پله پله تا ازدواج

[rezvaneh]

سلام
وااای چه خبر خوبیییی
آقای سالک مبااارک باشه
ان شاء الله خوشبخت بشین


پ.ن : کاش این تاپیک همیشه همیشه جزو آخرین پست ها و ارسال های کانون باشه

[حوا هستم]

من چرا فکر میکردم ان جا کامنت گذاشتم
به به تبریک مجدد به جناب جناب خان
ان شاء الله خوشبخت شید
و همچین تبریک به داماد بعدی آقای سالک
از ته قلبم آرزو خوشبختی برای همتون دارم

[جناب خان :)]

بازم ممنون از همه
و تبریک ویژه به سالک جااان مبارک باشهههههههه

[صادقین]

سلام
ازدواج دوست خوبم جناب خان رو بهش تبریک میگم
ان شاء الله در کنار هم به خوشبختی و عاقبت به خیری برسید
یا علی

[جناب خان :)]

ممنون صادقین جان رفیق قدیمی
انشاالله قسمت خودت و همه بچه های کانون

[Alireza 68]

سلامم
بلاخره نوبت منم رسید??
آخیش عقده ای شده بودما??
اقا بلاخره ما هم شوهر کردیم و یک بزرگ بنجول از بنجولای عالم کم شد?

[rezvaneh]

سلام

چه خبر خوبیییییییی

خیلی خیلی تبریک میگم

ان شاء الله خوشبخت بشین

[عاشق فاطمه زهرا]

به به به....

خیلللیییییییی تبریک می گم

چه بی خبر؟ چه بی صدا؟

بابابزرگ خیلی مبارک باشه، انشاء‌الله که زیر سایه امام زمان زندگی پربرکتی داشته باشین

[karma]

مبارکه  
انشاالله به پای هم پیر شید

[صادقین]

سلام
تبریک عرض می کنم
ان شاء الله در کنار هم خوشبخت و عاقبت به خیر باشید
یا علی

[قاصدک]

سلام
تبریک میگم به شاه داماد آقا علیرضا
به میمنت و مبارکی
همگی کل بکشید

[شادن]

مبارکا باشه اقاعلی رضا به دل خوش ان شاالله با هم به خدا برسید

[زینبی]

تبریک میگم آقای بابابزرگ

ان شاالله به مبارکی
ان شاالله خوشبخت باشین کنار هم
ان شاالله عاقبت بخیر بشین
ان شاالله فرزندان سالم وصالح داشته باشین

ان شاالله قسمت همه مجردای کانون

[همساده]

سلام علیرضا من تازه متوجه شدم 
خیلی ذوق کردم خیلیییییییییییییی ببخشید ولی با تاخیر تبریک میگم
ایشالا در پناه امیرالمومنین زندگی خوبی تشکیل بدی

[آرمین]

سلام

بذارید از روز اول براتون تعریف کنم.
قصه رو باید از اول شنید. 

روزی که اومد مسابقات کانون شوکه شده بود. 
چشم‌هاش از حدقه زده بود بیرون: 
 

چطور باید ثبت نام کنیم؟

مگه میشه؟ مگه داریم؟
ثبت نام تو مسابقات حرکتی بس عجیب و غریب بود. 
و
البته آغاز یک قصه‌ی شیرین و دوست‌داشتنی. 

شروع کرد و جلو رفت.
تاپیک‌ها رو به نوبت باز می‌کرد و جلو می‌رفت. 

اون اوایل مقداری پست‌هاش تهدید‌آمیز بود: 

چله‌های عاشقی:

اسم منم بنویس

دعا برای تعجیل در ظهور:

اسم منم بنویس

یه جوری می‌گفت اسم منم بنویس که طرف مگه جرات داشت ننویسه؟ 
طرف می‌گفت آقا بفرما اول لیست. اصلا چرا شما خودت اومدی؟ می‌گفتی ما می‌اومدیم خدمتت واسه اسم‌نویسی.  

اما این‌ها برای اول کار بود. 
کم‌کم روحیاتش عوض شد و کمی تا قسمتی لطافت بیشتری به خودش گرفت. 
و
باید بگم که ذهن پرسشگری هم داشت.
از همه چیز می‌خواست سر در بیاره.
همش سوال می‌پرسید.   

مسابقه کنترل نگاه و ذهن:

ینی چی این اعداد؟

مجله صوتی و تصویری:

چطور باید فایل ها رو بذاریم؟

ختم قرآن:

چطوریه ختم قران

مسابقه کاپ طلایی:

تاریخا رو چطور باید اعلام کنیم

قرار عاشقی:

این رنگا چی هست؟

نماز و روزه‌های قضا و مستحبی:

کی باید روزه بگیریم؟
هر موقع باشه هستم

خلاصه دیگه خسته‌تون نکنم.
کل تاپیک‌های کانون رو زیر و رو می‌کرد. به هیچی هم رحم نمی‌کرد.   می‌پرسید این چیه؟ اون چیه؟ این چه جوریه؟ اون چه جوریه؟   
این بشر در عرض ۱۰ روز تمام سرپرست‌ها و بچه‌های کانون رو تخلیه اطلاعاتی کرد.

و با همین کارها بود که از همه‌ی کانون سردرآورد. 

شد سرپرست مسابقات. 
بعد شد مدیر مسابقات. 
بعد هم مدیر ارشد. 


اینجا نیومده بود که درجا بزنه. اومده بود برای تغییر.
یه جای داستان، به این نتیجه رسید که دیگه وقت پروازه.
پرواز مثل یک قاصدک سبک‌بال. 

سلام.
اینجا اسم ها رو عوض میکنن؟
من میخوام اسمم بشه   قاصدک 

و شد قاصدک کانون ما. 
خودش پرواز می‌کرد و بالا می‌رفت. 
بچه‌های کانون رو هم پرواز می‌داد. 

و
امروز و در این لحظه باید خبر پروازی دیگر از قاصدک کانون رو اعلام کنم.   
قاصدک ما رفت سر خونه زندگیش.     

این چهره:

قاصدک جان
مبارک ها باشه.  
ان‌شاءالله به پای هم پیر بشید. خیر و برکت از زندگی‌تون هیچ وقت جدا نشه. همواره سلامت باشید و امیدوار و شادمان.   
خدا براتون بهترین‌ها رو رقم بزنه. 

قاصدک
چندین و چند سال یک همراه فوق‌العاده بود برای کانون. 
همیشه میشد روش حساب کنی و از خروجی کار مطمئن باشی.
منافع سیستم رو به منافع شخصیش ترجیح میداد.
برای تغییر همیشه آماده بود و پاسخ اون «بله». 

دلسوز بود و فداکار. 
خوش‌اخلاق و خوش‌برخورد.  
لبخند به لب و باروحیه. 
باپشتکار و بااراده. 

قاصدک جان
کلی دعای خیر بدرقه‌‌ی راهت هست.
مگه میشه فراموش کرد خوبی‌هات رو؟
الهی که خوش‌بخت بشی و عاقبت به خیر. 

پ.ن 1:
قاصدکی که اون همه سوال می‌کرد، بعدها چندین و چند پست آموزشی و راهنما از خودش به جای گذاشت.
برای همه‌ی اون‌هایی که میگن چیه‌ و چطور؟

پ.ن 2:‌
قصه‌ی ما به سر رسید. کلاغه که نه اما قاصدک به خونه‌اش رسید.