عزیز :.:.::. * اعلام وضعیت اولین بسته پاکی مسابقه #پاکی_رمضان * .::.:.


امتیاز موضوع:
  • 18 رأی - میانگین امتیازات: 4.67
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5
موضوع بسته شده است 

آرشیو گروه "رهروان پاکی" (گروه آقایان) (غیر فعال)

(1398 خرداد 12، 3:29)عاشق فاطمه زهرا نوشته است:  بعدش مهمونی ها شروع می شه و بعدش هم برگشتن به خونه 

اقا خب اینقدر نرو خونه ی مادر زن  Swear1
خونه ی مادر زن در هفته یبار ؛ دوبار ؛ سه بار ؛ نه اینکه هر روز هر روز ؛ این دیگه اسمش مهمونی نیست ؛ رسما چتر بازیه  Swear1
[تصویر:  a7f963e5e050.gif]
‌‌‌‌
تاخودت کاری نکنی چیزی تغییر نمیکنه ..
سلام همگی Khansariha (46)
53
(1398 خرداد 12، 10:12)جناب خان :) نوشته است: سلام همگی  Khansariha (46)


سلام بر شادوماد
رامین اونی که باید گیر بدی جناب خانه، نه من Swear1 
مادر زنم نداریم که بریم خونه اش پلاس شیم Khansariha (116) 

**************

مشارکت عاشق:

بیشتر مشکلات ما، ناراحتی هامون و ... از ذهن ما ناشی می شن، نه اتفاقاتی که اطراف ما می افته.
فقط بخش کوچکی از واقعیت رو ما حس می کنیم، بقیه اش رو ما می سازیم.
مثال بزنم
شما می رید خونه و می بینید که بر خلاف معمول خونه خیلی به هم ریخته است،
محتویات خیلی از کشو ها خالی شده روی زمین
و خیلی از ظروف و وسایل چینی شکسته شده ان و پخش شده ان روی زمین.

این واقعیتی هست که شما می بینید، حالا ذهن شما شروع می کنه این واقعیت رو بسط دادن
با خودتون می گید که حتما چند ساعت قبل دزدی آمده توی خونه و این کارها رو انجام داده و چیزی دزدیده و رفته.

این اتفاق دائما توی زندگی شما رخ می ده، یعنی شما یه چیزی می بینید و اون رو بسط می دید.
می بینید که دوستتون ناراحت و گرفته است و مثل همیشه شما رو تحویل نمی گیره: نکنه من چیزی گفتم که ناراحت شده.
توی محل کار رئیس تون با شما شوخی می کنه: حتما می خواد که بهم ارتقا بده.
همکلاسی دختر توی دانشگاه بهتون پیام می ده برای گرفتن جزوه: حتما از من خوشش اومده و می خواد باهام ارتباط بگیره .

خیلی مهمه که فرق واقعیات و بسط های ذهنمون رو بشناسیم
و سر داستان سرایی های ذهن ناراحت و خوشحال نشیم و روی اونها حساب نکنیم.

حالا جالبه که بیماری خ.ا اساسش بر مبنای توهمه، شما برای خ.ا باید یه داستانی رو توی ذهنتون بسازید، یا فیلم پ.و.ر.ن نگاه کنید که اون هم داستانی خیالی هست و هیچ واقعیتی در کار نیست. هر بار که ما خ.ا می کنیم، بیشتر از واقعیت دور می شیم و بیشتر به سمت ساخته های ذهنمون حرکت می کنیم و متاسفانه ذهن بیمار ما هم همه ی داستان ها رو جنسی سازه.
یعنی همون مثال خونه ی به هم ریخته رو در نظر بگیریم ذهن بیمار ما به جای دزدی، به سمت تجاوز جنسی حرکت می کنه، می گه حتما این جا تجاوز جنسی اتفاق افتاده که اینقدر همه چی به هم ریخته 22
این جا فرق رابطه ی جنسی واقعی با خ.ا مشخص می شه و این که چرا کسایی که رابطه ی سالم با همسرشون دارن، مثل کسایی که خ.ا می کنن یا پ.و.ر.ن نگاه می کنن ذهشون بیمار نیست.

نظر شما چیه؟
انما یتقبل الله من المتقین ...


خداحافظی

 سپاس شده توسط
عاشق کاملا باهات موافقم و حرفاتو دوس داشتم
این مغر ما انگار توش بمب میکروبی زدن دقیقا مثالی که زدی برای خودم اتفاق افتاده و چقدر ضربه خوردم
کاش به جایی اون درس های مسخره تو دبیرستان دوتا از اینا یادمون میدادن که وقتی تو سن 18 سالگی میریم دانشگاه انقدر ضربه نخوریم
[تصویر:  355b0c83-680a-44de-b22b-8fa226123a99-7457402.png]
سلام بچه ها
بعد از مدتها من دوباره اومدم
شاید بی معرفتی کردم که نیومدم این مدت ولی خب توی شرایطی بودم که شاید کار درستی کردم نیومدم
تقریبا از قبل عید بالاخره وضعیت کار جدید طوری شد که خیلی وقتمو میگرفت و اکثرا خونه نبودم و در رفت و امد بودم که این رفت و امدا شامل سفر هم میشد.
و کلا اخلاقی دارم که سرم که گرم باشه اصلا خ.ا برام اونقدرا معنی نداره چون متاسفانه مشکل اصلی من هر*زه نگاری و مشکل ذهنی هستش... همون چیزی که بخاطرش چند ماه پیش برگشتم کانون
خلاصه بگم براتون که دوماهی رو خیلی خوب گذروندم و عامل اصلیش هم مشغول بودن بود و اینکه اصلا سمت فیلم و اینا نمیرفتم 
جوری شد که اصلا یادم میرفت انگار چنین چیزی وجود داره و خیلی کم پیش میومد که تنها باشم که بخوام کاری کنم.
اما تقریبا از اواخر اردیبهشت شرایطم کاملا عوض شد و کار هم کنار رفت تا بیام برسم به درس و پایان ترم 
و دوباره بدبختیام شروع شد.
بخاطر استرس و تنهایی کلا انگار ریست شدم و برگشتم سراع هرزه نگاری...
دوباره خونه دوباره همون اتاق دوباره تنهایی و استرس و یه عالمه کارایی که همشون یا با لپ تاپن یا پای کتاب و بحص تمرکز کردنه 
بچه ها کلا از این رو به این رو شدم اصن حس میکنم انگار مغزم کلا فاسد شده ...
واقعا نمیدونم چیکار باید بکنم 
این شد که دوباره برگشتم اینجا 
رسمش نیست ادم که خوب که باشه سر نزنه و نیاد ولی واقعا واقعا انگار همه چی رو به فراموشی سپرده بودم 
نمیدونم چی شد یهو...
ریختم وحشتناک بهم دیگه 
هر چی صب کردم با خودم گفتم نه درست میشه اوضاع یه کاریش میکنی اما چشم به هم زدمو یک ماه گذشت و یه جوری گرفتارش شدم که اصلا انگار نه انگار که دو ماه گدشته ای وجود داشته :(
ذهنم خیلی بدجور مشکل پیدا کرده تمرکزم به صفر رسیده و قشنگ حس میکنم که مغزم داره فاسد میشه
شاید این رسمش نباشه که ادم وقتی حالش خوبه دیگه اینجا نیاد ولی شرایط طوری که بود که اتگار همه چی رو به فراموشی سپرده بودم
نمیدونم یهو چی شد...
باز آ باز آ هر آنچه هستی باز آ
گر کافر و گبر و خود پرستی باز آ
این درگه ما درگه نومیدی نیست
صد بار اگر توبه شکستی باز آ ...

[تصویر:  05_blue.png]

لوتی ها [تصویر:  khansariha%20(18).gif] 

عاشق فاطمه زهرا    هادی   همت   الون واریور

شعار ما:
مردانه و دست در دست هم تلاش می کنیم

تا از ننگ خلاص شویم و به دنیای سبز پاکی قدم بگذاریم
چقدر زیبا نوشتی علی
302  احسنت
سلام دوستان عزیز رهروانی.

خوبید؟
خوشید؟
کِیفتون کوکه؟
تَنِتون سالمه؟
اوضاع میزونه؟
دماغتون چاغه؟
چرخ روزگار براتون خوب میچرخه؟
شکماتون فَربه است؟
جیباتون پر پوله؟
لبخند بر لب دارید؟
سفره تون رنگینه؟
خوابتون سنگینه؟
اشتهاتون سرِ جاشه؟
بخت باهاتون یاره؟
دستتون تو جیب خودتونه؟
سقف بالا سرتون هست؟
بدخواه مدخواه ندارید؟
کسی هست غصه تونو بخوره؟
مَرکَبتون رهواره؟
جاتون گرم و نرمه؟
روزگار بر وفق مراده؟
کفشاتون جفته؟
خورد و خوراکتون ردیفه؟
 
اگر هست که الحمدلله رب العالمین
اگرم نیست که حتماً حکمتی دَرِش هست.

 سپاس شده توسط
سلام حامدحامد جان

من خوبم...

بقیه رهروانی ها کجان؟
بیاید از خودتون بگید یکم. من که زیاد از خودم گفتم این چند وقته ....
انما یتقبل الله من المتقین ...


خداحافظی

 سپاس شده توسط
منم خوبم عاشق جان. نفسی میاد و میره. خودت چی؟ از خارجه برگشتی یا هنوز نرفتی؟

از لحاظ پاکی، خوب نیستم. پارسال یه همچین روزایی بود که با شروع تابستون، با آقای اراده تصمیم به پاکیِ زیاد گرفتیم و اراده هشتاد و اندی روز و منم شصت و خورده ای روز پاک موندیم.

دوست دارم بازم شروع کنیم.
 سپاس شده توسط
سلام رهروانی ها

امروز یه روز فوق العاده هالی بود.
از صبح که بیدار شدم مفید گذشت.

البته استراحت هم داشتم.

نقاط ضعف امروزم.

یکی یه مقداری پرخوری کردم.
این آخر شب آپارات نمی رفتم.
یه مقداری در طول روز ذهم اذیتم می کرد.
از لحاظ پاکی چشم عالی بودم.

خدایا امیدم فقط به توئه،
راه زیادی دارم تا قله ....


دوستان شما هم بیایید از اتفاقات روزانه اتون، یا کلا مسائل توی ذهنتون برای ما صحبت کنید. Khansariha (63) 
اگر تعداد خوبی بیاید این جا، می تونیم ختم صلوات هم بگیریم.
انما یتقبل الله من المتقین ...


خداحافظی

 سپاس شده توسط
سلام
مدیریت زمان  Khansariha (60)
کم خوابی  Khansariha (60)
این ها دغدغه منه. 

من درست بشو نیستم.  22
جکی چان:
萨拉姆如一个巴拉姆萨拉萨拉姆如姆如何拉明

سلام بر همگى،
نميشه گفت كه خيلى خوبم و مشكلى نيست،
فقط با واقعيات كنار اومدم،
اينطورى راحت تر ميشه زندگى كرد،
تنها خوبيش اينه كه اينطورى فكرم راحت تره،و الگى فشار روانى بيش از حد ندارم،
در مورد شكست هم بهش فكر نميكنم،نميدونم حس ميكنم ميلم كم شده و حتى حوصله شكستن هم ندارم شايد نوع دغدغه هام عوض شده و شكستن بى ارزش شده يا شايدم بالاخره از يك جايى ميرسه كه آدم كم كم ميلش كم ميشه،يك مصاحبه تو يوتوب ديدم از سن هاى مختلق ميپرسيدن آيا خ ا ميكنين؟ يك پيرمرد گفت ، من ... سالمه ، من نياز ندارم انجام بدم....
به هر حال خوبيش اينه كه مدت زياديه كه از اين نظر راحتم 49-2
سلام

آرمین سرسخت باش.
آرمین محکم باش.
آرمین وقتی هزار جور فشار روته، ریلکس باش.
آرمین وانمود کن قوی هستی.
آرمین ادامه بده.
آرمین کم نیار.
آرمین با حرف کسی کاری نداشته باش.
آرمین هدف هات رو از یاد نبر.

دارم به خودم تلقین می کنم.
من موفق میشم. حتما. بدون شک.  53258zu2qvp1d9v
جکی چان:
萨拉姆如一个巴拉姆萨拉萨拉姆如姆如何拉明

سلام من یک دوستی داشتم دبیرستان مشکلی شبیه اقای راسپینا(ببخشید اگه اشتباه گفتم نمیتونستم برگردم نگاه کنم22 ) داشتن پشت کمر جایی که دو تا گودی افتاده بود دو طرف نخاع درد میگرفت و همینطور بیضه هاش و در اخر موقع ادرار مشکل داشت تا اینکه ادرار تموم میشه انگار ی وزنه ای رو از رو دوشش برداشتن خلاصه رفت متخصص (فک کنم متخصص غدد بودن یادم نیست درست چون نزدیک چهار یا پنج سال پیش بود) بهش گفتن مشکل حادی نیست و با دوا و درمون خوب شد
انشالله مشکل شما هم جدی نباشه به توصیه من بهتره به پزشک مراجعه کنید
ماهم اینجور در ها رو داشتیم بنظرم ولی درد کمر و بیضه همزان و نسبتا طولانی مدت خیر
عاقبت خاک شود حسن جمال من و تو
خوب و بد می گذرد وای به حال من و تو
(1397 مهر 28، 10:57)موری نوشته است: اقا ی کمک خیلی فوری میخوام  Khansariha (60)
ی خبطی کردم من تو ی گروهی هفته پیش گفتم باس برم این مغزهای کوچک زنگ زده رو ببینم :/ بعد یکی اومد(لازم نیست بگم دیگه جنسیتو) گفت من خیلی وقته نرفتم و فلان و فلان منم همینجور حرف زدم بعد دیدم همشهری درومد 22||  هیچی دیگه خلاصش این شد که شمارشو داد گفت سیو کن هماهنگ کن شنبه منم گفتم حالا یچی شده دیگه من ج نمیدم حل میشه دوباره دیشبم اومد گپ و پیوی :\
حالا مغزم از دیشب قفله از یکی دو نفر پرسیدن گفتن برو کاری نداره ک (چون طرف ۲۶ سالشه میگن فقط ی سینماع بعدشم دیگه هیچی نمیشه دیگه تو سمتش نرو) خواستم بلاک کنم یا جواب ندم یکی دلم نیومد بنده خدا یکم دپرسع حالش بدتر میشه :/ ازون ور هم دلم میخاد برم حالا اینکه برا خ.ا ضرر داره یا نداره واینا بکنار یک من روشو ندارم یکیم حوصلشو (البته یهو دلم میخاد برم چون به حساب اونم هست Hanghead ) تنها چیزی که باعث میشه نرم اینه که ممکنه ۲۴ ساعته تو فکرم باشه مثلا همطن دیشب برا اولین بار تو این هفته ۲ خوابیدم 22
کلا یعنی مغزم پیچیده به هم کع چیکار کنم چون اصن هیچی ی سمت نداره یکی اینه ک اولین باره و اینکه ۶ سال بزرگتره خودشم تو گپ گفت من جا مامانبزرگتونم ولی ازونطرف ممکنه همش بین درس و کار و اینا ذهنم بره رو این دختره :( دلمم نمیاد بلاک کنم کسیو چ مرد چ خانم 22
مال ی هفته پیشه این موضوع تا الان صبر کردم چون گفتم تاالان بیشتر مشکلاتمو حل کردم ولی الان واقعا  از دوستان کمک میخاام ی جواب سر راست Hanghead

سلام
این پستو تو ارسالی ها دیدم گفتم بگم چیشد اخر

والا ما خط تلگرامو عوض کردیم بعد حدود یکی، دو ماه دیدم کلی پیام گذاشته و اینا
رفتیم سینما
بعد چند روزی هم تلگرام حرف زدیم
تا اینکه رفتم کرج حدود چن هفته ای حرف نمیزدیم (اخرای دی بود) ی چیزی هست تو تلگرام که میشه باهاش بحثو کشید به رابطه قرار بود دیگه خیلی طولش بدم تا هفته دوم بهمن برگردم ولی تا ۳ خرداد کرج بود ... بعدم تا ۱۳ جنوب بعدم برگشتم هر ی مدت ی بار ک پیام میداد جواب درست حسابی نمیداد
بای بای کردم بعدم بلاکش... Hanghead
عاقبت خاک شود حسن جمال من و تو
خوب و بد می گذرد وای به حال من و تو

موضوعات مرتبط با این موضوع...
موضوع / نویسنده
آخرین ارسال


کاربرانِ درحال بازدید از این موضوع: 1 مهمان