عزیز :.:.::. * اعلام وضعیت اولین بسته پاکی مسابقه #پاکی_رمضان * .::.:.


امتیاز موضوع:
  • 1 رأی - میانگین امتیازات: 5
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

مذهبی از همه نوع

#1
[تصویر:  imamhasan02.JPG]سلام دوستان کمک کنید تا با هم این بخش رو هم راه بندازیم .
برای شروع من یه چند تا عکس قرار می دم.
با توسل به اهل بیت میشه راحتتر با مشکلات روبرو شد.

[تصویر:  reza_v01.JPG]
[تصویر:  reza_v02.JPG]
[تصویر:  reza_v04.JPG]
[تصویر:  reza_v03.JPG]
[تصویر:  masomeh_v01.jpg]
[تصویر:  masomeh_v03.jpg]
[تصویر:  masomeh_v02.jpg]
[تصویر:  ali005.JPG]
[تصویر:  ali003.jpg]
#2
جناب mahdi
سلام
من هم به فکرش بودم که چنین تاپیکی ایجاد کنم اما شما زحمتشو کشیدی.
خب شروع میکنم
دوستان عزیزم فردا 25 ذی القعده و به نام روز دحوالارض معروف است. یعنی در این روز زمین از زیر خانه کعبه گسترده شده و روزه گرفتن در این روز مانند روزه 70 سال است(نه اینکه این روز رو روزه بگیری و تا 70 سال خیالت راحت باشه بلکه منظور این است که ثوابش معادل آن است)
من در روایات خوندم که ائمه فرمودند یکی از راههای خلاصی از استمنا روزه گرفتن و تمرین تقواست پس اگر براتون مقدوره حتما فردا روزه بگیرید البته فکر نمیکنم زیاد سخت باشه چون روزها خیلی کوتاهه. امیدوارم توفیق داشته باشیم
والسلام
اینجا سیم دلت به آسمان وصل میشود درنگ نکن

وعده گاه ما : تاپیک قرار عاشقی


[تصویر:  nasimhayat.png]

مطلب زیر تقدیم به برادران کانونی ام

https://www.ktark.com/Thread-%D8%AD%D8%A...#pid202152

اللهم مولای کم من قبیح سترته

و کم من فادح من البلا اقلته

و کم من عثار وقیته

وکم من مکروه دفعته

و کم من ثنا جمیل لست اهلا له نشرته
 سپاس شده توسط
#3
میخواستم یه مطلبی رو توی تاپیک "درد و دل ها" بگم اما فکر کردم که اینجا جاش بهتره
امروز که شیطان بر نفس من غلبه کرد و خدا نصیب هیچ کدومتون نکنه ان شاء الله ، بعد از استغفار از خدا خواستم که حرفی با من بزنه و بدین ترتیب قران رو باز کردم. شاید باورتون نشه ولی انصافا آیه زیبایی اومد و باعث شد مدتی به فکر فرو برم. آیه 11 سوره یونس
و لو یعجل الله للناس الشر استعجالهم بالخیر لقضی الیهم اجلهم فنذر الذین لا یرجون لقاءنا فی طغیانهم یعمهون
و اگر خدا به عقوبت عمل زشت مردم که در حق خود می کنند به مانند خیرات تعجیل می فرمود مردم همه محکوم مرگ و هلاک میشدند و لیکن ما آنان را که به لقای ما امیدوار نیستند به همان حال کفر و طغیان (برای آزمایش ) مهلت می دهیم
اینجا سیم دلت به آسمان وصل میشود درنگ نکن

وعده گاه ما : تاپیک قرار عاشقی


[تصویر:  nasimhayat.png]

مطلب زیر تقدیم به برادران کانونی ام

https://www.ktark.com/Thread-%D8%AD%D8%A...#pid202152

اللهم مولای کم من قبیح سترته

و کم من فادح من البلا اقلته

و کم من عثار وقیته

وکم من مکروه دفعته

و کم من ثنا جمیل لست اهلا له نشرته
 سپاس شده توسط
#4
عکس :

[تصویر:  abas01.JPG]
[تصویر:  sajad02.JPG]
[تصویر:  abas02.JPG]
[تصویر:  hossein02.JPG]
[تصویر:  hossein01.JPG]
[تصویر:  besat01.jpg]
[تصویر:  besat02.JPG]
 سپاس شده توسط
#5
5آذر روزی است به یاد ماندنی
دراین روز پیامبر بزرگ اسلام(ص)
برای به جا آوردن مناسک حج به سوی مکّه حرکت کردند
این آخرین حج پیامبر بود که حجة الوداع نام گرفت.


[تصویر:  besat02.JPG]
[تصویر:  b5.jpg]
 سپاس شده توسط
#6
گفتم: چقدر احساس تنهایی می‌كنم …گفتی: فانی قریب
.:: من كه نزدیكم (بقره/۱۸۶) ::.


گفتم: تو همیشه نزدیكی؛ من دورم… كاش می‌شد بهت نزدیك شم …گفتی: و اذكر ربك فی نفسك تضرعا و خیفة و دون الجهر من القول بالغدو و الأصال
.:: هر صبح و عصر، پروردگارت رو پیش خودت، با خوف و تضرع، و با صدای آهسته یاد كن (اعراف/۲۰۵) ::.


گفتم: این هم توفیق می‌خواهد! گفتی: ألا تحبون ان یغفرالله لكم
.:: دوست ندارید خدا ببخشدتون؟! (نور/۲۲) ::.


گفتم: معلومه كه دوست دارم منو ببخشی …گفتی: و استغفروا ربكم ثم توبوا الیه
.:: پس از خدا بخواید ببخشدتون و بعد توبه كنید (هود/۹۰) ::.


گفتم: با این همه گناه… آخه چیكار می‌تونم بكنم؟
گفتی: الم یعلموا ان الله هو یقبل التوبة عن عباده
.:: مگه نمی‌دونید خداست كه توبه رو از بنده‌هاش قبول می‌كنه؟! (توبه/۱۰۴) ::.


گفتم: دیگه روی توبه ندارم ...گفتی: الله العزیز العلیم غافر الذنب و قابل التوب
.:: (ولی) خدا عزیزه و دانا، او آمرزنده‌ی گناه هست و پذیرنده‌ی توبه (غافر/۲-۳ ) ::.


گفتم: با این همه گناه، برای كدوم گناهم توبه كنم؟

گفتی: ان الله یغفر الذنوب جمیعا
.:: خدا همه‌ی گناه‌ها رو می‌بخشه (زمر/۵۳) ::.


گفتم: یعنی بازم بیام؟ بازم منو می‌بخشی؟
گفتی: و من یغفر الذنوب الا الله
.:: به جز خدا كیه كه گناهان رو ببخشه؟ (آل عمران/۱۳۵) ::.


گفتم: نمی‌دونم چرا همیشه در مقابل این كلامت كم میارم! آتیشم می‌زنه؛ ذوبم می‌كنه؛ عاشق می‌شم! … توبه می‌كنم
گفتی: ان الله یحب التوابین و یحب المتطهرین
.:: خدا هم توبه‌كننده‌ها و هم اونایی كه پاك هستند رو دوست داره (بقره/۲۲۲) ::.


ناخواسته گفتم: الهی و ربی من لی غیرك
گفتی: الیس الله بكاف عبده
.:: خدا برای بنده‌اش كافی نیست؟ (زمر/۳۶) ::.


گفتم: در برابر این همه مهربونیت چیكار می‌تونم بكنم؟
گفتی:یا ایها الذین آمنوا اذكروا الله ذكرا كثیرا و سبحوه بكرة و اصیلا هو الذی یصلی علیكم و ملائكته لیخرجكم من الظلمت الی النور و كان بالمؤمنین رحیما
.:: ای مؤمنین! خدا رو زیاد یاد كنید و صبح و شب تسبیحش كنید. او كسی هست كه خودش و فرشته‌هاش بر شما درود و رحمت می‌فرستن تا شما رو از تاریكی‌ها به سوی روشنایی بیرون بیارن . خدا نسبت به مؤمنین مهربونه (احزاب/۴۱-۴۳) ::.

منبع:http://avamin86.persianblog.ir
گل نیلوفر در مرداب می روید، تا همه بدانند
در سختی ها باید زیبایی آفرید

مراحل نه گانه ترک اعتیاد خود ارضایی

 سپاس شده توسط
#7
لکه های ماه

هرشب که تاق باز بر روی تخت درون حیاط می خوابم ماه این زیبا خلقت خداوندتوجه ام را جلب می کند وبه او خیره می شوم.
اوچادرش را کاملا از روی ماهش برداشته و خودنمایی می کند.
آری امشب،ماه طوری دیگراست ،تیرگی هایش بیشتر به چشم میخورد،اما این لکه هااز کجا آمده اند.
رفتم به دنبال قلم تا از او سؤال کنم ،شاید او بداند.
از اوخواستم تابنویسد تا بدانم،اما گویا جواب را نمی داند،ولی نه،او هم همانند همیشه نیست،سر دوراهی مانده،یک قدم به جلو بر می دارد ولی دوباره پشیمان می شود،خلاصه نمی داندچه کند،نه شوق حرکت ونه توان ماندن،دلیلش را فعلا نمیدانم اما هرچه هست زیر سر لکه های ماه است.
لکه های ماه ،مگر در زیر این لکه های کمرنگ مخلوط با نور چه سری هست که اینگونه حال قلم را دگرگون کرده است؟.
کم کم این حالت هم دارد به من هم سرایت می کند،هم من وهم قلم نمی دانیم چه بنویسیم،چگونه واز کجا شروع کنیم.
قلم می گوید:چطور است از خودش بپرسیم.
می گویم:از کی؟
گفت ازماه.
هر دو سرمان را بلند کردیم وچشم در چشمان ماه انداختیم ،اما ماه روی گرداند.
گویی میدانست از او چه می خواهیم،ولی قلم سماجت کرد،قلم هنوز دو کلمه حرف نزده بود که ماه بغض کرد ودر گلویش سه چهار حرف با مروارید های سیاه غمش آمیخته شد ولی نتوانست درست حرف بزند.
حلی غریب در آن شب خنک با آسمان صاف وستاره های کنجکاو به صحبت های ما،دست داده بود.
احساس می کردیم ماه از این لکه هایی که دارد،خودش هم آزرده است،
ولی چرا؟
نکند غم از دست دادن زیبایی وفروزندگی اش را می خورد،نمی دانم...
بالاخره خودش شروع کرد بعد از آنکه صدایش باز شد وزنجیرهای سیاه غم از دور گلویش فرار کردند.گفت:
تا وقتی زنده ام از یاد نمی برم،اصلا نمی توانم از یاد ببرم،گفتیم: آخر چرا؟
گفت:اگر بدانید شما هم مثل من دیگر نمی توانید از یاد ببرید.
شبها با یاد آن به خواب می روید،و روزها با یاد دیشب شروع می کنید.
پرسیدیم:ما را جان به لب کردی،آن چیست که هم بغض گلویت است
وهم آرامش ویاد شبهای تو.
گفت: شبها که من از آسمان بالا می روم و بر تخت خورشید می نشینم،
به همه جا نگاه می کنم تا هم روشن شود و هم از خستگی خوابم نبرد،
تا اینکه یک شب که شروع به گشت وگذار کردم به مکانی رسیدم وچیز عجیبی دیدم.
سخنش را با هم قطع کردیم و گفتیم چه دیدی؟
احساس میکردم بیش از آنکه کنجکاو باشیم،در نهادمان با جواب آشناییم.
ضربان قلب قلم را زیر انگشتان بهت زده ام احساس می کردم،چه سریع
می تپید.
رنگ و روی ماه تغییر کرده بود،احساسی همراه با ترس و غم،شوق،امیدوشهامت.
دهانم از تعجب نیمه باز بود،ماه گویی خسوف شده بود،ولی دوباره پر نور می گشت.
قلم یکی از زلف های ماه را به دور خود تنیده بود و انگشتانش در این پیله قفل شده بود.
ماه پس از سکوتی طولانی شروع به گفتن کرد:به جایی رسیدم،
سیاهی در تاریک شب میان نور گمشده بود،فکر میکردم جای خورشید را گرفته ام،با خود گفتم شاید خواب می بینم،ولی بیدار بودم.
نور که نمی توتنم اسمش را نور بگذارم دیدگانم را داشت کور میکرد.
چشمانم را بستم و دوباره باز کردم،نکند زمین هم شروع به تابیدن کرده،
نکند بخواهد جای من را بگیرد،ولی نه اینگونه نبود.
در تاریکی ها دقت کردم وموهایم رادر آنجا پریشان نمودم.ولی افاقه نمی کرد.
غمگین شدم.
از خود ناامید شده بودم که دیگر حتی نمی توانستم یک نقطه را روشن کنم.
بر خود ترسیدم،به سختی نگاه می کردم،فقط سیاهی آمیخته با حرکت می دیدم.
حیوان نبودند ولی مانند حیوان می زیستند.
در آن روشنایی هم،بس که نور بود چیزی نمی دیدم،فکر می کردم درآن شب به وصال خورشید رسیده ام.
تنها آرزویی که داشتم این بود که بفهمم چه خبر است.
از آسمان ها ودریاها وتمام آنچه در کهکشان ها می توانستند کمکم کنند
سؤال می کردم،طلب می کردم،ولی هیچ کس نبود که کمکم کند.
دوباره سعی کردم که ببینم،این بار نیرویی درون خود احساس کردم،دیدم.
اما،امااین بار ازتعجب بود که نمی توانستم خوب ببینم.
می دیدم کودکانی را که هنوز نخوابیده بودند و مادران آنها سعی می کردند
با خواندن لالایی به سوی دنیای آرامش رهسپارشان کنند،ولی قادر نبودند.
می دیدم مردانی راکه بر زیر لب زمزمه می کردند وبا چشمانی باز وقامت هایی بلند ویا پیرمردانی باقد خمیده،از کودکان وزنان محافظت می کردند.
اما چرا اینگونه بودند.
در آن تاریکی ها می دیدم مردان دیگری را که آن ها هم نخوابیده بودند،ولی از سیاهی درون وترس آنها حالم داشت به هم می خورد.
سرم را برگرداندم،حیوان ها در آن حوالی گویا منتظر بودند،غمگین وناراحت درگوشهای کز کرده بودند وبه خواب نمی رفتند درختها نیز مانند دیشب نبودند،با هم نجوا می کردندو از ناراحتی قامت هاشان خمیده بود.
آب روان،ولی چه سخت می رفت،از بس که گریه کرده بود ترسیدم آنجا را
سیل فرا بگیرد،چون بلبلی در قفس واسب وحشی لگام شده ایدر بند بود.
طوری پریشان بود که دیگر نمی توانستم زلفایم را در قلب او شانه کنم.
باد نیز اشتیاقی برای پر گشودن نداشت.
من مبهوت فقط نگاه می کردم، گویا همه ی عالم منتظر وباغ خبر بودند و
من،تک و تنها و بی خبر.
دیگر وقت آن شده بود که به خواب بروم و عرصه رابرای خورشید خالی کنم،
اما دلم نمی خواست از آنجا بروم،مانده بودم و فقط می نگریستم،خورشید
داشت از نردبان آسمان به سوی تختش حرکت می کرد و به من می گفت:
برو وگرنه کور می شوی و دیگر هیچ نخواهی دید.
ولی آنروز خورشید فقط غلو می کرد چون نوری نداشت که بتواند مرا کور کند.
تمام عالم تغییر کرده بود،نور زمین از خورشید بیشتر بود،کم کم خورشید داشت به بالا می رسید و من مجبور شده بودم در حسرت دیدن و با خبر شدن بخوابم.
ولی آنروز حتی یک لحظه هم نخوابیدم و فقط منتظر فرا رسیدن شب...
ثانیه ثانیه های آن روز برایم چون سال ها و قرن ها وهزاران سال می گذشت
تا اینکه شب شدو دوباره توانستم باز گردم .
به سرعت می دویدم،نفسم بالا نمی آمد،تا رسیدم و شروع کردم به نظاره کردن .
به اینجای قصه که رسید،دوباره سکوت کرد،احساسی نا آشنا وجودم را فرا گرفته بود،ماه را نگاه می کردم و می دیدم سنگینی ستون غم کمرش را دارد می شکند و پس از ساعتی چند،مرواریدهای تیره ی غصه به درهای
سفید اشک مبدل گشت و از نو سخن آغاز کرد:
من که تمام روز را به انتظار شب سپری کرده بودم،آنچه دیدم باعث شد که چشمانم کور شود،البته نه،خودم خواستم که نبینم،لحظاتی چشمانم را با
تکه ای ابر پوشاندم و سعی کردم آنها را باز نکنم،ولی نمی شد.
بی حوصلگی تمام وجود من وقلم رافرا گرفته بود،با عصبانیت همراه تمنا
فریاد زدیم:بگو بگو ...
آنچه دیدم،آنچه دیدم... نمی توانست سخن بگوید.
موهای اورا نوازش کردیم و ساکت شدیم، تا اینکه گفت تمام قصه را.
آری ماه حق داشت که نمی توانست سخن بگوید،دلش بگیرد و...
آن شب نیز من وقلم همراه با ماه گریستیم وبا یاد آن قصه به خواب رفتیم.
ماه حقیقت را تکه تکه دیده بود،حق را دست بریده،عشق را بی سر،و
عفت را بی چادر.
آری ماه معصومیت را یغما زده و بدون گوشواره دیده بود.
او مشکها را دریده و خشک،وخیمه ها را سوخته وغارت زده.
او پیشانی ها را شکسته و سینه ها را پایمال سم ستوران دیده بود.
او وفا بر لب فرات بدون دست و داماد را بدون حجله و خضاب خون،آری او دیده بود که دیشب لالائی مادران،طفلان را به خواب نمی برد ولی امشب
آغوش خار و خاشاک توانسته بود دو طفل را به خواب ابدی فرو برد،او می دید که تادیشب مردان بودند که از خیمه ها پاسداری می کردند ولی امشب زنان با نیزه های شکسته از خیمه های سوخته وطفلان مراقبت می نمودند.
وشبهای بعد در راه شام می دید که طفلان را غل و زنجیر کرده وبه اسارت می برند.
در خرابه شام دیده بود سه ساله ای که از عمه اش پدر می خواست،اجابتش کردند و او هم به وصال رسید.
آری ماه حق داشت که بر دلش این لمه های غم را داشته باشدو...
ماه،ماه محرم است.هنگامی که قصه ی ماه تمام شد به کاغذ نگاه کردم و دیدم که از اشک های قلم کاملا خیش شده و فقط یک خط دیگر برای
نوشتن باقی مانده بود:(آیا عدالت خواهی و امر به معروف و نهی از منکر
آنقدر جرم است که می کشند و دفن نمی کنند وبه اسارت می برند
ویا شش ماهه ای را به جرم طلب آب گردن می زنند.)
 سپاس شده توسط
#8
اوصاف حضرت مهدي عليه السلام

حضرت علي [ع]در ادامه يكي از سخنانشان به تبيين صفات حضرت مهدي [ع] برداخته،فرمودند:آستانه او در بناه دهي به بي بناهان از همه آستانه ها وسيع تر و علم و دانش آن حضرت از همه زيادتر است و از همه مردم بيشتر به صله ارحام و دوستي با خيشاوندان توجه مينمايد،
خداوندا !
بيعت او را بايان بخش همه اندوه ها قرار ده و تفرق و براكندكي امت اسلامي را به دست با كفايت آن حضرت به يكانكي مبدل فرما....
به جهان خرم از آنم كه جهان خرم از اوست
***
دل قوي دار كه بنياد بقا محكم از اوست
 سپاس شده توسط
#9
بهتر از علي نيافتم

مرحوم شاه آبادي نقل ميكند كه يكي از علماي اهل سنت ، كتابي عليه شيعه نوشته و كفته است كه اين كتاب مثل صاعقه ،شيعه را ميسوزاند!
اما خود اين عالم سني در همين كتابش از عايشه نقل ميكند كه شبي كه حضرت رسول صلي الله عليه وآله در حجره من بودند،نيمه شب حضرت را نيافتم،
حجره ساير همسران را كشتم آنجا هم نبود بظد ديدم با سر برهنه ،بام حجره خودم ايستاده اند و دست ته آسمان بلند كرده و خداوند را به حق حضرت علي قسم ميدهند و عرضه ميدارند: الهي به حق علي و دعا ميكنند.عرض كردم كسي بهتر از علي نيافتيد كه خدا را ته حق او قسم دهيد؟
فرمودند :قسم به آن كسي كه جانم ده يد قدرت اوست به آسمان نظر كردم بهتر از علي نبود،به زمين نظر كردم بهتر از علي نبود،به شرق وغرب نظر كردم بهتر از علي نبود لذا خدا را به حق او قسم دادم.
به جهان خرم از آنم كه جهان خرم از اوست
***
دل قوي دار كه بنياد بقا محكم از اوست
#10
این روزها روزهای حجه ،خدا قسمت همه کنه.
[تصویر:  215777844621055169220102269015285138.jpg]
[تصویر:  2011572081636431552271268415520611923055.jpg]
[تصویر:  140174194243211240139203183834318423160248186.jpg]
[تصویر:  159211687112457193136492481382157911368164.jpg]
[تصویر:  23220447244154246131187517042611529250.jpg]
[تصویر:  146722389423220925515312509521424616698.jpg]
[تصویر:  1415247762072502549014385253712823696188.jpg]
#11
اهميت تماس با افراد سالك

ظهر روزي از روزهاي داغ تابستان مرحوم آقا سيد جمال عبا را به سر انداخته و به سمت وادي السلام ميرود.
آقايي از اهل فضل ايشان را ميبيند و به همراه ايشان به راه مي افتد
از شهر كه خارج ميشوند احساس ميكند در عمودي از هواي خنك و معطر قرار كرفتند.
مرحوم آقا سيد جمال برنامه اش اين بوده كه وقتي به وادي السلام ميرسيده ابتدا سر قبر بزركان علم و تقوا از جمله مرحوم قاضي ميرفته و بعد ميامده ودر مكاني كه هيج اثري از قبر نبوده مي نشسته و فاتحه و دعا مي خوانده است .خلاصه از وادي السلام كه بر ميكردند باز همان هواي خنك ولطيف با ايشان بوده تا اينكه به شهر ميرسند و با شخصي برخورد ميكنند.
بعد از سلام و احوال برسي كه بسيار كوتاه و زود كذر بود احساس ميكنند كه اثري از آن هواي خنك نيست!
مرحوم آقا سيد جمال رو ميكند به آن آقايي كه همراهش بوده:ديدي جكونه تماسهاي نا مناسب اثر خودش را ميكذارد! بنابراين معاشرت با افراد براي شخص سالك نقش مهمي دارد جه با خوبان جه با بدان!
به جهان خرم از آنم كه جهان خرم از اوست
***
دل قوي دار كه بنياد بقا محكم از اوست
#12
سالروز ازدواج امام علي (ع) و حضرت فاطمه (س) و گذري بر زندگي شان

[تصویر:  5422untitled.bmp]

اول ذی الحجه،سالروز ازدواج فرخنده حضرت فاطمه (س) و حضرت علي (ع)
این روز به همه دوستداران اهل بیت تبریک عرض می نماییم.
ازدواج حضرت علی(ع) با حضرت فاطمه(ع) به فرمان خداوند، از امتیازاتی است که رسول اکرم(ص) بر آن مباهات می کرد.
در این پیوند پر میمنت، فرشتگان آسمان در سرور و شادمانی، و بهشتیان به زینت و زیور آراسته شده بودند.
فاطمه زهرا عليهاالسلام دختر پيغمبر اكرم و از دوشيزگان ممتاز عصر خويش بود. پدر و مادرش از اصيل ترين و شريف ترين خانواده هاي قريش بودند. از حيث جمال ظاهري و كمالات معنوي و اخلاقي از پدر و مادر شريفش ارث مي برد. و به عاليترين كمالات انساني آراسته بود.

شخصيت و عظمت پيامبر اكرم روز به روز در انظار مردم بالا مي رفت و قدرت و شوكت او زيادتر مي شد به همين علت دختر عزيزش زهرا (عليها السلام) همواره مورد توجه بزرگان قريش و رجال با شخصيت و ثروتمند قرار داشت هر از چندگاه از او خواستگاري مي كردند اما پيامبر با خواستگاران طوري رفتار مي كرد كه مي پنداشتند مورد غضب پيامبر قرار گرفته اند.

رسول خدا فاطمه را براي علي (عليه السلام) نگاه داشته بود و مايل بود از جانب او پيشنهاد شود. پيامبر از جانب خدا مأمور بود كه نور را با نور به ازدواج در آورد.



پيشنهاد به علي (ع):

اصحاب رسول خدا احساس كرده بودند كه پيغمبر اكرم تمايل دارد فاطمه (عليها السلام) را با علي پيوند ازدواج دهد، ولي از جانب علي پيشنهادي نمي شد. يك روز عمر و ابوبكر و سعد بن معاذ و گروهي ديگر كه پيامبر تقاضاي ازدواج آنها را رد كرده بود در مسجد گرد آمده بودند و از هر دري سخن مي گفتند. در اين بين سخن از فاطمه به ميان آمد. ابوبكر گفت: مدتي است كه اعيان و اشراف عرب فاطمه عليهاالسلام را خواستگاري مي نمايند اما پيغمبر اكرم پيشنهاد احدي را نپذيرفته و در جوابشان مي فرمايد: تعيين همسر فاطمه با خداست.براي همه روشن بود كه خدا وپيغمبر، فاطمه را براي علي عليه السلام نگاه داشته اند. سپس به «عمر» و «سعد بن معاذ» گفت: حاضريد به اتفاق هم نزد علي برويم و جريان را برايش تشريح كنيم و اگر به ازدواج مايل بود همراهيش كنيم؟! آنها از اين پيشنهاد استقبال و او را در اين كار تشويق كردند.

سلمان فارسي مي گويد: عمر و ابوبكر و سعد بن معاذ بدين قصد از مسجد خارج شدند و به جانب آن حضرت شتافتند.

علي (ع) فرمود: از كجا مي آييد و به چه منظور اينجا آمده ايد؟

ابوبكر گفت: يا علي تو در تمام كمالات بر سايرين برتري داري، و از موقعيت خود و علاقه ايكه رسول خدا به تو دارد كاملاً آگاهي. اشراف و بزرگان قريش براي خواستگاري فاطمه عليها السلام آمده اند ولي پيغمبر صلي الله عليه و آله دست رد به سينه همه زده و تعيين همسر فاطمه را به دستور خدا حواله داده است. گمان مي كنم خدا و رسول، فاطمه را براي تو گذاشته اند. و شخص ديگري قابليت اين افتخار را ندارد.

فرمود: صبر كن تا از فاطمه اجازه بگيرم.

پيغمبر نزد فاطمه (ع) رفت، فرمود: دخترم! علي بن ابي طالب (ع) را به خوبي مي شناسي براي خواستگاري آمده است. آيا اجازه مي دهي ترا به عقدش در آورم؟ فاطمه از خجالت سكوت كرد و چيزي نگفت. پيغمبر چون آثار خشنودى را در چهره او ديد گفت: الله اكبر و سكوت او را علامت رضايت دانست (2).



توافق:

رسول اكرم (ص) پس ازكسب اجازه به نزد علي آمد و با لبي خندان گفت: يا علي! آيا براي عروسي چيزي داري؟ پاسخ داد: يا رسول الله پدر و مادرم قربانت، شما از وضع من كاملاً اطلاع داريد. تمام ثروت من عبارت است از يك شمشير، يك زره و يك شتر.

فرمود: تو مرد جنگ و جهادي و بدون شمشير نمي تواني در راه خدا جهاد كني، شمشير از لوازم و احتياجات ضروري تو است. شتر نيز از ضروريات زندگي تو محسوب مي شود، بايد به وسيله آن آبكشي كني و امور اقتصادي خود و خانواده ات را تأمين كني و براي اهل و عيالت كسب روزي نمايي و در مسافرت بارت را بر آن حمل كني، تنها چيزي كه مي تواني از آن صرف نظر كني همان زره است. منهم به تو سخت نمي گيرم و به همان زره اكتفا مي نمايم. يا علي آيا اكنون بشارتي به تو بدهم و رازي را برايت آشكار بسازم؟!

عرض كرد: آري يا رسول الله، پدر و مادرم فدايت، شما هميشه نيك خوي و خوش زبان بوده ايد.

فرمود: پيش از آنكه به نزد من بيايي جبرئيل نازل شد و گفت: يا محمد! خدا ترا از بين مخلوقاتش برگزيده و به رسالت انتخاب كرد. علي (ع) را برگزيد و برادر و وزير تو قرار داد. بايد دخترت فاطمه را به ازدواج او درآوري. مجلس جشن ازدواج آنان در عالم بالا و در حضور فرشتگان برگزار شده است. خدا فرزندان پاك و نجيب و طيب و طاهر و نيكو به آنان عطا خواهد نمود يا علي هنوز جبرئيل بالا نرفته بود كه تو درب منزل را زدي (3).



خطبه عقد:

پيغمبر صلي الله عليه وآله فرمود: يا علي تو زودتر به مسجد برو و من نيز از عقب تو مي آيم، تا در حضور مردم مراسم عقد را برگزار كنيم و خطبه بخوانيم.

علي (ع) مسرور و خوشحال به جانب مسجد حركت نمود. ابوبكر و عمر را در بين راه ملاقات كرد، آنها از جريان كار جويا شدند، گفت: رسول خدا دخترش را به من تزويج كرد، هم اكنون پيامبر در راه است تا در حضور جمعيت، مراسم عقد و خطبه خواني را انجام دهد.

پيغمبر (ص) در حالي كه صورتش از سرور و شادماني مي درخشيد به مسجد تشريف برد، ‌و به بلال فرمود: مهاجر و انصار را در مسجد جمع كن. هنگامي كه مردم جمع شدند، بر فراز منبر رفت و پس از حمد و ثناي فرمود: اي مردم آگاه باشيد كه جبرئيل بر من نازل شد و از جانب خدا پيام آورد كه مراسم عقد ازدواج علي و فاطمه عليها السلام در عالم بالا و در حضور فرشتگان برگزار شده و دستور داده كه در زمين نيز آن مراسم را انجام دهم، و شما را بر آن گواه بگيرم. سپس نشست و به علي (ع) فرمود: برخيز و خطبه عقد را بخوان.

علي عليه السلام برخاست و فرمود: خدا را بر نعمت هايش سپاس مي گويم و شهادت مي دهم كه بغير از او خدايي نيست. شهادتي كه مورد پسند و رضايت او واقع شود. درود بر محمد صلي الله عليه وآله، درودي كه مقام و درجه اش را بالا برد. اي مردم! خدا ازدواج را براي ما پسنديده و بدان دستور داده است. ازدواج من و فاطمه را خدا مقدر كرده و بدان امر نموده است. اي مردم! رسول خدا فاطمه را به عقد من در آورد و زره ام را از بابت مهر قبول كرد. از آن حضرت بپرسيد و گواه باشيد.

مسلمانان به پيغمبر (ص) عرض كردند: يا رسول الله! فاطمه را با علي كابين بسته اي؟

رسول خدا پاسخ داد: آري. پس تمام حضار دست به دعا برداشته گفتند: خدا اين ازدواج را بر شما مبارك گرداند و در ميانتان دوستي و محبت افكند.



مذاكره عروسي:

علي عليه السلام مي فرمايد: حدود يك ماه طول كشيد و من خجالت مي كشيدم با پيغمبر درباره فاطمه صحبت كنم، ولي گاهي كه خلوت مي شد مي فرمود: يا علي چه همسر نيكو و زيبائي نصيبت شد؟ بهترين زنان عالم را تزويج تو كردم.

روزي برادرم عقيل پيش من آمد و گفت: برادر جان! من از ازدواج تو بسيارمسرور هستم. چرا از رسول خدا (ص) خواهش نمي كني كه فاطمه را به خانه ات بفرستد تا بوسيله عروسي شما، چشم ما روشن گردد؟ پاسخ دادم: خيلي ميل دارم عروسي كنم اما از رسول خدا خجالت مي كشم. عقيل گفت: تو را به خدا سوگند! هم اكنون با من بيا تا خدمت پيغمبر (ص) برويم.

علي با برادرش عقيل آهنگ منزل رسول خدا نمودند. در بين راه به «ام ايمن» برخورد كرده جريان را برايش گفتند. ام ايمن گفت: اجازه بدهيد من با رسول خدا در اين باره مذاكره كنم.

ام سلمه و ساير زنان از قضيه خبردار شدند و خدمت پيغمبر صلي الله عليه و آله مشرف گشتند. عرض كردند: يا رسول الله! پدر و مادرمان به فدايت، براي موضوعي خدمت شما رسيده ايم كه اگر خديجه زنده بود چشمش بدان روشن مي شد. وقتي پيغمبر (ص) نام خديجه را شنيد اشكش جاري شد و فرمود: خديجه؟! كجا مانند خديجه پيدا مي شود؟ هنگامي كه مردم مرا تكذيب نمودند مرا تصديق كرد و براي ترويج دين خدا، اموالش را در اختيار من قرار داد. خديجه زني بود كه خدا بر من وحي فرستاد كه بدو بشارت دهم خانه اي از زمرد در بهشت بدو عطا خواهد كرد.

ام سلمه عرض كرد: پدرم و مادرم فدايت شود، شما هرچه درباره خديجه مي فرماييد صحيح است. خدا ما را با او محشور گرداند. يا رسول الله! برادر و پسر عموي شما ميل دارد همسرش را به منزل ببرد.

فرمود: پس چرا خودش در اين باره صحبتي نمي كند؟ عرض كرد: از كمروئي اوست.

پيغمبر (ص) به ام ايمن فرمود: علي را نزد من حاضر كن.

وقتي علي (ع) خدمت پيغمبر مشرف شد فرمود: يا علي! آيا ميل داري همسرت را به منزل ببري.

عرض كرد: آري يا رسول الله.

فرمود: خدا مبارك كند، همين امشب يا فردا شب وسائل عروسي را فراهم مي كنم.

سپس به همسرانش فرمود: اطاقي را براي فاطمه فرش كنيد تا مراسم عروسي را برگزار كنيم (4). مراسم ازدواج برترين بندگان خداوند در روز اول يا ششم ذي الحجه (5) سال دوم يا سوم هجري انجام گرفت(6).



(1)ذخائر العقبي ص 26.

(2)بحار الانوار ج 43 ص 127 ذخائر العقبي ص 29

(3)بحار الانوار ج 43 ص 127

(4)بحار الانوار ج 43 ص 130 ـ 132

(5)مناقب ابن شهر آشوب ج 3 ص 349

(6)بحار الانوار ج 43 ص 6 و 7

برگرفته از كتاب بانوي نمونه اسلام تأليف ابراهيم اميني.
یه مدینه،یه بقیعه،یه امامی که حرم نداره،
سینه زنهاش،کسی نیست تا،روی قبرش یدونه شمع بذاره،
دل بی تاب،دیگه شد آب،که توو آفتاب نه سایبونی داره،
نه یه خادم،نه یه زائر،نه کنارش یه روضه خونی داره،
امون ای دل،امون از غریبی...
 سپاس شده توسط
#13
نشانه هايي از آخر الزمان
عاصم ابن ضمره از حضرت علي )ع( روايت كرده است كه آن حضرت فرمودند:
در آخر الزمان زمين لبريز ازظلم و ستم خواهد شد به كونه اي كه حتي يك نفر هم لفظ الله را بر زبان جاري نخواهد كرد الا در نهان،
بعد از اين دوره است كه خداوند مردم صالحي را خواهد آورد كه زمين را بر از عدل و داد كنند همان كونه كه بيش از آن بر از ظلم و ستم شده بود،
به جهان خرم از آنم كه جهان خرم از اوست
***
دل قوي دار كه بنياد بقا محكم از اوست
 سپاس شده توسط
#14
نواي عيد مي آيد



عيد قربان عيد باكي هاست عيد بر آمدن انساني نو از خاكستري هاي خويشتن خويش است.
و اكنون در منايي،ابراهيمي و اسماعيلت را به قربانكاه آورده اي اسماعيلت كيست؟جيست؟مقامت؟آبرويت؟ موقعيت؟شغلت؟خانه ات؟
ثروتت؟املاكت؟...........؟خود ميداني هر كه هست بايد او را به منا آوري و قرباني آماده كني
آري آنجه تو را بازيجه ابليس قرار داده است و عشق به او كور و كرت كرده است بس تو همان ابراهيمي هستي كه ضعف اسماعيلت باعث شده است كه حقيقت را منكر شوي هم اكنون وقت آن رسيده كه اسماعيلت را هر جه كه باشد ،مقام،ثروت،شخصيت،و حتي يك نقطه ضعف!قرباني راه حق كرد.اي ابراهيم تو هم مثل ابراهيم قهرمان بيروز با شكوهترين نبرد تاريخ باش و اكر توانستي همجون ابراهيم رك جانت را كسستي و خالي از خوشتن شدي بدان كه به خداوند نزديك شده اي و آنجاست كه ابليس ،هوشياري و مهارت بيشتري در فريبت به كار خواهد برد و مهر اسماعيلت را در دلت برميافروزد .آنجاست كه بايد يكي را انتخاب كن آيا ميتواني كه همانند ابراهيم كه از تنها ثمره زندكي،تمامي عشق و اميد و لذتش دل بر كند و بيام حق را اجرا كرد دل بكني و بيام حق را اجرا كني.حال همانند ابراهيم بيام حق را ميشنوي و حكمت خداوند حكيم ومهربان كه بي نياز از جيز است و اين ما انسانها هستيم كه به خداوند نياز داريم و داستان ابراهيم هم داستان خود شناسي است نه خود آزاري .آزادي از دنيا برستي است ورهايي از خود بيني و سوق دادن خود به سوي ابديت ودر كل امتحان الهي و كشتن كوسفندي براي جند فقير!اي كسي كه در مسابقه عبوديت خداوند برنده شده اي و در شكوهمند ترين سفر عرفاني خود از دنيا دور شده اي و روزهايي آزادي و معنوي ميداني بس بدان كه دنيا سراسر حجي است كه بايد خوشتن خويش ،آرزوهاي تهي را در آن قرباني كني و خود را براي سفري عظيم آماده كني .
به جهان خرم از آنم كه جهان خرم از اوست
***
دل قوي دار كه بنياد بقا محكم از اوست
#15
سوم شعبان سال 4 هجري دومين سبط وريحانه‌ي رسول اكرم (ص) و سومين پيشوا و امام معصوم و پنجمين چهره‌ي درخشان آل عبا حضرت ابا عبدالله الحسين در خانه علي و فاطمه (س) متولد شد و جهان از ولادت آن حضرت روشن و منور گشت.
حضرت امام حسين(ع) در آغوش پيامبر بزرگ اسلام (ص) به مدت 7 سال تربيت يافت و درباره امام حسين(ع) پيامبر مكرر فرموده است: خدايا من حسين را دوست مي دارم پس دوست بدار كسي كه او را دوست مي دارد و در جاي ديگر مقام آن حضرت را به قدري بالا برده است كه مي فرمايد:
حسين مني و انا من حسين، حسين از من است و من از حسينم، و پيامبر امام حسين را احياء كننده شريعت خود و نگه دارنده‌ي قرآن و مكتب خود مي داند و اين مقام را بدست نياورد جزء با پاسداري خالصانه‌ي حضرتش از اسلام و قرآن و نثار خون پاك و مقدسش در احياي دين جدش رسول الله (ص)، درود خدا بر او و اهل بيتش باد.
امام حسين (ع) جلوه اوصاف پيامبران است وجود مبارك امام حسين (ع) كه در آيينه‌ي قرآن و در عرصه گاه وجود پيامبر اسلام و در صفحه‌ي روشن بصيرت و بينش خود همه پيامبران را با ارزش هاي وجودي آنان مي ديد سرا پا عاشق آنان شد و در دنياي باطنش همراه و همراز آنان گشت و از ارزشهاي وجود آنان به شدت رنگ گرفت تا جايي كه وارث آنان شد.
هنگامي كه مي گوييم حسين وارث پيامبران است به اين معنا نيست كه آن حضرت از آن بزرگواران ارث مادي برده است بلكه به اين معنا است كه آن جلوه‌گاه حقيقت همه‌ي ارزشهاي الهي و معنوي آنان را به ارث برده است.
پربارترين و سنگين ترين ارثي كه از پيامبران براي پس از خودشان باقي ماند ارزش هاي الهي و انساني و فرهنگ ثمر بخش و پاكشان بود كه هر انساني با نشان دادن لياقت و شايستگي و از طريق حسب و نسب معنوي مي توانست از آن بزرگواران ارث ببرد و در ميان همه سهم ارث بري امام حسين (ع) به خاطر بستگي روحي به آنان، سهم فوق العاده اي بود.
امام حسين (ع) از حضرت آدم (ع) مقام خلافت، مقام علم همه‌ي اسماء، مقام هدايت و مقام كرامت را به ارث برد و از حضرت نوح مقام تبليغ و صبر و استقامت و دلسوزي و مهرورزي به بندگان خدا و از حضرت ابراهيم مقام دوستي و دعا و تسليم و امامت و از حضرت موسي مقام پايداري و مبارزه سخت بر ضد ستمگران و از حضرت عيسي مقام معنوي و باطني و از پيامبر اسلام همه‌ي ارزش هاي الهي و از امير المومنين علي (ع) همه‌ي حقايق را به‌ميراث برد و از طريق اين ارث بري و همنشيني باطني به جايي رسيد كه در زيارت وارث به آن حضرت خطاب مي شود.
« اشهد انك الامام البر التقي الرضي الزكي الهادي المهدي »
گواهي مي دهم كه تو يقينا پيشوا، نيكوكار، اهل رضايت از حق، و پاك و پاكيزه، هدايت كننده، هدايت شده اي


پايگاه استاد حسين انصاريان
به جهان خرم از آنم كه جهان خرم از اوست
***
دل قوي دار كه بنياد بقا محكم از اوست
 سپاس شده توسط


کاربرانِ درحال بازدید از این موضوع: 1 مهمان