عزیز :.:.::. * اعلام وضعیت اولین بسته پاکی مسابقه #پاکی_رمضان * .::.:.


امتیاز موضوع:
  • 1 رأی - میانگین امتیازات: 5
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

اندر حکایت ضرب المثل های پارسی

#46
ستون به ستون فرج است

بشر به به امید زنده است و در سایه آن هر ناملایمی را تحمل می کند. نور امید در همه جا می درخشد و آوای دل انگیز آن در تمام گوشها طنین انداز است :" مایوس نشوید و به زندگی امید وار باشید."

مفهوم این جمله را عوام الناس و اکثریت افراد کشور در تلو عباراتی دیگر زمزمه می کنند:" مگر دنیا را چه دیدی ؟ ستون به ستون فرج است."

می گویند در ازمنه گذشته جوان بی گناهی به اعدام محکوم شده بود زیرا تمام امارات و قراین ظاهری بر ارتکاب جرم و جنایت او حکایت می کرد.

جوان را به سیاستگاه بردند و به ستونی بستند تا حکم اعدام را اجرا کنند. حسب المعمول به او پیشنهاد کردند که در این واپسین دقایق عمر خود اگر تقاضایی داشته باشد در حدود امکان بر آورده خواهد شد .
محکوم بی گناه که از همه طرف راه خلاصی را مسدود دید نگاهی به اطراف و جوانب کرد و گفت:" اگر برای شما مانعی نداشته باشد مرا به آن ستون مقابل ببندید." درخواستش را اجابت کردندوگفتند:آیاتقاضای دیگری نداری.
جوان بیگناه پس از لختی سکوت و تامل جواب داد:می دانم که زحمت شما زیاد می شود ولی میل دارم مرا ازاین ستون باز کنید وبه ستون دیگر ببندید. عمله سیاست که تاکنون مسئول و تقاضایی به این شکل و صورت ندیده و نشنیده بودند از طرز و نحوه در خواست جوان محکوم دچار حیرت شده پرسیدند:" انتقال از ستونی به ستون دیگر جز آنکه اجرای حکم را چند دقیقه به تاخیر اندازد چه نفعی به حال تو دارد؟" محکوم بی گناه که هنوز بارقه امید در چشمانش می درخشید سر بلند کرد و گفت:" دنیا را چه دیدی؟ ستون به ستون فرج است!"

مجدأ عمله سیاست برای انجام آخرین در خواستش دست به کار شدند که بر حسب اتفاق یا تصادف و یا هر طور دیگر که محاسبه کنیم در خلال همان چند دقیقه از دور فریادی به گوش رسید که :" دست نگهدارید، دست نگهدارید، قاتل دستگیر شد." و به این ترتیب جوان بی گناه از مرگ حتمی نجات یافت.
خداکه فقط متعلق به آدمهای خوب نیست.
خدا،خدای آدمهای خلافکارهم هست؛
فی الواقع؛ خداوند:
اِند لطافت،
اِند بخشش،
اِند بیخیال شدن،
اِند چشم پوشی،
و اِند رفاقت است!



[img=0x0]http://upload7.ir/uploads//e2a72accdf826b5b0dd982e270eacf86fa33222d.jpg[/img]
[تصویر:  128fs318181.gif]مسابقه كنترل نگاه و ذهن128fs318181                                                                                                                                                                   53 قرار عاشقي 53
#47
سايه تان از سر ما كم نشود

در عبارت بالا سایه همان محبت و توجه مخصوصی است که مقام بالاتر نسبت به کهتران و زیر دستان مبذول می دارد. این عبارت بر اثر لطف سخن نه تنها به صورت امثله سائره در آمده بلکه دامنه آن به تعارفات روزمره نیز گسترش پیدا کرده در عصر حاضر هنگام احوالپرسی یا جدایی و خداحافظی از یکدیگر آن را مورد استفاده و اصطلاح قرار می دهند.

كه البته در ريشه يابي آن به مفهومي متضاد بر ميخوريم، كه با افزودن "ن" نفي در حالات فوق مورد استفاده قرار ميگيرد.


زمانی که اسکندر مقدونی در کورنت بود شهرت وارستگی دیوژن را شنید و با شکوه و دبدبه سلطنتی به ملاقاتش رفت.

دیوژن که در آن موقع دراز کشیده بود و در مقابل تابش اشعه خورشید خود را گرم می کرد اعتنایی به اسکندر ننموده از جایش تکان نخورده است. اسکندر بر آشفت و گفت: " مگر مرا نشناختی که احترام لازم به جای نیاوری؟" دیوژن با خونسردی جواب داد : " شناختم ولی از آنجا که بنده ای از بندگان من هستی ادای احترام را ضرور ندانستم."

اسکندر تو ضیح بیشتر خواست . دیوژن گفت: " تو بنده حرص و آز و خشم و شهوت هستی در حالی که من این خواهشهای نفس را بنده و مطیع خود ساختم."

اسکندر تصدیق کرد ! دیوژن گفت:" بالاتر از مقام تو چیست؟"

اسکندر جواب داد : " هیچ" دیوژن بلافاصله گفت:" من همان هیچ هستم و بنابراین از تو بالاتر و والاترم!"

اسکندر سر به زیر افکند و پس از لختی تفکر گفت:" دیوژن، از من چیزی بخواه و بدان که هر چه بخواهی می دهم."
آن فیلسوف وارسته از جهان و جهانیان ، به اسکندر که در آن موقع بین او و آفتاب حایل شده بود گوشه چشمی انداخت و گفت :" سایه ات را از سرم کم کن" به روایت دیگر گفت:" می خواهم سایه خود را از سرم کم کنی."
این جمله به قدر ی در مغز و استخوان اسکندر اثر کرد که بی اختیار فریاد زد " اگر اسکندر نبودم می خواستم دیوژن باشم."
خداکه فقط متعلق به آدمهای خوب نیست.
خدا،خدای آدمهای خلافکارهم هست؛
فی الواقع؛ خداوند:
اِند لطافت،
اِند بخشش،
اِند بیخیال شدن،
اِند چشم پوشی،
و اِند رفاقت است!



[img=0x0]http://upload7.ir/uploads//e2a72accdf826b5b0dd982e270eacf86fa33222d.jpg[/img]
[تصویر:  128fs318181.gif]مسابقه كنترل نگاه و ذهن128fs318181                                                                                                                                                                   53 قرار عاشقي 53
#48
اگر برای من آب نداشته باشد برای تو نان دارد

عقیده و نظر بعضیها در اموری اظهار می شود که اگر دیگران را احتمال زیان و ضرر باشد آنها را از آن سود و فایده می برند. پاسخ این دسته از مردم همان است که در عنوان این قسمت آمده است.

راجع به حاج میرزا آقاسی صدر اعظم محمد شاه قاجار در برنامه این مرد عارف و روحانی دو موضوع توپ ریزی و حفر قنوات در صدر مسائل قرار داشت. افزایش توپ را موجب تقویت ارتش و حفر قنات را عامل اصلی توسعه کشاورزی می دانست. هر وقت فراغتی پیدا می کرد به سراغ مقنیان می رفت و آنها را در حفر چاه و قنات تشویق و ترغیب می کرد.

روزی حاجی میرزا آقاسی برای بازدید یکی از قنوات رفته بود تا از عمق مادر چاه و میزان آب آن آگاهی حاصل کند. مقنی اظهار داشت :" تا کنون به آب نرسیده ایم و فکر نمی کنم در این چاه رگه آب وجود داشته باشد."

حاجی گفت:" به کار خودتان ادامه دهید و مایوس نباشید. " چند روزی از این مقدمه گذشت و مجددا حاج میرزا آقاسی به سراغ آن چاه رفت و از نتیجه حفاری استفسار کرد. مقتنی موصوف که به حسن تشخیص خود اطمینان داشت در جواب حاجی گفت:" قبلا عرض کردم که کندن چاه در این محل بی حاصل است و به آب نخواهیم رسید."

دفعه سوم که حاجی میرزا آقاسی برای بازدید مادر چاه رفته بود ، مقتنی سر بلند کرد و گفت:" حضرت صدر اعظم، باز هم تکرار می کنم که این چاه آب ندارد و ما داریم برای کبوترهای خدا لانه میسازیم! صلاح در این است که از ادامه حفاری در این منطقه خود داری شود." حاجی میرزا آقاسی که در توپ ریزی و حفر قنوات عشق و علاقه عجیبی داشت و گوش او در این دو مورد به حرف نفی بدهکار نبود با شنیدن جمله اخیر که مقنی اظهار داشت بود از کوره در رفت و فریاد زد." احمق ، بیشعور به تو چه مربوط است که در این زمین آب ندارد، اگر برای من آب نداشته باشد برای تو نان دارد."
خداکه فقط متعلق به آدمهای خوب نیست.
خدا،خدای آدمهای خلافکارهم هست؛
فی الواقع؛ خداوند:
اِند لطافت،
اِند بخشش،
اِند بیخیال شدن،
اِند چشم پوشی،
و اِند رفاقت است!



[img=0x0]http://upload7.ir/uploads//e2a72accdf826b5b0dd982e270eacf86fa33222d.jpg[/img]
[تصویر:  128fs318181.gif]مسابقه كنترل نگاه و ذهن128fs318181                                                                                                                                                                   53 قرار عاشقي 53
#49
اشك تمساح ميريزد

 
گریه دروغین را به اشک تمساح تعبیر کرده اند. خاصه گریه و اشکی که نه از باب دلسوزی بلکه از رهگذر ریا و تلدیس باشد ، تا بدان وسیله مقصود حاصل آید و سوء نیت گریه کننده جامه عمل بپوشد.

سابقا معتقد بودند که غذا و خوراک تمساح به وسیله اشک چشم تأمین می شود . بدین طریق که هنگام گرسنگی به ساحل می رود و مانند جسد بی جانی ساعتها متمادی بر روی شکم دراز می کشد. در این موقع اشک لزج و مسموم کننده ای از چشمانش خارج می شود که حیوانات و حشرات هوایی به طمع تغذیه بر روی آن می نشینند.

پیداست که سموم اشک تمساح آنها را از پای در می آورد . فرضأ نیمه جان هم بشنود و قصد فرار کنند به علت لزج بودن اشک تمساح نمی توانند از آن دام گسترده نجات یابند.
خلاصه هربار که مقدار کافی حیوان وحشره در دام اشک تمساح افتند، تمساح پوزه ای جنبانیده به یک حمله آنها را بلع می کند و مجددآ برای شکار کردن طعمه های دیگر اشک می ریزد.
خداکه فقط متعلق به آدمهای خوب نیست.
خدا،خدای آدمهای خلافکارهم هست؛
فی الواقع؛ خداوند:
اِند لطافت،
اِند بخشش،
اِند بیخیال شدن،
اِند چشم پوشی،
و اِند رفاقت است!



[img=0x0]http://upload7.ir/uploads//e2a72accdf826b5b0dd982e270eacf86fa33222d.jpg[/img]
[تصویر:  128fs318181.gif]مسابقه كنترل نگاه و ذهن128fs318181                                                                                                                                                                   53 قرار عاشقي 53
#50
از کوره در رفت


این مثل در مورد افرادی به کار می رود که سخت خشمگین شوند و حالتی غیر ارادی و دور از عقل و منطق به آنها دست دهد. در چنین مواقعی چهره اشخاص پرچین و سرخگونه می شود، رگهای پیشانی و شقیقه ورم می کند ، فریادهای هولناک می کشند و خلاصه اعمال و رفتاری جنون آمیز از آنها سر می زند اما ریشه و علت تسمیه این ضرب المثل :

برای گداختن آهن رسم و قاعده برای آن است که درجه حرارت کوره آهنگری را تدریجأ بالا میبرند تا آهن سرد به تدریج حرارت بگیرد و گداخته و مذاب گردد ، چه آهنها بعضأ این خاصیت را دارند که چنانچه غفلتأ در معرض حرارت شدید و چند صد درجه قرار گیرند، سخت گداخته می شوند و با صداهای مهیبی منفجر شده از کوره در می روند، یعنی به خارج پرتاب می شوند . افراد سریع التأثر و عصبی مزاج اگر در مقابل حوادث غیر مترقبه قرار گیرند آتش خشم و غضبشان چنان زبانه می کشد که به مثابه همان آهن گداخته از کوره اعتدال خارج می شوند و اعمالی غیر منتظره از آنها سر می زند که پس از فروکش کردن غضب از کرده پشیمان می شوند و اظهار ندامت می کنند.
خداکه فقط متعلق به آدمهای خوب نیست.
خدا،خدای آدمهای خلافکارهم هست؛
فی الواقع؛ خداوند:
اِند لطافت،
اِند بخشش،
اِند بیخیال شدن،
اِند چشم پوشی،
و اِند رفاقت است!



[img=0x0]http://upload7.ir/uploads//e2a72accdf826b5b0dd982e270eacf86fa33222d.jpg[/img]
[تصویر:  128fs318181.gif]مسابقه كنترل نگاه و ذهن128fs318181                                                                                                                                                                   53 قرار عاشقي 53
#51
آنچه که عیان است چه حاجت به بیان است؟؟!!!!


چون مطلبی آنقدر واضح و روشن باشد که احتیاج به تعبیر و تفسیر نداشته باشد، به مصراع بالا استناد جسته و ارسال مثل می کنند. 


اما تاريخچه ي اين ضرب المثل:
ظهیر الدین محمد بابر، هنگامی که پس از فوت پدر در ولایت فرغانه حکومت می کرد و شهر اندیجان را به جای تاشکند پایتخت خویش قرار داد ، در مسند حکمرانی دورقیب سر سخت داشت که یکی عمویش امیر احمد حاکم سمر قند و دیگری داییش محمود حاکم جنوب فرغانه بود . بابر به توصیه مادربزرگش از یکی از رؤسا طوایف تاجیک به نام یعقوب استمداد کرد.
یعقوب ابتدا به جنگ محمود رفت و او را به سختی شکست داد و سپس امیر احمد را هنگام محاصره اندیجان دستگیر کرد. بابر که آن موقع در مضیقه مالی بود، خزانه امیر احمد در سمرقند را که دو کرور دینار زر بود به تصرف آورد و آن پول در آغاز سلطنت بابر در پیشرفت کارهایش خیلی موثر افتاد.
بابر با وجود آنکه در آن زمان بیش از سیزده سال نداشت شعر می گفت و با وجود خردسالی ، خوب هم شعر می گفت. این شعر را هنگام مبارزه با عمویش امیر احمد سروده است:

با ببر ستیزه مکن ای احمد احرار

چالاکی و فرزانگی ببر عیانست


گر دیر بپایی و نصیحت نکنی گوش

آنجا که عیان است چه حاجت به بیانست

مصراع اخیر به احتمال قریب به یقین، پس از واقعه تاریخی مزبور که به وسیله بابر در دو بیتی بالا تضمین شده است ، به صورت ضرب المثل در آمده و در افواه عمومی مصطلح گردیده است.
خداکه فقط متعلق به آدمهای خوب نیست.
خدا،خدای آدمهای خلافکارهم هست؛
فی الواقع؛ خداوند:
اِند لطافت،
اِند بخشش،
اِند بیخیال شدن،
اِند چشم پوشی،
و اِند رفاقت است!



[img=0x0]http://upload7.ir/uploads//e2a72accdf826b5b0dd982e270eacf86fa33222d.jpg[/img]
[تصویر:  128fs318181.gif]مسابقه كنترل نگاه و ذهن128fs318181                                                                                                                                                                   53 قرار عاشقي 53
#52
آفتابي شد!

هر گاه کسی پس از از دیر زمانی از خانه یا محل اختفا بیرون آید و خود را نشان دهد، اصطلاحا می گویند فلانی آفتابی شد. بحث بر سر آفتابی شدن است که باید دید ریشه آن از کجا آب می خورد و چه ارتباطی با علنی و آشکار شدن افراد دارد. 

خشکی و کم آبی از یک طرف و وضع کوهستانی، به خصوص شیب مناسب اغلب اراضی فلات ایران از طرف دیگر ، موجب گردید که حفر قنوات و استفاده از آبهای زیر زمینی از قدیمی ترین ایام تاریخ مورد توجه خاص ایرانیان قرار گیرد. 

آفتابی شدن از اصطلاحات قديمي حفركنندگان قنات است؛ آنجا که آب قنات به سطح زمین می رسد ، گفته می شود آفتابی شد یعنی آب قنات از تاریکی خارج شده به آفتاب و روشنایی رسیده است.

این عبارت بعدها مجازا در مورد افرادی که پس از مدتها از اختفا و انزوا خارج می شوند به کار برده شده است.
خداکه فقط متعلق به آدمهای خوب نیست.
خدا،خدای آدمهای خلافکارهم هست؛
فی الواقع؛ خداوند:
اِند لطافت،
اِند بخشش،
اِند بیخیال شدن،
اِند چشم پوشی،
و اِند رفاقت است!



[img=0x0]http://upload7.ir/uploads//e2a72accdf826b5b0dd982e270eacf86fa33222d.jpg[/img]
[تصویر:  128fs318181.gif]مسابقه كنترل نگاه و ذهن128fs318181                                                                                                                                                                   53 قرار عاشقي 53
#53
آبشون تو يه جوب نميره!!!!!!

هر گاه بین دو یا چند نفر در امری از امور توافق و سازگاری وجود نداشته باشد، به عبارت بالا استناد  می کنند.

اما ریشه این ضرب المثل:
سابقا که شهرها لوله کشی نشده بود سکنه هر شهر برای تامین آب مورد احتیاج خود از آب رودخانه یا چشمه و قنات، که غالبا در جویهای سرباز جاری بود استفاده می کردند . به این ترتیب که اول هر ماه ، یا هفته ای یک بار- بسته به قِلّت یا وفور آب- حوضها و آب انبارها را با آب جوی کوچه پر می کردند و از آن برای شربت و شستشو و نظافت استفاده می کردند.

طبیعی است در یک محله که دها خانه دارد و همه بخواهند از آب یک جوی در دل شب استفاده کنند، چنانچه بین افراد خانواده ها سازگاری وجود نداشته باشد ، هر کس می خواهد زودتر آب بگیرد، همین عجله و شتاب زدگی و عدم رعایت تقدم و تأخر موجب مشاجره و منازعه خواهد شد. شبهای آب نوبتی در محله های تهران واقعأ تماشایی بود. زن و مرد و پیرو جوان از خانه ها بیرون می آمدند و چنان قشقرقی به راه می انداختند که هیچکس نمی توانست تا صبح بخوابد.

شادروان عبد الله مستوفی می نویسد:" من کمتر دیده ام که دو نفر که از یک جوی آب می برند از همدیگر راضی باشند و اکثر بین دو شریک شکراب می شود. "
خداکه فقط متعلق به آدمهای خوب نیست.
خدا،خدای آدمهای خلافکارهم هست؛
فی الواقع؛ خداوند:
اِند لطافت،
اِند بخشش،
اِند بیخیال شدن،
اِند چشم پوشی،
و اِند رفاقت است!



[img=0x0]http://upload7.ir/uploads//e2a72accdf826b5b0dd982e270eacf86fa33222d.jpg[/img]
[تصویر:  128fs318181.gif]مسابقه كنترل نگاه و ذهن128fs318181                                                                                                                                                                   53 قرار عاشقي 53
#54
آب زير كاه

آب زیر کاه به کسانی اطلاق می شود که زندگی و حشر و نشر اجتماعی خود را بر پایه مکر و حیله بنا نهند و با صورت حق به جانب ولی سیرتی نا محمود در مقام انجام مقاصد شوم خود بر آیند.
اکنون باید دید در این عبارت مثلی، آبی که در زیرکاه باشد چگونه ممکن است منشأ زیان و ضرر شود.
آب زیرکاه از ابتکارات قبایل و جوامعی بود که به علت ضعف و ناتوانی جز از طریق مکر و حیله یارای مبارزه و مقابله با دشمن را نداشتند. به همین جهت برای آنکه بتوانند حریف قوی پنجه را مغلوب و منکوب نمایند، در مسیر او با تلاقی پر از آب حفر می کردند و روی آب را با کاه و ساقه طوری می پوشانیدند که هیچ عابری تصور نمی کرد آب زیر کاهی ممکن است در آن مسیر و معبر وجود داشته باشد.
باید دانست که ایجاد این گونه با تلاقهای آب زیرکاه صرفأ در حول و حوش قرا و قصبات مناطق زراعی امکان پذیر بود تا برای عابران وجود کاه و کلش موجب توهم و سوءظن نشود و دشمن با خیال راحت و بدون دغدغه خاطر و سرمست از باده غرور و قدرت در آن گذرگاه مستور از کاه و کلش گام بر می داشت و در درون آب زیرکاه غرقه می شد.
آب زیرکاه در قرون و اعصار قدیمه جزء حیله های جنگی بود و سپاهیان متخاصم را از این رهگذر غافلگیر و منکوب می کردند.
خداکه فقط متعلق به آدمهای خوب نیست.
خدا،خدای آدمهای خلافکارهم هست؛
فی الواقع؛ خداوند:
اِند لطافت،
اِند بخشش،
اِند بیخیال شدن،
اِند چشم پوشی،
و اِند رفاقت است!



[img=0x0]http://upload7.ir/uploads//e2a72accdf826b5b0dd982e270eacf86fa33222d.jpg[/img]
[تصویر:  128fs318181.gif]مسابقه كنترل نگاه و ذهن128fs318181                                                                                                                                                                   53 قرار عاشقي 53
#55
آب از سرچشمه گل آلود است

اختلال و نابسامانی در هر یک از امور کشور ناشی از بی کفایتی و سوء تدبیر مسئولين آن است. چه تا آب از سرچشمه گل آلود نباشد به این تیرگی نمی گذرد و با آن گرفتگی با سنگ و هر چه سر راه است برخورد نمی کند. عبارت مثلی بالا با آنکه ساده به نظر می رسد ریشه تاریخی دارد و از زبان بیگانه به فارسی ترجمه شده است.

روزی عبد العزیز از عربی شامی پرسید:" عاملان من در دیار شما چه می کنند و رفتارشان چگون است؟" عرب شامی با تبسمی رندانه جواب داد " اذا طابت العین عذبت الانهار" یعنی: چون آب در سرچشمه صاف و زلال باشد در نهر ها و جویبارها هم صاف و زلال خواهد بود. همیشه آب از سرچشمه گل آلود است .عمربن عبد العزیز از پاسخ صریح و کوبنده عرب شامی به خود آمد و درسی آموزنده بیاموخت.

بعضی ها این سخن را از حکیم یونانی ارسطو می دانند. آنجا که گفته بود" پادشاه مانند دربار ، وارکان دولت مثال انهاری هستند که از دریا منشعب می شوند."

ولی میر خواند آنرا از افلاطون می داند که فرمود: " پادشاه مانند جوی بزرگ بسیار آب است که به جویهای کوچک منشعب می شود . پس اگر آن جوی بزرگ شیرین باشد ، آن جویهای کوچک را بدان منوال توان یافت . و اگر تلخ باشد همچنان" .

فرید الدین عطار نیشابوری این موضوع را به عارف عالیقدر ابو علی شفیق بلخی نسبت می دهد که چون قصد کعبه کرد و به بغداد رسید هارون الرشید او را بخواند و گفت" مرا پندی ده" شفیق ضمن مواعظ حکیمانه گفت:" تو چشمه ای و عمال جویها. اگر چشمه روشن بود تیرگی جویها زیان ندارد ، اما اگر چشمه تاریک بود به روشنی جوی هیچ امید نبود."

در هر صورت این سخن از هر کس و هر کشوری باشد ابتدا به لسان عرب در آمد و سپس به زبان فارسی منتقل گردید.
خداکه فقط متعلق به آدمهای خوب نیست.
خدا،خدای آدمهای خلافکارهم هست؛
فی الواقع؛ خداوند:
اِند لطافت،
اِند بخشش،
اِند بیخیال شدن،
اِند چشم پوشی،
و اِند رفاقت است!



[img=0x0]http://upload7.ir/uploads//e2a72accdf826b5b0dd982e270eacf86fa33222d.jpg[/img]
[تصویر:  128fs318181.gif]مسابقه كنترل نگاه و ذهن128fs318181                                                                                                                                                                   53 قرار عاشقي 53
#56
يه بار جستي ملخك، دوبار جستي ملخك، سوم به دستي ملخك

كسی كه چند بار كارهای خطرناك كرده باشد و به تصادف از كیفر نجات یافته باشد و به همین سبب شیرك شده با گستاخی بخواهد باز هم به چنان كارها دست بزند به او گویند: یك بار جستی ای ملخك، دو بار جستی ای ملخك، سوم به دستس ملخك.

در عهد پادشاهی روزی یك زن به حمام رفت، اتفاقاً زن رمال‌باشی پادشاه در حمام بود و آن زن آمد و رختش را پهلوی رخت او بیرون آورد و وارد حمام شد. زن رمال شاه از حمام بیرون آمد و گفت: "این رخت كیست؟" گفتند: "این رخت فلان زن است". گفت: "بریزید توی آب" رخت آن زن بیچاره را به دستور زن رمال به آب ریختند. چون آن زن از حمام بیرون آمد و دید دلش سوخت و كینه آن زن را به دل گرفت و هر طور بود به خانه برگشت. شب شد. شوهرش به خانه آمد زن به او گفت: "از فردا سر كار نرو!" شوهرش گفت: "چرا؟" گفت: "میگم نرو" گفت: "پس چكار كنم؟" زن گفت: "فردا یك كتاب رمالی می‌گیری و فال‌بین و رمل‌تران میشی". شوهر گفت: "چرا؟" گفت: "میخوام شوورم رمل‌تران باشه" خب پافشاری زن بود و دلیل و برهان نمی‌خواست گفت: "باشه فردا صبح میرم و رمالی بلد میشم" اما كجا به سر كار می‌رفت؟ ریشخند زنش می‌كرد و او هیچ از رمل‌ترانی نمی‌دانست و نمی‌آموخت.

اتفاقاً در آن روزها یك شب خزانه و اموال شاه را دزدیدند. شاه به رمالش رجوع كرد و گفت: "خب باید رمل بترانی و بگی كه اونا كجا هستند و كی‌ها هستند؟" رمال گفت: "كی‌ها؟" شاه گفت: "آن دزدها". هرچه رمل انداخت و به این گوشه و آن گوشه دنیا چیزی دستگیرش نشد، عاقبت گفت: "قبله عالم به سلامت باد چیزی به نظرم نمیاد!" شاه بسیار خلقش تنگ شد. رمال گفت: "سرور من خداوند وجود شما رو حفظ كنه غمین مباشید، شما می‌تونین از رمال‌های شهر كمك بگیرین".

شاه همین كار را كرد و رمال‌های شهر را به حضور پذیرفت، آن زن هم شوهرش را وادار كرد برود. شوهر گفت: "ای زن من چیزی بلد نیستم". گفت: "اینی كه بلدی بگو". شوهر آن زن هم رفت پیش شاه، هیچكدام از رمال‌ها نتوانستند كاری از پیش بردارند. اما چون نوبت شوهر آن زن رسید گفت: "فدایت شوم چهل روز مهلت میخوام" شاه گفت: "باشد".

آن مرد به خانه برگشت و گفت: "ای زن تو این خاك را بر سر من كردی در این چهل روزی كه مهلت گرفته‌ام اگر دزدها را پیدا نكنم مجازات خواهم شد". زن گفت: "غصه نخور خدا بزرگه" چون كه خودش او را وادار كرده بود دلداریش می‌داد. شوهر به زن گفت: "خب حالا چطور حساب این چهل روز را نگه داریم؟" زن گفت: "چهل تا خرما می‌خریم و در خمبه‌ای می‌‌گذاریم، هر شب یكی از آنها را می‌خوریم وقتی كه نزدیك باشد چهل روز تمام شود برمی‌داریم و فرار می‌كنیم". از قضا دزدها هم چهل تن بودند. كه را بخت و كه را اقبال؟... حالا خودمانیم خوبست بخت هم كه می‌آید این‌جوری بیاید.

باری چهل تا دانه خرما خریدند و در یك خمبه گذاردند. شب اول شوهر گفت: "ای زن یكی از خرماها را بردار و بیا كه تو این آب را دستم كردی". از آن طرف دزدها می‌توانستند كه كار به چه كسی واگذار شده رئیس‌شان به پشت بام اتاق او آمد و از سوراخ سقف اتاق ناظر كارهای او بود و به حرف‌هاشان گوش می‌داد. چون زن یكی از خرماها را آورد اتفاقاً از خرمای دیگر بزرگتر بود شوهر به زنش گفت: "زن! جاش را نگاه دار كه یكی ازجمله چهل تا آمده، یكی از گنده‌هاش هم هست!" مقصود شوهر خرما بود. اما دل رئیس دزدها در آن بالا به لرزه افتاد، گفت: "ای وای بر حال ما چكار كنیم؟" آن شب گذشت، شب دیگر شوهر به خانه آمد، از آن طرف هم رئیس دزدها یكی از دزدها را همراه آورد تا او هم این عجایب را بشنود. زن رمال خرمای دیگری آورد. رمال گفت: "ای زن بدان حالا ازجمله چهل تا دوتاش آمده است!" دزدها مخ ‌شان داغ شد. شب سوم رئیس همه دزدها را خبر كرد كه این منظره را ببیند. سه‌ تای آنها دم سوراخ گوش دادند. توی اتاق رمال به زنش گفت: "بردار و بیا كه حالا دیگر خیلی شدند، یعنی سه تا شدند و ما نزدیك شدیم!!" دزدها از تعجب دهانشان باز ماند. پس از شور و مشورت از پشت‌بام پایین آمدند و با احترام وارد اتاق شدند و گفتند: "ای آقا! خواهش داریم..." رمال گفت: "چه خبر است؟" گفتند: "دست ما به دامن تو، ای رمال راست می‌گویی، ما اموال شاه را دزدیده‌ایم، بیا همه را به تو تحویل می‌دهیم، شتر دیدی ندیدی، ما را لو نده، در فلان قبرستان و در فلان سردابه زیرزمین است برو بردار و تحویل شاه بده، پیش شاه از ما صحبت نكن، بگو خودت رمل انداختی و پیدا كردی!" رمال از شادی روی پا بند نبود، شبانه به نزد شاه رفت و گفت: "شاها اموال را پیدا كردم" شاه هم خوشحال شد و همان شب اموال را از محل مذكور بیرون آوردند و به قصر بردند.

رمال هم شد یكی از نزدیكان و خاصان شاه، روزی زن رمال تازه شاه به حمام رفت از قضا زن رمال قدیمی هم به حمام آمد تا وارد حمام شد، آن زن از حمام بیرون آمد و گفت: "این رخت كیست؟" گفتند: "از زن رمال قدیمی شاه" گفت: "بریزید در آب" لباس آن زن را در آب ریختند.

زن رمال تازه به خانه آمد و به شوهر گفت: "دیگر برای من بس است، من به مراد مطلوب خودم رسیدم. فردا دیگر به نزد شاه نرو و دنبال كار قدیمیت برو" شوهر گفت: "زن! نمی‌شود" زن گفت: "من راه یادت می‌دهم فردا صبح وقتی شاه بر تخت نشست و ترا به حضور پذیرفت تو نزد او برو و جیقه او را از سرش بردار و به زمین بزن. او به غلامان خواهد گفت بگیرید این دیوانه را و بیرونش كنید و تو از آنجا راحت خواهی شد" فردای آن روز همین كار را كرد تا جیقه شاه را از سرش برداشت و به زمین زد عقرب سیاهی از توی جیقه درآمد. شاه از دیدن این وضع خیلی شاد شد و رمال‌باشی را احترام زیادی كرد. رمال شب آمد به خانه و ماجرا را برای زنش گفت.
زن گفت: حوله بر خود پیچید و خواست بخوابد تو برو یك پای او را تنگ بگیر و از تخت‌گاه حمام به پائینش بكش او روی زمین خواهد افتاد و به غلامان خواهد گفت بگیرید این دیوانه را و برانید آن وقت تو راحت می‌شوی". رمال‌باشی هم همین كار را كرد و درست همان موقع كه پای شاه را زیر در كشید سقف همان جا فرو ریخت و همه تعجب كردند كه چنین پیش‌بینی كرده بود شاه او را خلعت فراوانی داد، رمال هر روز از روز پیش به شاه نزدیكتر می‌شد.
زن از چاره‌ جویی تنگ آمد. دیگر چیزی نمی‌گفت چون طالع از پی طالع می‌آمد اما رمال غصه می‌خورد كه وقتی كار به او رجوع كنند او از عهده‌اش برنیاید. آخر یك روز شاه او را با عده‌ای از خاصان به شكار دعوت كرد به شكار رفتند. وقتی آهویی را دنبال می‌كردند ناگهان ملخی بزرگ بر زین اسب شاه نشست شاه بی‌آنكه كسی ا همراهانش متوجه شوند او را گرفت و مشتش را به هوا برد و گفت: "های كی می‌تواند بگوید در مشت من چیست؟" هیچكس چیزی نگفت به رمال خود گفت: "دوست من ای كسی كه خدا ترا برای من فرستاد تا مرا از پیش‌آمدها مطلع كنی در دستم چیست؟" رمال زرد شد، سرخ شد كاری از دستش ساخته نبود این ضرب‌المثل را به زبان آورد كه یك بار جستی ای ملخ دو بار جستی ای ملخ بار سوم چوب است و فلك، مقصود رمال حادثه دزدها و حادثه جیثه و حمام بود كه یعنی من از همه آنها جستم حالا چكنم؟ چوب است و فلك، شاه ملخ را به هوا پرتاب كرد و گفت: "بارك‌الله! مرحبا! تو رمال درجه یك دنیا هستی!"
خداکه فقط متعلق به آدمهای خوب نیست.
خدا،خدای آدمهای خلافکارهم هست؛
فی الواقع؛ خداوند:
اِند لطافت،
اِند بخشش،
اِند بیخیال شدن،
اِند چشم پوشی،
و اِند رفاقت است!



[img=0x0]http://upload7.ir/uploads//e2a72accdf826b5b0dd982e270eacf86fa33222d.jpg[/img]
[تصویر:  128fs318181.gif]مسابقه كنترل نگاه و ذهن128fs318181                                                                                                                                                                   53 قرار عاشقي 53
#57
بادنجان دور قاب چين!

افراد متملق و چاپلوس را به این نام و نشان می  خوانند و بدین وسیله از آنان و رفتار خفت آمیزشان به زشتی یاد می  کنند.
 
اما ریشه  ی تاریخی آن :
آن چه که مخصوصا در آشپزان سرخه حصار در زمان ناصرالدین شاه قابل توجه بود و برای شناخت متملقان و چاپلوسان ریاکار که در هر عصر و زمان به شکل و هیاتی خود نمایی میکنند آموزندگی داشت، موضوع سبزی پاک کردن و بادنجان دور قاپ چیدن از طرف وزرا و امراي قوم بود که با این عمل و رفتار خویش چاپلوسی را تا حد پستی و دنائت طبع می رسانیدند.
 
کسانیکه در امر طبخ و آشپزی مطلقا چیزی نمی دانستند و کاری از آنها ساخته نبود. این عده که در صدر آن ها صدر اعظم قرار داشت دو وظیفه ی مهم و خطیر !! بر عهده داشتند :
یکی آن که چهار زانو بر زمین بنشینند و مثل خدمه  های آشپزخانه بادنجان را پوست بکنند.
دیگر آن که این بادنجان ها را پس از پخته شدن در دور و اطراف قاب های آش و خورش بچینند.
 
شادروان عبدالله مستوفی می نویسد : «من خود عکسی از این آشپزان دیده  ام که صدر اعظم مشغول پوست کردن بادنجان، و سایرین هریک به کاری مشغول بودند.» این آقایان رجال و بزرگان کشور طوری حساب کار را داشتند که بادنجان ها را موقعی که شاه سری به چادر آن ها می زد به دور قاب می چیدند و مخصوصا دقت و سلیقه به کار می بردند که بادنجان ها را به طرزی زیبا و شاه پسند دور قاب ها بچینند تا مسرت خاطر ناصرالدین شاه فراهم آید و نسبت به مراتب اخلاص و چاکری آن ها اظهار تفقد و عنایت فرماید.
 
دکتر فورویه طبیب مخصوص ناصرالدین شاه می نویسد: «... اعلیحضرت مرا هم دعوت کرد که در این آشپزان شرکت کنم. من هم اطاعت کردم و در جلوی مقداری بادنجان نشستم و مشغول شدم که این شغل جدید خود را تا آن جا که می توانم به خوبی انجام دهم. در همین موقع ملیجک به شاه گفت بادنجان هایی که به دست یک نفر فرنگی پوست کنده شود نجس است. شاه امر را به شوخی گذراند و محمد خان پدر ملیجک تمام بادنجان هایی را که من پوست کنده بودم جمع کرد و عمدتا آن ها را با نوک کارد بر می چید تا دستش به بادنجان هایی که دست من به آن ها خورده بود نخورد. بعد بادنجان ها و سینی و کارد را با خود بیرون برد ...»

در هر صورت اصطلاح بادنجان دور قاپ چین از آن تاریخ ناظر بر افراد متملق و چاپلوس گردیده رفته رفته به صورت ضرب المثل درآمده است!!!!!!!!!
خداکه فقط متعلق به آدمهای خوب نیست.
خدا،خدای آدمهای خلافکارهم هست؛
فی الواقع؛ خداوند:
اِند لطافت،
اِند بخشش،
اِند بیخیال شدن،
اِند چشم پوشی،
و اِند رفاقت است!



[img=0x0]http://upload7.ir/uploads//e2a72accdf826b5b0dd982e270eacf86fa33222d.jpg[/img]
[تصویر:  128fs318181.gif]مسابقه كنترل نگاه و ذهن128fs318181                                                                                                                                                                   53 قرار عاشقي 53
#58
عهد بوق

این مثل از جهت معانی مجازی و مفاهیم استعاره ای با مثل عهد دقیانوس ترادف دارد و هر گاه بخواهند در قدمت و فرسودگی چیزی مبالغه کنند در لفافه هزل و طنز آن را به عهد بوق منتسب می کنند. 
بوق آلت نای مانندی است که به قول علامه دهخدا:" در حمام ها و آسیاها و هنگامه ها نوازنده و آواز مهیب و مکروهی از آن بر آید." نوع قدیمی بوق از شاخ بود که بر اثر مرور زمان مدارجی را طی کرد و بعد آن را از استخوان و فلز ساختند امروزه انواع و اقسام بوق شاخی و استخوانی و فلزی پیدا می شود که سابقا از آن در موارد مختلف استفاده می کردند و در حال حاضر نیز بخصوص در روستاها خالی از فایده و استعمال نیست. 
حمامی ها هر به چند بار ناگزیر بودند آب خزینه را خالی کنند، سپس خزینه را با وسایل موجود بشویند،سیاهی ها و کثافات و موهای لزج را از آن بزدایند و خزینه را با آب تمیز و پاکیزه پر کنند. 

پیداست تخلیه آب و تنظیف خزینه و گرم کردن آب تازه خزینه که از راه گلخن حمام انجام می شد مستلزم چند روز صرف وقت بود تا به صورت اولیه در آید و مورد استفاده بهره برداری قرار گیرد. چون روز موعود فرا می رسید و حمام مورد بحث برای پذیرفتن مشتری آماده می گردید حمامی در نیمه های شب، بخصوص هنگام سحر به پشت حمام می رفت و در بوق کذایی می دمید و خفتگان را برای انجام غسل و نظافت دعوت می کرد. امروزه که تلگراف و تلفن با سیم و بی سیم اختراع شده است دیگر به بوق زدن در شاه راهای کشور احتیاج نیست. در جنگها و محاربات کنونی هم انفجارهای وحشتناک ناشی از بمبهای خانمان بر انداز اتم و ناپالم و کبالت و هیدروژن و جز اینها دیگر مجال تامل نمی دهد تا محتاج بوق زدن باشند. 
آسیاها تبدیل به کارخانجات گندم کوبی شد. حمامها بر اثر تصفیه و لوله کشی آب و بسته شدن خزینه ها همیشه و در همه حال آماده پذیرایی است. مرگ و میر را هم از طریق رادیو و آگهی در جراید اعلام می دارند. همچنین برای جشن و عروسی به قدری وسایل عیش و طرب فراهم آمد که بوق نقشی ندارد، ولی در ازمنه و اعصار گذشته بوق تا آن اندازه قرب و منزلت داشت که تقریبا کلیه شئون زندگی مردم را در بر می گرفت.


شايد بتوان اين عهد را عهد تكنولوژي دانست و عهد قبل را عهد بوق!!!!!!
خداکه فقط متعلق به آدمهای خوب نیست.
خدا،خدای آدمهای خلافکارهم هست؛
فی الواقع؛ خداوند:
اِند لطافت،
اِند بخشش،
اِند بیخیال شدن،
اِند چشم پوشی،
و اِند رفاقت است!



[img=0x0]http://upload7.ir/uploads//e2a72accdf826b5b0dd982e270eacf86fa33222d.jpg[/img]
[تصویر:  128fs318181.gif]مسابقه كنترل نگاه و ذهن128fs318181                                                                                                                                                                   53 قرار عاشقي 53
#59
علف به دهان بزي شيرين ميآيد!

در مورد معناي اين ضرب المثل ميتوان گفت كه هر کس سلیقه ی متفاوتی دارد و مزه ی دهان هر کس با دیگران فرق می کند. آنچه به دهان شما خوشمزه نمی آید ممکن است بسیار مورد پسند کس دیگری باشد. این ضرب المثل به شکلی ضمنی احترام گذاشتن به سلیقه ی دیگران را تشویق می کند، و اظهار نظر در مورد امور شخصی دیگران را امری پوچ و بی مورد نشان میدهد.


مطمئنا به دليل تفاوت بزاق ترشح شونده از دهان گياه خواران و گوشت خوران غذاهاي مورد علاقه آنها نيز بسيار متفاوت است. مثلا علف براي حيواني مثله بز به منزله بهترين غذاست و براي حيواني مثل شير بدترين غذا!
خداکه فقط متعلق به آدمهای خوب نیست.
خدا،خدای آدمهای خلافکارهم هست؛
فی الواقع؛ خداوند:
اِند لطافت،
اِند بخشش،
اِند بیخیال شدن،
اِند چشم پوشی،
و اِند رفاقت است!



[img=0x0]http://upload7.ir/uploads//e2a72accdf826b5b0dd982e270eacf86fa33222d.jpg[/img]
[تصویر:  128fs318181.gif]مسابقه كنترل نگاه و ذهن128fs318181                                                                                                                                                                   53 قرار عاشقي 53
#60
بي گُدار به آب زدن!

گـُدار، در فرهنگ فارسی معین، به معنای “معبر و گذرگاه در آب، پایاب و جای کم عمق رودخانه که می توان پهنای آن را بدون شنا کردن پیمود” آمده است.
حتما تصديق ميكنيد كه براي عبور از يك رودخانه بهترين كار رد شدن از محلهاي كم عمق (گُدار) است پس بی گدار به آب زدن همان بدون ِ شناختن  ِمسیرهای کم عمق تن به آب زدن است؛ که اشاره دارد به شروع کردن ِ کاری بدون دانش و سنجش جوانب مهم آن.
مثلاً میگویند: “فلان کار بی گدار به آب زدن است” و یا در نهی و بازداشتن کسی از کاری میگویند “بی گدار به آب نزن!”، چرا که عاقل کاری نمیکند که پشیمانی باز آورد.
خداکه فقط متعلق به آدمهای خوب نیست.
خدا،خدای آدمهای خلافکارهم هست؛
فی الواقع؛ خداوند:
اِند لطافت،
اِند بخشش،
اِند بیخیال شدن،
اِند چشم پوشی،
و اِند رفاقت است!



[img=0x0]http://upload7.ir/uploads//e2a72accdf826b5b0dd982e270eacf86fa33222d.jpg[/img]
[تصویر:  128fs318181.gif]مسابقه كنترل نگاه و ذهن128fs318181                                                                                                                                                                   53 قرار عاشقي 53


کاربرانِ درحال بازدید از این موضوع: 1 مهمان