عزیز :.:.::. * اعلام وضعیت اولین بسته پاکی مسابقه #پاکی_رمضان * .::.:.


امتیاز موضوع:
  • 1 رأی - میانگین امتیازات: 5
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

عاشقانه های خداوند

ای درخت روزگار مارا به این تلخی مران
یا مرا جانی بده یا دل مرا جانی بدار
ای کسانی که ازاین دنیا شکایت میکنید
گاه باشید ای جوانمردان زینت روزگار
بر درخت روزگار کس جانب سودا نداشت
دل ندارد باز باران را دلی سودا نداشت
کار را بر جان خود دلدار می باید کشید
دار را بر یار خود جانان نباید کرد بار



[تصویر:  05_blue.png]
 سپاس شده توسط
گفتی چه خبر؟ از تو چه پنهان خبری نیست
در زندگی ام، غیر زمستان خبری نیست

در زندگی ام، بعد تو و خاطره هایت
غیر از غم و اندوه فراوان خبری نیست

انگار نه انگار دل شهر گرفته ست
از بارش بی وقفه ی باران خبری نیست

گفتند که پشت سرمان حرف زیاد است
از معرفت قوم مسلمان خبری نیست!

در فال غریبانه ی خود گشتم و دیدم
جز خط سیاهی ته فنجان خبری نیست

گفتی چه خبر؟گفتم و هرگز نشنیدی
جز دوری ات ای عشق، به قرآن خبری نیست

53 53 53 53
[تصویر:  05_blue.png]
چه بگویم سحرت خیر؟توخودت صبح جهانی 
من شیدا چه بگویم؟که توهم این و هم آنی 

به که گویم که دل ازآتش هجرتوبسوخت؟
شده ای قاتل دل ؛ حیف ندانی که ندانی 

همه شب سجده برآرم که بیایی تو به خوابم 
و در آن خواب بمیرم که تو آیی و بمانی 

چه نویسم که قلم شرم کند از دل ریش ام 
بنویسم ولی افسوس نخوانی که نخوانی 

من و تو اسوه ی عالم شده ایم باب تفاهم 
که من ام غرق تو و تو به تمنای کسانی 

به گمانم شده ای کافر و ترسا شده ای 
کآیتی از دل شیدای مسلمان تو نخوانی 

بشنو"صبح بخیر"از من درویش و برو 
که اگر هم تو بمانی غم ما را نتوانی 
شهریار


53 53 53 53
[تصویر:  05_blue.png]
 سپاس شده توسط
به دست های او نگاه میکنم
که میتواند از زمین
هزار ریشه گیاه هرزه را برآورد
و میتواند از فضا
هزارها ستاره را به زیر پر درآورد
به دست های
خود نگاه میکنم
که از سپیده تا غروب
هزار کاغذ سپیده را سیاه میکند
هزار لحظه عزیز را تباه میکند
مرا فریب میدهد
ترا فریب میدهد
گناه میکند
چرا سپید را سیاه میکند
 چرا گناه میکند


                                    فریدون مشیری
                                   کتاب ابر و کوچه
                                 دست ها و دست ها

[تصویر:  nasimhayat.png]
 سپاس شده توسط
خداوندا منم آدم
به دنبال گناهِ چیدن یک سیب ،
مرا راندی ز درگاهت
از آن زیبا بهشتِ جاودان خود
اینــچنین آواره ام کردی …

و من در ظلمتِ تاریکِ این دنیا
به دنبال مکانی خالی از آشوب میگردم
که در آن سر به روی خاک بگذارم
بیارم بی قراری های این دل را
بیارم آه و حسرت های این دل را
به پیش تو
ببینی و ببخشایی مرا با لطف و مِهر خود

و گاهی رو به رویت ،
خالی از هر فکر شیطانی
با تمام قلب خود ، آزاد بنشینم
و آنجا جز تو را هرگز نخواهم دید
و آنجا جز تو را هرگز نخواهم خواست

و گاهی من میان این همه پاکی
سرم را روی خاک پاک بگذارم
برای تو بمانم
بی هوس ، بی فکر شیطانی
نخواهم چیدن سیبی
نخواهم چیدن گندم
فقط فرصت بده تا بار دیگر عاشقت باشم ...

خدایا دوستت دارم …
 سپاس شده توسط
زندگي من فلسفه اي ندارد
نه سقراط
نه أفلاطون
نه هگل
نه هيچ فيلسوفي ندارد

كسي كه عاشق مي شود فلسفه ندارد
چشمانش را مي بندد
در تعليقي بي زمان قرار مي گيرد
نور سفيدي درون باورش شكل مي گيرد
وعاشق مي شود

زندگي من هيچ فصلي ندارد
نه پاييز
نه زمستان
نه حتي زيبايي هاي بهار
تنها يك فصل دارد
فصلي كه عاشق مي شوم .

53 53 53 53
[تصویر:  05_blue.png]
 سپاس شده توسط
به نام خدا كه رحمتش بسيار و مهربانى ‏اش هميشگى است‏
خدايا، ما را در خانه ‏اى ساكن نموده ‏اى كه گودالهاى فريبش را براى ما آماده ساخته، و در شبكه ‏هاى خيانتش به دستهاى مرگ آويخته، از دامهاى فريبش به تو پناه مى ‏آوريم، و چنگ مى ‏زنيم از مغرور شدن به زيورهاى آراسته‏ اش به عنايت تو، كه اين دنيا خواهندگانش را هلاك مى ‏سازد، و واردينش را نابود مى ‏كند، آكنده به آفتهاست، انباشته از نكبتهاست،

خدايا ما را به دنيا بى ‏رغبت كن، و به توفيق و عصمتت ما را از آن سلامت بدار و جامه‏ هاى مخالفت را از هستيمان بركن، و با حسن‏ كفايتت امور ما را سرپرستى فرما، و فزونى سهم ما را از رحمت گسترده‏ ات كامل گردان، و از چشمه‏ سار مواهبت عطاى ما را نيكو گردان، و در سرزمين دلهاى ما درختان محبتت را بكار، و انوار معرفتت را بر ما كامل كن، و شيرينى گذشت‏ و لذّت آمرزشت را به ما بچشان، و ديدگان ما را در جهان ديگر به ديدارت روشن فرما، و محبّت دنيا را از دل ما بيرون كن، آنگونه كه درباره ي نيكوكاران برگزيده ‏ات و خاصّان نيكوكردارت انجام دادى،

به حق مهربانى ‏ات اى‏ مهربان‏ترين مهربانان و اى گرامى ‏ترين گراميان.

خمسه عشر - راز و نیاز پارسایان

[تصویر:  nasimhayat.png]
 سپاس شده توسط
عشق، جذاب ترین خلقت شیرین خداست
چشمه ای ناب که نوشیدن آن عین خطاست

طعم تلخی که دهد مزه ی شیرین عسل
مرگ تدریجی قلب است در آغوش اجل

عشق، تکرار پریشانی و آشوب دل است
پادشاهیست ستمکاره که منصوب دل است

عشق، فریاد گره خورده ی بغضی به گلوست
عشق،آشفته شدن ،در طلب دیدن اوست

عشق،سرمنشاء بیدادگری های غم است
عشق،دلبستگی و خستگی دم به دم است


53 53 53 53
[تصویر:  05_blue.png]
 سپاس شده توسط
در هوايت بي قرارم روز و شب
سر ز پايت بر ندارم روز و شب
روز و شب را همچو خود مجنون کنم
روز و شب را کي گذارم روز و شب؟!
جان و دل مي خواستي از عاشقان 
جان و دل را مي سپارم روز و شب
تا نيابم آنچه در مغز منست
يک زماني سر نخارم روز و شب
تا که عشقت مطربي آغاز کرد
گاه چنگم، گاه تارم روز و شب
اي مهار عاشقان در دست تو
در ميان اين قطارم روز و شب
زآن شبي که وعده دادي روز وصل 
روز و شب را مي شمارم روز و شب
بس که کشت مهر جانم تشنه است
ز ابر ديده اشکبارم روز و شب
 
مولانا
53 53 53 53
[تصویر:  05_blue.png]
همصحبت تنهایی من باز ڪجایی؟!
امروز خرابم، نڪند دیر بیایی!؟

من عاشق چشمان یڪی دلبر ظالم
جز عشق نڪردم بخدا هیچ خطایی

سهراب شدم،خنجر شیرین به دلم رفت
زهرم برسان چونڪه مرا نیست دوایی

جز مردن و آزاد شدن از غم و ماتم
امشب به لب سوخته ام نیست دعایی

ای یاور تنهایی من بر سر راهت
با دلبر بی عاطفه گو هست خدایی


53 53 53 53
[تصویر:  05_blue.png]
 سپاس شده توسط
پشت هم شعر نوشتم که بخوانی، خواندی؟
بغض کردم که ببینی و بمانی، ماندی؟
.
آرزو داشتم این بار... به تو تکیه کنم
پیشِ من باشی و بر شانه ی تو گریه کنم
.
پیش من باشی و جز تو، به جهنم برود
اصلا از حافظه ام عالم و آدم برود
.
آمدم از نفَست کام بگیرم اما...
لحظه ای با لبت آرام بگیرم اما...
.
جای اسمت به سه تا نقطه رسیدم ای وای

53 53 53 53
[تصویر:  05_blue.png]
 سپاس شده توسط
گفتم: نگرم روی تو؟ گفتا: به قیامت
گفتم: روم از کوی تو؟ گفتا: به سلامت

گفتم: چه خوش از کار جهان؟ گفت: غم عشق
گفتم: چه بود حاصل آن؟ گفت:‌ ندامت

هاتف اصفهانی
53 53 53 53
[تصویر:  05_blue.png]
 سپاس شده توسط
نه کسی
منتظر است،
نه کسی چشم به راه…

نه خیال گذر از کوچه ی ما دارد ماه!

بین عاشق شدن و مرگ
مگر فرقی هست؟

وقتی از عشق نصیبی نبری
غیر از آه...!

53 53 53 53
[تصویر:  05_blue.png]
 سپاس شده توسط
به ﺭﺳﻢ ﺻﺒﺮ، ﺑﺎﯾﺪ ﻣَﺮﺩ ﺁﻫﺶ ﺭﺍ ﻧﮕﻪ ﺩﺍﺭﺩ
اگر مرد است ﺑﻐﺾ ﮔﺎﻫﮕﺎﻫﺶ ﺭﺍ ﻧﮕﻪ ﺩﺍﺭﺩ
ﭘﺮﯾﺸﺎﻥ ﺍﺳﺖ ﮔﯿﺴﻮﯾﯽ ﺩﺭ ﺍﯾﻦ ﺑﺎﺩ ﻭ ﭘﺮﯾﺸﺎﻥﺗﺮ
ﻣﺴﻠﻤﺎﻧﯽ ﮐﻪ ﻣﯽﺧﻮﺍﻫﺪ ﻧﮕﺎﻫﺶ ﺭﺍ ﻧﮕﻪ ﺩﺍﺭﺩ
عصای دست من عشق است ، عقل سنگدل بگذار
که این دیوانه تنها تکیه گاهش ﺭﺍ ﻧﮕﻪ ﺩﺍﺭﺩ
ﺑﻪ ﺭﻭﯼ ﺻﻮﺭﺗﻢ ﮔﯿﺴﻮﯼ ﺍﻭ ﻣﻬﻤﺎﻥ ﺷﺪ ﻭ ﮔﻔﺘﻢ
ﺧﺪﺍ ﺩﻟﺒﺴﺘﮕﺎﻥ ﺭﻭﺳﯿﺎﻫﺶ ﺭﺍ ﻧﮕﻪ ﺩﺍﺭﺩ
ﺩﻟﻢ ﺭﺍ ﭼﺸﻢﻫﺎﯾﺶ ﺗﯿﺮﺑﺎﺭﺍﻥ ﮐﺮﺩ ، ﺗﺴﻠﯿﻤﻢ
ﺑﮕﻮﯾﯿﺪ ﺁﻥ ﮐﻤﺎﻥﺍﺑﺮﻭ ﺳﭙﺎﻫﺶ ﺭﺍ ﻧﮕﻪ ﺩﺍﺭد . 

    53 53 53 53
[تصویر:  05_blue.png]
به همان قدر که چشم تو پر از زیبایی است
بی تو دنیای من ای دوست پر از تنهایی است

این غزل های زلالی که  ز من می شنوی
چشمه  جاری اندوه دلی دریایی است

چند وقت است که بازیچه مردم شده ام
گرچه بازیچه شدن نیز خودش دنیایی است

امشب ای آینه تکلیف مرا روشن کن
حق به دست دل من؟ عقل ؟ ویا زیبایی است؟

دلخوش عشق شما نیستم ای اهل زمین
به خداوند که معشوقه من بالایی است

این غزل نیز دل تنگ مرا باز نکرد
روح من تشنه یک زمزمه نیمایی است

53 53 53 53
[تصویر:  05_blue.png]


کاربرانِ درحال بازدید از این موضوع: 1 مهمان