عزیز :.:.::. * اعلام وضعیت اولین بسته پاکی مسابقه #پاکی_رمضان * .::.:.


امتیاز موضوع:
  • 0 رأی - میانگین امتیازات: 0
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

آشنایی با زندگی ائمه اطهار (ع)

#31
ادامه...

ابعاد هفتگانه فعاليت امام عسكرى (ع)
امام عسكرى، با وجود همه اين فشارها و كنترلها و مراقبتهاى بى وقفه حكومت عباسى، يك سلسله فعاليتهاى سياسى و اجتماعى و علمى در جهت حفظ اسلام و مبارزه با افكار ضد اسلامى انجام مى ‏داد كه مى ‏توان آنها را بدين گونه خلاصه كرد:
1 - كوششهاى علمى در دفاع از آيين اسلام و ردّ اشكالها و شبهات مخالفان، و نيز تبيين انديشه صحيح اسلامى،
2 - ايجاد شبكه ارتباطى با شيعيان مناطق مختلف از طريق نمايندگان و اعزام پيكها و ارسال پيامها،
3 - فعاليتهاى سرّى سياسى برغم تمامى كنترلها و مراقبتهاى حكومت عباسى،
4 - حمايت و پشتيبانى مالى از شيعيان، بويژه ياران خاص خود،
5 - تقويت و توجيه سياسى رجال و عناصر مهم شيعه در برابر مشكلات،
6 - استفاده گسترده از آگاهى غيبى براى جلب منكران امامت و دلگرمى شيعيان،
7 - آماده سازى شيعيان براى دوران غيبت فرزند خود امام دوازدهم/
اينك هر كدام از اين فعاليتها، را جداگانه توضيح مى ‏دهيم:
 
1 - كوششهاى علمى‏
گرچه امام عسكرى به حكم شرائط نامساعد و محدوديت بسيار شديدى كه حكومت عباسى برقرار كرده بود، موفق به گسترش دانش دامنه دار خود در سطح كل جامعه نشد، اما در عين حال، با همان فشار و خفقان شاگردانى تربيت كرد كه هر كدام به سهم خود در نشر و گسترش معارف اسلام و رفع شبهات دشمنان نقش مؤثرى داشتند/
«شيخ طوسى» - ره - تعداد شاگردان حضرت را متجاوز از صد نفر ثبت كرده است(29) كه در ميان آنان چهره‏ هاى روشن، شخيتهاى برجسته و مردان وارسته‏ اى مانند: احمد بن اسحاق اشعرى قمى، ابو هاشم داود بن قاسم جعفرى، عبدالله بن جعفر حميرى، ابو عمرو عثمان بن سعيد عَمرى، على بن جعفر و محمد بن حسن صفّار به چشم مى ‏خورند كه شرح خدمات و كوشهاى آنان در اين كتاب نمى ‏گنجد و زندگينامه پر افتخار و آموزنده آنان را مى ‏توان در كتب رجال خواند/
علاوه بر تربيت اين شاگردان، گاهى چنان مشكلات و تنگناهايى براى مسلمانان پيش مى ‏آمد كه جز حضرت عسكرى كسى از عهده حل آنها بر نمى ‏آمد. امام در اين گونه مواقع، در پرتو علم امامت، با يك تدبير فوق العاده، بن بست را مى ‏شكست و مشكل را حل مى‏ كرد. براى اين مطلب مى ‏توان دو نمونه ذكر كرد:
 
الف - اشتباه فيلسوف!
«ابن شهر آشوب» مى ‏نويسد: «اسحاق كِندى» كه از فلاسفه اسلام و عرب به شمار مى ‏رفت و در عراق اقامت داشت(30)، كتابى تأليف نمود به نام «تناقضهاى قرآن»! او مدتهاى زيادى در منزل نشسته و گوشه نشينى اختيار كرده و خود را به نگارش آن كتاب مشغول ساخته بود. روزى يكى از شاگردان او به محضر امام عسكرى - عليه السلام شرفياب شد. هنگامى كه چشم حضرت به او افتاد، فرمود:
آيا در ميان شما مردى رشيد وجود ندارد كه گفته‏ هاى استادتان «كندى» را پاسخ گويد؟ شاگرد عرض كرد: ما همگى از شاگردان او هستيم و نمى‏ توانيم به اشتباه استاد اعتراض كنيم. امام فرمود: اگر مطالبى به شما تلقين و تفهيم شود مى ‏توانيد آن را براى استاد نقل كنيد؟
شاگرد گفت: آرى، امام فرمود:
از اينجا كه برگشتى به حضور استاد برو و با او به گرمى و محبت رفتار نما و سعى كن با او انس و الفت پيدا كنى. هنگامى كه كاملاً انس و آشنايى به عمل آمد، به او بگو: مسئله ‏اى براى من پيش آمده است كه غير از شما كسى شايستگى پاسخ آن را ندارد و آن مسئله اين است كه: آيا ممكن است گوينده قرآن از گفتار خود معانى اى غير از آنچه شما حدس مى ‏زنيد اراده كرده باشد؟
او در پاسخ خواهد گفت: بلى، ممكن است چنين منظورى داشته باشد. در اين هنگام بگو شما چه مى ‏دانيد، شايد گوينده قرآن معانى ديگرى غير از آنچه شما حدس مى ‏زنيد، اراده كرده باشد و شما الفاظ او را در غير معناى خود به كار برده ‏ايد؟ امام در اينجا اضافه كرد: او آدم باهوشى است، طرح اين نكته كافى است كه او را متوجه اشتباه خود كند/
شاگرد به حضور استاد رسيد و طبق دستور امام رفتار نمود تا آنكه زمينه براى طرح مطلب مساعد گرديد. سپس سؤال امام را به اين نحو مطرح ساخت:
آيا ممكن است گوينده ‏اى سخنى بگويد و از آن مطلبى اراده كند كه به ذهن خواننده نيايد؟ و به ديگر سخن: مقصود گوينده چيزى باشد مغاير با آنچه در ذهن مخاطب است؟ فيلسوف عراقى با كمال دقت به سؤال شاگرد گوش داد و گفت: سؤال خود را تكرار كن. شاگرد سؤال را تكرار نمود. استاد تأملى كرد و گفت: آرى، هيچ بعيد نيست امكان دارد كه چيزى در ذهن گوينده سخن باشد كه به ذهن مخاطب نيايد و شنونده از ظاهر كلام گوينده چيزى بفهمد كه وى خلاف آن را اراده كرده باشد/
استاد كه مى ‏دانست شاگرد او چنين سؤالى را از پيش خود نمى ‏تواند مطرح نمايد و در حدّ انديشه او نيست، رو به شاگرد كرد و گفت: تو را قسم مى ‏دهم كه حقيقت را به من بگويى، چنين سؤالى از كجا به فكر تو خطور كرد؟
شاگرد: چه ايرادى دارد كه چنين سؤالى به ذهن خود من آمده باشد؟استاد: نه، تو هنوز زود است كه به چنين مسائلى رسيده باشى، به من بگو اين سؤال را از كجا ياد گرفته‏ اى؟
شاگرد: حقيقت اين است كه، «ابو محمد» (امام حسن عسكرى - عليه السلام -) مرا با اين سؤال آشنا نمود/
استاد: اكنون واقع امر را گفتى. سپس افزود: چنين سؤالهايى تنها زيبنده اين خاندان است (آنان هستند كه مى ‏توانند حقيقت را آشكار سازند)(31)/
آنگاه استاد با درك واقعيت و توجه به اشتباه خود، دستور داد آتشى روشن كردند و آنچه را كه به عقيده خود درباره «تناقضهاى قرآن» نوشته بود تماماً سوزاند!(32)
 
ب - مشت راهب باز مى ‏شود!
يك سال در سامرّأ قحطى سختى پيش آمد. «معتمد»، خليفه وقت، فرمان داد مردم به نماز استسقأ (طلب باران)  بروند. مردم سه روز پى در پى براى نماز به مصلاّ رفتند و دست به دعا بر داشتند، ولى باران نيامد. روز چهارم «جاثِليق»، بزرگ اسقفان مسيحى، همراه مسيحيان و راهبان به صحرا رفت. يكى از راهبان هر وقت دست خود را به سوى آسمان بلند مى‏ كرد بارانى درشت فرو مى ‏باريد. روز بعد نيز جاثليق همان كار را كرد و آنقدر باران آمد كه ديگر مردم تقاضاى باران نداشتند، و همين امر موجب شگفت مردم و نيز شك و ترديد و تمايل به مسيحيت در ميان بسيارى از مسلمانان شد. اين وضع بر خليفه ناگوار آمد و ناگزير امام را كه زندانى بود، به دربار خواست و گفت: امت جدت را درياب كه گمراه شدند!
امام فرمود: از جاثليق و راهبان بخواه كه فردا سه شنبه به صحرا بروند/
خليفه گفت: مردم ديگر باران نمى ‏خواهند، چون به قدر كافى باران آمده است، بنابراين به صحرا رفتن چه فايده ‏اى دارد؟
امام فرمود: براى آنكه ان شأ الله تعالى شك و شبهه را برطرف سازم/
خليفه فرمان داد پيشواى مسيحيان همراه راهبان سه شنبه به صحرا رفتند. امام عسكرى - عليه السلام - نيز در ميان جمعيت عظيمى از مردم به صحرا آمد. آنگاه مسيحيان و راهبان براى طلب باران دست به سوى آسمان برداشتند. آسمان ابرى شد و باران آمد. امام فرمان دست راهب مسیحى را بگيرند و آنچه در ميان انگشتان اوست بيرون آوردند. در ميان انگشتان او استخوان سياه فامى از استخوانهاى آدمى يافتند. امام استخوان را گرفت، در پارچه ‏اى پيچيد و به راهب فرمود: اينك طلب باران كن! راهب اين بار نيز دست به آسمان برداشت، اما بعكس ابر كنار رفت و خوشيد نمايان شد! مردم شگفت زده شدند. خليفه از امام پرسيد:
اين استخوان چيست ؟
امام فرمود: اين استخوان پيامبرى از پيامبران الهى است كه از قبور برخى پيامبران برداشته ‏اند و استخوان هيچ پيامبرى ظاهر نمى ‏گردد جز آنكه باران نازل مى ‏شود. خليفه امام را تحسين كرد. استخوان را آزمودند، ديدند همان طور است كه امام مى ‏فرمايد/
اين حادثه باعث شد كه امام از زندان آزاد شود و احترام او در افكار عمومى بالا رود. در اين هنگام امام از فرصت استفاده كرده و آزادى ياران خود را كه با آن حضرت در زندان بودند، از خليفه خواست و او نيز خواسته حضرت را به جا آورد(33)/

ادامه...
يادمان نرود گاهی با گناه به اندازه‌ی یک لايک فاصله داريم...
يادمان نرود فضای مجازی هم «محضر خداست» نکند که شرمنده باشيم؛ امان از لحظه‌ی غفلت که فقط خدا شاهد است و بس...
روی مانيتور بچسبانيم:«ورود شيطان ممنوع»
مراقب دستی که کليک می کند، چشمی که می بيند و گوشی که می شنود باشيم... و بدانيم و آگاه باشيم که خدا يک کاربر «هميشه آنلاين» است...
[تصویر:  05_blue.png]
 سپاس شده توسط
#32
ادامه...
2 - ايجاد شبكه ارتباطى با شيعيان‏


در زمان امام عسكرى - عليه السلام - تشيع در مناطق مختلف و شهرهاى متعددى گسترش و شيعيان در نقاط فراوانى تمركز يافته بودند. شهرها و مناطقى مانند: كوفه، بغداد، نيشابور، قم، آبه (آوه)، مدائن، خراسان، يمن، رى، آذربايجان، سامّرأ، جرجان و بصره از پايگاههاى شيعيان به شمار مى‏ رفتند. در ميان اين مناطق، به دلائلى، سامرّأ، كوفه بغداد قم و نيشابور از اهميت ويژه اى برخوردار بود(34)/
گستردگى و پراكندگى مراكز تجمع شيعيان، وجود سازمان ارتباطى منظمى را ايجاب مى ‏كرد تا پيوند شيعيان را با حوزه امامت از يك سو، و ارتباط آنان را با همديگر از سوى دوم برقرار سازد، و از اين رهگذر، آنان را از نظر دينى و سياسى رهبرى و سازماندهى كند/
اين نياز، از زمان امام نهم احساس مى ‏شد و چنانكه در سيره آن حضرت و امام دهم توضيح داديم، شبكه ارتباطى وكالت و نصب نمايندگان در مناطق گوناگون، به منظور برقرارى چنين سيستمى، از آن زمان به مورد اجرا گذاشته مى ‏شد/
اين برنامه در زمان امام عسكرى - عليه السلام - نيز تعقيب گرديد: به گواهى اسناد و شواهد تاريخى، امام عسكرى - عليه السلام - نمايندگانى از ميان چهره‏ هاى درخشان و شخصيتهاى برجسته شيعيان، برگزيده، در مناطق متعدد منصوب كرده و با آنان در ارتباط بود و از اين طريق پيروان تشيع را در همه مناطق زير نظر داشت. از ميان اين نمايندگان، مى ‏توان از «ابراهيم بن عبده»، نماينده امام در «نيشابور»، ياد كرد/
امام طى نامه مفصلى خطاب به «اسحاق بن اسماعيل» و شيعيان نيشابور، پس از توضيح نقش امامت در هدايت امت اسلامى، تشريح ضرورت و اهميت پيروى از امامان و هشدار از سرپيچى از فرمان امام نوشت:
«... اى اسحاق! تو فرستاده من نزد ابراهيم بن عبده هستى تا وى به آنچه من در نامه ‏اى كه توسط محمد موسى نيشابورى فرستاده ‏ام عمل كند. تو و همه كسانى كه در شهر تو هستند موظفيد بر اساس نامه مزبور عمل كنيد.
ابراهيم بن عبده اين نامه مرا براى همه بخواند تا جاى سؤال و ابهامى باقى نماند... درود و رحمت فراوان خدا بر ابراهيم بن عبده و بر تو و همه پيروان ما باد! همه كسانى كه از پيروان من و از مردم شهر تو اند و اين نامه را بخوانند و كسانى كه در آن ناحيه از حق منحرف نشده ‏اند، بايد حقوق مالى ما را به ابراهيم بن عبده بپردازند و او نيز بايد آن را به «رازى»(35) يا به كسى كه وى معرفى مى ‏كند، تحويل بدهد، و اين دستور من است..»(36)/
از اين نامه، علاوه بر موضوع جمع آورى وجوه مالى شيعيان كه اهميت بسزايى در تقويت و تحكيم وضع اقتصادى جبهه تشيع داشت، استفاده مى ‏شود كه نمايندگان امام داراى سلسله مراتبى بودند و حوزه فعاليت هر كدام از آنان مشخص بود و وجوه جمع آورى شده مى ‏بايست در نهايت به دست وكيل اصلى برسد و او به امام برساند.
امام، گويا براى تقويت و تثبيت موقعيت ابراهيم بن عبده و نيز براى روشن ساختن شعاع حوزه فعاليت او، طى نامه‏ اى به «عبدالله بن حَمدِويه بيهقى» چنين نوشت:
«من ابراهيم بن عبده را براى دريافت حقوق مالى آن سامان و ناحيه شما منصوب كردم و او را وكيل امين و مورد اعتماد خويش نزد پيروان خود قرار دادم. تقوا در پيش گيريد و مراقب باشيد و وجوه مالى واجب را بپردازيد كه هيچ كس در ترك يا تأخير پرداخت آن معذور نيست...»(37)
گويا برخى از شيعيان در مورد اصالت خط و نامه امام درباره ابراهيم ايجاد شبهه و ترديد كرده احتمال داده بودند كه مجعول باشد، از اينرو امام طى نامه جداگانه‏ اى نوشت:
«نامه اى كه درباره وكالت ابراهيم از ناحيه من - جهت دريافت حقوق مالى مربوط به من از شيعيان آن منطقه - رسيده، به خط خود من است...»(38)
يكى ديگر از نمايندگان امام «احمد بن اسحاق بن عبدالله قمى اشعرى»، از ياران خاص امام و از شخصيتهاى بزرگ شيعى در قم، بود/
بعضى از دانشمندان علم رجال، از او به عنوان رابط بين قمي ها و امام و از جمله اصحاب خاص آن حضرت ياد كرده‏ اند(39). اما دانشمندان ديگر، او را وكيل و نماينده امام دانسته ‏اند(40). از روايتى در «بحار الأنوار» استفاده مى ‏شود كه او نماينده امام در موقوفات قم بوده است(41)/
«محمد بن جرير طبرى» مى ‏نويسد: احمد بن اسحاق قمى اشعرى، استاد شيخ صدوق، نماينده امام ابو محمد عسكرى بود. وقتى كه آن حضرت درگذشت، وكالت حضرت صاحب الزمان را به عهده گرفت. از طرف حضرت نامه هايى خطاب به او صادر مى ‏شد، و او وجوه و حقوق مالى قم و اطراف آن را گرد آورى نموده و به امام مى‏ رساند(42). احمد بن اسحاق صدو شصت كيسه طلا و نقره را كه از شيعيان قم گرفته بود، به امام تسليم كرد(43) و اين، حجم چشمگير وجوه جمع آورى شده را نشان مى ‏دهد/
«ابراهيم بن مهزيار» اهوازى، يكى ديگر از وكلاى امام بود. اموالى از بيت المال نزد او جمع آورى شده بود و موفق نشده بود به حضرت عسكرى تحويل دهد. پس از شهادت امام، هنگامى كه ابراهيم بيمار شد، به فرزندش محمد وصيت كرد كه آن اموال را به محضر حضرت صاحب الزمان برساند. او نيز اين مأموريت را انجام داد و به جاى پدرش به نمايندگى امام دوازدهم منصوب گرديد(44)/
در رأس سلسله مراتب وكلاى امام، «محمد بن عثمان عَمرى» قرار داشت كه وكلاى ديگر، به وسيله او با امام در ارتباط بودند. آنان نوعاً اموال و وجوه جمع آورى شده را به وى تحويل مى ‏دادند و او به محضر امام مى‏ رساند(45)
 
پيكها و نامه ها
علاوه بر شبكه ارتباطى وكالت، امام از طريق اعزام پيكها نيز با شيعيان و پيروان خود ارتباط برقرار مى‏ ساخت و از اين رهگذر مشكلات آنان را برطرف مى ‏كرد. در اين زمينه، به عنوان نمونه، مى ‏توان از فعاليتهاى «ابوالأديان»، يكى از نزديكترين ياران امام ياد كرد(46). او نامه‏ ها و پيامهاى امام را به پيروان آن حضرت مى ‏رساند، و متقابلاً نامه ‏ها، و سؤالها، مشكلات، خمس و ديگر وجوه ارسالى شيعيان را دريافت نموده و در سامرّأ به محضرامام عسكرى مى ‏رساند. آخرين مأموريت او را كه در روزهاى آخر حيات امام عسكرى رخ داد، در بخش جريان شهادت آن حضرت توضيح خواهيم داد/
گذشته از پيكها، امام از طريق مكاتبه نيز باشيعيان ارتباط برقرار مى ‏ساخت و از اين رهگذر آنان را زير چتر هدايت خويش قرار مى ‏داد. نامه ‏اى كه امام به «ابن بابويه» نوشته - و در بخش تقويت و توجيه سياسى عناصر مهم شيعه از آن ياد خواهيم كرد - نمونه‏ اى از اين نامه ‏ها است(47). از اين گذشته، امام دو نامه به شيعيان قم و آبه (آوه) نوشته است كه متن آنها در كتابهاى ما مضبوط است(48).
نامه ‏هاى ديگرى نيز به مناسبتهاى ديگر از امام در دست است(49) بر اساس روايتى، امام عسكرى بامداد روز هشتم ربيع الأول سال 260 ه'، اندكى پيش از رحلت، نامه‏ هاى فراوانى به مردم مدينه نوشت(50)

ادامه...
يادمان نرود گاهی با گناه به اندازه‌ی یک لايک فاصله داريم...
يادمان نرود فضای مجازی هم «محضر خداست» نکند که شرمنده باشيم؛ امان از لحظه‌ی غفلت که فقط خدا شاهد است و بس...
روی مانيتور بچسبانيم:«ورود شيطان ممنوع»
مراقب دستی که کليک می کند، چشمی که می بيند و گوشی که می شنود باشيم... و بدانيم و آگاه باشيم که خدا يک کاربر «هميشه آنلاين» است...
[تصویر:  05_blue.png]
 سپاس شده توسط
#33
ادامه..
3 - فعاليتهاى سرّى سياسى
امام عسكرى - عليه السلام - برغم تمامى محدوديتها و كنترلهايى كه از طرف دستگاه خلافت به عمل مى ‏آمد، يك سلسله فعاليتهاى سرّى سياسى را رهبرى مى‏ كرد كه با گزينش شيوه ‏هاى بسيار ظريف پنهانکارى، از چشم بيدار و مراقب جاسوسان دربار، بدور مى ‏ماند. در اين زمينه نمونه‏ هاى فراوانى به چشم مى ‏خورد كه ذيلاً دو مورد آن را از نظر خونندگان محترم مى‏ گذرانيم:
1 - «عثمان بن سعيد عَمرى» كه از نزديكترين و صميمى ‏ترين ياران امام بود(51)،زير پوشش روغن فروشى فعاليت مى‏ كرد. شيعيان و پيروان حضرت عسكرى - عليه السلام - اموال و وجوهى را كه مى ‏خواستند به امام تحويل دهند، به او مى ‏رساندند و او آنها را در ظرفها و مشكهاى روغن قرار داده و به حضور امام مى ‏رساند(52)/
2 - «داود بن اسود»، خدمتگزار امام كه مأمور هيزم كشى و گرم كردن حمام خانه حضرت عسكرى بود، مى‏ گويد: اين چوب را بگير و نزد «عثمان بن سعيد» ببر و به او بده. من چوب را گرفته روانه شدم. در راه به يك نفر سقّا برخوردم. قاطر او راه مرا بست. سقا از من خواست حيوان را كنار بزنم. من چوب را بلند كردم وبه قاطر زدم. چوب شكست و من وقتى محل شكستگى آن را نگاه كردم، چشمم به نامه هايى افتاد كه در داخل چوب بوده است! بسرعت چوب را زير بغل گرفته و برگشتم و سقا مرا به باد فحش و ناسزا گرفت///
وقتى به در خانه امام رسيدم، «عيسى» خدمتگزار امام كنار در به استقبالم آمد و گفت: آقا و سرورت مى ‏گويد: چرا قاطر را زدى و چوب را شكستى؟ گفتم: نمی ‏دانستم داخل چوب چيست؟ امام فرمود: چرا كارى مى ‏كنى كه مجبور به عذر خواهى شوى؟ مبادا بعد از اين چنين كارى كنى، اگر شنيدى كسى به ما ناسزا (هم) مى ‏گويد، راه خود را بگير و برو و با او مشاجره نكن. ما، در شهر بد و ديار بدى به سر مى ‏بريم، تو فقط كار خود را بكن و بدان گزارش كارهايت به ما مى‏ رسد(53)/
اين قضيه نشان مى‏ دهد كه امام، اسناد، نامه‏ ها و نوشته هايى را كه سرّى بوده، در ميان چوب، جاسازى كرده و براى «عثمان بن سعيد» كه شخص بسيار مورد اعتماد و رازدارى بوده، فرستاده بوده و اين كار را به عهده مأمور حمام كه كارش هيزم آوردن و چوب شكستن و امثال اينها بوده - و طبعاً سؤ ظن كسى را جلب نمى ‏كرده واگذار كرده بوده است، ولى بر اثر بى احتياطى او، نزديك بوده اين راز فاش شود!
 
4 - حمايت و پشتيبانى مالى از شيعيان‏
يكى ديگر از موضعگيريهاى امام عسكرى - عليه السلام - حمايت و پشتيبانى مالى از شيعيان، بويژه از ياران خاص و نزديك آن حضرت، بود. با يك مطالعه در زندگانى آن حضرت، اين مطلب به خوبى آشكار مى ‏شود كه گاهى برخى از ياران امام، از تنگناى مالى، در محضر امام شكوه مى ‏كردند و حضرت، گرفتارى مالى آنان را برطرف مى ‏ساخت و گاه حتى پيش از آنكه اظهار كنند، امام مشكل آنان را برطرف مى ‏كرد. اين اقدام امام مانع از آن مى ‏شد كه آنان زير فشار مالى، جذب دستگاه حكومت عباسى شوند. در اين زمينه مى ‏توان براى نمونه چند مورد زير را ياد كرد:
1 - «ابو هاشم جعفرى»(54) مى ‏گويد: از نظر مالى در مضيقه بودم. خواستم وضع خود را طى نامه‏ اى به امام عسكرى - عليه السلام - بنويسم، ولى خجالت كشيدم و صرف نظر كردم. وقتى كه وارد منزل شدم، امام صد دينار براى من فرستاد و طى نامه ‏اى نوشت: هر وقت احتياج داشتى، خجالت نكش، و پروا مكن، و از ما بخواه كه بخواست خدا به مقصود خود م ‏رسى(55)/
2 - «على بن زيد علوى» مى گويد: امام عسكرى - عليه السلام - مبلغى پول به من داد و فرمود: با اين پول كنيزى بخر، زيرا كنيز تو مرده است. وقتى كه به منزل برگشتم، ديدم كنيز مرده است!(56)
3 - «ابو هاشم جعفرى» مى ‏گويد: نياز مالى خود را به اطلاع امام رساندم، امام كيسه ‏اى حاوى پانصد دينار به من داد و فرمود: ابو هاشم! اين را بگير و اگر كم است عذر ما را بپذير!(57)
4 - «ابو طاهر بن بلال» يك سال به حج مشرف شد و در مراسم حج مشاهده كرد كه «على بن جعفر»(58) مبالغ هنگفتى انفاق كرد. وقتى كه از حج بازگشت، جريان را به امام گزارش كرد. امام در پاسخ نوشت: «قبلاً دستور داده بوديم صد هزار دينار به وى بدهند، سپس مجدداً بالغ بر همين مبلغ براى او حواله كرديم ولى او براى رعايت حال ما نپذيرفت». بعد از اين جريان «على بن جعفر» به حضور امام شرفياب شد، به دستور حضرت سى هزار دينار به وى پرداخت گرديد.(59)
اين روايت نشان مى ‏دهد كه «على بن جعفر» مبالغ درشتى در حجاز توزيع مى‏ كرده است، و اگر چه مورد مصرف آنها در روايت معين نشده ولى حجم بزرگ پولها نشان مى ‏دهد كه اين، يك برنامه وسيع و طراحى شده بوده و طبعاً شيعيان نيازمند وشخصيتهاى بزرگ و مبارز شيعه از آن برخوردار مى ‏شده ‏اند و اين برنامه با آگاهى و هدايت و حمايت مالى امام اجرا مى ‏شده است/
البته پرداخبت چنين مبلغهايى با توجه به محدوديت امام، نبايد موجب ترديد يا انكار گردد زيرا برغم آنكه فعاليتهاى اجتماعى و سياسى امام بشدّت تحت كنترل حكومت عباسى بود، رقمهاى قابل توجهى از شيعيان مناطق مختلف، توسط نمايندگان امام به آن حضرت مى‏ رسيد. مثلاً تاريخ مى ‏گويد: شخصى از «جرجان» به محضر امام رسيد و اموالى را كه شيعيان آن منطقه فرستاده بودند به پيشكار امام به نام«مبارك» تسليم كرد(60)، يا شخصى كه از جبل (قسمتهاى كوهستانى ايران تا قزوين و همدان) با راهنمايى يك نفر علوى به حضور امام رسيده بود، چهار هزار دينار به امام تقديم كرد(61)، يا چنانكه قبلاً گفتيم، نماينده امام در قم (احمد بن اسحق) صد و شصت كيسه طلا نقره كه از شيعيان آن شهر تحويل گرفته بود، به امام تسليم كرد(62). غير از اينها اموال و وجوه قابل توجهى نيز توسط نمايندگان امام عسكرى - عليه السلام - جمع آورى شده بود كه تحويل آنها تا زمان شهادت حضرت به تأخير افتاد و طبعاً به پيشگاه حضرت ولى عصر تقديم شد كه مى ‏توان به عنوان نمونه از اموال فراوانى ياد كرد كه در اختيار «ابراهيم بن مهزيار» بوده و پس از مرگ او پسرش «محمد» به نماينده امام عصر تحويل داد(63)/
همچنين مى ‏توان از هفتصد دينارى كه نزد يكى از اهالى جبل بوده(64)، و نيز از پانصد دينارى كه در اختيار يكى ديگر از شيعيان بنام «عمران همدان» بوده(65)، نام برد/
ادامه ...
يادمان نرود گاهی با گناه به اندازه‌ی یک لايک فاصله داريم...
يادمان نرود فضای مجازی هم «محضر خداست» نکند که شرمنده باشيم؛ امان از لحظه‌ی غفلت که فقط خدا شاهد است و بس...
روی مانيتور بچسبانيم:«ورود شيطان ممنوع»
مراقب دستی که کليک می کند، چشمی که می بيند و گوشی که می شنود باشيم... و بدانيم و آگاه باشيم که خدا يک کاربر «هميشه آنلاين» است...
[تصویر:  05_blue.png]
 سپاس شده توسط
#34
ادامه..
5 - تقويت و توجيه سياسى رجال و عناصر مهمّ شيعه‏
از جالبترين فعاليتهاى سياسى امام عسكرى - عليه السلام - تقويت و توجيه سياسى رجال مهم شيعه در برابر فشارها و سختيهاى مبارزات سياسى، در جهت حمايت از آرمانهاى بلند تشيع بود. از آنجا كه شخصيتهاى بزرگ شيعه در فشار بيشترى بودند، امام به تناسب مورد، هر يك از آنان را به نحوى دلگرم و راهنمايى مى ‏كرد و روحيه آنان را بالا مى ‏برد تا ميزان تحمل و صبر و آگاهى آنان در برابر فشارها، تنگناها و فقر و تنگدستيها فزونى يابد و بتوانند مسئوليت بزرگ اجتماعى و سياسى و وظايف دينى خود را بخوبى انجام دهند.
«محمد بن حسن بن ميمون» مى‏ گويد: نامه ‏اى به امام عسكرى - عليه السلام - نوشتم و از فقر و تنگدستى شكوه كردم، ولى بعداً پيش خود گفتم: مگر امام صادق - عليه السلام - نفرموده كه: فقرا با ما بهتر از توانگرى با ديگران است، و كشته شدن با ما بهتر از زنده ماندن با دشمنان ما است.
امام در پاسخ نوشت:
هرگاه گناهان دوستان ما زياد شود، خداوند آنها را به فقر گرفتار مى ‏كند و گاهى از بسيارى از گناهان آنان در مى ‏گذرد. همچنان كه پيش خود گفته ‏اى، فقر با ما بهتر از توانگرى با ديگران است. ما براى كسانى كه به ما پناهنده شوند، پناهگاهيم، و براى كسانى كه از ما هدايت بجويند، نوريم. ما نگهدار كسانى هستيم كه (براى نجات از گمراهى) به ما متوسل مى ‏شوند. هر كس ما را دوست بدارد، در رتبه بلند (تقرّب به خدا) با ماست، و كسى كه پيرو راه ما نباشد، به سوى آتش خواهد رفت (66).
نمونه ديگر در اين زمينه نامه ‏اى كه امام عسكرى - عليه السلام - به «على بن حسين بن بابويه قمى»، يكى از فقهاى بزرگ شيعه، نوشته است. امام در اين نامه پس از ذكر يك سلسله توصيه‏ ها و رهنمودهاى لازم، چنين ياد آورى مى ‏كند: صبر كن و منتظر فرج باش كه پيامبر فرموده است: برترين اعمال امت من انتظار فرج است.
شيعيان ما پيوسته در غم و اندوه خواهند بود تا فرزندم (امام دوازدهم) ظاهر شود؛ همان كسى كه پيامبر بشارت داده كه زمين را از قسط و عدل پر خواهد ساخت، همچنانكه از ظلم و جور پر شده باشد.
اى بزرگمرد و مورد اعتماد و فقيه من! صبر كن و شيعيان مرا به صبر فرمان بده! زمين از آن خداست و هر كسى از بندگانش را كه بخواهد، وارث (حاكم) آن قرار مى ‏دهد. فرجام نيكو، تنها از آنِ پرهيزگاران است. سلام و رحمت خدا و بركات او بر تو و بر همه شيعيان باد! (67)
 
6 - استفاده گسترده از آگاهى غيبى
مى‏ دانيم كه امامان، در پرتو ارتباط با پروردگار جهان، از آگاهى غيبى برخوردار بودند و در مواردى كه اساس حقانيت اسلام يا مصالح عالى امت اسلامى (همچون مشروعيت امامت آنان) در معرض خطر قرار مى ‏گرفت، از اين آگاهى به صورت «ابزار» هدايت استفاده مى‏ كردند. پيشگوييها و گزارشهاى غيبى امامان، بخش مهمى از زندگينامه آنان را تشكيل مى ‏دهد، اما با يك مطالعه در زندگى امام عسكرى چنين به نظر مى ‏رسد كه: آن حضرت بيش از امامان ديگر آگاهى غيبى خود را آشكار مى ‏ساخته است.
بر اساس تحقيق يكى از دانشمندان معاصر، از كرامات و گزارشهاى غيبى و اقدامات خارق العاده امام عسكرى - عليه السلام -، «قطب راوندى» در كتاب «خرائج» جمعاً چهل مورد، «سيد بحرانى» در «مدينة المعاجز» صد و سى و چهار مورد، «شيخ حر عاملى» در «اثبات الهداة» صد و سى و شش مورد، و «علامه مجلسى» در «بحار الأنوار» هشتاد و يك مورد را ثبت كرده‏ اند (68) و اين، بخوبى روشنگر فزونى بروز كرامات و گزارشهاى غيبى از ناحيه آن حضرت مى‏ باشد.
به نظر مى ‏رسد علت اين امر شرائط نامساعد و جوّ پر اختناقى بود كه امام يازدهم و پدرش امام هادى در آن زندگى مى ‏كردند؛ زيرا از وقتى كه امام هادى از سر اجبار به سامّرأ منتقل گرديد - به شرحى كه در سيره آن حضرت گفتيم - بشدّت تحت مراقبت و كنترل بود، از اين رو امكان معرفى فرزندش «حسن» به عموم شيعيان به عنوان امام بعدى وجود نداشت و اصولاً اين كار، حيات او را از ناحيه حكومت وقت در معرض خطر جدى قرار مى‏ داد. به همين جهت كار معرفى امام عسكرى - عليه السلام - به شيعيان و گواه گرفتن آنان در اين باب، در ماههاى پايانى عمر امام هادى - عليه السلام - صورت گرفت، (69) به طورى كه هنگام رحلت آن حضرت هنوز بسيارى از شيعيان ازامامت حضرت «حسن عسكرى» آگاهى نداشتند (70).
گويا عامل ديگرى نيز در اين زمينه بى تأثير نبوده و آن اعتقاد گروهى از شيعيان به امامت «محمد بن على»، برادر حضرت عسكرى، در زمان حيات امام هادى بوده است. اين گروه بر اساس همين پندار او را در محضر امام هادى احترام مى‏ كردند، ولى حضرت با اين پندار مبارزه مى ‏كرد و آنان را به امامت فرزندش حسن راهنمايى مى ‏نمود.
پس از شهادت حضرت هادى گروهى از خيانتكاران و نادانان، همچون «ابن ماهويه»، اين پندار را دستاويز قرار داده و به اغواى مردم و منحرف ساختن افكار از امامت حضرت عسكرى پرداختند.
اين عوامل دست به دست هم داده و موجب شك و ترديد گروهى از شيعيان در امامت آن حضرت در آغاز كار گرديده بود، چنانكه برخى از آنان در صدد آزمايش امام بر مى ‏آمدند (71) و برخى ديگر در اين زمينه با امام مكاتبه مى ‏كردند (72). اين تزلزلها و ترديدها به حدّى بود كه امام در پاسخ گروهى از شيعيان در اين زمينه با آزردگى و رنجش فراوانى نوشت:
«هيچ يك از پدرانم، مانند من، گرفتار شك و تزلزل شيعيان در امر امامت نشده‏ اند...»(73)
امام عسكرى براى زدودن زنگار اين شكها و ترديدها، و نيز گاه براى حفظ ياران خود از خطر، و يا دلگرمى آنان، و يا هدايت گمراهان، ناگزير مى ‏شد پرده‏ هاى حجاب را كنار زده، از آن سوى جهان ظاهر، خبر دهد، و اين، از مؤثرترين شيوه‏ هاى جلب مخالفان و تقويت ايمان شيعيان بود.
«ابوهاشم جعفرى» كه قبلاً گفتيم يكى از نزديكترين ياران امام بود، مى ‏گويد: هر وقت به حضور امام عسكرى - عليه السلام - مى ‏رسيدم، برهان و نشانه تازه‏ اى بر امامت او مشاهده مى ‏كردم (74).
ادامه...
يادمان نرود گاهی با گناه به اندازه‌ی یک لايک فاصله داريم...
يادمان نرود فضای مجازی هم «محضر خداست» نکند که شرمنده باشيم؛ امان از لحظه‌ی غفلت که فقط خدا شاهد است و بس...
روی مانيتور بچسبانيم:«ورود شيطان ممنوع»
مراقب دستی که کليک می کند، چشمی که می بيند و گوشی که می شنود باشيم... و بدانيم و آگاه باشيم که خدا يک کاربر «هميشه آنلاين» است...
[تصویر:  05_blue.png]
 سپاس شده توسط
#35
ادامه ...
اينك كه انگيزه‏ هاى امام در اين زمينه روشن گرديد، چند نمونه از پيشگويي هاى غيبى امام عسكرى - عليه السلام - را از نظر خوانندگان گرامى مى ‏گذرانيم:
1 - «محمد بن على سمرى» كه يكى از نزديكترين و صميمى ‏ترين ياران امام بود، مى ‏گويد: حضرت عسكرى - عليه السلام - طى نامه ‏اى به من نوشت: «فتنه‏ اى براى شما پيش خواهد آمد، آماده باشيد».
بعد از سه روز در ميان افراد بنى هاشم اختلافى روى داد. به امام نوشتم: آيا اين همان فتنه است؟ حضرت پاسخ داد: «اين، آن نيست! مواظب باشيد!». چند روز بعد «معتز» كشته شد!(75)
2 - امام حدود بيست روز پيش از قتل «معتزّ» به «اسحاق بن جعفر زبيرى» نوشت: در خانه خود بمان، حادثه مهمى اتفاق خواهد افتاد! وى مى ‏گويد: پس از آنكه «بريحه» كشته شد، به محضر امام نوشتم: حادثه ‏اى كه گفته بوديد، رخ داد، اينك چه كار كنم؟ امام پاسخ داد: حادثه ‏اى كه گفتم، حادثه ديگرى است! طولى نكشيد «معتز» كشته شد! (76)
3 - «محمد بن حمزه سروى» مى ‏گويد: توسط «ابو هاشم جعفرى» كه از نزديكترين ياران حضرت عسكرى - عليه السلام - بود، نامه ‏اى به آن حضرت نوشتم و در خواست كردم دعائى در حق من بكند تا توانگر شوم. امام به خط خود جواب داد: مژده باد بر تو! خداوند به اين زودى تو را بى نياز گردانيد. پسر عموى تو «يحيى بن حمزه» درگذشت و وارثى ندارد، دارايى او كه صد هزار درهم است بزودى به دست تو خواهد رسيد. (77)
4 - «ابو هاشم جعفرى» مى‏ گويد: زندانى بودم. از فشار زندان و سنگينى غل و زنجير به حضرت شكايت كردم. امام در پاسخ نوشت: امروز نماز ظهر را در منزل خود خواهى خواند. طولى نكشيد از زندان خلاص شدم و نماز را در منزل خواندم! (78)
5 - «احمد بن محمد» مى ‏گويد: موقعى كه «مهتدى»، خليفه عباسى، شروع به كشتار «موالى» كرد، طى نامه ‏اى به حضرت عسكرى - عليه السلام - نوشتم: شكر خدا كه خليفه گرفتارى پيدا كرده و فرصت مزاحمت به شما را ندارد، شنيده ‏ام شما را تهديد مى ‏كرده و مى‏ گفته: «بايد اينها را از روى زمين بردارم».
امام در پاسخ با خط خود نوشت: عمر او كوتاهتر از آن خواهد بود كه اين تهديدها را عملى كند. از امروز بشمار، در روز ششم با خوارى و خفت كشته خواهد شد. شش روز بعد، همان گونه كه امام پيشگويى كرده بود، مهتدى به قتل رسيد. (79)
6 - «جعفر بن محمد قلانسى» مى‏ گويد: برادرم محمد كه همسرش آبستن بود، نامه‏ اى به حضرت عسكرى - عليه السلام - نوشت و خواهش كرد كه حضرت دعا كند زايمان همسرش بى خطر، و نوزاد او پسر باشد. امام در پاسخ نوشت: خداوند فرزند پسر به تو عنايت مى ‏كند، و «محمد» و «عبد الرحمن» دو اسم خوبى هستند. آن زن پسر آنهم دو قلو زاييد، يكى را محمد و ديگرى را عبدالرحمن نام نهادند (80).
7 - «محمد بن عياش» مى‏ گويد: چند نفر بوديم كه در مورد كرامات امام عسكرى - عليه السلام - با هم گفتگو مى‏ كرديم. فردى ناصبى (دشمن اهل بيت) گفت: من نوشته‏ اى بدون مركّب براى او مى ‏نويسم، اگر آن را پاسخ داد، مى ‏پذيرم كه او بر حق است.
ما مسائل خود را نوشتيم. ناصبى نيز بدون مركّب روى برگه ‏اى مطلب خود را نوشت و آن را با نامه ‏ها به خدمت امام فرستاديم. حضرت پاسخ سؤالهاى ما را مرقوم فرمود و روى برگه مربوط به ناصبى، اسم او و اسم پدرش را نوشت!. ناصبى چون آن را ديد از هوش رفت، و چون به هوش آمد، حقانيت حضرت را تصديق كرد و در زمره شيعيان قرار گرفت. (81)
8 - «اسماعيل بن محمد» مى ‏گويد: بر درِ خانه امام عسكرى - عليه السلام - نشستم. وقتى امام بيرون آمد، جلو رفتم و از فقر و نيازمندى خويش شكوه كردم و سوگند خوردم كه حتى يك درهم ندارم!
امام فرمود: سوگند ياد مى ‏كنى، درصورتى كه دويست دينار در خاك پنهان كرده‏ اى؟! آنگاه افزود: اين را براى آن نگفتم كه به تو عطائى نكنم، و آنگاه رو به غلام خود كرد و فرمود: آنچه همراه دارى به او بده. غلام صد دينار به من داد. خداى متعال را سپاس گفتم و باز گشتم.
حضرت فرمود: مى ‏ترسم آن دويست دينار را، در وقتى كه بسيار نيازمند آن هستى، از دست بدهى.
 من سراغ دينارها رفتم و آنها را در جاى خود يافتم. جايشان را عوض كردم و طورى پنهان ساختم كه هيچ كس مطلع نشود. از اين قضيه مدتى گذشت. به دينارها نيازمند شدم. سراغ آنها رفتم چيزى نيافتم و اين امر بر من بسيار گران آمد. بعداً فهميدم پسرم جاى آنها را يافته و دينارها را برداشته و برده است! در نتيجه چيزى از آنها به دست من نرسيد و همان طور شد كه امام فرموده بود! (82)
9 - شخصى بنام «حلبى» مى ‏گويد: در سامرّأ گرد آمده بوديم و منتظر خروج ابو محمد (امام عسكرى - عليه السلام -) از خانه بوديم تا او را از نزديك ببينيم. در اين هنگام نامه‏ اى از حضرت دريافت كرديم كه در آن نوشته بود: «هشدار كه هيچ كس بر من سلام نكند و كسى با دست، به سوى من اشاره نكند، در غير اين صورت جانتان به خطر خواهد افتاد!» در كنار من جوانى ايستاده بود، به او گفتم: از كجايى؟ گفت: از مدينه. گفتم: اينجا چه مى ‏كنى؟ گفت: درباره امامت «ابو محمد» - عليه السلام - اختلافى پيش آمده است، آمده ‏ام تا او را ببينم و سخنى از او بشنوم يا نشانه ‏اى ببينم تا دلم آرام گيرد، من از نوادگان «ابوذر غِفارى» (83) هستم. در اين هنگام امام حسن - عليه السلام - همراه خادمش بيرون آمد. وقتى كه روبروى ما رسيد، به جوانى كه در كنار من بود، نگريست و فرمود: آيا تو غِفارى هستى؟ جوان پاسخ داد: آرى. امام فرمود: مادرت «حمدويه» چه مى‏ كند؟ چوان پاسخ داد: خوب است. امام پس از اين سخنان كوتاه از كنار ما گذشت. رو به جوان كردم و گفتم: آيا او را قبلاً ديده بودى؟ پاسخ داد: خير. گفتم: آيا همين تو را كافى است؟ گفت: كمتر از اين نيز كافى بود!(84)
10 - جعفر بن محمد مى ‏گويد: امام عسكرى - عليه السلام - در راه حركت مى ‏كرد و ما در ركاب او بوديم. من آرزو داشتم كه داراى فرزندى شوم، در دلم گفتم: اى ابا محمد (عسكرى) آيا من صاحب فرزندى خواهم شد؟ در اين هنگام امام نگاهى به من كرد و با سر اشاره كرد كه: آرى. در دلم گفتم: پسر خواهد شد؟ حضرت با سر اشاره كرد كه: نه! چندى بعد خدا فرزند دخترى به ما داد! (85)
11 - على بن محمد بن زياد مى ‏گويد: نامه ‏اى از طرف حضرت به من رسيد كه: خطرى تو را تهديد مى ‏كند، از خانه خارج نشو. در آن روزها يك گرفتارى براى من پيش آمد كه از آن وحشت كردم، نامه‏ اى به امام نوشتم و پرسيدم كه: اين همان خطر است؟ امام در پاسخ نوشت: خطرى كه گفتيم از اين بدتر خواهد بود. طولى نكشيد بخاطر «جعفر بن محمود» تحت تعقيب قرار گرفتم، و از طرف حكومت براى دستگير كننده من صد هزار درهم جايزه اعلام گرديد! (86)
 
ادامه...
يادمان نرود گاهی با گناه به اندازه‌ی یک لايک فاصله داريم...
يادمان نرود فضای مجازی هم «محضر خداست» نکند که شرمنده باشيم؛ امان از لحظه‌ی غفلت که فقط خدا شاهد است و بس...
روی مانيتور بچسبانيم:«ورود شيطان ممنوع»
مراقب دستی که کليک می کند، چشمی که می بيند و گوشی که می شنود باشيم... و بدانيم و آگاه باشيم که خدا يک کاربر «هميشه آنلاين» است...
[تصویر:  05_blue.png]
 سپاس شده توسط
#36
7 - آماده سازى شيعيان براى دوران غيبت
از آنجا كه غائب شدن امام و رهبر هر جمعيتى، يك حادثه غير طبيعى و نامأنوس است و باور كردن آن و نيز تحمل مشكلات ناشى از آن براى نوع مردم دشوار مى ‏باشد، پيامبر اسلام و امامان پيشين بتدريج مردم را با اين موضوع آشنا ساخته و افكار را براى پذيرش آن آماده مى‏ كردند.
اين تلاش در عصر امام هادى - عليه السلام - و امام عسكرى - عليه السلام - كه زمان غيبت نزديك مى ‏شد، به صورت محسوسترى به چشم مى ‏خورد. چنانكه در زندگانى امام هادى ديديم، آن حضرت اقدامات خود را نوعاً توسط نمايندگان انجام مى‏ داد و كمتر شخصاً با افراد تماس مى‏ گرفت.
اين معنا در زمان امام عسكرى - عليه السلام - جلوه بيشترى يافت ؛ زيرا امام از يك طرف، با وجود تأكيد بر تولد حضرت مهدى - عليه السلام - او را تنها به شيعيان خاصّ و بسيار نزديك نشان مى‏ داد و از طرف ديگر تماس مستقيم شيعيان با خود آن حضرت روز بروز محدودتر و كمتر مى ‏شد، به طورى كه حتى در خود شهر سامرّأ به مراجعات و مسائل شيعيان از طريق نامه يا توسط نمايندگان خويش پاسخ مى‏ داد و بدين ترتيب آنان را براى تحمل اوضاع و شرائط و تكاليف عصر غيبت و ارتباط غير مستقيم با امام آمده مى ‏ساخت، و چنانكه خواهيم ديد اين همان روشى است كه بعداً امام دوازدهم در زمان غيبت صغرى در پيش گرفت و شيعيان را بتدريج براى دوران غيبت كبرى آماده ساخت.
اشاره كرديم كه گاهى برخى از شيعيان خاص، موفق به ديدار حضرت مهدى - عليه السلام - مى ‏شدند، اينك در اينجا به عنوان نمونه يك مورد از اين ديدارها را مى ‏آوريم:
 
پيشگويى غيبت حضرت مهدى (عج)
«احمد بن اسحاق»، يكى از ياران خاص و گرانقدر امام عسكرى - عليه السلام -، مى ‏گويد: به حضور امام عسكرى - عليه السلام - رسيدم مى ‏خواستم درباره امام بعد از او بپرسم، حضرت پيش از سؤال من فرمود:
اى «احمد بن اسحاق»! خداوند از زمانى كه آدم را آفريده تا روز رستاخيز، هرگز زمين را از «حجت» خالى نگذاشته و نمى ‏گذارد. خداوند از بركت وجود «حجت» خود در زمين، بلا را از مردم جهان دفع مى ‏كند و باران مى ‏فرستد و بركات نهفته در دل زمين را آشكار مى ‏سازد.
عرض كردم: پيشوا و امام بعد از شما كيست؟ حضرت بسرعت برخاست و به اتاق ديگر رفت و طولى نكشيد كه برگشت، در حالى كه پسر بچه ‏اى را كه حدود سه سال داشت و رخسارش همچون ماه شب چهارده مى ‏درخشيد به دوش گرفته بود.
فرمود: «احمد بن اسحاق»! اگر پيش خدا و امامان محترم نبودى، اين پسرم را به تو نشان نمى ‏دادم، او همنام و هم كنيه رسول خداست، زمين را پر از عدل و داد مى ‏كند چنانكه از ظلم و جور پر شده باشد. او در ميان اين امت (از نظر طول غيبت) همچون «خضر» و «ذوالقرنين» است، او غيبتى خواهد داشت كه (در اثر طولانى بودن آن) بسيارى به شك خواهند افتاد و تنها كسانى كه خداوند آنان را در اعتقاد به امامت او ثابت نگه داشته و توفيق دعا جهت تعجيل قيام و ظهور او مى ‏بخشد، از گمراهى نجات مى ‏يابند... (87).
 
جلوه درخشان حقيقت
با تمام دشمنيها و كينه توزي هايى كه درباريان عباسى نسبت به امام عسكرى - عليه السلام - داشتند، عظمت معنوى و فروغ كمالات او گاه آنان را چنان تحت تأثير قرار مى ‏داد كه ناگزير در برابر آن حضرت سر تعظيم فرود مى ‏آوردند و زبان به مدح و ستايش آن بزرگوار مى ‏گشودند.
«عبيد الله بن خاقان» از درباريان و رجال مهمّ حكومت عباسى بود و پسرش «احمد» متصدى اراضى «قم» و مأمور اخذ ماليات اين شهر و از ناصبيان (دشمنان امامان) شمرده مى‏ شد. حسن بن محمد اشعرى و محمد بن يحيى و ديگران آورده ‏اند كه روزى در مجلس او سخن از علويان و عقايدشان به ميان آمد. «احمد» گفت:
من در «سامرّأ» كسى از علويان را از نظر روش و وقار و عفت و نجابت و فضيلت و عظمت در ميان خانواده خويش و تمامى بنى هاشم مانند حسن بن على بن محمد (امام عسكرى) نديدم. خاندانش او را بر بزرگسالان و سران خود مقدم مى‏داشتند. در نزد سران سپاه و وزيران و عموم مردم نيز همين وضع را داشت. به ياد دارم روزى نزد پدرم بودم، دربانان خبر آوردند: ابو محمد، ابن الرضا (88) (امام حسن عسكرى - عليه السلام -) مى ‏خواهد وارد شود، پدرم با صداى بلند گفت: بگذاريد وارد شود. من از اينكه در بانان نزد پدرم از او با كنيه و با احترام ياد كردند، شگفت زده شدم، زيرا نزد پدرم جز خليفه يا وليعهد يا كسى را كه خليفه دستور داده بود او را به كنيه (89) ياد كنند، اين گونه ياد نمى ‏كردند. آنگاه مردى گندم گون، خوش قامت، خوشرو، نيكو اندام، جوان و داراى هيبت و جلالت وارد شد. چون چشم پدرم به او افتاد، از جا برخاست و چند گام به استقبال او رفت. به ياد نداشتم پدرم نسبت به كسى از بنى هاشم يا فرماندهان سپاه چنين احترامى ابراز كرده باشد. پدرم دست در گردن او انداخت و صورت و سينه او را بوسيد و دست او را گرفت و بر جاى نماز خود كه در آنجا نشسته بود، نشانيد، و خود، رو بروى او نشست و با او به صحبت پرداخت، و در ضمن صحبت، به او «فدايت شوم» مى ‏گفت. من از آنچه مى ‏ديدم در شگفت بودم. ناگاه دربانى آمد و گفت «موفق» عباسى (برادر خليفه) آمده است و مى ‏خواهد وارد شود. معمول اين بود كه هرگاه «موفق» مى ‏آمد، پيش از او دربانانان و نيز فرماندهان ويژه سپاه او مى ‏آمدند و در فاصله در ورودى قصر تا مجلس پدرم در دو صف مى ‏ايستادند و به همین حال مى‏ ماندند و «موفق» از ميان آنها عبور مى ‏كرد.
بارى، پدرم پيوسته متوجه «ابو محمد» (امام عسكرى - عليه السلام) بود و با او گفتگو مى ‏كرد تا آنگاه كه چشمش به غلامان مخصوص «موفق» افتاد، در اين موقع به او گفت: فدايت شوم اگر مايليد، تشريف ببريد، و به دربانان خود دستور داد او را از پشت صف ببرند تا «موفق» او را نبيند. ابومحمد برخاست و پدرم نيز برخاست و دست در گردن او انداخت و با او خداحافظى كرد و او بيرون رفت.
من به دربانان و غلامان پدرم گفتم: وه! اين چه كسى بود كه او را در حضور پدرم به كنيه ياد كرديد و پدرم نيز با او چنين رفتار كرد؟!.
گفتند: او يكى از علويان است كه به او «حسن بن على - عليهما السلام -» مى ‏گويند و به «ابن الرضا» معروف است. تعجب من بيشتر شد و آن روز همه ‏اش در فكر او و رفتار پدرم با او بودم تا شب شد. عادت پدرم اين بود كه پس از نماز عشأ مى ‏نشست و گزارشها و امورى را كه لازم بود به اطلاع خليفه برساند، بررسى مى ‏كرد. وقتى نماز خواند و نشست، من آمدم و نزد او نشستم. كسى پيش او نبود. پرسيد: احمد! كارى دارى؟
گفتم: آرى پدر، اگر اجازه مى ‏دهى بگويم.
گفت: اجازه دارى.
گفتم، پدر! اين مرد كه صبح او را ديدم چه كسى بود كه نسبت به او چنين تواضع و احترام نمودى و در سخنانت، به او «فدايت شوم» مى ‏گفتى و خود و پدر و مادرت را فداى او مى ‏ساختى؟! گفت: پسرم! او امام «رافضيان» ، «حسن بن على» معروف به «ابن الرضا» است.(دشمنان شيعيان، آنان را به طعنه «رافضى» مى ‏ناميدند. )
آنگاه اندكى سكوت كرد. من نيز ساكت ماندم. سپس گفت: پسرم! اگر خلافت از دست خلفاى بنى عباس بيرون رود، كسى از بنى هاشم جز او سزاوار آن نيست، و اين به خاطر فضيلت و عفت و زهد و عبادت و اخلاق نيكو و شايستگى اوست، پدر او نيز مردى بزرگوار و با فضيلت بود.
با اين سخنان انديشه و نگرانى ام بيشتر و خشمم نسبت به پدر فزونتر شد. ديگر هم و غمى جز اين نداشتم كه درباره ابن الرّضا پرس و جو كنم و پيرامون او كاوش و بررسى نمايم. از هيچ يك از بنى هاشم و سران سپاه و نويسندگان و قاضيان و فقيهان و ديگر افراد درباره او سؤال نكردم مگر آنكه او را در نظر آنان در نهايت بزرگى و ارجمندى و والايى يافتم، همه از او به نيكى ياد مى ‏كردند و او را بر تمامى خاندان و بزرگان خويش مقدم مى‏ شمردند. (بدين گونه) مقام او در نظرم بالا رفت، زيرا هيچ دوست و دشمنى را نديدم مگر آنكه در مورد او به نيكى سخن مى ‏گفت و او را مى ‏ستود...(91).
ادامه...
يادمان نرود گاهی با گناه به اندازه‌ی یک لايک فاصله داريم...
يادمان نرود فضای مجازی هم «محضر خداست» نکند که شرمنده باشيم؛ امان از لحظه‌ی غفلت که فقط خدا شاهد است و بس...
روی مانيتور بچسبانيم:«ورود شيطان ممنوع»
مراقب دستی که کليک می کند، چشمی که می بيند و گوشی که می شنود باشيم... و بدانيم و آگاه باشيم که خدا يک کاربر «هميشه آنلاين» است...
[تصویر:  05_blue.png]
 سپاس شده توسط
#37
ادامه..

شهادت امام، و توطئه ‏هاى بى ثمر

معتمد عباسى كه همواره از محبوبيت و نفوذ معنوى امام در جامعه نگران بود، چون ديد توجه مردم به امام روز بروز بيشتر مى ‏شود و زندان و اختناق و مراقبت تأثير معكوس دارد، سرانجام به همان شيوه مزورانه ديرينه متوسل شد و امام را پنهانى مسموم ساخت.
دانشمند نامدار جهان تشيع، «طبرسى»، مى ‏نويسد: بسيارى از دانشمندان ما گفته ‏اند: امام عسكرى - عليه السلام - بر اثر مسوميت به شهادت رسيد، چنانكه پدرش و جدش و همه امامان، با شهادت از دنيا رفته ‏اند. (92) «كفعمى»، دانشمند معروف شيعه، مى ‏گويد: او را «معتمد» مسموم ساخت (93) و «محمدبن جرير بن رستم»، از دانشمندان شيعى در قرن چهارم، معتقد است كه: امام عسكرى - عليه السلام - در اثر مسموميت به درجه شهادت رسيد. (94)
يكى از نشانه‏ هاى شهادت امام توسط دربار عباسى، تحرّكها و تلاشهاى فوق العاده ‏اى بود كه معتمد عباسى در روزهاى مسموميت و شهادت امام، براى عادى جلوه دادن مرگ آن حضرت از خود نشان داد.
«ابن صبّاغ مالكى»، يكى از دانشمندان اهل سنت، از قول «عبيد الله بن خاقان»، يكى از درباريان عباسى (كه از احترام او نسبت به امام ياد كرديم) مى ‏نويسد:
«... هنگام در گذشت ابو محمد حسن بن على عسكرى - عليه السلام - معتمد، خليفه عباسى حال مخصوصى پيدا كرد كه ما از آن شگفت زده شديم و فكر نمى ‏كرديم چنين حالى در او (كه خليفه وقت بود و قدرت را در دست داشت) ديده شود. وقتى «ابو محمد» (امام عسكرى) رنجور شد، پنج نفر از اطرافيان خاص خليفه كه همه از فقيهان دربارى بودند، به خانه او گسيل شدند. معتمد به آنان دستور داد در خانه ابو محمد بمانند و هرچه روى مى ‏دهد به او گزارش كنند، نيز عده‏ اى را به عنوان پرستار فرستاد تا ملازم او باشند، و همچنين به «قاضى بن بختيار» فرمان داد ده نفر از معتمدين را انتخاب كند و به خانه ابو محمد بفرستد و آنان هر صبح و شام نزد او بروند و حال او را زير نظر بگيرند. دو يا سه روز بعد به خليفه خبر دادند حال ابو محمد سخت‏تر شده و بعيد است بهتر شود. خليفه دستور داد شب و روز ملازم خانه او باشند و آنان پيوسته ملازم خانه آن بزرگوار بودند تا پس از چند روزى رحلت فرمود. وقتى خبر درگذشت آن حضرت پخش شد، سامرّأ به حركت در آمد و سراپا فرياد و ناله گرديد و بازارها تعطيل و مغازه‏ ها بسته شد. بنى هاشم، ديوانيان، امراى لشكر، قاضيان شهر، شعرا، شهود و گواهان و ساير مردم براى شركت در مراسم تشييع حركت كردند، سامرّأ در آن روز ياد آور صحنه قيامت بود!
وقتى جنازه آماده دفن شد، خليفه برادر خود، «عيسى بن متوكل»، را فرستاد تا بر جنازه آن حضرت نماز بگزارد. هنگامى كه جنازه را براى نماز روى زمين گذاشتند، عيسى نزديك رفت و صورت آن حضرت را باز كرد. و به علويان و عباسيان و قاضيان و نويسندگان و شهود نشان داد و گفت: اين «ابو محمد عسكرى» است كه به مرگ طبيعى درگذشته است و فلان و فلان از خدمتگزاران خليفه نيز شاهد بوده ‏اند!! بعد روى جنازه را پوشاند و بر او نماز خواند، و فرمان داد براى دفن ببرند...»(95)
البته اين نماز جنبه تشريفاتى داشت و طرحى بود كه رژيم حاكم براى لوث كردن ماجراى شهادت امام ريخته بود و چنانكه در ميان دانشمندان شيعه مشهور است، حضرت مهدى - عج - به طور خصوصى بر جنازه پدر بزرگوارش، امام عسكرى - عليه السلام - نماز گزارد (96).

 
تلاش مذبوحانه جعفر كذّاب
«ابوالأديان» مى ‏گويد: من از خدمتگزاران امام عسكرى - عليه السلام - بودم و نامه ‏های آن حضرت را به شهرها مى ‏بردم. در مرضى كه امام با آن از دنيا رفت، به خدمتش رسيدم. حضرت نامه‏ هايى نوشت و فرمود: اينها را به «مدائن» مى ‏برى، پانزده روز در سامرّأ نخواهى بود، روز پانزدهم كه داخل شهر شدى، خواهى ديد كه از خانه من ناله و شيون بلند است و جسد مرا در محل غسل گذاشته ‏اند.
گفتم: سرور من! اگر چنين شود، امام بعد از شما كيست؟ فرمود هر كس به جنازه من نماز گزارد، قائم بعد از من او است. گفتم: نشانه ديگرى بفرماييد. فرمود: هر كس از آنچه در ميان هميان (كمر بند) است خبر دهد، او امام بعد از من است. هيبت و عظمت امام مانع شد كه بپرسم: مقصود از آنچه در هميان است چيست؟
من نامه ‏هاى آن حضرت را به «مدائن» بردم و جواب آنها را گرفته و روز پانزدهم وارد سامرّأ شدم، ديدم همان طور كه امام فرموده بود، از خانه امام صداى ناله بلند است. نيز ديدم برادرش «جعفر» (كذّاب) در كنار خانه آن حضرت نشسته و گروهى از شيعيان، اطراف او را گرفته به وى تسليت، و به امامتش تبريك مى ‏گويند (!!)
من از اين جريان يكّه خوردم و با خود گفتم: اگر جعفر امام باشد، پس وضع امامت عوض شده است، زيرا من با چشم خود ديده بودم كه جعفر شراب مى ‏خورد و قمار بازى مى ‏كرد و اهل تار و طنبور بود. من هم جلو رفته و رحلت برادرش را تسليت و امامتش را تبريك گفتم، ولى از من چيزى نپرسيد!
در اين هنگام «عقيد»، خادم خانه امام، بيرون آمد و به جعفر گفت: جنازه برادرت را كفن كردند، بياييد نماز بخوانيد. جعفر وارد خانه شد. شيعيان در اطراف او بودند. «سمّان» (روغن فروش) و «حسن بن على» معروف به «سلمه» پيشاپيش آنها قرار داشتند.
وقتى كه به حياط خانه وارد شديم، جنازه «امام عسكرى - عليه السلام -» را كفن كرده و در تابوت گذاشته بودند. جعفر پيش رفت تا بر جنازه امام نماز گزارد. وقتى كه خواست تكبير نماز را بگويد، ناگاه كودكى گندمگون و سياه موى كه دندانهاى پيشينش قدرى با هم فاصله داشت، بيرون آمد و لباس جعفر را گرفت و او را كنار كشيد و گفت: عمو! كنار برو، من بايد بر پدرم نماز بخوانم. جعفر، در حالى كه قيافه‏ اش دگرگون شده بود، كنار رفت. آن كودك بر جنازه امام نماز خواند و حضرت را در خانه خود در كنار قبر پدرش امام هادى دفن كردند.
بعد همان كودك رو به من كرد و گفت: اى مرد بصرى! جواب نامه را كه همراه تو است بده! جواب نامه ‏ها را به وى دادم و با خود گفتم: اين دو نشانه (:نماز بر جنازه، و خواستن جواب نامه‏ ها)، حالا فقط هميان مانده. آنگاه پيش جعفر آمدم و ديدم سر و صدايش بلند است. «حاجز وشأ» كه حاضر بود به جعفر گفت: آن كودك كى بود؟!! او مى‏ خواست با اين سؤال جعفر را (كه بيخود ادعاى امامت مى ‏كرد) محكوم كند. جعفر گفت: والله تا به حال او را نديده‏ ام و نمى ‏شناسم!
در آنجا نشسته بوديم كه گروهى از اهل «قم» آمدند و از امام حسن عسكرى - عليه السلام - پرسيدند، و چون دانستند كه امام رحلت فرموده است، گفتند: جانشين امام كيست؟ حاضران جعفر را نشان دادند. آنها به جعفر سلام كرده تسليت و تهنيت گفتند و اظهار داشتند: نامه ‏ها و پولهايى آورده ‏ايم، بفرماييد: نامه‏ ها را چه كسانى نوشته ‏اند و پولها چقدر است؟ جعفر از اين سؤال بر آشفت و برخاست و در حاليكه گرد جامه‏ هاى خود را پاك مى ‏كرد، گفت: اينها از ما انتظار دارند علم غيب بدانيم!! در اين ميان خادمى از خانه بيرون آمد و گفت: نامه ‏ها از فلان كس و فلان كس است و در هميان هزار دينار است كه ده تا از آنها را آب طلا داده اند.
نمايندگام مردم قم نامه‏ ها و هميان را تحويل داده و به خادم گفتند: هر كس تو را براى گرفتن هميان فرستاده، او امام است...(98)
 
تلاشهاى بى ثمر
«معتمد» عباسى كه با شهادت امام عسكرى - عليه السلام - به خيال خام خويش، به مقصد و مراد خود رسيده بود، تصور مى‏ كرد ديگر خطرى سر راه حكومت خودكامه وى وجود ندارد، ولى براى اطمينان خاطر خود دست به اعمال ديگرى زد كه نشانه جاه‏طلبى و عمق نگرانى او از ناحيه فرزند امام بود. او به عده‏ اى مأموريت داد كه وارد منزل امام شوند و اثاثيه حضرت را كاملاً بازرسى كرده آنها را مهر و موم نمايند.
از طرف ديگر، چون شنيده بود كه از حضرت عسكرى - عليه السلام - فرزندى باقى مانده، در صدد يافتن او بر آمد و دستو داد عده ‏اى از قابله‏ ها، زنان و كنيزان آن حضرت را معاينه نمايند و اگر آثار حملى در آنان مشاهده شد، گزارش كنند. نقل شده است كه يكى از قابله‏ ها به كنيزى ظنين شد و از طرف خليفه دستور داده شد كه آن كنيز را در محل تحت نظر قرار بدهند و «نحرير» (يكى از درباريان، و پيشكار مخصوص خليفه) همراه عده ‏اى از زنان مراقب حال او باشند تا صدق و كذب گزارش معلوم گردد. (99) مدّت دو سال آن كنيز تحت نظر بود ولى سر انجام اثرى از حمل ظاهر نشد و كذب گزارش روشن گشت! (100)
در اين هنگام معتمد براى آنكه وانمود كند كه از امام عسكرى - عليه السلام - فرزندى باقى نمانده، و شيعيان از وجود امام بعدى نوميد گردند، دستور داد ميراث آن حضرت ميان مادر و برادرش جعفر تقسيم شود (101)، ولى شيعيان همچنان عقيده داشتند كه از امام فرزندى باقى مانده است كه امامت را به عهده دارد (102)، زيرا تعدادى از آنان فرزند خردسال امام را قبلاً ديده بودند (چنانكه نمونه آن را قبلاً گفتيم).
در هر حال فشار و اختناق و انواع محدوديتها در مورد خاندان امام براى يافتن امام دوازدهم همچنان ادامه داشت تا آنكه قيام «يعقوب بن ليث صفارى» در «خراسان»، و مرگ ناگهانى «عبد الله بن يحيى بن خاقان» و آشوب و فتنه «صاحب الزنج» در «بصره» پيش آمد و دربار عباسى تمام نيروى خود را براى مقابله با اين حركتها بسيج كرد و ديگر مجال تعرّض و سختگيرى در مورد خاندان امام باقى نماند! (103)(104)
 

منبع: (با اندکی تصرف)
سایت شهید آوینی
يادمان نرود گاهی با گناه به اندازه‌ی یک لايک فاصله داريم...
يادمان نرود فضای مجازی هم «محضر خداست» نکند که شرمنده باشيم؛ امان از لحظه‌ی غفلت که فقط خدا شاهد است و بس...
روی مانيتور بچسبانيم:«ورود شيطان ممنوع»
مراقب دستی که کليک می کند، چشمی که می بيند و گوشی که می شنود باشيم... و بدانيم و آگاه باشيم که خدا يک کاربر «هميشه آنلاين» است...
[تصویر:  05_blue.png]
#38
بِسْم اللهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیم 302

 چند روز پس از رحلت پیامبر صلی اللّه علیه و آله مردی به محضر فاطمه علیه السلام مشرف شد و عرض کرد: ای دختر رسول اللّه چیزی نزد شما به یادگار گذاشته است تا مرا از آن بهره مند سازی؟
فاطمه علیه السلام به کنیز خود فرمود: آن نوشته رابیاور.
کنیز بدنبال نوشته رفت اما آن را پیدا نکرد.
فاطمه علیه السلام فرمود: آن را پیدا کن که ارزش آن برای من برابر حسن و حسین است.
کنیز به جستجو پرداخت تا آن را پیدا کرد و به خدمت آن حضرت آورد. در آن نوشته آمده بود:
از مومنین نیست کسی که همسایه اش از آزار او در امان نیست و کسی که به خداوند و روز قیامت ایمان دارد سخن خوب می گوید یا سکوت می کند.
خداوند انسان خیره، بردبار و عفیف را دوست دارد و انسان بدزبان، کینه توز و گدای اصرار کننده را دشمن می دارد. حیا از ایمان است و ایمان سبب ورود در بهشت می باشد و فحش از بی شرمی سبب ورود در جهنم است

بحار النوار، ج 43، ص 82و 83
 سپاس شده توسط
#39
آزادی در انتخاب همسر

 بِسْم اللهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیم 302

 

امیر المؤ منین علیه السلام فرمود: بعضی از صحابه نزد من آمدند و گفتند: چه می شود خدمت رسول خدا صلی اللّه علیه و آله برسی و درباره خواستگاری از فاطمه علیها السلام با ایشان صحبت کنی.
من هم به محضر رسول خدا رفتم وقتی مرا دید خندید و فرمود: برای چه به اینجا آمدی و چه حاجتی داری؟
من هم خویشاوندی با او و پیش قدمی در اسلام و یاری کردن وی و جهاد خود در راه خدا را برای او بیان کردم.
پیامبر صلی اللّه علیه و آله فرمود: یا علی راست می گوئی تو بهتر از آن هستی که می گویی.
عرض کردم: یا رسول اللّه! فاطمه را به ازدواج من در می آوری؟
حضرت فرمود: یا علی قبل از تو کسانی برای خواستگاری او آمدند و من آنها را به فاطمه معرفی کردم اما با شنیدن نام آنها علائم نارضایتی در چهره او مشخص می شد حال تو اینجا بمان تا من برگردم. آنگاه به سراغ فاطمه علیها السلام رفت و به او گفت: ای فاطمه تو خویشاوندی و فضل و اسلام علی بن ابیطالب را می دانی و من هم از پروردگار خود خواسته ام که بهترین و محبوبترین خلقش را همسر تو قرار دهد و او الان به خواستگاری تو آمده است چه نظری داری؟
فاطمه سکوت کرد و نارضایتی در چهره او آشکار نگشت و رو بر نگرداند.
پیامبر صلی اللّه علیه و آله که سکوت او را علامت رضایتش دانست گفت: اللّه اکبر سکوت او اقرار و قبول اوست.
این قطعه از تاریخ زندگی فاطمه علیها السلام بیانگر حیای اوست که چگونه پاسخ مثتب خود را با سکوت اعلام کرد و از طرفی آزادی او در انتخاب همسر را بیان می کند و حرمت خاصی که پیامبر صلی اللّه علیه و آله برای دخترش فاطمه علیها السلام را اختیار او در انتخاب همسر قائل است که هر چند علی علیه السلام بهترین خلق خدا بود که به خواستگاری رفته بود باز هم خواستگاری امام علی علیه السلام را با او در میان گذارد تا خود پذیرش خویش را اظهار نماید

بحارالنوار، ج 43، ص 93
 سپاس شده توسط
#40
مهم ترین کلمات حکمت آمیز 303
 بِسْم اللهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیم 302

 

روزی لقمان به فرزندش گفت: فرزندم! من هفت هزار کلمه حکمت آمیز آموختم، اما تو چهار کلمه بیاموز و حفظ کن که اگر به آنها عمل کنی، برای سعادت تو کافی است:

1 - کِشتی خود را محکم بساز که دریا بسیار عمیق است.

2 - بار خود را سبک کن که گردنه و گذرگاهی در پیش داری که گذشتن از آن بسیار دشوار است.

3 - زاد و توشه بسیار بردار که سفرت بسیار دور و دراز است.

4 - عملت را خالص گردان و کار را فقط برای رضای خدا انجام بده که قبول کننده عمل، بسیار بینا و داناست.

به نقل از: برگزیده ای از پندهای لقمان حکیم، ص 46
 سپاس شده توسط
#41
ایگاه خبری ریشه: 317  

در تاریخ زندگانی امام علی(ع) از یک‌سو می‌خوانیم که غذای آن‌حضرت آب و نمک و خرما و مقداری شیر بود. در بیشتر مواقع هم نمک. از سوی دیگر رشادت‌ها و توان رزمی بی‌نظیر آن‌حضرت را در جنگ‌ها می‌بینیم. آیا از نظر علم پزشکی این امکان وجود دارد که یک شخص با غذاهای ساده و مختصر از قوای جسمانی در حد وسیع بهره‌مند شود؟

پاسخ اجمالی
امام علی(ع) اگرچه با لباس خشن و غذاهاى غیر لذیذ زندگى کرد، اما این‌گونه نبود که همیشه و در طول عمر خویش فقط نان و نمک و خرما خورده باشد، بلکه آن‌گونه که از سخنان آن‌حضرت بر می‌آید، این شرایط بیشتر به زمان زمام‌داری و حکومتشان باز می‌گردد. امام(ع) در طول سال‌های حکومت تلاش می‌کرد تا سطح زندگی و معیشت خویش را با ضعیف‌ترین شهروندان حکومت اسلامی منطبق سازد. البته این بدان معنا نیست که پیش از این دارای زندگی اشرافی بود.

در ارتباط با فلسفه ساده‌زیستی امام علی(ع) در تاریخ می‌خوانیم: عاصم بن زیاد حارثى که یکى از مریدان حضرت بود، خواست مانند امام بخورد و بپوشد، امام او را از این کار منع می‌کند. عاصم به حضرتش می‌گوید؛ شما چگونه چنین لباس خشن می‌پوشی و غذای ساده می‌خوری؟! امام(ع) فرمود: واى بر تو، من همانند تو نیستم؛ زیرا خداوند بر پیشوایان عادل واجب نمود تا خود را با مردم تهی‌دست برابر قرار دهند، باشد که تهی‌دستى بر فقیر سنگینى نکند و او را از پاى در نیاورد.[1]

علی(ع) در جایی دیگر می‌فرماید: آگاه باش که امام شما از تمام دنیایش به دو جامه کهنه، و از خوراکش به دو قرص نان قناعت نموده، بدان که شما توان چنین کاری را ندارید. ‏[2]

بنابر این؛ این‌گونه نبود که علی(ع) در تمام طول زندگی چنین باشد، اگرچه گاهی پیش می‌آمد که حتی غذای خود و خانواده خویش را به مستمندان و گرسنه‌گان می‌داد و خود گرسنه سر بر بالین می‌گذاشتند.[3] اما در عین زندگی ساده، دیگر غذاهای مفید و مقوی را نیز می‌خوردند.
أمامه نوه پیامبر(ص) و یکی از همسران امیرمؤمنان(ع) می‌گوید: «ایشان شبی در ماه رمضان نزدم آمد، برایش غذای شام را به همراه خرما و قارچ آوردم، امام(ع) از این غذاها خورد و قارچ را دوست می‌داشت».[4]
نکته: ظاهراً این روایت مرتبط با دوران قبل از خلافت حضرتشان می‌باشد.
البته، گفتنی است؛ آنچه در جنگ‌ها و نبردها باعث رشادت‌های علی(ع) می‌شد و می‌توانست در برابر جنگ‌جویانی مانند عمر بن عبدود پیروز از میدان به درآید و یا در خیبر را از جا درآورد، نیروی ایمان و عشق به جهاد و شهادت بود، نه نیرو و توان جسمی؛ چرا که به فرموده خود حضرت، پارسایان و انسان‌های متقی دارای جسمی نسبتاً نحیف هستند: «وَ أَجْسَادُهُمْ نَحِیفَة».[5]
 
[1]. سید رضی، محمد بن حسین، نهج البلاغة، محقق، صبحی صالح، ص 325، قم، هجرت، چاپ اول، 1414ق.
[2]. همان، ص 417.
[3]. ر. ک: «اهل بیت (ع) شأن نزول آیه "و یطعمون الطعام...»، پاسخ 18439.
[4]. برقی، ابو جعفر احمد بن محمد بن خالد، المحاسن، محقق، مصحح: محدث، جلال الدین، ج 2، ص 527،‏ قم، دار الکتب الإسلامیة، چاپ دوم، 1371ق.
[5]. نهج البلاغة، ص 303.

منبع: اسلام کوئست 53
 سپاس شده توسط
#42
حضرت زینب كبرى علیها السلام در روز پنجم جمادى الاولى سال پنجم یا ششم هجرى قمرى در شهر مدینه منوّره متولّد گردیده، و جهان را به قدوم خویش مزین فرمودند.

نام، لقب و كنیه آن حضرت: نام مبارك آن بزرگوار زینب، و كنیه گرامیشان ام الحسن و ام كلثوم و القاب آن حضرت عبارتند از: صدّیقة الصغرى، عصمة الصغرى، ولیة اللّه العظمى، ناموس الكبرى، شریكة الحسین علیهالسّلام و عالمه غیر معلّمه، فاضله، كامله و ...

به غیر از انوار مقدسه چهارده معصوم علیهمالسّلام، در میان خاندان رسالت و اهل بیت گرامى پیامبر اكرم صلّى اللّه علیه و آله و سلّم، افرادى هستند كه در نزد خداوند متعال داراى رتبه و منزلت رفیع و والایى مىباشند و توسل به ایشان، موجب گشایش مشكلات و معضلات امور دیگران است. مانند حضرت اباالفضل علیه السلام كه حتى در موارد زیادى مسیحیان به آن حضرت متوسل شده و به بركت توسل به آن حضرت مشكلاتشان حل گردیده و به حوائج و خواستههاى خویش نائل گردیده اند.

حضرت زینب سلام اللّه علیها نیز بانویى بزرگوار از این دودمان پاك است كه توسل به آن حضرت براى حل مشكلات بزرگ بسیار تجربه شده است و كرامات بسیارى از آن بانوى گرامى نقل شده است.

حضرت زینب سلام الله علیها در شب یك شنبه 15 رجب سال 63 هجرى قمرى در ضمن سفرى كه به همراه همسر گرامیشان عبداللّه بن جعفر به شام رفته بودند، شهادت رسیده و بدن مطهر آن بانوى بزرگوار در همانجا دفن گردید.

و مزار ملكوتى آن حضرت اینك زیارتگاه عاشقان وارادتمندان اهل بیت عصمت و طهارت علیهم السّلام مىباشد.


* فقط برای اینکه یادی از بانو کرده باشیم

[تصویر:  nasimhayat.png]
#43
آیا صلح امام حسن(علیه السلام) نشان‌دهنده حسن روابط معاویه بود؟
صلح امام حسن علیه‌السلام با معاویه در سال 41 قمری از رویدادهای تاریخی صدر اسلام است که محققان درباره آن زیاد سخن گفته و کتاب‌ها و رساله‌ها نوشته‌اند و حقایقی را روشن ساخته‌اند. همه آنها به این نتیجه رسیده‌اند که امام از روز نخست آماده قیام و دفاع از حریم خلافت بود و هرگز صلح و سازش در برنامه او نبود، لذا وقتی خبر حرکت معاویه از شام به کوفه رسید، دستور داد که در مسجد جمع شوند، آنگاه خطبه‌ای آغاز کرد و پس از اشاره به بسیج نیروهای معاویه، مردم را به جهاد در راه خدا و ایستادگی در مبارزه با پیروان باطل دعوت نمود و لزوم صبر و فداکاری و تحمل دشواری‌ها را گوشزد کرد. امام با اطلاعی که از روحیه مردم داشت، نگران بود که دعوت او را اجابت نکنند. اتفاقاً همین طور شد و پس از پایان خطبه مهیّج حضرت، همه سکوت کردند و احدی سخنان آن حضرت را تأیید نکرد!
این صحنه به قدری تأسف‌انگیز و تکان دهنده بود که یکی از یاران دلیر و شجاع امیرمؤمنان(ع) که در مجلس حضور داشت، مردم را به خاطر این سستی و افسردگی به شدت توبیخ کرد و آنها را قهرمانان دروغین و مردمی ترسو و فاقد شجاعت خواند و از آنها دعوت کرد که در رکاب امام برای جنگ با اهل شام آماده شوند.
این سند تاریخی نشان می‌دهد که مردم عراق تا چه حد به سستی و بی‌حالی گراییده بودند و آتش شور و سلحشوری و مجاهدت، در آنها خاموش شده بود و حاضر نبودند در جنگ شرکت کنند.
سرانجام پس از فعالیت‌ها و سخنرانی‌های عده‌ای از یاران بزرگ حضرت مجتبی بـه منظور بسـیج نیروهـا و تحریک مـردم بـرای جنگ، امـام حسن(ع) با عده کمی کوفه را ترک کرد و محلی در نزدیکی کوفه به نام «نُخیْلَه» را اردوگاه قرار داد و پس از ده روز اقامت در «نخیله» به انتظار رسیدن قوای تازه، جمعاً «چهارهزارنفر» در اردوگاه حضرت گرد آمدند! به همین جهت امام ناگزیر شد دوباره به کوفه برگردد و اقدامات تازه و جدی‌تری برای گردآوری سپاه به عمل آورد.
خستگی مردم عراق پس از سه جنگ جمل، صفین و نهروان از یک طرف و وجود عناصر متضاد در سپاه امام از طرف دیگر و خیانت فرماندهان او از طرف سوم سبب شد که صلح بر امام تحمیل شود.
این حقیقت را امام در یکی از سخنان خود بیان کرده و می‌فرماید:
«من به این علت حکومت و زمامداری را به معاویه واگذار کردم که اعوان و یارانی برای جنگ با وی نداشتم. اگر یارانی داشتم، شبانه روز با او می جنگیدم تا کار یکسره شود. من کوفیان را خوب می‌شناسم و بارها آنها را امتحان کرده‌ام. آنها مردمان فاسدی هستند که اصلاح نخواهند شد، نه وفادارند، نه به تعهدات و پیمان‌های خود پایبندند و نه دو نفر از آنان با هم موافقند. برحسب ظاهر به ما اظهار اطاعت و علاقه می‌کنند، ولی در عمل با دشمنان ما همراهند.»
پیشوای دوم که از سستی و عدم همکاری یاران خود به شدت ناراحت و متأثر بود، روزی خطبه‌ای ایراد فرمود و در آن چنین گفت:
«در شگفتم از مردمی که نه دین دارند و نه شرم و حیا. وای برشما! معاویه به هیچ یک از وعده‌هایی که دربرابر کشتن من به شما داده، وفا نخواهد کرد. اگر من بامعاویه بیعت کنم، وظایف شخصی خود را بهتر از امروز می‌توانم انجام بدهم، ولی اگر کار به دست معاویـه بیفتـد، نخواهـد گذاشت آیین جدم پیامبر را در جامعه اجرا کنم.
به خدا سوگند (به علت سستی و بی‌وفایی شما) ناگزیر شدم زمامداری مسلمانان را به معاویه واگذار کنم، یقین بدانید زیر پرچم حکومت بنی امیه هرگز روی خوش و شادمانی نخواهید دید و گرفتار انواع اذیت‌ها و آزارها خواهید شد.
اکنون گویی به چشم خود می‌بینم که فردا فرزندان شما بر در خانه فرزندان آنها ایستاده و درخواست آب و نان خواهند کرد؛ آب و نانی که از آنِ فرزندان شما بوده و خداوند آن را برای آنها قرار داده است، ولی بنی‌امیه آنها را از در خانه خود رانده و از حق خود محروم خواهند ساخت.»
آنگاه امام افزود:
«اگر یارانی داشتم که در جنگ با دشمنان خدا با من همکاری می‌کردند، هرگز خلافت را به معاویه واگذار نمی‌کردم، زیرا خلافت بر بنی امیه حرام است...».
این بیان، پرده از چهره این رویداد تاریخی برمی‌دارد و نشان می‌دهد که:
اوّلاً، امام خواهان صلح نبود، بلکه به خاطر فقدان یاور و سستی مردم کوفه و دیگر عواملی که به آنها اشاره شد، صلح را پذیرا شد.
ثانیاً، صلح حضرت نشانه حسن روابط با معاویه و پیروان او نبوده است.
 
منابع:
1- مقاتل الطالبیین ابوالفرج اصفهانی
2- صلح الحسن شیخ راضی
3- بحار الأنوار علامه مجلسی

(خبرگزاری فارس)
يادمان نرود گاهی با گناه به اندازه‌ی یک لايک فاصله داريم...
يادمان نرود فضای مجازی هم «محضر خداست» نکند که شرمنده باشيم؛ امان از لحظه‌ی غفلت که فقط خدا شاهد است و بس...
روی مانيتور بچسبانيم:«ورود شيطان ممنوع»
مراقب دستی که کليک می کند، چشمی که می بيند و گوشی که می شنود باشيم... و بدانيم و آگاه باشيم که خدا يک کاربر «هميشه آنلاين» است...
[تصویر:  05_blue.png]
 سپاس شده توسط
#44
حماسه‌ای که امام سجاد(علیه السلام) در مجلس یزید آفرید

پس از پایان واقعه عاشورا با توجه به فتنه‎ای که در آن دوران حاکم بود و عموم مردم جامعه تبیین دقیقی از وقایع پیش رو نداشتند، نیاز بود تبیین‎گراهایی صورت گیرد تا قاتلان حقیقی معرفی شوند. از جهتی فرصتی برای نشر مجدد معارف الهی بود، زیرا سالیان سال بود که جامعه شیعه با معارف عالی الهی مواجه نشده بود و علم عترت(علیهم السلام) آنچنان که شایسته است، نشر نیافته بود.
زمانی که اسرا به کاخ یزید ملعون سوق داده شدند، امام سجاد(علیه السلام) پس از درخواست از او خطبه‎ای خواندند و ضمن اینکه کاخ ستمگران عالم را به لرزه در آوردند، معارفی بیان فرمودند که برای مردم آن زمان بسیار عجیب جلوه می‏کرد؛ این دو مسأله آن قدر نزد یزید آشکار بود که به مردم گفت: اگر این مرد بر فراز منبر رود، تا من و آل ابو سفیان را افتضاح نکند فرود نخواهد آمد. به یزید گفته شد: سخنرانى او هر چند خوب باشد چندان قدرت و قابلیتى ندارد. یزید گفت: این شخص از اهل بیتى است که علم را از شیرخوارگى بنحو مخصوصى آموخته ‏اند. مردم همچنان از یزید این تقاضا را میکردند تا اجازه داد.

شرح خطبه امام سجاد(علیه السلام) از جلد 45 بحارالانوار صفحه 138 به صورت ذیل است:

حضرت سجاد علیه‌السلام پس از اینکه بر فراز منبر رفت و حمد و ثناى خدا را بجاى آورد یک نوع سخنرانى کردند که چشم عموم مردم گریان و قلب آنان ترسان شد. 

«ثُمَّ خَطَبَ خُطْبَةً أَبْکَى مِنْهَا الْعُیُونَ وَ أَوْجَلَ مِنْهَا الْقُلُوبَ ثُمَّ قَالَ أَیُّهَا النَّاسُ أُعْطِینَا سِتّاً وَ فُضِّلْنَا بِسَبْعٍ أُعْطِینَا الْعِلْمَ وَ الْحِلْمَ وَ السَّمَاحَةَ وَ الْفَصَاحَةَ وَ الشَّجَاعَةَ وَ الْمَحَبَّةَ فِی قُلُوبِ الْمُؤْمِنِینَ وَ فُضِّلْنَا بِأَنَّ مِنَّا النَّبِیَّ الْمُخْتَارَ مُحَمَّداً وَ مِنَّا الصِّدِّیقُ وَ مِنَّا الطَّیَّارُ وَ مِنَّا أَسَدُ اللَّهِ وَ أَسَدُ رَسُولِهِ وَ مِنَّا سِبْطَا هَذِهِ الْأُمَّةِ مَنْ عَرَفَنِی فَقَدْ عَرَفَنِی وَ مَنْ لَمْ یَعْرِفْنِی أَنْبَأْتُهُ بِحَسَبِی وَ نَسَبِی أَیُّهَا النَّاسُ أَنَا ابْنُ مَکَّةَ وَ مِنَى أَنَا ابْنُ زَمْزَمَ وَ الصَّفَا أَنَا ابْنُ مَنْ حَمَلَ الرُّکْنَ بِأَطْرَافِ الرِّدَا أَنَا ابْنُ خَیْرِ مَنِ ائْتَزَرَ وَ ارْتَدَى أَنَا ابْنُ خَیْرِ مَنِ انْتَعَلَ وَ احْتَفَى أَنَا ابْنُ خَیْرِ مَنْ طَافَ وَ سَعَى أَنَا ابْنُ خَیْرِ مَنْ حَجَّ وَ لَبَّى أَنَا ابْنُ مَنْ حُمِلَ عَلَى الْبُرَاقِ فِی الْهَوَاءِ أَنَا ابْنُ مَنْ أُسْرِیَ بِهِ‏ مِنَ الْمَسْجِدِ الْحَرامِ إِلَى الْمَسْجِدِ الْأَقْصَى‏ أَنَا ابْنُ مَنْ بَلَغَ بِهِ جَبْرَئِیلُ إِلَى سِدْرَةِ الْمُنْتَهَى أَنَا ابْنُ مَنْ‏ دَنا فَتَدَلَّى فَکانَ قابَ قَوْسَیْنِ أَوْ أَدْنى»

سپس فرمود: ایها الناس! به ما شش خصلت عطا شده و هفت خصلت موجب فضیلت و برترى ما گردیده است.
آن شش خصلت عبارتند از: علم، حلم، شخصیت، فصاحت، شجاعت و محبوب القلوب مؤمنین بودن.

آن هفت خصلتى که باعث برترى ما هستند عبارتند از: اینکه محمّد مختار صلّى اللَّه علیه و آله، صدیق یعنى حضرت امیر، طیار، حمزه و دو سبط این امت از ماست، هر کسى مرا میشناسد که می‌شناسد و هر کسى مرا نمى‏‌شناسد من او را از حسب و نسب خودم آگاه میکنم: ایها الناس! من پسر مکه و منا هستم، من پسر زمزم و صفا هستم. من فرزند کسی هستم که حجر الاسود را با ردای خود حمل و در جای خود نصب فرمود، من فرزند بهترین طواف و سعی کنندگانم، من فرزند بهترین حج کنندگان و تلبیه گویان هستم، من فرزند آنم که بر براق سوار شد، من فرزند پیامبری هستم که در یک شب از مسجد الحرام به مسجد الاقصی سیر کرد، من فرزند آنم که جبرئیل او را به سدرة المنتهی برد و به مقام قرب ربوبی و نزدیکترین جایگاه مقام باری تعالی رسید.

«أَنَا ابْنُ مَنْ صَلَّى بِمَلَائِکَةِ السَّمَاءِ أَنَا ابْنُ مَنْ أَوْحَى إِلَیْهِ الْجَلِیلُ مَا أَوْحَى أَنَا ابْنُ مُحَمَّدٍ الْمُصْطَفَى أَنَا ابْنُ عَلِیٍّ الْمُرْتَضَى أَنَا ابْنُ مَنْ ضَرَبَ خَرَاطِیمَ الْخَلْقِ حَتَّى قَالُوا لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ أَنَا ابْنُ مَنْ ضَرَبَ بَیْنَ یَدَیْ رَسُولِ اللَّهِ بِسَیْفَیْنِ وَ طَعَنَ بِرُمْحَیْنِ وَ هَاجَرَ الْهِجْرَتَیْنِ وَ بَایَعَ الْبَیْعَتَیْنِ وَ قَاتَلَ بِبَدْرٍ وَ حُنَیْنٍ وَ لَمْ یَکْفُرْ بِاللَّهِ طَرْفَةَ عَیْنٍ أَنَا ابْنُ صَالِحِ الْمُؤْمِنِین‏ وَ وَارِثِ النَّبِیِّینَ وَ قَامِعِ الْمُلْحِدِینَ وَ یَعْسُوبِ الْمُسْلِمِینَ وَ نُورِ الْمُجَاهِدِینَ وَ زَیْنِ الْعَابِدِینَ وَ تَاجِ الْبَکَّائِینَ وَ أَصْبَرِ الصَّابِرِینَ وَ أَفْضَلِ الْقَائِمِینَ مِنْ آلِ یَاسِینَ رَسُولِ رَبِّ الْعَالَمِینَ أَنَا ابْنُ الْمُؤَیَّدِ بِجَبْرَئِیلَ الْمَنْصُورِ بِمِیکَائِیلَ أَنَا ابْنُ الْمُحَامِی عَنْ حَرَمِ الْمُسْلِمِینَ وَ قَاتِلِ الْمَارِقِینَ وَ النَّاکِثِینَ وَ الْقَاسِطِینَ وَ الْمُجَاهِدِ أَعْدَاءَهُ النَّاصِبِینَ وَ أَفْخَرِ مَنْ مَشَى مِنْ قُرَیْشٍ أَجْمَعِینَ وَ أَوَّلِ مَنْ أَجَابَ وَ اسْتَجَابَ لِلَّهِ وَ لِرَسُولِهِ مِن‏ الْمُؤْمِنِینَ وَ أَوَّلِ السَّابِقِینَ وَ قَاصِمِ الْمُعْتَدِینَ وَ مُبِیدِ الْمُشْرِکِینَ وَ سَهْمٍ مِنْ مَرَامِی اللَّهِ عَلَى الْمُنَافِقِینَ وَ لِسَانِ حِکْمَةِ الْعَابِدِینَ وَ نَاصِرِ دِینِ اللَّهِ وَ وَلِیِّ أَمْرِ اللَّهِ وَ بُسْتَانِ حِکْمَةِ اللَّهِ وَ عَیْبَةِ عِلْمِهِ»

من فرزند آنم که با ملائکه آسمان نماز گزارد، من فرزند آن پیامبرم که پروردگار بزرگ به او وحی کرد، من فرزند محمد مصطفی و علی مرتضایم، من فرزند کسی هستم که بینی گردنکشان را به خاک مالید تا به کلمه توحید اقرار کردند. من پسر آن کسی هستم که برابر پیامبر با دو شمشیر و با دو نیزه می رزمید، و دو بار هجرت و دو بار بیعت کرد، و در بدر و حنین با کافران جنگید، و به اندازه چشم بر هم زدنی به خدا کفر نورزید، من فرزند صالح مؤمنان و وارث انبیا و از بین برنده مشرکان و امیر مسلمانان و فروغ جهادگران و زینت عبادت کنندگان و افتخار گریه کنندگانم، من فرزند بردبارترین بردباران و افضل نمازگزاران از اهل بیت پیامبر هستم، من پسر آنم که جبرئیل او را تأیید و میکائیل او را یاری کرد، من فرزند آنم که از حرم مسلمانان حمایت فرمود و با مارقین و ناکثین و قاسطین جنگید و با دشمنانش مبارزه کرد، من فرزند بهترین قریشم، من پسر اولین کسی هستم از مؤمنین که دعوت خدا و پیامبر را پذیرفت، من پسر اول سبقت گیرنده ای در ایمان و شکننده کمر متجاوزان و از میان برنده مشرکانم، من فرزند آنم که به مثابه تیری از تیرهای خدا برای منافقان و زبان حکمت عباد خداوند و یاری کننده دین خدا و ولی امر او، و بوستان حکمت خدا و حامل علم الهی بود.

«سَمِحٌ سَخِیٌّ بَهِیٌّ بُهْلُولٌ زَکِیٌّ أَبْطَحِیٌّ رَضِیٌّ مِقْدَامٌ هُمَامٌ صَابِرٌ صَوَّامٌ مُهَذَّبٌ قَوَّامٌ قَاطِعُ الْأَصْلَابِ وَ مُفَرِّقُ الْأَحْزَابِ أَرْبَطُهُمْ عِنَاناً وَ أَثْبَتُهُمْ جَنَاناً وَ أَمْضَاهُمْ عَزِیمَةً وَ أَشَدُّهُمْ شَکِیمَةً أَسَدٌ بَاسِلٌ یَطْحَنُهُمْ فِی الْحُرُوبِ إِذَا ازْدَلَفَتِ الْأَسِنَّةُ وَ قَرُبَتِ الْأَعِنَّةُ طَحْنَ الرَّحَى وَ یَذْرُوهُمْ فِیهَا ذَرْوَ الرِّیحِ الْهَشِیمَ لَیْثُ الْحِجَازِ وَ کَبْشُ الْعِرَاقِ مَکِّیٌّ مَدَنِیٌّ خَیْفِیٌّ عَقَبِیٌّ بَدْرِیٌّ أُحُدِیٌّ شَجَرِیٌّ مُهَاجِرِیٌّ مِنَ الْعَرَبِ سَیِّدُهَا وَ مِنَ الْوَغَى لَیْثُهَا وَارِثُ الْمَشْعَرَیْنِ وَ أَبُو السِّبْطَیْنِ الْحَسَنِ وَ الْحُسَیْنِ ذَاکَ جَدِّی عَلِیُّ بْنُ أَبِی طَالِبٍ ثُمَّ قَالَ أَنَا ابْنُ فَاطِمَةَ الزَّهْرَاءِ أَنَا ابْنُ سَیِّدَةِ النِّسَاءِ».

او جوانمرد، سخاوتمند، نیکوچهره، جامع خیرها، سید، بزرگوار، ابطحی، راضی به خواست خدا، پیشگام در مشکلات، شکیبا، دائما روزه دار، پاکیزه از هر آلودگی و بسیار نمازگزار بود. او رشته اصلاب دشمنان خود را از هم گسیخت و شیرازه احزاب کفر را از هم پاشید. او دارای قلبی ثابت و قوی و اراده ای محکم و استوار و عزمی راسخ بود وهمانند شیری شجاع که وقتی نیزه‌ها در جنگ به هم در می آمیخت آنها را همانند آسیا خرد و نرم و بسان باد آنها را پراکنده می ساخت. او شیر حجاز و آقا و بزرگ عراق است که مکی و مدنی و خیفی و عقبی و بدری و احدی و شجری و مهاجری است، که در همه این صحنه‌ها حضور داشت.او سید عرب است و شیر میدان نبرد و وارث دو مشعر، و پدر دو فرزند: حسن و حسین. آری او، همان او [که این صفات و ویژگی های ارزنده مختص اوست] جدم علی بن ابی طالب است. آنگاه گفت: من فرزند فاطمه زهرا بانوی بانوان جهانم.

‏«فَلَمْ یَزَلْ یَقُولُ أَنَا أَنَا حَتَّى ضَجَّ النَّاسُ بِالْبُکَاءِ وَ النَّحِیبِ وَ خَشِیَ یَزِیدُ لَعَنَهُ اللَّهُ أَنْ یَکُونَ فِتْنَةٌ فَأَمَرَ الْمُؤَذِّنَ فَقَطَعَ عَلَیْهِ الْکَلَامَ فَلَمَّا قَالَ الْمُؤَذِّنُ اللَّهُ أَکْبَرُ اللَّهُ أَکْبَرُ قَالَ عَلِیٌّ لَا شَیْ‏ءَ أَکْبَرُ مِنَ اللَّهِ فَلَمَّا قَالَ أَشْهَدُ أَنْ لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ قَالَ عَلِیُّ بْنُ الْحُسَیْنِ شَهِدَ بِهَا شَعْرِی وَ بَشَرِی وَ لَحْمِی وَ دَمِی فَلَمَّا قَالَ الْمُؤَذِّنُ أَشْهَدُ أَنَّ مُحَمَّداً رَسُولُ اللَّهِ الْتَفَتَ مِنْ فَوْقِ الْمِنْبَرِ إِلَى یَزِیدَ فَقَالَ مُحَمَّدٌ هَذَا جَدِّی أَمْ جَدُّکَ یَا یَزِیدُ فَإِنْ زَعَمْتَ أَنَّهُ جَدُّکَ فَقَدْ کَذَبْتَ وَ کَفَرْتَ وَ إِنْ زَعَمْتَ أَنَّهُ جَدِّی فَلِمَ قَتَلْتَ عِتْرَتَهُ قَالَ وَ فَرَغَ الْمُؤَذِّنُ مِنَ الْأَذَانِ وَ الْإِقَامَةِ وَ تَقَدَّمَ یَزِیدُ فَصَلَّى صَلَاةَ الظُّهْرِ».

تا اینکه صداى مردم به ضجه و گریه بلند شد. چون یزید ترسید مبادا فتنه به پا شود لذا دستور داد تا مؤذن شروع به اذان کرد و سخن امام سجاد را قطع کرد. وقتى مؤذن گفت: اللَّه اکبر، اللَّه اکبر حضرت سجاد فرمود: چیزى از خدا بزرگ‌تر نیست. هنگامى مؤذن گفت: اشهد ان لا اله الا اللَّه على بن الحسین فرمود: مو، پوست، گوشت و خون من به یگانگى خدا شهادت میدهند. موقعى که گفت: اشهد ان محمدا رسول اللَّه امام سجاد از بالاى منبر متوجه یزید شد و فرمود: اى یزید، این محمّد جد من است یا جد تو!؟ اگر گمان کنى که این محمّد جد تو است دروغ میگویى و کافرشده‌‏اى. اگر گمان کنى که جد من است پس چرا عترت او را کشتى راوى میگوید: وقتى مؤذن از اذان و اقامه فراغت حاصل کرد یزید جلو آمد و نماز ظهر را خواند.

(مشرق)
يادمان نرود گاهی با گناه به اندازه‌ی یک لايک فاصله داريم...
يادمان نرود فضای مجازی هم «محضر خداست» نکند که شرمنده باشيم؛ امان از لحظه‌ی غفلت که فقط خدا شاهد است و بس...
روی مانيتور بچسبانيم:«ورود شيطان ممنوع»
مراقب دستی که کليک می کند، چشمی که می بيند و گوشی که می شنود باشيم... و بدانيم و آگاه باشيم که خدا يک کاربر «هميشه آنلاين» است...
[تصویر:  05_blue.png]
 سپاس شده توسط
#45
 امام حسین علیه السلام در نظر شخصیت های مهم جهان
امروزه آوازه بلند شخصیت و عظمت امام حسین «علیه السلام» همه جا را فرا گرفته و تمامی انسان های بیدار، از فداکاری و جوانمردی حسین «علیه السلام» در راه احیای دین حق و ریشه کنی ظلم و باطل سخن می گویند.
هر کسی در هر جای عالم که نام حسین «علیه السلام» را می شنود او را می شناسد، نام او را به عظمت و بزرگی یاد می کند و قیام حسین «علیه السلام» را منبع الهام برای به ثمر رساندن حقّ و عدالت می داند و راه برپایی آن را نیز از حسین «علیه السلام» می آموزد.
آنجا که حسین «علیه السلام» فرمود:

«اَلا اِنَّ الدَّعِیَّ بنَ الدَّعِیَّ قَدْ رکَزَ بَیْنَ اثنَتَینِ بَیْنَ السِّلَةِ و الذِّلَّةِ وَ هَیهاتَ مِنّا الذِّلَّةُ یأبَی اللّهُ لنا ذلک و رسولُهُ و المؤمنونَ و حجورٌ طابتْ و طَهُرَتْ و اُنُوفٌ حَمِیَّةٌ و نُفُوسٌ اَبیةٌ مِنْ اَنْ توثر طاعة اللئام علی مصارعِ الکرام الا انّی قد اعذرت و انذرت الا انی زاحف بهذه الاسرة علی قلّة العَدَدِ و خذلان الناصر»
«این فرومایه، فرزند فرومایه، مرا در دو راهی شمشیر و ذلّت قرار داده است و هیهات که ما زیر بار ذلّت برویم؛ زیرا خدا و پیامبرش و مؤمنان از این که ما ذلّت را بپذیریم ابا دارند و دامن های پاک مادران و مغزهای با غیرت و نفوس با شرافت پدران روا نمی دارد که اطاعت افراد لئیم و پست را بر قتلگاه کرام و نیک منشان، مقدم بداریم. آگاه باشید که من با این گروه کم و با قلّت یاران و پشت کردن کمک دهندگان برای جهاد آماده ام.»

روح عظمت و بزرگی حسین «علیه السلام»، را نمی توان به قلم آورد و بیان کرد.
سخنان شورآفرین و تسلیم محض الهی بودن و جز رضای حق را طلب نکردن و ایثار و فداکاری حسین بن علی «علیه السلام» صفحات زرّین تاریخ را نورانی و توجّه هر انسانی را به خود جلب می کند و در این میان کم نیستند کسانی که خواسته یا ناخواسته زبان به وصف حسین «علیه السلام» گشوده اند و تاریخ عاشورا را ستوده اند.

الف: مهاتما گاندی؛ رهبر استقلال هند

من زندگی امام حسین «علیه السلام»، آن شهید بزرگ اسلام را به دقّت خوانده ام و توجّه کافی به صفحات کربلا نموده ام، بر من روشن شده است که اگر هندوستان بخواهد یک کشور پیروز گردد، بایستی از امام حسین «علیه السلام» پیروی کند.

ب: محمد علی جناح؛ قائد اعظم پاکستان

هیچ نمونه ای از شجاعت را بهتر از امام حسین «علیه السلام» به لحاظ فداکاری و تهوّرش در عالم نمی توان یافت. به عقیده من، تمام مسلمین باید از این شهیدی که خود را در سرزمین عراق قربان کرد، سرمشق بگیرند و از او پیروی کنند.

ج: چارلز دیکنز؛ نویسنده معروف انگلیسی

من نمی فهمم! اگر منظور امام حسین «علیه السلام»، جنگ در راه خواسته های دنیایی بود، چرا خواهران و زنان و اطفالش همراه او بودند. پس عقل حکم می نماید که او فقط به خاطر اسلام، فداکاری کرد.

د: توماس کارلایل؛ فیلسوف و مورّخ انگلیسی

بهترین درسی که از تراژدی کربلا می گیریم این است که حسین «علیه السلام» و یارانش، ایمان استوار به خدا داشتند، آن ها با عمل خود ثابت کردند که تفوّق عددی در جایی که حق با باطل روبه رو می شود اهمیّت ندارد و پیروی حسین «علیه السلام» با اقلیتی که داشت، باعث شگفتی من است.

ه.: ادوارد بِراون؛ مستشرق معروف انگلیسی

آیا قلبی پیدا می شود که سخن کربلا را بشنود و آغشته با حزن و اندوه نگردد؟ حتی غیر مسلمانان نیز نمی توانند پاکی و صداقت روحی را در این جنگ اسلامی انکار کنند.

م: فردریک جِمس

درس امام حسین «علیه السلام» و هر قهرمان شهید دیگری این است که در دنیا اصول ابدی عدالت و ترحّم و محبّت وجود دارند، هرگاه کمی برای این صفات مقاومت کنند، آن اصول همیشه در دنیا پایدار خواهد ماند.

و: ل. م. بوید

من مسرورم که با کسانی که این فداکاری عظیم (امام حسین «علیه السلام») را از جان و دل ثنا می گویند شریک هستم؛ هر چند که 1300 سال از تاریخ آن گذشته است.

ز: واشنگتن ایرونیگ؛ مورخ مشهور آمریکایی

برای امام حسین «علیه السلام» ممکن بود که زندگی خود را با تسلیم شدن در برابر اراده یزید نجات بخشد. لیکن مسئولیت پیشوای انقلابی اسلام اجازه نمی داد که او یزید را به عنوان خلیفه بشناسد. او خود را برای پذیرش هر ناراحتی و فشاری به منظور رها ساختن اسلام از چنگال بنی امیّه آماده ساخته بود.

ح: توماس ماساریک؛ مسیحی

گر چه کشیشان ما هم از ذکر مصایب حضرت مسیح «علیه السلام»، مردم را متأثر می سازند، ولی آن شور و هیجانی که در پیروان حسین «علیه السلام» یافت می شود در پیروان مسیح یافت نخواهد شد، گویا سبب این باشد که مصایب مسیح «علیه السلام» در برابر مصایب حسین، مانند پر کاهی است در مقابل یک کوه عظیم پیکر.

ط: موریس دو کبری

در مجالس عزاداری گفته می شود که حسین «علیه السلام» برای حفظ ناموس و شرف مردم و بزرگی مقام و مرتبه اسلام، از جان و مال و فرزند گذشت و زیر بار استعمار و ماجراجویی یزید نرفت، پس بیایید ما هم شیوه او را سرمشق قرار داده، از زیر دستی استعمارگران خلاصی یابیم و مرگ با عزّت را بر زندگی با ذلّت ترجیح دهیم.

ی: ماربین؛ خاور شناس آلمانی

حسین «علیه السلام» با قربانی کردن عزیزترین افراد خود و با اثبات مظلومیّت و حقانیّت خویش به دنیا درس فداکاری و جانبازی آموخت و نام اسلام و اسلامیان را در تاریخ ثبت و در عالم، بلند آوازه ساخت. این سرباز رشید عالم اسلام به مردم دنیا نشان داد که ظلم و بیداد و ستمگری پایدار نیست و بنای ستم، هر چه ظاهرا عظیم و استوار باشد، در برابر حق و حقیقت، چون پر کاهی بر باد خواهد رفت.

ک: احمد محمود صُبحی

اگر چه حسین بن علی «علیه السلام» در میدان نظامی یا سیاسی شکست خورد، اما تاریخ هرگز شکستی را سراغ ندارد که مثل خون حسین «علیه السلام» به نفع شکست خوردگان تمام شده باشد؛ خون حسین «علیه السلام» فریادی شد که آن تخت ها و حکومت ها را به لرزه در آورد.

ل: آنطون بارای مسیحی

اگر حسین «علیه السلام» از آن ما بود، در هر سرزمینی برای او بیرقی بر می افراشتیم و در هر روستایی برای او منبری بر پا می داشتیم و مردم را با نام حسین «علیه السلام» به مسیحیّت فرا می خواندیم.

م: سِرپرسی سایکس؛ خاور شناس انگلیسی

حقیقتا آن شجاعت و دلاوری که این عدّه قلیل از خود بروز دادند، به درجه ای بوده است که در تمام این قرون متمادی هر کسی آن را شنید بی اختیار زبان به تحسین و آفرین گشود. این جمع دلیر غیرتمند، مانند مدافعان ترموپیل، نامی بلند و غیر قابل زوال برای خود تا ابد باقی گذاشتند.

ن: جُرج جرداق؛ دانشمند و ادیب مسیحی

وقتی یزید مردم را تشویق به قتل حسین «علیه السلام» و مأمور به خون ریزی می کرد، آن ها می گفتند: چه مبلغی می دهی؟ امّا انصار حسین «علیه السلام» به او گفتند: ما با تو هستیم اگر هفتاد بار کشته شویم باز می خواهیم در رکابت جنگ کنیم و کشته شویم.

س: تاملاس توندون؛ رئیس اسبق کنگره ملی هندوستان

این فداکاری های عالی، از قبیل شهادت حسین «علیه السلام»، سطح فکر بشریت را ارتقا بخشیده و خاطره آن شایسته است که همیشه باقی بماند و یادآوری شود.

ع: علاّمه طنطاوی؛ دانشمند و فیلسوف مصری

داستان حسین «علیه السلام»، عشق آزادگان را به فداکاری در راه خدا بر می انگیزد و استقبال مرگ را بهترین آرزوها به شمار می آورد، چندان که برای شتاب به قربانگاه بر یکدیگر پیشی جویند.

ف: ابن ابی الحدید؛ دانشمند و نویسنده مصری

مانند حسین «علیه السلام»، چه کسی را سراغ دارید که درباره اش گفته اند: روز عاشورا که تمام یاران و برادران و فرزندان خود را از دست داده و دشمن از همه سو او را احاطه کرده بود، چون شیر می غرّید و جنگاوران دلیر را از پای در می آورد.

پی نوشت ها:

1. تحف العقول، ص 171؛ مقتل خوارزمی، ج 2، ص 8 و 7.
2.هاشمی نژاد، سید حسین، درسی که حسین «علیه السلام» به انسانها آموخت، ص 447.
 

منبع:
شمیم یاس - دی 1386، شماره 58
 
[تصویر:  Untitled_2.png]
 سپاس شده توسط


کاربرانِ درحال بازدید از این موضوع: 1 مهمان