عزیز :.:.::. * اعلام وضعیت اولین بسته پاکی مسابقه #پاکی_رمضان * .::.:.


امتیاز موضوع:
  • 3 رأی - میانگین امتیازات: 5
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

§ سوتی های بچه ها § خاطرات خنده دار §

#31
منم یه سوتی بگم :

تا مدتها فامیل و اینا که شروع میکردن از ما تعریف کردن من از اول تا آخر میگفتم ایشالا ایشالا ....
بعدشم میگفتن ایشالا عروســیـت کیان خان ، بازم میگفتم ایشالا ایشالا !!

آخرش یکی از فامیلها توضیح داد این قسمتشو ایشالا نمیگن
البته نپرسیدم چی باید بگم
ولی دیگه به اینجا که میرسه فقط لبخند معناداری میزنم [تصویر:  4chsmu1.gif]
 سپاس شده توسط
#32
عجب سوتي گرزي داده پدر بزرگت مجتبي جان !4fvfcja
يه بار بچه كه بودم تو دبيرستان با چند تا از دوستام بودم يه هو مدير مدرسه اومد همه سلام كرديم .
من هم سلام كردم و دستم رو دراز كردم دست دادم. مديرمون هم گفت : پسر جان هميشه اول بزرگتر ها دست رو دراز ميكنن برا دست دادن. فهميدي ؟!!
من هم با پر رويي گفتم : بله فهميدم ! و دباره دستم رو دراز كردم دست بدم !!!!!!!!!!
رفقا از خنده تركيده بودن ! مديرمون هم عصباني شد من هم يه لبخند مليح 4fvfcja زدم و سريع رفتم.haha
در دو عالم عالم آرايي نمي دانم كجايي.
پيش من با من هم آوايي نمي دانم كجايي.
سلام بر تو....
 سپاس شده توسط
#33
4fvfcja

یادش بخیر 10 12 سال پیش که تازه کامپیوتر خریده بودیم ، رو هارد کامپیوترم ورد کاپ 98 گذاشته بودن ،

اول کار هرچی تلاش کردم نتونستم باش بازی کنم ، فکر کردم آموزشیه ، یعنی مثلن تیم انتخاب میکردم و تمام بازیهاش رو تا آخر جام میشسم نگاه میکردم

تقریبا 6 ماه گذشته بود ، یه بار بابام پرسید داری چیکار میکنی ؟، گفتم هیچی دارم یه برنام میبینم ، شانسی دستش خورد به کلید چپ و راست(توی همون قسمتی که تیم رو برای بازی فعال و انتخاب میکنن ، ولی من تا اون زمان نمیدونستم) ! هیچی اینطوری تیم به حالت انتخاب فعال شد ...گفتم ااه جالبه ایندفعه زیر پاهاشون زرد شده!!!

و من اونوقت فهمیدم این یه بازیه17!!

.4fvfcja هر وقت یادم میفته خندم میگیره ، کلی مینشستم بازی ها رو فقط نگاه میکرم ، تازه مثلن تیمه که انتخاب میکردم خود به خود وسط جام جهانی حدف میشد! 4fvfcjaیه بارم بلاخره (به این روش نگاه کردن!) ایتالیا قهرمان شد و من جامش رو دیدم!!haha

haha از بس اونزمان بیکار بودم ، ! البته تازه کامپیوتر خریده بودیم و من کوچیک بودم سواد چندانی نداشتم 1276746pa51mbeg8j
53  تا حالا مهمترین تجربه ام این بوده که  که هیچ روشی توی ترک گناهان  مثل همنشینی با دوستان خدا جواب سریع و قطعی و موندگار  نمیده !53
 سپاس شده توسط
#34
تو آزمایشگاه بودم،
استاد داشت درس میداد،همه هم کنار هم نشسته بودن،منم بین دخترا و پسرا بودم،
کلاس ساکت ساکت، من هی اینورو اونور میشدم که استادو ببینم،
خودمو دادم عقب،
گفتم آهان حالا شد،یکم گذشت،
چشمتون روز بد نبینه،از پشت صندلیم برگشت،افتادم.4fvfcja
اونموقع بود که پام مشکل داشت،بعدش کلی درد کشیدم،گریم گرفته بود.Tears
یه مدینه،یه بقیعه،یه امامی که حرم نداره،
سینه زنهاش،کسی نیست تا،روی قبرش یدونه شمع بذاره،
دل بی تاب،دیگه شد آب،که توو آفتاب نه سایبونی داره،
نه یه خادم،نه یه زائر،نه کنارش یه روضه خونی داره،
امون ای دل،امون از غریبی...
 سپاس شده توسط
#35
درسته ، اینم اونجا تعریف کرده بودم اینجا هم میذارم :

(06-02-2009 11:02 PM)مجتبی نوشته شده: با یکی از دوستام دم در خونمون داشتیم حرف میزدیم ، بحث به این جا کشید که گفت تو این محله از همسایه هاتون رفیعی دارین ؟که یه ال 90 طوسی هم داره ؟ یکم فکر کردم گفتم نه!رفیعی ؟ ال 90؟ من که تا حالا ندیدم ! یهو همون وقت (دقیقا همون وقت)دیدم که آقای رفیعی از در خونمون خارج شد ، و به من و دوستم هم سلام کرد ، دوستم هم اون رو شناخت !

مشکل این جا بود که من به همه همسایه ها فکر کردم جز همسایه ی طبقه ی بالامون ، تازه اون ماشین هم تو پارکینگ خودمون بود ، یه بار دیگه به عمق گیجی خودم تو بعضی از وقت ها پی بردم ، فکر کنم از عوارض خود ... بوده ،! ولی بحر حال خیلی جلوی اون دوستم ضایع شدم Biggrin


.
اینو دیگه واقعا یادم رفته بود
53  تا حالا مهمترین تجربه ام این بوده که  که هیچ روشی توی ترک گناهان  مثل همنشینی با دوستان خدا جواب سریع و قطعی و موندگار  نمیده !53
 سپاس شده توسط
#36
بچه ها دست همتون درد نکنه اما خدایی مجتبی سنگ تموم گذاشته توی بخش دستش درد نکنه
--------------------------------------------------------
یه روز رفته بود عابر بانک کارت رو گذاشتم و 50 تومن گرفتم یهو متوجه شدم که کارت رو دستگاه پس نداده
منم شاکی رفتم پیش رئیس بانک به صورت :smiley-yell: جوری با کلی داد بیداد و شکایت که آقا کارتم رو خورده و دستگاهتون مفت گرونه چرا مردمو الاف میکنید خلاصه یارو با کلی ادب و خوشرویی میگفت آقا اول دستگاه کارت رو تحوریل میده بعدا پول رو و اگه شما پولو گرفتی پس دیگه کارت هم گرفتی من که اصلا زیر بار نمیرفتم و داشتم دعوا میکردم از قضا یهو دستم خورد به جیب شلوارم دیدم یه چیزی مثله کارت توشه یواشکی مابین صحبتهامون دستمو کردم توی جیبم دیدم بابا کارت رو من برداشتم اما هواسم نبوده خلاصه داش خند ه ام میگرفت خودمو جمع و جور کردم و صدام رو کم کم پایین اوردم و گفتم خوب حالا فردا میام کارتمو بگیرم یارو هم کلی معذرت خواهی کرد و گفت باشه فردا بیایید تحویل بگیرید منم اومد بیرون همین جوری شده بودم 317317
یه روز یه دوره 2 روزه اموزشی توی شهرستان گذاشته بودن منم مربی کلاس بودم و شرکت کنندگان همه دختر بودند .... خلاصه روز اول تمام مباحث رو گفتیم و آخر کلاس اومدم بحث رو جمع کنم یادم اومد تولد امام حسینه آخر کلاس گفت خوب همین مباحث رو که گفتم کار کنید برای فردا و "برای سلامتی آقا امام حسین(ع) سه صلوات بفرستید " دیدم چند نفر فرستادند چند نفر نفرستادن و شروع کردن خندیدن من که متوجه نشده بودم پیش خودم گفتم چرا اینجورین اینا قاطی دارن مگه چرا میخندند خلاصه اومد بیرون و یکی بهم رسوند که بابا واسه سلامتی شهید "آدم مگه دعا مکینه ؟!!!!
 سپاس شده توسط
#37
4ام دبستان بودم یه شب کلی مهمون اومده بودن خونمون شبم پیشمون موندن

یکی شون هم بود فک کنم 30-40 سالش بود اون موقع اتفاقا با منم خیلی صمیمی بود اسمش هم فک کنم آقا محمد بود

قبله خواب مهمونا و باباینا گفتن بریم بیرون قدم بزنیم
منم گفتم نمیام ، یادمه ساعت 2بامداد اینا بود و منم خیلی خوابم میومد

اینا که رفتن 5دقیقه بعد منم گفتم کاشکی میرفتما

خلاصه منم رفتم دنبالشون و رفتم تو فاز پلیسی و تعقیبشون میکردم ، نمی خواستم بفهمن که منم اومدم

آقا اینا به یه پارکی رسیدن و این محمدآقا شوخیش گرفته بود رفته بود تو چمنها ادایه بز در می آورد و از زمین علف میکند و بقیه هم مشغول خنده1744337bve7cd1t81haha

منم که منتظره یه فرصت مناسب بودم تا خودمو نشون بدم ، یه دفعه از پشت سبزه ها پریدم جلوش و صدا مدا از خودم در آوردم 4fvfcja

بیچاره بنده خدا اونقدر ترسید از پشت افتاد رو زمین و بقیه هم 1-2 متر خودشون رو عقب کشیدن بعد دیگه همه داشتن از خنده غش میکردن hahahaha cheshmak
 سپاس شده توسط
#38
سلام.
یه بار توی اتوبوس نشسته بودم غرق در مطالعه... صندلی کنارم خالی بود..
ایستگاه بعد یه نفر اومد کنارم نشست ..فقط سرمو بلند کردم دیدم که یه خانمه که یه پسر 8-9 ساله هم کنارش ایستاده....
اتوبوس به راه خودش ادامه میداد و من هم غافل از همه چی کتابمو میخوندم..Khansariha (56)

خانمه از کنارم پاشد....سرمو بلند کردم دیدم یه ایستگاه مونده به مقصد من...
منم کتابو گذاشتم تو کیفمو و آماده شدم تا ایستگاه بعد پیاده شم ...

و فکر میکردم که اون خانمه همون ایستگاه قبل پیاده شده...

پاشدم لباسمو مرتب کنم ..دیگه ننشستم ..رفتم دم در اتوبوس که زودی پیاده بشم ..
دیدم وای اون پسره هنوز تو اتوبوسه....بهش گفتم جا موندی؟.گفت آره...
دیدم بچه مردم کناه داره ..بلند فریاد زدم آقا نگه دارین این بچه جامونده...همه ی سرا به طرف من برگشت...
و اتوبوسم نگه داشت ..
که یهو مامانش برگشت طرف منو گفت نه جا نمونده....1744337bve7cd1t811744337bve7cd1t81

منم به همون بلندی گفتم خاک توسرم....17ohh:17

hahahaha

تا ایستگاه بعد که من پیاده شدم کل اتوبوس میخندید....42

یا علی.53258zu2qvp1d9v
[تصویر:  07c49977111e42a28fd6.jpg]

 سپاس شده توسط
#39
منم يه سوتي از خودم بگم:
رفته بودم مغازه شكلات بخرم، ميدونيد چي گفتم؟ گفتم:
ببخشيد آقا، اين شكلات 100 تومنيا چنده؟4fvfcja
بعدش كه 2 زاريم افتاد سوتي دادم، حرفمو عوض كردم گفتم چند تا از اين شكلات 100 تومنيا بدين
خدایا!
اضطراب های بزرگ، غم های ارجمند و حیرت های عظیم را به روحم عطا کن،
لذت ها را به بندگان حقیرت بخش و
درد های عزیز به جانم ریز.

دکتر شریعتی
 سپاس شده توسط
#40
(1388 بهمن 2، 2:42)روسیاه نوشته است:
نقل قول: تو آزمایشگاه بودم،
استاد داشت درس میداد،همه هم کنار هم نشسته بودن،منم بین دخترا و پسرا بودم،
کلاس ساکت ساکت، من هی اینورو اونور میشدم که استادو ببینم،
خودمو دادم عقب،
گفتم آهان حالا شد،یکم گذشت،
چشمتون روز بد نبینه،از پشت صندلیم برگشت،افتادم.
اونموقع بود که پام مشکل داشت،بعدش کلی درد کشیدم،گریم گرفته بود.

دمت گرم آقا مهدی
خیلی خندیدیم
خیلی مردی ،جون داداش من اگه جات بودم تا اخره ترم پامو دانشگاه نمیذاشتم ایول
ما مخلصیم داداش،
چرا پاتو نمیذاشتی؟ این اتفاقا نمک روزگاره،
بیخیال رفیق
یه مدینه،یه بقیعه،یه امامی که حرم نداره،
سینه زنهاش،کسی نیست تا،روی قبرش یدونه شمع بذاره،
دل بی تاب،دیگه شد آب،که توو آفتاب نه سایبونی داره،
نه یه خادم،نه یه زائر،نه کنارش یه روضه خونی داره،
امون ای دل،امون از غریبی...
 سپاس شده توسط
#41
نقل قول: ما مخلصیم داداش،
چرا پاتو نمیذاشتی؟ این اتفاقا نمک روزگاره،
بیخیال رفیق

بابا اگه همچین اتفاقی قاطی بچه های ماواسه کسی بیافته تا یک ترم سوژه بچه هاست (ما هم که خودمون سر دسته دست گرفتنا بودیم ،حالا دیگه بیا جمعش کن....!!!!!!!!!!)
 سپاس شده توسط
#42
4fvfcja

منم یه بار اول دبیرستان امتحان زیست شناسی داشتم ، چند ساعت مونده بود به امتحان و هنوز تموم نکرده بودم ، که گفتن باید بری نون بخری ، ما هم در حین مطالعه Khansariha (56) رفتیم نونوایی

توی نونوایی هیچ کس نبود من کتاب زیست رو کنار نون هایی که جمع میکردم گذاشتم و همینطور که میخوندم نون هم جمع میکردم ، Khansariha (56)

یکدفعه متوجه شدم ، اینها که نون میپختن دست از کار کشیدن و با تعجب و یه جور خاصی به من نگاه میکردن 17

میخواستم بگم چی شده که یه هو دیدم حدود 50 نون بیشتر رو روی هم سوار کردم و همینطور هم دارم نون روی نون میذارم ...

42
53  تا حالا مهمترین تجربه ام این بوده که  که هیچ روشی توی ترک گناهان  مثل همنشینی با دوستان خدا جواب سریع و قطعی و موندگار  نمیده !53
 سپاس شده توسط
#43
یه بار تو دانشگاه سره یک کلاسه شلوغ برای دوستم که ته کلاس بود اومدم دست تکون بدم که صندلی رو برام نگه داره

همین که دستمو بردم بالا یه دختره داشت میدوید ، دستم محکم خورد تو دهنش 1744337bve7cd1t811744337bve7cd1t81hahahaha
بنده خدا دردشم اومد17
haha
منو میگی خندم گرفته بود عینه چی ، مونده بودم چجوری عذرخواهی کنم

البته از لحاظ راهنمایی رانندگی مقصر اون بودش ولی خب منم دل نازک53258zu2qvp1d9v

خلاصه یه پشت دستی محکم خوابوندم تو دهنه دختره که بیخودی پشته یه نفر اونم بدون راهنما یا بوق زدن ندوه!!! cheshmak


راستی این <<200امین>> پسته من بود 317
 سپاس شده توسط
#44
hahahaha
طفلکی دختره دلم کباب شد براش
----
یاد این سوتی دوستم افتادم :
یه روز سر کلاس شبکه بودیم دوستم معمولا آخرای کلاس که می خواد خستگیو از تنش بیرون کنه یه کش و قوسی به خودش میده !!!
دستاشو باز کرد و یه آخی از ته دل گفت و محکم کوبوند تو شکم پسره بخت برگشته بغل دستیش(توی ردیف پسرا بود با یک متر فاصله!!!) اونم صداش در نیومد بیچاره4fvfcja
دوستم مرده بود از خنده و حتی نتونست عذرخواهی کنه4fvfcja
یه روز دیگه داشت برا من حرف می زد بازم به همون ترتیب نشسته بودیم می خواست با دستش اشاره کنه همینطوری که نشسته بودیم محکم کوبوند تو دهن همون پسره که بازم کنارش نشسته بود4fvfcja
بهترین راه پیش بینی آینده،ساختن آن است

زندگي يک آرزوي دور نيست؛ زندگي يک جست و جوي کور نيست
زيستن در پيله پروانه چيست؟

زندگي کن ؛ زندگي افسانه نيست
گوش کن ! دريا صدايت ميزند؛ هرچه ناپيدا صدايت ميزند
جنگل خاموش ميداند تو را؛ با صدايي سبز ميخواند تو را
زير باران آتشي در جان توست؛
قمري تنها پي دستان توست
پيله پروانه از دنيا جداست؛

زندگي يک مقصد بي انتهاست؛ هيچ جايي انتهاي راه نيست؛
اين تمامش ماجراي زندگيست...


راستش از بی احترامی ها و نا مهربانی ها خسته شدم ... اینجا روزگاری جای مهربونی و محبت بود ... ولی متاسفانه مدتیه که دیگه اون رنگای قشنگ کمرنگ شدن ... امیدوارم شماها که هنوز اینجایین دوباره بهش رنگ بدین وزیباترش کنین (البته از درون و نه فقط در ظاهر) ... براتون دعا می کنم ... فراموشم نکنین ... حلالم کنین ... التماس دعا ... دلم برای تک تکتون تنگ میشه ... خیلی دوستون دارم
:13:

 سپاس شده توسط
#45
4fvfcja

یه دفعه میخواستم تقلب کنم !

پیش دانشگاهی که بودم ، یه امتحان تستی داشتیم ما با فاصله توی کلاس نشسته بودیم ، مدیر هم مراقبمون بود و توی کلاس قدم میزد
من مشغول امتحان شدم یه لحظه دیدم مدیر توی کلاس نیست ، سریع 10 تا از تست ها رو با جواباش نوشتم و تویه کاغذ پیچیدم و پرتش کردم سمت دوستم

کاغذ مچاله شده به دوستم خورد و برگشت ، من یکی از بچه های کلاس رو آروم صدا زدم و گفتم فلانی فلانی ، این کاغذ رو بده به دوستم ، نشنید بلند تر گفتم ، اما نمیدونم چرا برنمیگشت ، یه بار دیگه هم گفتم دیدم همه بچه های ردیف های جلو برگشتن با تعجب به من نگاه کردن ، گفتم چی شده؟ 17

یکیشون گفت برگرد پشت سرت رو نگاه کن ! تا برگشتم کل کلاس رفت روی هوا !! haha

مدیر توی صندلی پشت سرم نشسته بود ، و از بس تابلو بازی در اورده بودم ، خودشم خندش گرفته بود ! haha
53  تا حالا مهمترین تجربه ام این بوده که  که هیچ روشی توی ترک گناهان  مثل همنشینی با دوستان خدا جواب سریع و قطعی و موندگار  نمیده !53
 سپاس شده توسط


کاربرانِ درحال بازدید از این موضوع: 1 مهمان