عزیز :.:.::. * اعلام وضعیت اولین بسته پاکی مسابقه #پاکی_رمضان * .::.:.


امتیاز موضوع:
  • 3 رأی - میانگین امتیازات: 5
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

§ سوتی های بچه ها § خاطرات خنده دار §

آقا امروز امتحان داشتم vayy
بعد کلی کلنجار با خودم که پاشم برم سر جلسه امتحان یا نه 13
بلاخره تصمیم گرفتم که میرم نهایتا پاس نمیشم دیگه 42
نمی کشندم که Khansariha (98)
هیچی شیک و پیک کردیم و پاشدیم رفتیم دانشگاه 53258zu2qvp1d9v
امتحان الکترونیکی بود رفتیم اتاق سایت 1744337bve7cd1t81
همه بچه ها هم ی درسی رو داشتند
موقع ورود مسئول آموزش گیر داد که به ترتیب شماره بشینید 17
حالا دیروز که من امتحان رو فول بودم ترتیب شماره مهم نبودا Vamonde
خلاصه رفتیم نشستیم
خدا رو شکر صندلی های کنار من خالی خالی بود 42
خلاصه من هم از دختر و پسر می پرسیدم چی دارید 1276746pa51mbeg8j
شاید فرجی بشه
همه جور امتحانی داشتند الا درس منو vayy
خلاصه ی بچه ها آمد کنارم نشست اما ی درس دیگه داشت
و من در این راهزنی ها فهمیدم یکی از دخترا امتحانش با من یکی 317
نمیدونی چقدر خوشحال شدما varzesh
اما با من سه چهار تا صندلی فاصله داشت 13
هیچی زل زده بودم به صفحه مانیتور 1744337bve7cd1t81
ساعت 13:29 بود و ما ثانیه شماری که ساعت 13:30 بشه و صفحه امتحان باز بشه 17
و ببینم با دو سه ساعت خوندن چه شاهکاری میکنم Khansariha (13)
که یهو ساعت 13:30 شد و همان آن ی صدایی بلند و عجیب از کنار من برخواست asabani
من دستم رفت رو قلبم و ی نگاه کردم به بقل دستیم
دیدم پسر طفلک با صندلی آمده رو زمین Khansariha (13)
هیچی من یکم نگاهش کردم
و به مسئول آموزش گفتم من هر چی بلند بودم پرید vayy
من امتحان نمیدم 317 از  همون لوس بازی های همیشگی Gigglesmile

هیچی دختر پسرها هم داشتن با شاهکار این بنده خدا میخندید Khansariha (13)
با حرف من صدای خندهاشون بیشتر شد Khansariha (69)
به هر حال شروع کردم به تست زدن
آنهایش رو که بلد بودم زدم
ی بچه های دیگه هم آمد که امتحانش با من یکی بود studsmatta
رفتیم در فاز امدادهای غیبی Kool
و خلاصه با همکاری اون دختر خانوم و اون آقا پسر به نمره ایده آل رسیدیم Khansariha (46)
همیشه آغاز راه دشوار است

عقاب در آغاز پرواز، پَر می ریزد

اما در اوج

حتی از بال زدن هم بی نیاز است
سلام
اینو تو تالار مدیریت دیدم:

نقل قول: این با سایز کمترش... چطوره ؟؟
گفتم خاک تو سرم...
1744337bve7cd1t81
با سایز کمرش چی کار داره؟؟!؟!؟


دیگه پیریه و هزار تا مشکل... vayy
Gigglesmile

یاعلی.53
[تصویر:  07c49977111e42a28fd6.jpg]

سلام سر کار بودم و مطابق معمول صبح ها جلوی ساختمون وایمسیتم تا همه استا کارا بیان ی جورایی حاضری زدن Khansariha (89)
است نقاش ما خونشون دقیقا روبروی ساختمونه 

داشت میرفت داخل آپارتمانشون تا وسایل رو بگیره و بیاره سر ساختمون
جلو خونشون ی دونه توویوتا کرولا پارک بود 
ازینا:
[تصویر:  301199430image.jpg.jpg]
 من از عقب ماشین اومدم و  گفتم ای بابا ماشینمو کی اینجا پارک کرده  شروع کردم سوییچ پرایدوزدن و صدای دزد گیر در آوردن با دهنم ( ببیگ بیگ) 
همون لحظه استا نقاش گفت صاحبش توش نشسته من یخ کردم دیدم اره زنه توش نشسته بود و گاز داد رفت
حالا هی استا نقاش میخندید و من از خجالت قرمز شده بودم
Khansariha (121) آثار هنری به دو دلیل ارزشمندند، اول اینکه توسط استادان به وجود آمده اند. دوم اینکه تعدادشان کم است .شما گنج پر ارزشی هستید، زیرا توسط بزرگترین استاد خلق شده اید و فقط یکی هستید. Khansariha (121)


این خاطره برمیگرده به پارسال

اسانسوریمون اسمش جمشید بود با داداشش و اکیپشون مشغول کار بودن تو ساختمون تو کوچه ی تصادفی رخ میده 

از قضا بغل ماشین جمشید هم بود. پلیس اومد و مقصر رو مشخص کنه ( همین مواقع بود که جمشید رفت جایی کار داشت)

من شیظنتم گل کرد زنگ زدم به جمشید گفتم اقا هرجایی فقط ساختمون نیا پلیس در به در دنبالت داره میگرده شماره پلاکتو میخواد تورو سی درصد مقصر اعلام کردن  جای بدی پارک کرده بودی
حرفمو باور نکرد همون موقع به داداشش گفتم تو هم زنگ بزن حرفما بهش بگو یکم اذیتش کنیم بخنیدم اونم زنگ زد و ما اون گوشه از خنده داشتیم میترکیدیم
بعد یک ساعت جمشید یواشکی اومد به کار سر بزنه پرسیدیم ماشینت کو؟ ماشینو چند خیابون اونورتر پارک کرده بود بعد زدیم زیر خنده فهمید و داداششو دنبال کرد Khansariha (13)
( اخرشو خالی بستم صرفا جهت هیجان دهی به داستان .داداششو دنبال نکرد)
Khansariha (121) آثار هنری به دو دلیل ارزشمندند، اول اینکه توسط استادان به وجود آمده اند. دوم اینکه تعدادشان کم است .شما گنج پر ارزشی هستید، زیرا توسط بزرگترین استاد خلق شده اید و فقط یکی هستید. Khansariha (121)


بعد یه همایشی من یه استادی رو دیدم ، گفتم برم جلو ازش مشاوره بگیرم.
من کلا استادی رو از نزدیک می بینم استرس می گیرم Gigglesmile
من نزدیک که شدم ، قلبم شروع کرد تاپ تاپ زدم
دست و پرم می لرزید ، فکر کنم لکنتم گرفته بودم تا حدودی Khansariha (13)

نصف حرفام رو خوردم ، بقیه اش هم که از دهنم بیرون اومد پرت و پلا بود.
هیچی دیگه ، طرفم خودش فهمیده بود ، سریع بحث رو جمعش کرد. 53258zu2qvp1d9v
انما یتقبل الله من المتقین ...


خداحافظی

سلام
مامانم تعریف میکردن دوستشون میخواسته بگه مدل گوشیش چیه
گفته من فایو سیکس دارم
مدل جدید اپل هست گفتم در جریان باشیددد 
Khansariha (13) Khansariha (13) Khansariha (13)
[تصویر:  kitty-cat-smiley-027.gif]~~...ko0ochak basho0o ASHEgh ke ESHGH midanad ayin b0zo0org kardanat [email=r@A]r@A[/email]**!!!...~~
   
[تصویر:  kitty-cat-smiley-027.gif] 
[تصویر:  ko4o_96670753446949498754.png]


آقا تو نمازخونه خوابگاه ما ، هرشب نماز جماعت برگزار میشد ، 10-  20 نفری هم میومدن ،
تو یکی از نمازها بود ، دیدین  دیگه مکبر آخرش اون آیه رو میخونه و همه سه تا صلوات میفرستن ، منم حواسم شوت ، یکی دیر شروع کردم ، یعنی بقیه داشتن صلوات دومو میفرستادن من فک کردم اولیه ..
.
.
.
هیچی دیگه .. فک کن همه ساکت شدن ، منم با تمام قدرت :" اااااااالله همممممم  صلِ ِ ِ ِ ... همه پوکیدن "
من بیشتر سوتی هام +18 اونم سرکلاسو پیش استاد بوده .. روم نمیشه اینجا بگم
رفتم مسجد دانشگاه نماز بخونم ، کفشم رو هم گذاشتم توی جای کفشی درش رو قفل کردم و کلیدش رو برداشتم.
روی کلیدا شماره نوشته که آدم دوباره وقتی برگشت بتونه کفشش رو پیدا کنه.
فکر می کنم یه هزار تایی هم صندوق باشه اون جا.
نماز خوندیم و برگشتم. روی کلید رو نگاه کردم دیدم ای دل غافل این کلید من که شماره نداره. (حالا کلاسم داشتم)
منم که دیگه ته مدیریت بحرانم ، همون جا شروع کردم دونه دونه این صندوقا رو امتحان کردن تا کفشم رو پیدا کنم.
حالا هر کی رد می شد یه نگاه می کرد که من دارم چی کار می کنم.
که ناگهان تونستم با کلیدم در یه صندوقی رو باز کنم.
این جوری شدم 317
کفش رو که در آوردم دیدم این کفشه شبیه کفش من نیست. 106
در حال تعجب بودم که یکی زد پشتم گفت : داداش این کفش منه.
نمی دونم چطور در اون وضعیت کلیدم تونسته بود یه قفل دیگه رو باز کنه.

ولی آب شدم رفتم تو زمین. شانس آوردم به جرم کفش دزدی ما رو نگرفتن.
انما یتقبل الله من المتقین ...


خداحافظی

نت گوشی مامانم وصل نمیشد ؛ مکالمه دیروز من و مامانم (داره با همون گوشی با من حرف میزنه)
+سلام ننه ، نتت درس شد ؟ (دهاتی نیستم ها ، ولی خودمونی میشم به مامانم میگم ننه ! )
- سلام ، قربونت برم ، نه !
+خوب بهت میگم درستش کنی ، الان برو تو تنظیمات
-وایسا یه لحظه ، ... ... (بعد 20 ثانیه) ...   نمیشه ،....  عکس تو رو صفحه است آخه ،
+ ننه خوب اون دکمه وسطی هرو بزن ، من میرم کنار ،
- آهان .. آهان ، شد ، خوب کجا برم ؟
+ تنظیمات 23 
- تنظیمات نداره آخه ، یه دونه تنظیمات گوگل داره ، و پیام رسانی و تلگرام و ..
+ نه ، اون نه ؛ ننه آیکون چرخدنده داره روش ! نوشته تنظیمات خالی
- آهان .. رفتم توش ، نوشته اکانت گوگل ، تنظیمات گوگل ، درباره گوگل (رفته بود تو همون تنظیمات گوگل ، گوش نمیده اصن من چی میگم)
+ 4chsmu1 من .. ننه اون و نه ..
- آهان آهان .. این دفعه پیدا شد ، خوب نوشته بلوتوث ، وای فاااااااا ، ( بقیه رو تند تند بدون فاصله میگه) مدیر سیمکارت اینترنت نقطه دسترسی  ، وی پی ، نمیدونم چی چی ، صدا تصویر و ...
+ ننه یه ذره آروم تر بگو خو من ببینم کدومه ،
-باش (دوباره مث دفعه قبل ) دیر سیمکارت اینترنت نقطه دسترسی  ، وی پی ، نمیدونم چی چی ، صدا تصویر و ...
+ Khansariha (13) ننه نفهمیدم !
- ببین ، آرمان فقط یه کاری کن من برم تلگرام .. اینجاها چیکار داری ..
+ چشم .. ننه برو تو همون داده ی همراه ..
- رفتم
+ بزن شبکه همراه ..
- نمیشه .. زیریشو بزنم ؟
+ بزن
- اونم نمیشه
+چرا ؟
- کلا همشون خاموشن ..
+کچایی مگه مامان ؟
-خونم دیگه !
+بابا منو رو میگم ، تو کدوم منویی ؟
-نمیدونم !
+خوب بیا بیرون ... اومدم ، برو تو داده ها
- باش .. نوشته تنظیم روشنایی صفحه ، قفل صفحه ، Lol 
خدا شاهده نیم ساعت داشتم فرمون میدادم ، برو برو ، بیا ، بشکن ، همین فرمون و برو تو !
آخرشم گف ، مامان من مخم نمیکشه .. ولش کن میرم میدم بیرون 65
من م به مامانم میگم ننه. خیلی حال میده آخه Gigglesmile
من بعضی وقتا به مامانم میگم نن جون
راستی هم کیف می ده ان کلمه ننه
از مادر قشنگ تر میاد به گوش من

[تصویر:  nasimhayat.png]
آقا اعتراف میکنم تحویل دادن تمرین های ما ب استاد این مدلیه :
استاد : بچه ها سوالهای 1 ، 3 ، 9 ، 19 ، 20 ، 21 ، 35 ، 67 ، 70 رو حل کنید .
چیزی که شاگرد زرنگمون حل میکنه :
                                1 ، 3 ، 9  ، 20 ، 21 ، 35 ، 70
چیزی که هم اتاقیم از شاگرد زرنگ میگیره و کپ میزنه :
                               1 ، 9 ، 20 ، 35
چیزی که من میدم به استاد ، 
                               1 ، 20 ، 12
خو لامصب 12 اصن نبود تو سوال ها ، ولی خب جوابش کوتاه بود اونم نوشتم  4chsmu1
حالا موقع تصحیح ورقه ی امتحان 
سوالایی از امتحان که من جواب میدم :    1 ، 2 ، 4 ، 5 ، 6
سوالایی که ساتاد بهشون نمره میده   :      1 ، 2
Khansariha (13)
خواهرمو صداش زدیم تشریف آورده شامشان را میل بنمویند

انگار نه انگار
آخرش گفتم: هوووووی عنتر؟؟ Shy

ج داد:بعلهههههههههههه1202591pu55lez1va

من دیگه چیزی واسه گفتن ندارم!
سلام
تو ی جمعی نشسته بودیم ختم قرآن بود..
نمیدونمکی ب من گفت اشتباهات رو تصحیح کنم..22

ی بنده خدایی شروع کرد ب خودندن..
سوره لقمان.. ابتدای ایه 11 یک خَلقُ داره و و دو سه کلمه بعد یک خَلَقَ ...
اونده بنده خدا گفت خَلقُ من گفتم دقت کن..
گفت خَلقُ .. گفتم ی بار دیگه..
گفت خَلقُ .. گفتم نه عزیزم خَ..؟؟
گفت خَلقُ .. گفتم نه دیگه .. خَ لَ ..؟
گفت خَلقُ .. گفتم گلم خَلَقَ !

کل دست جمع گفتن حواست کجاس؟؟؟ 22
من پیش آ پیش رفته بودم و اصلا حواسم نبود... 65

یاعلی.
[تصویر:  07c49977111e42a28fd6.jpg]

چند سال پیش یه شب با دوستان ناباب منزل خالی بیتوته کرده بودیم. یه پسر صفر کیلومتر هم که رفیق  یکی از بچه ها بود نیز حضور داشت. این بابا ازغروب شروع کرد به قلیون کشیدن تا اینکه نصفه شب حالش بد شد. هر چی شیرینی جات تو یخچال بود دادیم بهش این خوب نشد. آخر سر انداختیمش تو ماشین ببریمش دکتر. تو راه 4 نفری بهش گفتیم فقط رفتیم اورژانس بگو مسموم شدی که هیشکی باور نمیکنه با قلیون اینجوری شدی زنگ میزنن مامور بیاد که حتما چیزی مصرف کردی شر میشه.  اینقدر ترسوندیمش که وقتی بردیمش پیش دکتر تا دکتر پرسید چی شده باحالت خاصی  گفت  آقای دکتر من مسموم شدم هیچی هم نزدم. دکتره یه پیرمرده بود پایه فیلم و دلقکی سریع دوزاریش افتاد گفت نه پسرم تو یه چیزی مصرف کردی این هم شروع کرد به قسم و قرآن که نه بخدا دکتر هم میگفت حالا شیشه زدی یا حشیش به من بگی بهتره تا به مامور بگی پسره هم شروع کرد به گریه کردن که من  تو عمرم لب به سیگار هم نزدم بخدا من مسموم شدم این گریه کن و دکتر اصرار کن. پسره دیگه داشت زار میزد میگفت پس کجاس اینکه میگن دکتر محرمه آدمه تو قسم خوردی آقای دکتر آبروی منو بخر تو رو خداااا. پسره چت بود تو حال خودش نبود این دکتر پیرمرد هم نصفه شبی ساعت 2 تئاتری ایجاد کرده بود. تازه میخواست به یکی از پرستارا هم بگه نقش مامور بازی کنه که دیگه ما نذاشتیم. آخر یه سرم زد این حالش خوب شد ولی به قول خود دکتره تو عمرش با هیچ مریضی اینقدر حال نکرده بود.هنوز وقتی این پسره رو میبینم ناخودآگاه یاد اون شب میفتم. چقدر خندیدیم.
نتیجه اخلاقی: من دوساله که لب به قلیون نزدم شروع پاکیم و انگیزه گرفتنم نیز از همین کانون ترک بوده( درسته هیچ ربطی نداشت ولی گفتم که یه خرده پز بدم که بالاخره ما هم یه چیز رو ترک کردیم 4chsmu1)
شايد خوشبختي همين باشد
كه با خودت نگويي :
كاش جايِ ديگري بودم
كارِ ديگري داشتم
يك آدمِ ديگري بودم ... !

53 عاقبتت بخیر همسفر 53


کاربرانِ درحال بازدید از این موضوع: 1 مهمان