عزیز :.:.::. * اعلام وضعیت اولین بسته پاکی مسابقه #پاکی_رمضان * .::.:.


امتیاز موضوع:
  • 3 رأی - میانگین امتیازات: 5
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

§ سوتی های بچه ها § خاطرات خنده دار §

اقا سلام
صحبت از دوران مدرسه شد بذارید منم دو سه نمونه از کارامو بگم 


سوم راهنمایی بودیم , اخر کلاس یه لوله ده سانتی از زمین اومده بیرون چیزی هم معلوم نمیشد
خلاصه یه بار صندلی اخر نشسته بودم یه بطری اب دستم بود همینجوری کرمم گرفت اب رو ریختم تو اون لوله
نیم ساعت بعدش ناظم اومد دنبالم 
نگو دفتر مدیر مدرسه دقیق زیر کلاس ما بود
اون لوله هم دقیق بالای سر مدیر
دیگه نگم براتون  4chsmu1


یه بارم تو دبیرستان یه دبیر عربی داشتیم به شدت رو اعصاب بود 
هر هفته با هم دعوا داشتیم (بعضی وقتا تا میومد تو هنوز کلاس شروع نشده میگفت تو برو بیرون 22 )
طی یه فرایند پیچیده شماره موبایلشو گیر اوردم
خلاصه از شب تا صبح ده بار زنگ میزدم بهش
هر دفعه هم برمیداشت چرت وپرت میگفت 
دیگه اونم نمیگم اخرش چی شد 
اصغر فرهادی طور داستان رو پایان باز میذارم خودتون حدس بزنید  4fvfcja
سلام.یه جریانی یادم اومد. روز اول دانشگاه. Gigglesmile 4chsmu1
وارد که شدم قرار بود با بچه های گروهمون دمه سلف جمع بشیم.
منم زودتر همه رسیده بودم فک کنم. چون وقتی بعد از تلاش های زیاد(!) سلفو پیدا کردم به جز دونفر کسی اونحا نبود.
رفتم اونجا گفتم: شما میدونید ساختمان معارف کجاس؟
گفتن مستقیم بروووو... Hanghead همینجا بگم لطفا نذارید بفهمن ترم یکی هستید 45
Swear1 Swear1 Swear1
بعدش که معارفو پیدا کردم فهمیدم اون دونفر مثه خودم ترم صفری بودن Khansariha (56)  رو دست خورده بودم شدیییید. 22 اونام نخواستن که بپذیرت ادرس اشتباه دادن.
خلاصه داشتیم گم میشدیم که پیدا شدیم.
کلا اگه بفهمن ترم صفری هستی  عواقب داره. تعریف میکردن یکی پرسیده اموزش کجاست گفتن این اتوبوسارو میبینی؟؟؟ سوارشو ایستگاه اخر !!!
بیچاره فک کرده اموزش دانشگاه از دانشگاه بیرونه Khansariha (13) رفته دروازتهران دوباره سوار شده و برگشته دانشگاه. 4chsmu1 4chsmu1 4chsmu1
اصلا عاشق این سرکار گذاشتناشونم 22

لطفا با ترم صفریاااا مهربون رفتار کنین.بابا خودتونم یه روزی بودین دیگه...والا!!
ترم صفریای محترم.... لطفا شما هم تا میتونید از ترم بالایی ها ادرس ،سوال،،و... نپرسید 4chsmu1 به نفعه خودتونه 53258zu2qvp1d9v
مدرسه که عاولی بود...
یادمه برای انکه کلاسارو بتونم بپیچونم اسممو نوشتم جزو المپیاد 4chsmu1 اخه به المپیادی ها اجازه میدادن کلاس نیان...منم گفتم چی ازین بهتتتتتر؟؟؟؟
...  هیمنکه میتونسی از کلاس بیای بیرون کیف میداد. Gigglesmile
 قبول دارییین؟؟؟؟
بعد از مرحله اول که برگزار شد دوباره که رفتم پیش مدیر گفتم اجازه بدید نرم کلاس برای المپیاد... گفت: مگه ندادی؟؟تموم شده که!!!
منم موندم چی بگم گفتم: حب بالاخره مرحله دومم هس 22 
اون موقع هنوز جواب مرحله یک نیومده بود... Khansariha (13) Khansariha (13)
باورتون نمیشه اگه یه چیزی بگم... فکم افتااااد
اخهههههههه

  مرحله اول پذیرفته شدم 6 Khansariha (57) Lol میدونم شکّه شدین 4chsmu1 من خودمم هنوز نفهمیدم چی شد Khansariha (13) Khansariha (13) Khansariha (13)
ولی خوب شد مدیر ازون به بعد منو میدید چپ چپ نگام نمیکرد. Khansariha (69) منم از این قبول شدن به نحو احسنت استفاده کردم .خیلی حال داد  Khansariha (69)  Khansariha (13)
خدا بعضی جاها که اصلا انتظار نداری یه جور شیرینی بهت انرژی میده که سال ها انگشت به دهن میمونی 53258zu2qvp1d9v
چقدر سوتی درناکی بود... 22
انما یتقبل الله من المتقین ...


خداحافظی

یه سال رفتیم خونه ی زن داییمون ...

به محض وارد شدن زن داییمو که دیدم هول شدم بهش گفتم : سلام زن عمو!


اونم هر موقع منو سالی ده بارم ببینه میگه: چطوری زن عمو؟


......................................................

آخه این انصافه که آدم رو برای یه سوتی ده سال پیش ، ده سال آینده هم تنبیه بشه!؟
سلام
اومدم یه سوتی از خودم تعریف کنم
هرچند خیلی خوب و بامزه نمی تونم بنویسم

چند وقت پیش ها داشتم می رفتم مترو قبل از ورودی یکدفعه پام پیچ خورد و جلوی ملت پخش زمین شدم 22

قیافه من بعد از افتادن Khobam
قیافه ملت البته نه تو ظاهر تو دلشون  Khansariha (49)
قیافه سرباز جوانی که تو ورودی مترو ایستاده بود  4

پام درد گرفت Hanghead  سر زانوی شلوار جینم هم کمی ساییده شد 46
من چنان کودکی تا نوجوانی شَرّی داشتم که خودم باور نمیشه , 


چنتا کوتاه کوتاه میگم حوصله کسی سر نره :
فقط تاکید میکنم هیچ کدوم از خاطره های زیر برای هیجان دادن و یا بزرگ کردن به هیچ عنوان پیاز داغش زیاد نشده و دقیقا همه اتفاق افتاده با همون جزییات.

خاطره اول : دوره دبیرستان یک روز با دوستم راه افتادیم تمام کلید های برق کلاس ها رو شکستیم , جوری که معاون مدرسه سر صبحگاه گفت بفهم هرکس چنین کاری کرده کلیدهای شکسته رو دورگردنش می اندازم , تو همون حالت پرونده شو میدم زیر بقلش  , از اون طرف مستقیم میبرمش آموزش و پرورش تحویل میدم.

خاطره دوم : تو همون دبیرستان یک روز عصر که تا 6 مدرسه کلاس داشتیم و زمستون بود قرار شد با دوستم کپسول بندازیم تو بخاری ولی چون بخاری داغ بود باید اول خاموش میکردیم تا اثر کپسول وقتی مشخص بشه که تازه بخوان روشن کنن , حالا اینجا رو داشته باشین : من شلنگ گاز رو از پشت بخاری کندم = شیوه خاموش کردن !! 65 دوستم کپسول رو ریخت داخل بخاری , من هم شلنگ گاز وِل بود, گفتم خب دیگه بریم  !! 13 جدی جدی من که داشتم میرفتم ولی دوستم که مات و مبهوت مونده بود شلنگ رو جا زد.

خاطره سوم : سال آخر پیش دانشگاهی صندلی معلم ها که 4 پایه داره رو از طبقه چهارم روی یک پایه دقیقا بالای محل ورودی ساختمان آویزون کردیم که 3 پایه اش تو حیاط بود و یک پایه به لبه پنجره گیر کرده بود , و خودمون که میخواستیم از ورودی خارج شیم بیایم تو حیاط با ترس و لرز خارج شدیم و بعد هم رفتیم خونه !!! 13  ( شک دارم که برگشتیم درستش کردیم یا نه اینو یادم نیست)

خاطره چهارم : یک شب مدرسه جشن بود , با دوستم یک ربع زودتر در اومدم , و تقریبا 40-50 جفت کفش رو از پنجره راهرو مدرسه ریختیم تو حیاط همه قاطی پاتی شده بود , بعد هم رفتیم 4fvfcja 

خاطره پنجم : دوم ابتدایی یک کاری کردم ولی انداختم گردن یکی دیگه , معلممون با شلنگ افتاد به جونش ( از این شلنگ قرمز ها که رده رده داره) 4fvfcja 

خاطره ششم : همون روز که کلید های مدرسه رو شکستیم سر راه پرده چنتا کلاس رو هم با چاقو پاره پاره کردیم.

خاطره هفتم : اون سالی که ما میز رو از پنجره حیاط آویزون کردیم , پیش دانشگاهی بود و دیگه از اون مدرسه میرفتیم , کلاس بقلیمون شنیدم که با بنزین پرده کلاسشون رو آتش داده بودند, این خودم ندیدم چون امتحان آخر بود و ما هم رفتیم تا موقع کارنامه ها برنگشتیم.








خاطره هشتم : کمی تلخ , سال پنجم ابتدایی بودم , یادمه همون سال خاتمی کاندید شده بود دور اول , دهه 70 بود , چقدر مارو میزدن تو مدرسه , همون سال یک معلم وحشی داشتیم با کاپشن چرم مشکلی از این کوتاه ها , که مخصوص الوات ها بود با شلوار خمره ای و کفش نوک تیز , سبیل و موهها فرفری رو به بالا , یک از بچه ها که کنار دیوار نشسته بود رو بخاطر مشق چنان زد تو سرش که سرش به تیزی دیوار خورد همونجا شکست و خون راه افتاد بعد گفت به مادرت بگو خوردم زمین , نگی چی شده , تلخ ترین خاطره امشب مربوط به نفری میشه که میز جلوی من بود و میز پشتی کسی که سرش شکست چند وقت قبل دیدم تو قبرستون قبرهارو میشوره و بجاش میوه و حلوا میگیره تو جیباشو پر میکنه , یکم تعقیبش کردم ببینم درست فکر کردم یا نه که دیدم رفت جلوتر به یکی دیگه مثل خودش میوه ها رو تقسیم میکردن و جیبهای بیرون زدش و لباسهای کهنه ش واقعا صحنه دردناکی بود. 2 

 
من عاشق این تاپیکم 1202591pu55lez1va
 من را همین بس که در مهمانی رو در بایستی دار میخواستم بگم سفینه فضایی  . گفتم فضینه  1202591pu55lez1va
قشنگ کلمه رو ترکیب کردم
از این موردا برام پیش میاد  همون لحظه الکی خودمم میخندم درستش میکنم کلمه رو
والا بعدا نگن دختره نمیتونه حرف بزنه Gigglesmile
★  *  ★   اینقد تلاش میکنم تا یه عالمه ازینا بگیرم    ☆  ★  

خدایا چه بی حساب و کتاب میبخشی و ما چه دقیق تسبیح ذکرهایمان را میشماریم



[تصویر:  959266sk2bnp02of.png]
رفتم خونه دوستم امسال نذری داشت، موقع خداحافظی همه خانواده ش با زن ش اومدن بدرقه، هول شدم به جای اینکه به زن دوستم بگم نذرتون قبول باشه، گفتم سمیه خانم نذرتون مبارک باشه 4chsmu1
امروز صبح بعد امتحانی ک داشتم،با یکی از دوستانم قرار داشتم.همینطور تو سالن با گوشی سرگرم بودم تا برسم ب کتابخونه و کیفم و بردارم و چون امتحانم بود همه یا جمع بودن تو سالن یا تو کتابخونه بودن.خیلی با اعتماد ب نفس تمام پیش ب سوی کتابخونه میرفتم ک همیشه دوتا در شیشه ایش باز بود منم سرم پایین 65
عجله هم داشتم Hanghead
پشت در شیشه ای آقایون نشسته بودن در حال مطالعه بودن و باید از جلوی اون ها رد میشدم تا برم.
هیچی دیگه 4chsmu1
شیشه ی سمت راست بسته بوده و ب خاطر سرما فقط سمت چپ و باز گذاشتن.منم با تمام وجود،یعنی ی جوری چسبیدم،ی جوری خوردم ب شیشه فکر کنم صداش تا طبقه بالا رفت 40  
آقایون در حال مطالعه 13
دخترهایی ک پشت سرم بودن 24
مسئول  17
من  wacko2 Khobam

بعدش من خیلی شیک ی لبخندی زدم و تو افق محو شدم 42

مثل اون فیلم های دوربین مخفی بود  Shy

ناانصاف ها Swear1 
فکر کنمخیلی خندیدن بهم 18 Unsure
یه بار 4 سال پیشا وقتی دبیرستانی بودم  چون مدرسه ی شاهد بودم  چادر اجباری بود بعد منم کلا بلد نیستم
چادر سر کنم به عادت خودمون که خوزستانی هستیم عبا میزدم (اون رو هم بلد نیستم سر کنم)  داشتم با عبا و یه کوله پشتیه گنده میرفتم مدرسه
بعد وقتی داشتم  از خط عابر پیاده رد میشدم  عبام رفت زیر پام خوردم زمین همون موقع هم چراغ برای ماشینا سبز شد
دوتا ازین پلیس راهنمایی رانندگی ها داشتن بهم میخندیدن گفتم برادرا بیاید کمک جا خنده  خلاصه وواسه ماشینا سوت میزدن تا من بلند شم برم مدرسه
خوبی بخواهیم به تمام جهان به همسایه ها به رهگذرانِ پیاده روهای شهر،خوبی بخواهیم و خوب باشیم و خوب بمانیم
این دنیا نیاز مُبرَم به انرژیهای مثبت دارد
به نگاه های محبت آمیزِ آدمیزاد به دستهای یاری دهنده، به تبسم های صورتی رنگ هستی ،به کلماتی برنگ عشق
این دنیا دستی می خواهد تا پاک کند تمام رنگهای کدر بدخواهی را، دلهایی صاف، آسمانی آفتابی ، افقی معجزه آسا
خوبی را دریغ نکنیم هر چقدر خوبی برای دیگری بخواهیم دنیا همانقدر خوبی ها را نثارمان خواهد کرد،...
خیلی مختصر و مفید 

استخر بودیم با یکی از دوستام . 
این دوستم داشت تو آب غرق میشد ، هی دست و پا میزد تو آب . نجات غریقه هم جای کمک ، داشت بهش میخندید  Khansariha (13)

هر موقع یادش میوفتم ، روحم شاد میشه  24

برای درک خنده های من ، یبار این رو تو ذهنتون تجسم کنین‌ 4chsmu1
هزار دشمنم ار می‌کنند قصد هلاک

گرم تو دوستی از دشمنان ندارم باک


[تصویر:  woman-praying-free-bird-enjoying-nature-...00-256.jpg]
دوم ابتدایی بودم
وسط سال معلممون عوض شد
یه معلم جدید اومده بود داشت بهمون درس میداد
یه روز وسط کلاس ناظم مدرسه اومد تو کلاس برای نظر سنجی  Khansariha (56)
این داستان مصادف بود با همون دورانی که یه برنامه کودک نشون میداد میگفت بچه ها باید شیرین سخن باشن و قبل از حرف زدن باید به حرفی که میخوان بزنن خوب فکر کنن تا حرف های قشنگ بزنن و خودشون رو تو دل بزرگترها جا کنن
این برنامه کودک تو ذهن من مونده بود از اون موقع هر روز سعی میکردم حرف هایی که خیلی بار مفهویی بالایی داره رو حفظ کنم تا به وقتش استفاده کنم  Khansariha (56)

ناظم اومد از چند تا از بچه ها پرسید این معلمتون بهتره یا قبلیه
از دو سه نفر پرسید همه میگفتن هر دوتاشون خوبن .
بعد منو صدا کرد گفت شما بگو خانوم مهابادی بهتر بود یا خانوم صداقت؟
منم خیر سرم میخواستم بگم جفتشون خوبن ولی دنبال یه جمله ی متفاوتی میگشتم که خیلی پخته و کامل باشه 
یکم فکر کردم دنبال یه جمله ی خیلی دهن پر کن گشتم که بخوام اصل مطلب رو ادا کنم
برگشتم گفتم فرقی نمیکنه جفتشون یه پوخن Khansariha (56)

 من معنی این واژه رو میدونستم ولی فکر میکردم وقتی برای شخص به کار میره یه معنی دیگه میده . چند بار شنیده بودم فکر میکردم معنیش این میشه که جفتشون خیلی خوبن . اصلا تا اون لحظه با چیزی به اسم ناسزا گفتن آشنا نبودم فکر میکردم اینو برای تعریف و تمجید بکار میبرن Khansariha (56)
ناظم بیچاره سرخ شد فقط گفت این جمله ی خوبی نیست دیگه تکرارش نکن
حالا با این حال من انقدر گیج بودم که بازم تا چند وقت نمیدونستم چی گفتم بعد از مدتها فهمیدم که تو اون روز چه گندی زدم  Khansariha (56)
[تصویر:  a7f963e5e050.gif]
‌‌‌‌
تاخودت کاری نکنی چیزی تغییر نمیکنه ..
بچه ها وقتی سوم دبیرستان بودم مارو میخواستن ببرن راهیان نور .. حالا من کلا از دین و اینا بدم میومد
زوری چادر سرم بود جزو   شیاطین رجیم مدرسه بودم که همه ی بچه ها میخواستن به راه راست هدایتم کنن و اینا ولی همیشه کارای   اینترنتی بیت رهبریو میکردم  بعد  مدرسه  توی کانونی .. حالا همه با حجاب و خانم من کلا توشون گاو پیشونی سفید بودم  ...  ولی خیلی سعی میکردن منو درست کنن   خلاصه قضیه راهیان نور پیش اومد  منم سفت و سخت گفتم نمیام.....  دوستم به گوشه بابام رسونده بودن و اینا اومد یه روز مدرسه  اسم منو داد که برم راهیان نور شاید ادم بشم....   بچه ها تمام سوتیا و تذکر این زن سپاهیا که تذکر میدنو اینا به کنار ...   داشتیم با یه دوستام توی اردوگاه میگشتیم بعد ما اردوگاهمون اینطوری بود که یه سمتش خوابگاه پسرای سپاهی بود یه سمت دانش اموزا......   یه اقایی بهمون گفت برید تو فلان قسمت بگید مهدیه امیری بیاد پیش باباش ( انگار باباش از فرمانده ها اونجا بود) .. خلاصه ما همه جا رو گشتیم رسیدیم به خوابگاهی که اقاهه گفت .. با عبا عربی هامون همینطور میدویدیم اینور اونر خیلی خوشحال و شاد و خندان  دوستم رفت دره خوابگاهه رو باز کرد من عقب تر بودم فقظ شنیدم دوستم گفت  مهدیه . . . ..
من رفتم جلو دیدم این خشکش زده زدمش کنار گفتم مهدی. . . . . .
بله دیگه 65 65 65   خوابگاه براردان پاسدار بود همه شون با زیرپوش زل زده بودن به در .....  نفهمیدم چطوری فقط دویدیم سمت خوابگاه خودمون .. بماند که هی نزدیک بودم بخورم زمین با این عبای  سنگین رو سرم 65 
ولی خیلی خندیدیم..  اما ز ترس ناظممون ساعت 8 رفتیم تو تختامون .. واسه شاممم بیرون نرفتیم حتی 4chsmu1
خوبی بخواهیم به تمام جهان به همسایه ها به رهگذرانِ پیاده روهای شهر،خوبی بخواهیم و خوب باشیم و خوب بمانیم
این دنیا نیاز مُبرَم به انرژیهای مثبت دارد
به نگاه های محبت آمیزِ آدمیزاد به دستهای یاری دهنده، به تبسم های صورتی رنگ هستی ،به کلماتی برنگ عشق
این دنیا دستی می خواهد تا پاک کند تمام رنگهای کدر بدخواهی را، دلهایی صاف، آسمانی آفتابی ، افقی معجزه آسا
خوبی را دریغ نکنیم هر چقدر خوبی برای دیگری بخواهیم دنیا همانقدر خوبی ها را نثارمان خواهد کرد،...
سلام
کنجکاوی برادر آقای آبی سبب این توصیه من به همراهان پاکی شده.

از اونجایی که کامپیوتر تو خونه اکثر ماها یه وسیله عمومی محسوب میشه در نتیجه ما باید خیلی مراقب رفتارمون باشیم.

تو سیستم عامل ویندوز(xp, seven, ...) و در داخل internet explorer و در قسمت history یا همون تاریخچه این قابلیت وجود داره که علاوه بر تمام چیزهایی که ما تو اینترنت جستو جو می کنیم،
 هر فایلی اعم از فیلم و عکس که تو حافظه کامپیوتر داریم با اجرای اون فایل یه لینک با اسم اون فایل در history و در زیرگزینه computer ذخیره میشه که با چند تا کلیک به راحتی اون فایل قابل دسترسه.  
یعنی اگه ما مثلا یه فیلمی تو  یه پوشه پرتی که حتی عقل جن هم بهش خطور نمیکنه کپی کرده باشیم به راحتی از این طریق قابل دسترسه حتی اگه اون فایل مخفی باشه!
پس همیشه تاریخچه رو پاک کنید، چون ممکنه باعث آبرو ریزی و بدتر از اون به گناه انداختن کس دیگه ای بشین. دیدم که میگما  65 (البته خدارو شکر برای من اتفاق نیفتاده   Gigglesmile )
نه این که اون سایت یا فایل صرفا مستهجن باشه، سایتی مثل کانون برای هر سن و سالی مناسب نیست. برای نمونه آقای آبی که دوس نداره برادرش تو این سن بدونه که کانون چیه، با وجود اینکه کانون برای آقای آبی خیلی هم مفیده.
با تشکر.
در نگاه کسانی که پرواز را نمی فهمند هر چه بیشتر اوج بگیری کوچکتری




                ✈        ✈      ✈     ✈   ✈    ✈    

[تصویر:  05_blue.png]


کاربرانِ درحال بازدید از این موضوع: 1 مهمان