عزیز :.:.::. * اعلام وضعیت اولین بسته پاکی مسابقه #پاکی_رمضان * .::.:.


امتیاز موضوع:
  • 2 رأی - میانگین امتیازات: 5
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

لـبـخـنـد شـاعـرانـه :)

#46
می و میخانه مست و می کشان مست
زمین مست و زمان مست، آسمان مست
نسیم از حلقه زلف تو بگذشت
چمن شد مست و باغ و باغبان مست
تا زدم یک جرعه می از چشم مستت
تا گرفتم جام مدهوشی ز دستت
شد زمین مست آسمان مست
بلبلان نغمه خوان مست
باغ مست و باغبان مست
تو زمزمه چنگ و عود منی
نغمه خفته در تار و پود منی
تو باده و جام و سبوی منی
مایه هستی و های و هوی منی
گرچه مست مستم نه می پرستم
به هر دو جهان مست عشق تو هستم
تا من چشم مست تو دیدم
ز ساغر عشقت دو جرعه چشیدم
شد زمین مست آسمان مست
بلبلان نغمه خوان مست
باغ مست و باغبان مست
همیشه آغاز راه دشوار است

عقاب در آغاز پرواز، پَر می ریزد

اما در اوج

حتی از بال زدن هم بی نیاز است
 سپاس شده توسط
#47
قديمي ولي شنيدني



شکر ایزد فن آوری داریم

صنعت ذره پروری داریم
 

از کرامات تیم ملی مان

افتخارات کشوری داریم


با " نود" حال می کنیم فقط

بس که ایراد داوری داریم


وزنه برداری است ورزش ما

 چون فقط نان بربری داریم


می توانیم صادرات کنیم

 بس که جو ک های آذری داریم

 
برف و باران نیامده به درک

 ما که باران کوثری داریم !


 گشت ارشاد اگر افاقه نکرد

 صد و ده تا کلانتری داریم
 

خواهران از چه زود می رنجید

 ما که قصد برادری داریم


ما برای ثبات اصل حجاب

 خط تولید روسری داریم

 
چاقی اصلا اهمیت دارد

 ما که ژل های لاغری داریم؟
 

ما در ایام سال هفده بار

آزمون سراسری داریم


این طرف روزنامه های زیاد

 آن طرف دادگستری داریم


جای شعر درست و درمان هم

 تا بخواهی دری وری داریم !
 

چند تا شعبه بانک و دانشگاه

 بین مریخ و مشتری داریم


به حقوق بشر نیازی هست

  ما که اصل برابری داریم ؟


حرف هامان طلاست سی سال است

 قصد احداث زرگری داریم


اجنبی هیچکاک اگر دارد

 ما جواد شمقدری داریم
 

خنده اصلا به ما نیامده است

 بس که مداح و منبری داریم


تا بدانند با بهانه ی طنز

  از همه قصد دلبری داریم

 
هم کمال تشکر از دولت

هم وزیر ترابری داریم !


سعید بیابانکی
خداکه فقط متعلق به آدمهای خوب نیست.
خدا،خدای آدمهای خلافکارهم هست؛
فی الواقع؛ خداوند:
اِند لطافت،
اِند بخشش،
اِند بیخیال شدن،
اِند چشم پوشی،
و اِند رفاقت است!



[img=0x0]http://upload7.ir/uploads//e2a72accdf826b5b0dd982e270eacf86fa33222d.jpg[/img]
[تصویر:  128fs318181.gif]مسابقه كنترل نگاه و ذهن128fs318181                                                                                                                                                                   53 قرار عاشقي 53
 سپاس شده توسط
#48
از ساحت پاک آشيانی
مرغی بپريد سوی گلزار
در فکرت توشی و توانی
افتاد بسی و جست بسيار
رفت از چمنی به بوستانی
بر هر گل و ميوه سود منقار
تا خفت ز خستگی زمانی
يغماگر دهر گشت بيدار
تيری بجهيد از کمانی
چون برق جهان ز ابر آذار

گرديد نژند خاطری شاد

چون بال و پرش تپيد در خون
از ياد برون شدش پريدن
افتاد ز گيرودار گردون
نوميد ز آشيان رسيدن
از پر سر خويش کرد بيرون
ناليد ز درد سر کشيدن
دانست که نيست دشت و هامون
شايسته فارغ آرميدن
شد چهره زندگي دگرگون
در ديدن نماند تاب ديدن
مانا که دل از تپيدن افتاد

مجروح ز رنج زندگي رست
از قلب بريده گشت شريان
آن بال و پر لطيف بشکست
وان سينه خرد خست پيکان
صياد سيه دل از کمين جست
تا صيد ضعيف گشت بيجان
در پهلوي آن فتاده بنشست
آلوده بخون مرغ دامان
بنهاد به پشتواره و بست
آمد سوي خانه شامگاهان
وان صيد بدست کودکان داد

چون صبح دميد، مرغکي خرد
افتاد ز آشيانه در جر
چون دانه نيافت، خون دل خورد
تقدير، پرش بکند يکسر
شاهين حوادثش فرو برد
نشنيد حديث مهر مادر
دور فلکش بهيچ نشمرد
نفکند کسيش سايه بر سر
ناديده سپهر زندگي، مرد
پرواز نکرده، سوختش پر
رفت آن هوس و اميد بر باد

آمد شب و تيره گشت لانه
وان رفته نيامد از سفر باز
کوشيد فسونگر زمانه
کاز پرده برون نيفتد اين راز
طفلان بخيال آب و دانه
خفتند و نخاست ديگر آواز
از بامک آن بلند خانه
کس روز عمل نکرد پرواز
يکباره برفت از ميانه
آن شادي و شوق و نعمت و ناز
زان گمشدگان نکرد کس ياد

آن مسکن خرد پاک ايمن
خالي و خراب ماند فرجام
افتاد گلش ز سقف و روزن
خار و خسکش بريخت از بام
آرامگهي نه بهر خفتن
بامي نه براي سير و آرام
بر باد شد آن بناي روشن
نابود شد آن نشانه و نام
از گردش روزگار توسن
وز بدسری سپهر و اجرام
ديگر نشد آن خرابی آباد

شد ساقی چرخ پير خرسند
پرديد ز خون چو ساغری را
دستي سر راه دامی افکند
پيچانيد به رشته ای سری را
جمعيت ايمنی پراکند
شيرازه دريد دفتری را
با تيشه ظلم ريشه ای کند
بر بست ز فتنه ای دری را
خون ريخت بکام کودکی چند
برچيد بساط مادری را
فرزند مگر نداشت صياد؟

                     "پروین اعتصامی"
همیشه آغاز راه دشوار است

عقاب در آغاز پرواز، پَر می ریزد

اما در اوج

حتی از بال زدن هم بی نیاز است
 سپاس شده توسط
#49
معصومه پاکروان


تورا از بین صدها گل من احمق جدا کردم
نفهمیدم غلط کردم من از اول خطا کردم


...شدی نزدیک وهی گفتی ضرر حالا ندارد که
پسندیدم تو را، من هم ولی نازو ادا کردم


شد آغاز ارتباط ما بدون فکر وبی منطق
لگد کردم غرورم را ووجدان را رها کردم


پیامک می زدی هرشب سر ساعت دقیقاً 9
خودت را کشتی وآخر شمارا تو صدا کردم


وکم کم این پیامک ها عجیب ومهربان تر شد
ومن هم قصر پوشالی برای خود بنا کردم


نشستم در خیالاتم زدم تاریخ عقدم را
و در رۆیا دودستم را فرو توی حنا کردم!


به فکر مهریه بودم جهازم را چه می چیدم
من احمق ببین حتی که فکر شیر بها کردم


از آن شب ساعت 9 من پیامک می زد م هرشب
خودم با سادگی هایم عروسی را عزا کردم


...شدی تو بی خیال ومن شدم هی بی قرار تو
تو هی برمن جفا کردی، من احمق وفا کردم


ولی رفتم به یک مسجد، بلاتکلیف ومستأصل
برای آن که برگردی فقط نذرودعا کردم


جواب آمد که: «واثق شو به الطاف خداوندی
مگرکوری ندیدی که به تو عقلی عطا کردم؟»


...من امشب بی خیال تو ردیف وقافیه هستم
تو کاری با دلم کردی که فکرش رو نمی کردم !

[تصویر:  nasimhayat.png]
 سپاس شده توسط
#50
ديدم چروك صورت و گفتم كه لازم است
آيينۀ برابر خود را عوض كنم

بازي روزگار به ميلم نبوده است
بايد زمين و داور خود را عوض كنم

ضمناً خر مراد من از بيخ شـَل شده
ياري كنيد تا خر خود را عوض كنم

لبريز گشته كاسه ي صبرم ،بنابراين
بايد شبي شناور خود را عوض كنم

چربيده خرج بنده به دخلم ،از اين لحاظ
بايد حساب و دفتر خود را عوض كنم

ديگر نمي رود به جلو چرخ زندگي
بايد كه چرخ پنچر خود را عوض كنم

چون بار مشكلات من از چار تــُن سر است
بايد كه بنز خاور خود را عوض كنم

برگشت مي خوردهمۀ نامه هاي من
بايد كه بال كفتر خود را عوض كنم

كيس جديد خورده به تورم ،مرددم
آيا انيس و ياور خود را عوض كنم؟

كيس جديد گر نشود جور بي خيال
بهتر كه شكل همسر خود را عوض كنم

از بوي قورمه سبزي كله شدم هلاك
بايد كه كله ي گـَر خود را عوض كنم

آدم اگر كلفت شود محترم شود
بهتر كه تيپ لاغر خود را عوض كنم

سر در نمي برد كسي از حرف هاي من
بايد زبان مادر خود را عوض كنم

« جاويد» گفت گرچه كه خوش باورم ولي
بايد كه كلّ باور خود را عوض كنم

[تصویر:  nasimhayat.png]
 سپاس شده توسط
#51
شمردن بلد نیستم
دوست داشتن بلدم
گاهی شده
یکی را دو بار دوست داشته باشم
دو نفر را یکجا!
چه کار می شود کرد
دوست داشتن بلدم
شمردن بلد نیستم

***

عاشق شده بودیم که کاری بکنیم
دستی هم در گردن یاری بکنیم
این زندگی آموخت که باید یک عمر
شوهر داری و بچه داری بکنیم

[تصویر:  nasimhayat.png]
 سپاس شده توسط
#52
دست تنها ادعای کوه کندن کرده است
من که می‌دانم کمی فرهاد, شیرین می‌زند...!
(سعید بیابانکی)

53  طرح ختم قرآن 53

 .
   از دسـت و زبان که برآید   ---   کز عهده‌ی شکرش به درآید
.
 سپاس شده توسط
#53
خدمت شبیه یک درد اصلاً دوا ندارد
باید معاف باشی، چون او که پا ندارد
وقتی که قورمه سبزی بوی چمن گرفته
سرباز یا مریض است یا اشتها ندارد
وقتی غذا ندارد طعمی به غیرِ کافور
یک لحظه خواب شیرین گردان ما ندارد
از بسکه توی پوتین پاها مچاله گشته
سرباز احتیاجی به سنگ پا ندارد
آن کادر کل گردان بد نیست، افتضاح است
فرمان ایست، از نو... اصلاً صدا ندارد
از بس به دور پرچم سربازها دویدند
حمام و دستشویی امروز جا ندارد
در دستشوییِ هنگ سرهنگ مار دیدهست
گفتم: که من میترسم، گفتا: بیا، ندارد
گفتم: جناب سروان، آخر چرا؟ چگونه؟
با یک لگد به من گفت: ارتش چرا ندارد

[تصویر:  nasimhayat.png]
 سپاس شده توسط
#54
برای شادی روحم کمی غزل لطفا
دلم پر از غم و درد است، راه حل لطفا

همیشه کام مرا تلخ می کند دنیا
به قدر تلخی دنیای تان، عسل لطفا !

مرا به حال خودم ول کنید آدم ها
فقط برای کمی گریه لا اقل، لطفا

کسی میان شما عشق را نمی فهمد
ادا،دروغ، بس است این همه دغل، لطفا

کجاست کوهکنی تا نشان دهد اصلا
به حرف نیست که عاشق شدن،عمل لطفا

"به زور آمده بودم، به اختیار مرا"
ببر به آخر دنیا از این محل لطفا

نمانده راه زیادی، کنار قبرستان
پیاده میشوم آقا... همین بغل، لطفا
"فرزاد نظافتی"
من هرگز نمی گویم در هیچ لحظه‌ای از این سفر دشوار، گرفتار ناامیدی نباید شد. من می‌گویم: به امید بازگردیم، قبل از اینکه ناامیدی، نابودمان کند...

"نادر ابراهیمی"

وَ لا تَقرَعنی قارِعَةً  یَذهَبُ لَها بَهائی...

و مرا چندان به  سختی دچار مکن که
بزرگی و سرزندگی ام  را از میان ببرد.


"صحیفه سجادیه"
 سپاس شده توسط
#55
 
نوروز شدو خزان به من میخندد
اجناس بسی گران به من میخندد
رفتم بخرم لباس نو دیدم که
ویترین دم دکان به من میخندد
 
********************
عید آمد و حتما  به سفر خواهم رفت 
دریا نشود تا دم در خواهم رفت
با جیب تهی ز پول خود در خوابم
خوابیده به پهلو و دمر خواهم رفت.
 
********************* 
تو را بابا فراوان دوست دارم
دوتای قدر مامان دوست دارم
شده عید و تو را  بابا برای
خرید کفش و تنبان دوست دارم 
 
محمد حسن هاشمی  
اسفند 93

[تصویر:  nasimhayat.png]
 سپاس شده توسط
#56
من كه در بندم كجا؟ميدان آزادي كجا؟
كاش راه خانه ات اينقدر طولاني نبود
عليرضا بديع

53  طرح ختم قرآن 53

 .
   از دسـت و زبان که برآید   ---   کز عهده‌ی شکرش به درآید
.
 سپاس شده توسط
#57
این چیست که چون دلهره افتاده به جانم
حال همه خوب است، من اما نگرانم

در فکر تو بستم چمدان را و همین فکر
مثل خوره افتاده به جانم که بمانم

چیزی که میان تو و من نیست غریبی است
صد بار تو را دیده ام ای غم به گمانم؟

انگار که یک کوه سفر کرده از این دشت
اینقدر که خالی شده بعد از تو جهانم

از سایه ی سنگین تو من کمترم آیا؟
بگذار به دنبال تو خود را بکشانم

ای عشق، مرا بیشتر از پیش بمیران
آنقدر که تا دیدن او زنده بمانم.

"فاضل نظری"
من هرگز نمی گویم در هیچ لحظه‌ای از این سفر دشوار، گرفتار ناامیدی نباید شد. من می‌گویم: به امید بازگردیم، قبل از اینکه ناامیدی، نابودمان کند...

"نادر ابراهیمی"

وَ لا تَقرَعنی قارِعَةً  یَذهَبُ لَها بَهائی...

و مرا چندان به  سختی دچار مکن که
بزرگی و سرزندگی ام  را از میان ببرد.


"صحیفه سجادیه"
 سپاس شده توسط
#58
ای که برداشتی از شانه‌ی موری باری
بهتر آن بود که دست از سر من برداری

ظاهر آراسته‌ام در هوس وصل، ولی
من پریشان‌ترم از آنم که تو می‌پنداری

هرچه می‌خواهمت از یاد برم ممکن نیست
من تو را دوست نمی‌دارم اگر بگذاری

موجم و جرأت پیش آمدنم نیست، مگر
به دل سنگ تو از من نرسد آزاری

بی‌سبب نیست که پنهان شده‌ای پشت غبار
تو هم ای آینه از دیدن من بیزاری

فاضل نظری
من هرگز نمی گویم در هیچ لحظه‌ای از این سفر دشوار، گرفتار ناامیدی نباید شد. من می‌گویم: به امید بازگردیم، قبل از اینکه ناامیدی، نابودمان کند...

"نادر ابراهیمی"

وَ لا تَقرَعنی قارِعَةً  یَذهَبُ لَها بَهائی...

و مرا چندان به  سختی دچار مکن که
بزرگی و سرزندگی ام  را از میان ببرد.


"صحیفه سجادیه"
 سپاس شده توسط
#59
ساعتی از ته دل می نالید
که بسی زنگ زدم در عالم
خواب سنگین چه فراوان دیدم
اهل بیدار شدن اما کم

***

از دست زمانه تیر باید بخوری
دائم غم ناگزیر باید بخوری
گفتم به تو عاشقی مکن، کار تو نیست
بچه! تو هنوز شیر باید بخوری!


***


شتر در خواب بیند پنبه دانه 
کچل را حسرت مو هست و شانه



منبع : سایت آسمونی


[تصویر:  nasimhayat.png]
 سپاس شده توسط
#60
آن کیست کاندر رفتنش صبر از دل ما می‌برد
ترک از خراسان آمدست از پارس یغما می‌برد

شیراز مشکین می‌کند چون ناف آهوی ختن
گر باد نوروز از سرش بویی به صحرا می‌برد

من پاس دارم تا به روز امشب به جای پاسبان
کان چشم خواب آلوده خواب از دیده ما می‌برد

بسیار می‌گفتم که دل با کس نپیوندم ولی
دیدار خوبان اختیار از دست دانا می‌برد

دل برد و تن درداده‌ام ور می‌کشد استاده‌ام
کآخر نداند بیش از این یا می‌کشد یا می‌برد

هر کو نصیحت می‌کند در روزگار حسن او
دیوانگان عشق را دیگر به سودا می‌برد

وصفش نداند کرد کس دریای شیرینست و بس
سعدی که شوخی می‌کند گوهر به دریا می‌برد
" سعدی"
من هرگز نمی گویم در هیچ لحظه‌ای از این سفر دشوار، گرفتار ناامیدی نباید شد. من می‌گویم: به امید بازگردیم، قبل از اینکه ناامیدی، نابودمان کند...

"نادر ابراهیمی"

وَ لا تَقرَعنی قارِعَةً  یَذهَبُ لَها بَهائی...

و مرا چندان به  سختی دچار مکن که
بزرگی و سرزندگی ام  را از میان ببرد.


"صحیفه سجادیه"
 سپاس شده توسط


کاربرانِ درحال بازدید از این موضوع: 1 مهمان