عزیز :.:.::. * اعلام وضعیت اولین بسته پاکی مسابقه #پاکی_رمضان * .::.:.


امتیاز موضوع:
  • 2 رأی - میانگین امتیازات: 5
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

لـبـخـنـد شـاعـرانـه :)

Tongue 
#1
.

« به نام خداوند بخشنده مهربان »




عرض سلام و ادب و احترام خدمت دوستان عزیز

با نام و یاد خدا و با استعانت از پیشگاه حضرت حق، در این لحظه، آغاز به کار تاپیک "لـبـخـنـد شـاعـرانـه " رو به اطلاع همه شما سروران گرامی می رسونم. 


موضوعیت کلی این تاپیک که محور اصلی فعالیت های اون رو تشکیل میده، طنز هست، البته طنز از نوع ادبی!
همونطور که میدونین، توی کانون تالار شاد شاد و تاپیک های طنز داریم، اما طنز از نوع ادبی نه.
به همین دلیل بر آن شدیم! تا تاپیکی با موضوع طنز ادبی ایجاد کنیم که محتوای اون فاخر و کاملاً متفاوت با تاپیک های طنز موجود باشه. 
توی این تاپیک آثار نثر و نظم طنزآمیز طنزپردازان بزرگ کشورمون از جمله: عبید زاکانی، ایرج میرزا، ابوالقاسم حالت، سید محمد علی جمال زاده، کیومرث صابری (گل آقا)، منوچهر احترامی، عمران صلاحی، محمد رضا عالی پیام (هالو)، ناصر فیض و ... رو قرار میدیم که همه بیان تلخی ها و مشکلات جامعه با زبان شیرین طنز هست.

فقط چند نکته رو لازم دونستم که خدمت همه شما عزیزان عرض کنم: 

1. تمام قوانین اصلی سایت در مورد این تاپیک هم صدق می کنه.

2. همونطور که میدونین، طبق تعریف، طنز بیان تلخی ها و مشکلات جامعه با زبانی شیرین و اغلب خنده دار هست، پس توی این تاپیک فقط آثاری که در این چهارچوب قرار دارند رو بنویسین.

3. گاهی برخی از شعرها یا نوشته ها با لحن های تند 30یاسی همراهند، البته نوشتن مطالبی که در محدوده ی قوانین سایت قراردارند بلا مانع هست، اما خواستم خواهش کنم اگر خواستین شعر یا نوشته ی 30یاسی هم یذارین بیشتر دربردارنده ی انتقاد سازنده و بیان واقعیات و نارسایی های موجود باشه، نه به قصد توهین یا تمسخر یا هر موضوع غیراخلاقی دیگه.

4. هر گونه پست دربردارتده ی توهین یا تمسخر به گروه های خاصی از جامعه، مشاغل، اقشار و اقوام مختلف کشور بدون تذکر قبلی پاک و با ارسال کننده برخورد میشه.

5. نام نویسنده یا شاعر اثر رو حتماً ذکر کنین.

6. بعضی از شعرای عزیز! ( غالباً شعرای قدیم ) به دلیل بی پرده سخن گفتن و صراحت بیانشون، دارای اشعاری با مضامین 18+ در قالب هزلیات هستند 4fvfcja از ایرج میرزا و عبید و میرزاده عشقی گرفته تا همین مولانا و سعدی خودمون 4fvfcja و چند تا از دوستان دیگه 4fvfcja خواستم بگم از گذاشتن این دسته از اشعار و نوشته ها هم که با قوانین کلی سایت در تعارض هستن خودداری کنین.

7. خلاصه کاری نکنین که از سایت بندازنمون بیرون 4fvfcja

8. همنیا دیگه 4fvfcja

9. و من الله توفیق


10. خیلی مخلصیم ... 



53





پایداری، تا رستگاری ...




[تصویر:  05_blue.png]
 سپاس شده توسط
#2
.

خب به رسم ادب، گفتم شاید بهتر باشه اولین پست رو از اولین طنزپرداز بزرگ کشور یعنی عبید زاکانی بذارم.




 شخصی دعوی خدایی می کرد. او را پیش خلیفه بردند. 
 او را گفت پارسال یکی اینجا دعوی پیغمبری می کرد او را کشتند.
 گفت: نیک کرده اند که من او را نفرستاده بودم! 


ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ


 
 شخصی تابستان از بغداد می آمد.
 گفتند آنجا چه می کردی؟ گفت: عرق!




ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ




 شخصی زنی بگرفت. بعد از سه ماه پسری بیاورد!
 از پدرش پرسیدند: این پسر را چه نام نهیم؟ 
 گفت: چون نُه ماه را به سه ماه آمده است، او را چاپار ایلچی نام باید کرد!


4fvfcja





53





پایداری، تا رستگاری ...




[تصویر:  05_blue.png]
 سپاس شده توسط
#3
.

 و اما شعری هم از آقای دکتر عباس احمدی،
 ایشون این شعر رو در پایان کار دولت دهم و در اوج نابسامانی های اقتصادی و آشفتگی بازار ارز سرودن که گفتم شاید ذکرش اینجا خالی از لطف نباشه 1



   دُلارام!




 هر که دُلارام دید از دلش آرام رفت 

 رفت به باد فنا هر که پی وام رفت 


 نفت نیامد که هیچ، هِی مده گیر سه پیچ

 از سر این سفره ها رایحه ی شام رفت 


 ما که ندیدیم لیک گفت به ما جام جم:

 محتکر بیشعور تا دم اعدام رفت 


 عقل فیوزش پرید، عشق دوتا سکته زد 

 دید که تا نرخ گوشت قیمت بادام رفت 


 نفت به نام قمر، گاز به کام قطر

 ز اسکله های مجاز! دیم دارا دام دام ... رفت!


 گرچه جناب چاوز یافت ز ما آبرو 

 آبروی مذهب و عزت اسلام رفت 


 شکر خدا که نیافت جیب مدیران خلل 

 رفت اگرم خوب، از کیسه ی ایتام رفت 


 محو شد از این دیار حضرت اسفندیار 

 در پی قاضی سعید، حضرت الهام رفت! 


 خادم و مشهور بود، هاله ای از نور بود 

 دولت خدمتگزار حیف که ناکام رفت ... 



 ( عباس احمدی )



53





پایداری، تا رستگاری ...




[تصویر:  05_blue.png]
 سپاس شده توسط
#4
.

به آب روشن می عارفی طهارت کرد 
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
و رفته رفته به این کار زشت عادت کرد! 

4fvfcja

حافیض!  (ناصر فیض)


53





پایداری، تا رستگاری ...




[تصویر:  05_blue.png]
 سپاس شده توسط
#5
چانه‌زنی

 بزرگی در معامله‌ای كه با دیگری داشت، برای مبلغی كم، چانه‌زنی از حد درگذرانید. او را منع كردند كه این مقدار ناچیز بدین چانه‌زنی نمی‌ارزد. گفت: چرا من مقداری از مال خود ترك كنم كه مرا یك روز و یك هفته و یك ماه و یك سال و همه عمر بس باشد؟ گفتند: چگونه؟ گفت: اگر به نمك دهم، یك روز بس باشد، اگر به حمام روم، یك هفته، اگر به حجامت دهم، یك ماه، اگر به جاروب دهم‌، یك سال، اگر به میخی دهم و در دیوار زنم، همه عمر بس باشد. پس نعمتی كه چندین مصلحت من بدان منوط باشد، چرا بگذارم با كوتاهی از دست من برود؟!

عبید زاکانی
[تصویر:  kitty-cat-smiley-027.gif]~~...ko0ochak basho0o ASHEgh ke ESHGH midanad ayin b0zo0org kardanat [email=r@A]r@A[/email]**!!!...~~
   
[تصویر:  kitty-cat-smiley-027.gif] 
[تصویر:  ko4o_96670753446949498754.png]


 سپاس شده توسط
#6
.

 کفش هایم کو ؟




 کفش هایم کو؟ 
 دم در چیزی نیست. 
 لنگه ی کفش من اینجاها بود! 
 زیر اندیشه ی این جاکفشی!
 مادرم شاید اینجا دیشب 
 کفش خندان مرا، 
 برده باشد به اتاق 
 که کسی پا نتپاند در آن 

 هیچ جا اثر از کفشم نیست 
 نازنین کفش مرا درک کنید 
 کفش من کفشی بود 
 کفشستان!
 و به اندازه ی انگشتانم معنی داشت ... 
 پای غمگین من احساس عجیبی دارد 
 شصت پای من از این غصه ورم خواهد کرد 
 شصت پایم به شکاف سر کفش عادت داشت ...

 نبض جیبم امروز 
 تندتر می زند از قلب خروسی که در اندوه غروب 
 کوپن مرغش باطل بشود ... 
 جیب من از غم فقدان هزار و صد و هشتاد و سه چوق 
 که پیِ کفش، به کفاش محل خواهد داد 
 « خواب در چشم ترش می شکند. »

 کفش من پاره ترین قسمت این دنیا بود 
 سیزده سال و چهل روز مرا در پا بود 
 « یاد باد آنکه نهانش نظری با ما بود »

 دوستان! کفش پریشان مرا کشف کنید! 
 کفش من می فهمید 
 که کجا باید رفت 
 که کجا باید خندید. 

 کفش من له می شد گاهی 
 زیر کفش حسن و جعفر و عباس و علی 
 توی صف های دراز 
 من در کله صبح، 
 پی کفشم هستم 
 تا کنم پای در آن، که به آن "نانوایی" می گویند!
 شاید آنجا بتوان، نان صبحانه ی فرزندان را 
 توی صف پیدا کرد 
 باید الآن برم ... اما نه!
 کفش هایم نیست! 
 کفش هایم ... کو ؟


 ( کیومرث صابری _ گل آقا )


 53





پایداری، تا رستگاری ...




[تصویر:  05_blue.png]
 سپاس شده توسط
#7
گوشت را آزاد كن

 از بزرگان عصر، یكی با غلام خود گفت كه از مال خود، پاره‌ای گوشت بستان و از آن طعامی بساز تا بخورم و تو را آزاد كنم. غلام شاد شد. بریانی ساخت و پیش او آورد. خواجه خورد و گوشت به غلام سپرد. دیگر روز گفت: بدان گوشت، آبگوشتی زعفرانی بساز تا بخورم و تو را آزاد كنم. غلام فرمان برد.خواجه زهر مار كرد و گوشت به غلام سپرد. روز دیگر گوشت مضمحل بود و از كار افتاده، گفت: این گوشت بفروش و مقداری روغن بستان و از آن طعامی بساز تا بخورم و تو را آزاد كنم. گفت: ای خواجه، تو را به‌خدا بگذار من همچنان غلام تو باشم، اگر خیری در خاطر مبارك می‌گذرد، به نیت خدا این گوشت پاره را آزاد كن!
 
[تصویر:  kitty-cat-smiley-027.gif]~~...ko0ochak basho0o ASHEgh ke ESHGH midanad ayin b0zo0org kardanat [email=r@A]r@A[/email]**!!!...~~
   
[تصویر:  kitty-cat-smiley-027.gif] 
[تصویر:  ko4o_96670753446949498754.png]


 سپاس شده توسط
#8
.

شعری از آقای علیرضا رضایی با همکاری دوست عزیزی از شهرستان به نام نیما یوشیج! 4fvfcja 

تقدیم به شما:


 آخر برج شده ست 

 زیر اقساط و بدهکاری ها 

 باز دارد کمرم می شکند 

 غصّه می ریزد در چاه دلم 

 من فرو رفته چو خر توی گِلم 

 غم زندان، غم برگشتن چک 

 «خواب در چشم ترم می شکند ... » 



 نگران با من اِستاده زنم 

 لرزه افتاده ز ترسش به تنم 

 چونکه بی پولم و باز 

 ظرف چینی را بر فرق سرم می شکند 


 زِرت من قمصور است 

 پول چندین قرن از من دور است 

 در چنین وضع قاراشمیش و نه چندان دلخواه 

 می رسد گلّه ی مهمان از راه ... 

 یا که از بدبختی، 

 پای لنگ پسرم می شکند ... 


 باز بی انگیزه 

 می روم توی کلاس 

دم در منگم و از هول طلبکار و هراس

 پای این نصفه سواد و هنرم می شکند ... 




53





پایداری، تا رستگاری ...




[تصویر:  05_blue.png]
 سپاس شده توسط
#9
ای معلم بهر نان و كفش و تنبان، غم مخور


مسگر آباد است آخر جای انسان ، غم مخور




گر نداری مال دنیا و لباس و خورد و خواب


معنویات است ، قوت اهل ایمان، غم مخور



گر شد اعصابت ضعیف و ناتوان،دل بد مكن


]گر شدی دائم علیل و زار و نالان، غم مخور




 روی تو ،  چون زرد شد ، مانند روی كهربا


گر شدی رنجور و بیمار و پریشان، غم مخور




گر عیالت ، مُرد  اندر  حسرت  یك  پیرهن


بوده حوا جدّه اش،لخت و عریان،غم مخور




گر نداری  همسر  و  دلدار،  حرفش  را مزن


آن جهان بسیار بینی حور و غلمان، غم مخور




در كلاست گر به عشق علم خواهی داد درس


سرزنشها گر كند ، شاگرد شیطان ،  غم مخور




چون  چنین  گردیده ،  مفهوم  جدید  تربیت


گر کلک خوردی ز شاگرد تن آسان، غم مخور



پس،  تا  توانی ، نمره ی عالی و قلّابی بده


چون چنین باشد صلاح كار رندان، غم مخور


دکتر خسرو فرشید ور
نا امید شدی؟!!!


[تصویر:  97496937818841963171.jpg]
 سپاس شده توسط
#10
پالتوی من


ای چارده ساله پالتوی من
ای رفته سر آستین و دامن

ای آن كه به پشت و رو رسیدی
جر خوردی و وصله پینه ایدی

هر چند كه رنگ و رو نداری
وارفتـــه‌ای و اطـــــو نــــداری

گشته یقه ات چو قاب دستمال
صد رحمت حق به لنگ بقّال

پاره بوده چو قلب مجنون
چل تكه, چو بقچه گلین جون

ای رفته به ناز و آمده باز
صد بار گرو دكان رزاز

خواهـــم ز تو از طـــریق یـــاری
امســـالـه مـــرا نگــــه داری


این بهمن و دی مرو تــو از دست
تـا سال دگـــر, خـــدا بـــزرگ است


محمد علی افراشته
نا امید شدی؟!!!


[تصویر:  97496937818841963171.jpg]
 سپاس شده توسط
#11
عازم رشتم من و ماهى ز تهران مى‏برم!  
با خودم بنگر چه چيزى سوى گيلان مى‏برم
 
روغن اعلا به كرمانشاه خواهم برد و بعد
مى‏نشينم در اتول، چاقو به زنجان مى‏برم
 
گر گذار افتد مرا در شهر قم، از سمت شوش
چند قوطى با خود آنجا بنده سوهان مى‏برم
 
سنگ پا را مى‏برم قزوين و پشمك را به يزد
جعبه‏اى گز با خودم سوى صفاهان مى‏برم
 
مى‏برم شيراز ليمو، مى‏برم تبريز چرم
تو را "كن"، سيب را سوى شميران مى‏برم
 
مى‏برم خرما به جهرم، مى‏برم مشهد هلو
قالى صد رنگ را هم سوى كاشان مى‏برم
 
 مى‏برم با خويشتن در ساوه يك گونى انار
لات و لوتى گر ببينم چاله ميدان مى‏برم
 
 توى اين دنيا كه هر چيزى در آن وارونه است
 بعد از اين من زيره را با خود به كرمان مى‏برم 


عمران صلاحی
نا امید شدی؟!!!


[تصویر:  97496937818841963171.jpg]
 سپاس شده توسط
#12
در مدرسه ای در یکی از روستاهای اطراف تبریز، از شاگردان خواسته بودیم که از پدرشان رضایت نامه ای بگيرند و بیاورند از دویست نفر شاگرد، فقط یکی بود که پدرش از او راضی نبود دیگر شاگردان رضایت پدر و مادر خود را فراهم کرده بودند! اما در این میان جمله های خوشمزه و بی معنا نیز وجود داشت که چند تا از آنها را در زیر برایتان می نگارم:

1-« حضور مبارک مدیر آقای دبستان(!)
محترما معروض میدارم! که … و جعفر از حیث اخلاق ظاهر و باطنی؟ رضایت بخش است!».

2- «ضمن عرض سلام اینجانب از رفتار و گفتار حسین رضایت کامیل! دارم.»

3- «حضور آقای مدیر! دام شوکته!! بعد از ابلاغ سلام؛ دیگر عباس در خانه بد نیست ولی دست چپ می نگارد!»

4- «آقای مدیر، ما از اخلاق این؟ راضی هستیم. اگر هرف! بگوئیم گوش میدهد، نماز می خواند، کار میکند.»

5- «بخدمت آقای مدیر پس از سلام ما از اخلاق و رفتار غدیر راضی هستیم، در خانه نسبت به برادر بزرگ خود احترام میکند، کارهایش را که تمام کرد بدروس خود متعالعه! میکند و در کوچه به بزرگان احترام می کند و همه اهل کوچه از او راضی 
هستند.»!
6-«محترما معروز! میدارم خیلی منون! شدم،هیچ رنجه نشدم- رزاید! دارم.»

7-«به خدمت ذیشرافت مدیر دبستان: بنده از اخلاق و رفتار محمد رضا راضی هستم. اجرکم عندالله.»

8- « پس از تقدیم عرض سلام اکبر در خانه از او راضی هستم و هیچ شوخی نمی کند!!.»

9- «احمد بچه خوب، بخانه میرسد پدر و مادر سلام میگوید و از مدرسه که از صبحها می آئی! پدر و مادر خداحافظی می کنی! خلاصه احمد بچه با آدبی! است.»

10- «از محمود راضی هستند، دروغ نگوید، ببزرگان اهترام! نماید.
اسم پدرش:حاجی یوسف.»

11- «حضور محترم آقای دانش آموز رسیده شرف افتتاح پذیرد! و اینجانب … از طرف بنده زاده کمال رضامندی و خشنودی داریم! عمرکم طویل،عدوکم ذلیل!»

12- «آقای معلم محسن:امیدوار که وجود نازنین صحت و سلامت بوده باشد و … کبلائی قاسم!»

13- «آقای آموزگار چهارم: غلامعلی شاگرد معدب! و از خود مواظبت می نماید. زیاده رحمت است!»

14- «پس از سلام معروض بر اینکه در خانه با برادر و خواهر کوچکتر خود با مهربانی رفتار می کند.»

15- «آقای معلم: این شاگرد در خانه با پدر و مادر خشرفتاری! میکند و همه از او راضی هستند و انشالله در آتیه شاگرد خوب و باعدب! می شود،انشالله.»

16- «اینجانب از درس و رفتار خانگی سعید رزایت! دارم.امضاء: پدر اینجانب!!»

17-« چون محترما خواسته بود که از احوالات اینجانب بنده زاده با خبر باشید. الحمدالله خوب است!!.»




صمد بهرنگی
نا امید شدی؟!!!


[تصویر:  97496937818841963171.jpg]
 سپاس شده توسط
#13
خودكشی شیرین

 حجی در كودكی شاگرد خیاطی بود. روزی استادش كاسه عسل به دكان برد، خواست كه به كاری رود. حجی را گفت: درین كاسه زهر است، نخوردی كه هلاك شوی. گفت: من با آن چه كار دارم؟ چون استاد برفت، حجی وصله جامه به صراف داد و تكه نانی گرفت و با آن تمام عسل بخورد.
استاد بازآمد، وصله طلبید، حجی گفت: مرا مزن تا راست بگویم. حالی كه غافل شدم، دزد وصله بربود. من ترسیدم كه بیایی و مرا بزنی. گفتم زهر بخورم تا تو بیایی من مرده باشم. آن زهر كه در كاسه بود، تمام بخوردم و هنوز زنده‌ام، باقی تو دانی

عیبد زاکانی
[تصویر:  kitty-cat-smiley-027.gif]~~...ko0ochak basho0o ASHEgh ke ESHGH midanad ayin b0zo0org kardanat [email=r@A]r@A[/email]**!!!...~~
   
[تصویر:  kitty-cat-smiley-027.gif] 
[تصویر:  ko4o_96670753446949498754.png]


#14
.

برقی از منزل لیلی بدرخشید سحر 
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.

لیلی آمد دم در، گفت: بیا برق آمد!

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ


صوفیان واستند از گرو می همه رخت 
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
بنده از شرم شدم پشت درختی پنهان! 

4chsmu1

( حافیض )


53





پایداری، تا رستگاری ...




[تصویر:  05_blue.png]
#15
خانه مصیبت‌زده
4fvfcja
 درویشی به در خانه‌ای رسید. پاره نانی بخواست. دختركی در خانه بود. گفت: نیست. گفت: مادرت كجاست؟ گفت برای تسلیت خویشاوندان رفته است. گفت: چنین كه من حال خانه شما را می‌بینم، خویشاوندان دیگر می‌باید كه برای تسلیت شما آیند.

عبید زاکــــــانی
[تصویر:  kitty-cat-smiley-027.gif]~~...ko0ochak basho0o ASHEgh ke ESHGH midanad ayin b0zo0org kardanat [email=r@A]r@A[/email]**!!!...~~
   
[تصویر:  kitty-cat-smiley-027.gif] 
[تصویر:  ko4o_96670753446949498754.png]




کاربرانِ درحال بازدید از این موضوع: 1 مهمان