1396 دي 11، 1:28
این عکس کادوی کوچکی بود برای تولد خانم شقایق
خُنُک آن قماربازی که بباخت آن چه بودش *** بِنَماند هیچ ش الا، هوس قمار دیگر
" مولوی "
این بار، بی تاریخ؛
خسته ام،
آن همه روزها که قرار بود شروع ی باشند ...
(1397 مرداد 25، 15:39)هادی نوشته است:
نور سنجی فوق العاده
(1397 آذر 10، 22:42)آرمین نوشته است:دزفول؛ شهر آجرها
هر جای دزفول که نگاه بندازی، بناهای آجری رو هم می بینی.کوچه و خیابون. مغازه. مدرسه. مسجد.
بازارهای قدیمی:
حتا حرم سبز قبا:
حرم محمد بن موسی کاظم (برادر تنی امام رضا (ع)) که به خاطر جامه همیشه سبز رنگ شون به سبزقبا مشهور بودن.
تو هر خیابون که نگاه کنی، پره از مسجد و حسینیه و پایگاه و جامعه القرآن و ...به شدت دین دار.در حدی که سالن مطالعه رو هم حیف شون اومده بود با امورات دینی پیوند ندن و به همین خاطر، با سالن قرائت قرآن پیوند خورده بود:
رودخانه دز:
و ارده فروشی های پر کار دزفول:
مردم شهر علاقه ی وافری به خوردن ارده دارن.صبح و ظهر و شب ارده می خورن.صبح ها با نون. ظهرها با پلو. شب ها با خرما.
تا حدی که وقتی ارده تازه میاد، صف های دراز و طویلی برای خرید ارده شکل می گیره.ارده سازی های کاردرست، شلوغ تر.ما که رسیدیم، 30 نفر جلومون بودن.
داشتم فکر می کردم اینجا ملت برای دلار صف می بندن؛ اون جا ملت برای ارده.چقدر دغدغه ها متفاوته.یکی فکر می کنه دلاره که زندگیش رو می تونه نگه داره و برای خرید دلار تلاش می کنه؛ یکی فکر می کنه ارده حیات زندگیش رو تامین می کنه و وقتش رو برای سهم خواهی بیشتری از ارده صرف می کنه.وقتی افکار و دغدغه ها متفاوت باشه، رفتارها هم متفاوت میشه.
پرسشی که مدام این چند روز در ذهنم نقش می بست، اگر اون ها «زندگی» می کنن؛ پس ما چه می کنیم؟
ارمین عزیز اگه به کادر بندی حساسیت بیشتری به خرج بدی عکس ها خیلی بهتر میشه و اینکه تو چند تا از عکس ها هم یکم فولویی داشتیم لرزش دست خفیف داری موقع شاتر زدن