عزیز :.:.::. * اعلام وضعیت اولین بسته پاکی مسابقه #پاکی_رمضان * .::.:.


امتیاز موضوع:
  • 1 رأی - میانگین امتیازات: 5
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5
.
.
.
_ مادرم راست می‌گفت ، دل آبروی آدم رو میبره .
خیلی بد شد .حتما الان پیش خودش فکر میکنه که چقدر از آدمیزادی دورم که ندیده عاشقش شدم و براش آهنگ میخونم.
لحظه‌ای بعد فکر کرد که آنچنان چیز بدی هم نگفته ، اصلا مگر کجایش بد است ، دوست داشتن یا حرف دل را زدن ؟
از زمانی که از دم در برگشته بود و رفته بود نشسته بود روی صندلی داخل اتاق و به دیوار خیره شده بود این تغییر آرای ذهنی اش کلافه اش کرده بود .
خودش را توی آینه دید :
_من جوونم ، حق هایی دارم ، بخاطر یه چیز کوچیک برگردم و با فلانک هایی که مادرم لقمه گرفته ازدواج کنم؟
کنج شقیقه اش دانه های عرق بود و با روغنی موهایش قاطی شده شده بود.
_ کی رو گول میزنم ؟ از جانب کی حرف میزنم ؟ خود الانم یا خودی که تو حال واقعی هستم؟اصلا منِ واقعی کدومه ؟
در خیالش آمد که پری چه حالیست؟ مسخره کرده یا خوشش آمده و یا فقط خنده اش گرفته ؟
سرش را تکان میداد و با خودش حرف میزد و هی تایید و تکذیب میکرد و خودش را در مقابل محکمه خودش میدید.
.
.
‌‌.
پری انگار خنده اش کش می آمد . برایش مسخره نبود و همینطور بی احترامی محسوبش نمیکرد.یکجورهایی بی تجربگی بود برایش.
از این خنده اش می آمد که مردها وقتی احساساتی میشوند ، شورشان چقدر بچه‌گانه و لطیف است.
بعد با خودش گفت مطمئنا همه اینطور نیستند و این یکی هنوز چشم و گوشش باز نشده. 
_ حالا چی ؟ چیکارش کنم ؟ چندشم بیاد یا چی ؟
روزهایی گذشت و خانواده پری انگار بهشان خوش میگذشت و پری هم اینجا حسابی بی حوصله بود .
قضیه بهنام در ذهنش کمرنگ شده بود اما آن روز مادرش از او خواسته بود برای چک کردن کولرشان که بوی بدی ازش می آمد از بهنام کمک بخواهد و همین کک به جانش انداخته بود.
پری خیالی شد و خیالاتی بعد از آن سراغش آمد . تازه فهمید که انگار این چند روز را بهنام از خانه بیرون نیامده.
این بار که پشت در ایستاد صدایی نمی آمد . در زد ، در باز شد .
حاج و واج ماند . این چه ریختی بود ؟
پسر خوشتیپ که چند روز قبل مثال باکره‌ای 
خوش سیما و معصوم بود انگار رفته بود و از درونش موجودی دیگر درآمده بود.
بهنام را اینگونه دید :
کچل ، آن هم نا منظم طوری که انگار موزر را چشم بسته دور سرش چرخانده بود .
بدون ریش و سبیل و چشمهایی گود رفته و ترسناک .
از او ترسید و نمی‌دانست آنجا چه میخواهد
.
.
.

ﺻﺪﺑﺎﺭ ﻭ ﻫﺰﺍﺭﺑﺎﺭ ﺑﺴﺘﻢ ﺗﻮﺑﻪ

ﺧﻮﻥ ﻣﻴﮕﺮﻳﺪ ﺯ ﺩﺳﺖ ﺩﺳﺘﻢ ﺗﻮﺑﻪ
               
ـــــــــــــــ
بهنام عزیز سلام
مهرت در دل می نشیند. جرأت گفتن نیست ولی موضوع این است : هم اینکه نمیدانم من را چطور میبینی و هم اینکه نمیدانم ورای احساس کنونی ام تو را چطور میبینم.  چه بر سر خود آوردی ؟ آیا حالت از من اینگونه است ؟ 
 تو می مانی و حرف دلت که بگویی یا نه . 
میسپارمش به تو . 


این نامه یا درخواستی بود که پری هیچگاه به بهنام نداد و عادتش بود که بنویسد و دور بریزد.
بهنام اما دلش چیز و جای دیگری بود ، آنجا که محبت در دل داشت و راستی که با دیدن پری در کنار دیگری باید همه چیز را فراموش میکرد.
_فراموشت کنم  ؟
با خود گفت مگر می شود.
_ از یاد میبرمت پری ، هر چند که بهت احتیاج دارم.
از حرفش بدش آمد ، چه احتیاجی ؟
_ آره احتیاج  ، ما به هم محتاجیم 
ما به هم محتاجیم ؟
_ خودم رو کچل کردم و ریختم رو اینطوری دیدی ، چون میخوام دیگه نبینیم  و من هم همینطور . دیگه نبینمت
خسته بود  ، تصمیم گرفته بود برود ....

ﺻﺪﺑﺎﺭ ﻭ ﻫﺰﺍﺭﺑﺎﺭ ﺑﺴﺘﻢ ﺗﻮﺑﻪ

ﺧﻮﻥ ﻣﻴﮕﺮﻳﺪ ﺯ ﺩﺳﺖ ﺩﺳﺘﻢ ﺗﻮﺑﻪ
               
ولی جمله ی :(( ولش کن پررو میشه، نزاشت خیلی حرفا رو بزنیم)).


مثلاً دیروز توی سینما وقتی با یه صندلی فاصله کنارم نشست . . می‌خواستم بهش بگم : من اصلاً به خاطر اینکه دستمو توی ظرف پفیلا ی تو بکنم اومدم سینما....
یا وقتی به بهانه ی اسپویل کردن فیلم گردنم مثل زرافه ، دراز شده بود رو صندلی تو ، دلم میخواست بگم خب میتونی بهم بگی یکم بیام نزدیک تر....


یا وقتی دیشب توی بارون اومد و اون پک قهوه رو داد دستم تا تقسیم کنم بین بچها: دلم میخواست بگم بهترین قسمتش این بود که صبر کرد تا لیوان رو من بدم دستش بعد شروع به خوردن کنه...


ولی بجای تمام اینها توی دلم گفتم : ولش کن پررو میشه

15ابان هزار و چهارصد
آهو

پ ن : نه واقعیه واقعی؛نه تخیلیه تخیلی
با تغییر و تصرف در اتفاقات
خوبی بخواهیم به تمام جهان به همسایه ها به رهگذرانِ پیاده روهای شهر،خوبی بخواهیم و خوب باشیم و خوب بمانیم
این دنیا نیاز مُبرَم به انرژیهای مثبت دارد
به نگاه های محبت آمیزِ آدمیزاد به دستهای یاری دهنده، به تبسم های صورتی رنگ هستی ،به کلماتی برنگ عشق
این دنیا دستی می خواهد تا پاک کند تمام رنگهای کدر بدخواهی را، دلهایی صاف، آسمانی آفتابی ، افقی معجزه آسا
خوبی را دریغ نکنیم هر چقدر خوبی برای دیگری بخواهیم دنیا همانقدر خوبی ها را نثارمان خواهد کرد،...


کاربرانِ درحال بازدید از این موضوع: 2 مهمان