عزیز :.:.::. * اعلام وضعیت اولین بسته پاکی مسابقه #پاکی_رمضان * .::.:.


امتیاز موضوع:
  • 1 رأی - میانگین امتیازات: 5
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5
....
هنوز داستانم تمام نشده بود که با تعجب رو به من کرد و گفت: تو سجادی؟ سجاد زنگدارن؟ گفتنم آره چطور مگه؟ گفت من فرزانه ام. من هم خیلی دنبالت گشتم، اما فکر نمی کردم روی این پل همدیگه رو پیدا کنیم. Khansariha (69)
قصه ما به سر رسید ... کلاغه به خونش نرسید :smily man:

آقا سردار، بی زحمت یه ژانر جدید معرفی کنید.
ممنوون 53
یکبار.دوبار. سه بار. چهار پنج بار بعد از آن هم که بوق میخورد جوابی نمیشنود.

انگار که چیز چربی مالیده شده باشد به صفحه لمسی گوشی اش، انگشت شستش را به عرض میکشد روی صفحه. با دقت نگاه میکند به مربع قرمز رنگ توی صفحه. مطمئن میشود که هنوز تماسش قطع نشده. دوباره میبردش نزدیک گوشش
مشترک مورد نظر در حال حاضر قادر به پاسخ گویی نیست...
میگوید که شورش را درآورده اند مردم.میگوید واقعا حالش بهم میخورد وقتی بد قولی میکنند.

-بیا حالا من فردا مهمون دارم از اهواز. دیسکمم زده بیرون. اینم دستمونه گذاشته تو حنا

موبایل را میبرد نزدیک صورتش. ابروهایش چروک برمیدارند...
سینا مامان بیا ببین درست دارم شماره میگیرم ؟

درست دارد شماره میگیرد. ولی جواب نمیدهد.                                                                                         
قرار است عصر برسند. از اهواز.مهمان ها

من هم حرص میخوردم که چرا جواب تلفن نمیدد کارگر وقتی قول داده است. حرص میخوردم اگر مهمان ها میرسیدند و غسل نکرده بودم...حرص میخوردم اگر حال نداشتم بروم تا سر کوچه دو تا نان بخرم، حرص میخوردم که بدنم به هم چسبیده است و پوستم کش می آید انگار،  وقتی میخواهم دستم را کمی بلند کنم  یا اگر چند دقیقه تند  راه بروم، بوی تند عرقم می آمد، بیشتر از بوی ادکلنی که چند روز پیش زده بودم به پیراهنم.

اما نمیخورم دیگر.

قرص میخورم به جایش. عجیب... احتیاجی نیست به خودم ثابت کنم که چرا باید ترک کنم. مضراتش را لیست کنم مثلا و بررسی کنم تاثیرش را در زندگی خودم و محاسبه کنم که اگر این جور نبود چجور میشد...اعصابم خورد نیست ازینکه مهمان ها میرسند و باید بروم توی صف نان تازه.
روانپزشک داد. شبی نصفی.

اعصابم خورد نمیشود که کارگر بد قولی کرده و نیامده برای تمیز کاری.

میگویم که نگران دستشویی و حمام نباشد مادرم. تاید و فرچه را برمیدارم. نگران نیستم که از کجا شروع کنم، نگران نیستم که کی تمام میشود...

شروع میکنم به شستن دیوار ها.

شیلنگ کوتاه است. دستم را میگیرم جلویش تا دو متر جلوتر را آب بکشم. آب میپاشد به پرو پاچه ی آدم.باید با آفتابه آب پاشید. لای شیار های سنگ دستشویی سیاه شده است. آب می گیرم. اول عمودی برس را میکشم رویشان. بعد می فهمم که باید افقی بکشم تا آب نپاشد. لکه های زرد رنگی که کشیده شده اند روی سنگ نمیروند با تاید. نمیروند از دور چاه بست. باید دستت را تکیه کنی و خم شوی تا برسد. انگار که کلیدت افتاده باشد توی جوب نموری که اندازه ی یک دست عمق دارد و برش داری...باید خم شوی، دست بکشی تا بلکه صدای برخورد کلید را با دیواره بشنوی...
شک میکنم فرچه خراب باشد که لکه ها نمیروند. ولی مثل اول سفید نیست.

با آستین صورتم را خشک می کنم...

اعصابم خورد نیست.

میروم که بگویم کار دستشویی تقریبا تمام است...مادر با تلفن حرف میزند. میگویم :

-نمیخواد بگی دیگه بیاد من خودم حمومم میشورم با دیواراش

انگشتش را میگیرد جلوی بینی اش ...
ششششش !
رویش را میکند آنطرف.
نمشید حالا بشون بگید که دارید میاید اینجا ؟  اصلا باهم وردارید بیاید اینجا...والا به خدا بی تعارف
 
میدونم. میدونم. خوشحال میشدیم بیاید به خدا.
 
نه بابا دشمنت شرمنده میدونم بالاخره مهمونه دیگه میاد یهو...
 
(1387 دي 20، 23:53)b52 نوشته است: سلام

اینجانب(بارونی....)قوانین جدید تاپیک بنویس رو بدین شرح اعلام می کنم:

1-متنی که گذاشته میشه رو ادامه میدین.

2-برای نوشتن از اصول کاملا منطقی و معقول استفاده کنین(قرار نیست داستان هایی راجع ب سفر به ماه و بیست هزار فرسنگ زیر دریا بنویسیم)

3-قبل از شروع متن، اسمتونم بنویسین.

4-اگه کسی خیلی پرت و فضایی ادامه داد(و کسی نتونست چیزی به متن متصل کنه) به صلاح دید حقیر پستش حذف میشه(با عرض پوزش و شرمندگی و غیره.....)

5-متن یا داستانی که تموم میشه به تاپیک بنویس های نوشته شده توسط خودِ خودمون منتقل میشه و متن یا داستان بعدی رو شروع میکنیم.

6-این که یه متن کی تموم میشه، تشخیص حقیر می باشد.1276746pa51mbeg8j

7- قوانین کلی سایت درمورد این تاپیک هم صدق می کنه و هر پستی که خارج از قوانین این تاپیک و یا در تعارض با قوانین کلی سایت باشه پاک میشه.

همینا دیگه.

یا علی53


ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ


ویرایش توسط تنها ترین سردار 


با عرض سلام خدمت همه ی دوستداران داستان و داستان نویسی 


خب باید به اطلاعتون برسونم با توجه به بررسی ها، ارزیابی ها و مشورت های صورت گرفته، یه مقدار تغییرات در قوانین تاپیک "بنویس" ایجاد شده که به این صورت هستند :

1- از این پس داستان ها دسته بندی و سبک بندی میشن، به این صورت که داستان هایی که از این به بعد نوشته میشن، هر کدوم در یه سبک خاص و مشخص پایه ریزی و ادامه داده میشن.

این کار به داستان ها نظم و زیبایی می بخشه و تمرکز و یکپارچگی بهتری در داستان ها به دست میاد.


2- همونطور که ذکر شد، هر داستان در یک سبک مشخص آغاز میشه، در همون سبک ادامه داده میشه و به اتمام می رسه. 

به عبارت دیگه در ابتدای هر داستان، سبک اون داستان و مسیر داستان توسط فرد شروع کننده تعیین میشه و بقیه دوستان موظفند داستان رو فقط و فقط در همون چارچوب ادامه بدن.  

به این صورت که مثلاً من داستانی رو شروع می کنم و در همون پست اعلام می کنم که این داستان در قالب طنز خواهد بود، حالا همه ی دوستان موظفند که برای ادامه، از مضامین، جملات و عبارات طنز استفاده کنند و نمی تونن داستان رو تخیلی، غیرواقعی، عاشقانه و یا حتی تراژدیش کنن! 

بعد داستان که تموم میشه، داستان بعدی در یه سبک دیگه مشخص و آغاز میشه، مثلاً عاشقانه ... 
حالا دیگه کسی نمی تونه داستانو طنزش کنه و از مضامین خنده دار برای پیشبرد داستان استفاده کنه، باید تصور کنین که دارین یه رمان عاشقانه می نویسین و هنر خودتونو نشون بدین ... 

دوباره داستان که تموم میشه، کسی که میخواد داستان جدید رو شروع کنه اعلام می کنه که مثلاً داستانی که از امروز شروع میشه کاملاً رئال و واقعی خواهد بود و کسی نباید داستانو تخیلی یا درام و ... بکنه.

و به همین شکل، داستان ها رو در انواع سبک ها شروع می کنیم و در همون سبک ادامه میدیم. به این ترتیب هر داستان رو در یه سبک معلوم و متمرکز می نویسیم تا داستان ها معقول تر و شیرین تر بشن.


نکته ی مهم اینه که بعد از شروع هر داستان و مشخص شدن سبک و روند اصلی داستان، هر پستی که خارج از چارچوب تعیین شده برای ادامه ی داستان زده بشه پاک خواهد شد! 




3- به تناوب و برای تعدیل و تلطیف فضا! بعد از هر چندتا داستانی که در سبک های مشخص نوشته میشن، یه داستان در سبک آزاد نوشته میشه، 

و حالا دیگه هیچ محدودیتی نیست و هرکسی هرجور که عشقش میکشه میتونه داستان رو ادامه بده 4fvfcja


نکته ی آخر اینه که از این پس به منظور پوشش دادن همه ی سبک ها و سلایق مختلف، از همه ی علاقمندان به داستان و داستان نویسی دعوت می کنم که داستان ها رو فعالانه تر ادامه بدن تا بتونیم داستان های مختلف در انواع سبک ها داشته باشیم. 


همچنین از همه ی علاقمندان دعوت می کنم برای تقویت و ارتقاء هنر نویسندگی خودشون تاپیک "آموزه هایی درباره ی هنر نویسندگی..." رو هم مطالعه بفرمایند. 


مخلصیم


53


 ConfettiConfetti

با سلام


سری جدید از بنویسیم ها رو به یاری خدا شروع می کنیم
ژانر این سری قراره به پیشنهاد خانم سها ژانر درام باشه که تو لینکی که گذاشتیم یعنی آموزه های نویسندگی درباره ش یک پست گذاشتم

موضوع داستان هم به مرور شکل می گیره2uge4p4
لطفا قوانین رو رعایت کنید


بسم الله الرحمن الرحیم    هست کلید در گنج حکیم


می توانم :
وقتی برف میاد آدم با یه حس خاصی به گذشته نگاه می کنه و مسیری که تا این لحظه اومده رو با خودش مرور می کنه...

[تصویر:  nasimhayat.png]
سلام


می توانم :
وقتی برف میاد آدم با یه حس خاصی به گذشته نگاه می کنه و مسیری که تا این لحظه اومده رو با خودش مرور می کنه...

سها :

بارش برف مثل گذشت زمانه. رد پاهایی ک میمونن و دوباره با برف تازه پر میشن مثل آدمهایی هستن که میان و میرن. برف های سفیدی ک با لگد کوب شدن سیاه و کدر میشن مثل پاکی هستن که ب پلیدی تبدیل میشه ..امشبم برف میاد و توی مرور گذشت زمان، یادم افتاد به ..

یاعلی.
[تصویر:  07c49977111e42a28fd6.jpg]

سلام


می توانم :
وقتی برف میاد آدم با یه حس خاصی به گذشته نگاه می کنه و مسیری که تا این لحظه اومده رو با خودش مرور می کنه...

سها :

بارش برف مثل گذشت زمانه. رد پاهایی ک میمونن و دوباره با برف تازه پر میشن مثل آدمهایی هستن که میان و میرن. برف های سفیدی ک با لگد کوب شدن سیاه و کدر میشن مثل پاکی هستن که ب پلیدی تبدیل میشه ..امشبم برف میاد و توی مرور گذشت زمان، یادم افتاد به ..

خانوم لبخند :
به حس خوبی که تو بچگیامون بود وقتایی که برف میبارید و ما از ته دل خوشحال میشدیم از سفید پوش شدن زمین...یادم افتاد به آدم برفیای کوچیک و بزرگی که میساخیتیم و از پشت پنجره چشم ازش برنمیداشتیم که مبادا آب بشه...یادم افتاد به دستایی که بعد از یه برف بازیِ حسابی از سوز سرما قرمز و بی حس شدن و کنار بخاری منتظر گرم شدنن،حالا ما آدم بزرگا...

یاعلی.
پروردگارا، اگر فراموش كرديم يا به خطا رفتيم بر ما مگير

پروردگارا، هيچ بار گرانى بر دوش‏ ما مگذار؛ همچنان كه بر دوش‏ كسانى كه پيش از ما بودند نهادى

پروردگارا، و آنچه را که توان و طاقت آن را نداريم بر ما تحميل مكن‏؛ و از ما درگذر

و از ما درگذر؛ و ما را ببخشاى و بر ما رحمت آور؛ سرور ما تويى‏؛ پس ما را بر گروه كافران پيروز كن‏.


ترجمه آیه 286 سوره بقره

[تصویر:  profile800_lgvv.jpg]
 سپاس شده توسط
می توانم :
وقتی برف میاد آدم با یه حس خاصی به گذشته نگاه می کنه و مسیری که تا این لحظه اومده رو با خودش مرور می کنه...

سها :

بارش برف مثل گذشت زمانه. رد پاهایی ک میمونن و دوباره با برف تازه پر میشن مثل آدمهایی هستن که میان و میرن. برف های سفیدی ک با لگد کوب شدن سیاه و کدر میشن مثل پاکی هستن که ب پلیدی تبدیل میشه ..امشبم برف میاد و توی مرور گذشت زمان، یادم افتاد به ..

خانوم لبخند :
به حس خوبی که تو بچگیامون بود وقتایی که برف میبارید و ما از ته دل خوشحال میشدیم از سفید پوش شدن زمین...یادم افتاد به آدم برفیای کوچیک و بزرگی که میساخیتیم و از پشت پنجره چشم ازش برنمیداشتیم که مبادا آب بشه...یادم افتاد به دستایی که بعد از یه برف بازیِ حسابی از سوز سرما قرمز و بی حس شدن و کنار بخاری منتظر گرم شدنن،حالا ما آدم بزرگا...

عاشق فاطمه زهرا :
حالا ما آدم بزرگا ، برف که می باره غصه دار خواهیم شد که چطور می خواهیم به مقصد برسیم. همیشه ی خدا به سمت مقصد نامشخصی در حرکت هستیم و به هر چیزی به چشم سرعت گیر نگاه می کنیم. حتی اگر این چیز بزرگترین شانس زندگی ما باشد ، فرقی نمی کند ، گاه به بدترین و زشت ترین شکل ممکن او را از خود می رانیم. بزرگترین شانس زندگی من هم ...
انما یتقبل الله من المتقین ...


خداحافظی

می توانم :
وقتی برف میاد آدم با یه حس خاصی به گذشته نگاه می کنه و مسیری که تا این لحظه اومده رو با خودش مرور می کنه...

سها :

بارش برف مثل گذشت زمانه. رد پاهایی ک میمونن و دوباره با برف تازه پر میشن مثل آدمهایی هستن که میان و میرن. برف های سفیدی ک با لگد کوب شدن سیاه و کدر میشن مثل پاکی هستن که ب پلیدی تبدیل میشه ..امشبم برف میاد و توی مرور گذشت زمان، یادم افتاد به ..

خانوم لبخند :
به حس خوبی که تو بچگیامون بود وقتایی که برف میبارید و ما از ته دل خوشحال میشدیم از سفید پوش شدن زمین...یادم افتاد به آدم برفیای کوچیک و بزرگی که میساخیتیم و از پشت پنجره چشم ازش برنمیداشتیم که مبادا آب بشه...یادم افتاد به دستایی که بعد از یه برف بازیِ حسابی از سوز سرما قرمز و بی حس شدن و کنار بخاری منتظر گرم شدنن،حالا ما آدم بزرگا...

عاشق فاطمه زهرا :
حالا ما آدم بزرگا ، برف که می باره غصه دار خواهیم شد که چطور می خواهیم به مقصد برسیم. همیشه ی خدا به سمت مقصد نامشخصی در حرکت هستیم و به هر چیزی به چشم سرعت گیر نگاه می کنیم. حتی اگر این چیز بزرگترین شانس زندگی ما باشد ، فرقی نمی کند ، گاه به بدترین و زشت ترین شکل ممکن او را از خود می رانیم. بزرگترین شانس زندگی من هم ...

گل سرخ:
بزرگترین شانس زندگی من هم یک روز برفی به سراغم اومد...
یا عباس
 سپاس شده توسط
می توانم :
وقتی برف میاد آدم با یه حس خاصی به گذشته نگاه می کنه و مسیری که تا این لحظه اومده رو با خودش مرور می کنه...

سها :

بارش برف مثل گذشت زمانه. رد پاهایی ک میمونن و دوباره با برف تازه پر میشن مثل آدمهایی هستن که میان و میرن. برف های سفیدی ک با لگد کوب شدن سیاه و کدر میشن مثل پاکی هستن که ب پلیدی تبدیل میشه ..امشبم برف میاد و توی مرور گذشت زمان، یادم افتاد به ..

خانوم لبخند :
به حس خوبی که تو بچگیامون بود وقتایی که برف میبارید و ما از ته دل خوشحال میشدیم از سفید پوش شدن زمین...یادم افتاد به آدم برفیای کوچیک و بزرگی که میساخیتیم و از پشت پنجره چشم ازش برنمیداشتیم که مبادا آب بشه...یادم افتاد به دستایی که بعد از یه برف بازیِ حسابی از سوز سرما قرمز و بی حس شدن و کنار بخاری منتظر گرم شدنن،حالا ما آدم بزرگا

عاشق فاطمه زهرا :
حالا ما آدم بزرگا ، برف که می باره غصه دار خواهیم شد که چطور می خواهیم به مقصد برسیم. همیشه ی خدا به سمت مقصد نامشخصی در حرکت هستیم و به هر چیزی به چشم سرعت گیر نگاه می کنیم. حتی اگر این چیز بزرگترین شانس زندگی ما باشد ، فرقی نمی کند ، گاه به بدترین و زشت ترین شکل ممکن او را از خود می رانیم. بزرگترین شانس زندگی من هم ...

گل سرخ:
بزرگترین شانس زندگی من هم یک روز برفی به سراغم اومد...


مهدی یار:
اون هم درست در موقعی که در حال تکوندن رخت و لباسم از برف و راست کردن کمرم داشتم به زمین و زمان لعنت میفرستادم.
 داشتم لنگ لنگون راهمو از سر میگرفتم و خودخوری میکردم که چرا بین این همه آدم، من باید بی هوا سر بخورم و تمام جونم خیس و کثیف بشه؛ اونم درست قبل یه قرار مهم.
همین طور که داشتم حسابی این چرخ فلک رو با حرفهای آبدار فلک میکردم، یهو...
می توانم :
وقتی برف میاد آدم با یه حس خاصی به گذشته نگاه می کنه و مسیری که تا این لحظه اومده رو با خودش مرور می کنه...

سها :

بارش برف مثل گذشت زمانه. رد پاهایی ک میمونن و دوباره با برف تازه پر میشن مثل آدمهایی هستن که میان و میرن. برف های سفیدی ک با لگد کوب شدن سیاه و کدر میشن مثل پاکی هستن که ب پلیدی تبدیل میشه ..امشبم برف میاد و توی مرور گذشت زمان، یادم افتاد به ..

خانوم لبخند :
به حس خوبی که تو بچگیامون بود وقتایی که برف میبارید و ما از ته دل خوشحال میشدیم از سفید پوش شدن زمین...یادم افتاد به آدم برفیای کوچیک و بزرگی که میساخیتیم و از پشت پنجره چشم ازش برنمیداشتیم که مبادا آب بشه...یادم افتاد به دستایی که بعد از یه برف بازیِ حسابی از سوز سرما قرمز و بی حس شدن و کنار بخاری منتظر گرم شدنن،حالا ما آدم بزرگا

عاشق فاطمه زهرا :
حالا ما آدم بزرگا ، برف که می باره غصه دار خواهیم شد که چطور می خواهیم به مقصد برسیم. همیشه ی خدا به سمت مقصد نامشخصی در حرکت هستیم و به هر چیزی به چشم سرعت گیر نگاه می کنیم. حتی اگر این چیز بزرگترین شانس زندگی ما باشد ، فرقی نمی کند ، گاه به بدترین و زشت ترین شکل ممکن او را از خود می رانیم. بزرگترین شانس زندگی من هم ...

گل سرخ:
بزرگترین شانس زندگی من هم یک روز برفی به سراغم اومد...


مهدی یار:
اون هم درست در موقعی که در حال تکوندن رخت و لباسم از برف و راست کردن کمرم داشتم به زمین و زمان لعنت میفرستادم.
 داشتم لنگ لنگون راهمو از سر میگرفتم و خودخوری میکردم که چرا بین این همه آدم، من باید بی هوا سر بخورم و تمام جونم خیس و کثیف بشه؛ اونم درست قبل یه قرار مهم.
همین طور که داشتم حسابی این چرخ فلک رو با حرفهای آبدار فلک میکردم، یهو...

قاصدک :
 یهو صدای بچه هایی که در کوچه برف بازی می کردن به گوشم رسید ، چه شوق و ذوقی داشتن . دنیا رو بهشون میدادی با این لحظه ها عوض نمی کردن .
کمی با خودم فکر کردم ، دنیا ارزش این همه خودخوری نداره. همون لحظه بود که یه گلوله برف درست کردم و ...
[تصویر:  147.gif]
[تصویر:  ImamMahdi_mahdiyar_ir_Psd_7.jpg]
[تصویر:  05_blue3.png]
می توانم :
وقتی برف میاد آدم با یه حس خاصی به گذشته نگاه می کنه و مسیری که تا این لحظه اومده رو با خودش مرور می کنه...

سها :

بارش برف مثل گذشت زمانه. رد پاهایی ک میمونن و دوباره با برف تازه پر میشن مثل آدمهایی هستن که میان و میرن. برف های سفیدی ک با لگد کوب شدن سیاه و کدر میشن مثل پاکی هستن که ب پلیدی تبدیل میشه ..امشبم برف میاد و توی مرور گذشت زمان، یادم افتاد به ..

خانوم لبخند :
به حس خوبی که تو بچگیامون بود وقتایی که برف میبارید و ما از ته دل خوشحال میشدیم از سفید پوش شدن زمین...یادم افتاد به آدم برفیای کوچیک و بزرگی که میساخیتیم و از پشت پنجره چشم ازش برنمیداشتیم که مبادا آب بشه...یادم افتاد به دستایی که بعد از یه برف بازیِ حسابی از سوز سرما قرمز و بی حس شدن و کنار بخاری منتظر گرم شدنن،حالا ما آدم بزرگا

عاشق فاطمه زهرا :
حالا ما آدم بزرگا ، برف که می باره غصه دار خواهیم شد که چطور می خواهیم به مقصد برسیم. همیشه ی خدا به سمت مقصد نامشخصی در حرکت هستیم و به هر چیزی به چشم سرعت گیر نگاه می کنیم. حتی اگر این چیز بزرگترین شانس زندگی ما باشد ، فرقی نمی کند ، گاه به بدترین و زشت ترین شکل ممکن او را از خود می رانیم. بزرگترین شانس زندگی من هم ...

گل سرخ:
بزرگترین شانس زندگی من هم یک روز برفی به سراغم اومد...


مهدی یار:
اون هم درست در موقعی که در حال تکوندن رخت و لباسم از برف و راست کردن کمرم داشتم به زمین و زمان لعنت میفرستادم.
 داشتم لنگ لنگون راهمو از سر میگرفتم و خودخوری میکردم که چرا بین این همه آدم، من باید بی هوا سر بخورم و تمام جونم خیس و کثیف بشه؛ اونم درست قبل یه قرار مهم.
همین طور که داشتم حسابی این چرخ فلک رو با حرفهای آبدار فلک میکردم، یهو...

قاصدک :
 یهو صدای بچه هایی که در کوچه برف بازی می کردن به گوشم رسید ، چه شوق و ذوقی داشتن . دنیا رو بهشون میدادی با این لحظه ها عوض نمی کردن .
کمی با خودم فکر کردم ، دنیا ارزش این همه خودخوری نداره. همون لحظه بود که یه گلوله برف درست کردم و ...

بیــــ ــ ـصــــــدا:

یه گلوله برف درست کردم و پرت کردم سمت اسمون، خیلی دوس داشتم  الان کسی کنار بود و اون گلوله برفو سمت اون پرت کنم اونم یه گلوله درست کنه و دنبالم بیفته که تلافی کنه ... یادش بخیر. ساعتو نگاه کردم وای 5 دقیقه دیگه باید اونجا باشم، دوس نداشتم برای این قرار یه دقیقه هم دیر کنم چون ...
می توانم :
وقتی برف میاد آدم با یه حس خاصی به گذشته نگاه می کنه و مسیری که تا این لحظه اومده رو با خودش مرور می کنه...

سها :

بارش برف مثل گذشت زمانه. رد پاهایی ک میمونن و دوباره با برف تازه پر میشن مثل آدمهایی هستن که میان و میرن. برف های سفیدی ک با لگد کوب شدن سیاه و کدر میشن مثل پاکی هستن که ب پلیدی تبدیل میشه ..امشبم برف میاد و توی مرور گذشت زمان، یادم افتاد به ..

خانوم لبخند :
به حس خوبی که تو بچگیامون بود وقتایی که برف میبارید و ما از ته دل خوشحال میشدیم از سفید پوش شدن زمین...یادم افتاد به آدم برفیای کوچیک و بزرگی که میساخیتیم و از پشت پنجره چشم ازش برنمیداشتیم که مبادا آب بشه...یادم افتاد به دستایی که بعد از یه برف بازیِ حسابی از سوز سرما قرمز و بی حس شدن و کنار بخاری منتظر گرم شدنن،حالا ما آدم بزرگا

عاشق فاطمه زهرا :
حالا ما آدم بزرگا ، برف که می باره غصه دار خواهیم شد که چطور می خواهیم به مقصد برسیم. همیشه ی خدا به سمت مقصد نامشخصی در حرکت هستیم و به هر چیزی به چشم سرعت گیر نگاه می کنیم. حتی اگر این چیز بزرگترین شانس زندگی ما باشد ، فرقی نمی کند ، گاه به بدترین و زشت ترین شکل ممکن او را از خود می رانیم. بزرگترین شانس زندگی من هم ...

گل سرخ:
بزرگترین شانس زندگی من هم یک روز برفی به سراغم اومد...


مهدی یار:
اون هم درست در موقعی که در حال تکوندن رخت و لباسم از برف و راست کردن کمرم داشتم به زمین و زمان لعنت میفرستادم.
 داشتم لنگ لنگون راهمو از سر میگرفتم و خودخوری میکردم که چرا بین این همه آدم، من باید بی هوا سر بخورم و تمام جونم خیس و کثیف بشه؛ اونم درست قبل یه قرار مهم.
همین طور که داشتم حسابی این چرخ فلک رو با حرفهای آبدار فلک میکردم، یهو...

قاصدک :
 یهو صدای بچه هایی که در کوچه برف بازی می کردن به گوشم رسید ، چه شوق و ذوقی داشتن . دنیا رو بهشون میدادی با این لحظه ها عوض نمی کردن .
کمی با خودم فکر کردم ، دنیا ارزش این همه خودخوری نداره. همون لحظه بود که یه گلوله برف درست کردم و ...

بیــــ ــ ـصــــــدا:

یه گلوله برف درست کردم و پرت کردم سمت اسمون، خیلی دوس داشتم  الان کسی کنار بود و اون گلوله برفو سمت اون پرت کنم اونم یه گلوله درست کنه و دنبالم بیفته که تلافی کنه ... یادش بخیر. ساعتو نگاه کردم وای 5 دقیقه دیگه باید اونجا باشم، دوس نداشتم برای این قرار یه دقیقه هم دیر کنم چون ...

گل سرخ:

چون تاخیر من همه چی رو خراب می کرد و شانس داشتن یک مصاحبه جنجالی رو از دست می دادم. معمولا افراد سرشناس از خبرنگاری که دیر به سر قرار برسه دلخور میشن و ممکنه دیگه کار به جلسات بعدی نکشه. درسته اون روز  ملاقات با اون شخص برای حرفه کاری من خیلی مهم و حیاتی بود اما بعدها فهمیدم که اون روز در عین حال بزرگترین شانس زندگی من هم بود...
یا عباس
 سپاس شده توسط
می توانم :
وقتی برف میاد آدم با یه حس خاصی به گذشته نگاه می کنه و مسیری که تا این لحظه اومده رو با خودش مرور می کنه...

سها :

بارش برف مثل گذشت زمانه. رد پاهایی ک میمونن و دوباره با برف تازه پر میشن مثل آدمهایی هستن که میان و میرن. برف های سفیدی ک با لگد کوب شدن سیاه و کدر میشن مثل پاکی هستن که ب پلیدی تبدیل میشه ..امشبم برف میاد و توی مرور گذشت زمان، یادم افتاد به ..

خانوم لبخند :
به حس خوبی که تو بچگیامون بود وقتایی که برف میبارید و ما از ته دل خوشحال میشدیم از سفید پوش شدن زمین...یادم افتاد به آدم برفیای کوچیک و بزرگی که میساخیتیم و از پشت پنجره چشم ازش برنمیداشتیم که مبادا آب بشه...یادم افتاد به دستایی که بعد از یه برف بازیِ حسابی از سوز سرما قرمز و بی حس شدن و کنار بخاری منتظر گرم شدنن،حالا ما آدم بزرگا

عاشق فاطمه زهرا :
حالا ما آدم بزرگا ، برف که می باره غصه دار خواهیم شد که چطور می خواهیم به مقصد برسیم. همیشه ی خدا به سمت مقصد نامشخصی در حرکت هستیم و به هر چیزی به چشم سرعت گیر نگاه می کنیم. حتی اگر این چیز بزرگترین شانس زندگی ما باشد ، فرقی نمی کند ، گاه به بدترین و زشت ترین شکل ممکن او را از خود می رانیم. بزرگترین شانس زندگی من هم ...

گل سرخ:
بزرگترین شانس زندگی من هم یک روز برفی به سراغم اومد...


مهدی یار:
اون هم درست در موقعی که در حال تکوندن رخت و لباسم از برف و راست کردن کمرم داشتم به زمین و زمان لعنت میفرستادم.
 داشتم لنگ لنگون راهمو از سر میگرفتم و خودخوری میکردم که چرا بین این همه آدم، من باید بی هوا سر بخورم و تمام جونم خیس و کثیف بشه؛ اونم درست قبل یه قرار مهم.
همین طور که داشتم حسابی این چرخ فلک رو با حرفهای آبدار فلک میکردم، یهو...

قاصدک :
 یهو صدای بچه هایی که در کوچه برف بازی می کردن به گوشم رسید ، چه شوق و ذوقی داشتن . دنیا رو بهشون میدادی با این لحظه ها عوض نمی کردن .
کمی با خودم فکر کردم ، دنیا ارزش این همه خودخوری نداره. همون لحظه بود که یه گلوله برف درست کردم و ...

بیــــ ــ ـصــــــدا:

یه گلوله برف درست کردم و پرت کردم سمت اسمون، خیلی دوس داشتم  الان کسی کنار بود و اون گلوله برفو سمت اون پرت کنم اونم یه گلوله درست کنه و دنبالم بیفته که تلافی کنه ... یادش بخیر. ساعتو نگاه کردم وای 5 دقیقه دیگه باید اونجا باشم، دوس نداشتم برای این قرار یه دقیقه هم دیر کنم چون ...

گل سرخ:

چون تاخیر من همه چی رو خراب می کرد و شانس داشتن یک مصاحبه جنجالی رو از دست می دادم. معمولا افراد سرشناس از خبرنگاری که دیر به سر قرار برسه دلخور میشن و ممکنه دیگه کار به جلسات بعدی نکشه. درسته اون روز  ملاقات با اون شخص برای حرفه کاری من خیلی مهم و حیاتی بود اما بعدها فهمیدم که اون روز در عین حال بزرگترین شانس زندگی من هم بود...

می توانم :
دروغ نگم خیلی وقت پیش ها خودمو تو موقعیت اون تصور می کردم . ولی اینا همه ش رویاهای نوجوونی بود و خیلی زود فراموششون کردم . کی می دونه چی می شه؟ قسمتو صاحب قسمت می نویسه 53258zu2qvp1d9v

[تصویر:  nasimhayat.png]
 سپاس شده توسط
سلام

می توانم :
وقتی برف میاد آدم با یه حس خاصی به گذشته نگاه می کنه و مسیری که تا این لحظه اومده رو با خودش مرور می کنه...

سها :

بارش برف مثل گذشت زمانه. رد پاهایی ک میمونن و دوباره با برف تازه پر میشن مثل آدمهایی هستن که میان و میرن. برف های سفیدی ک با لگد کوب شدن سیاه و کدر میشن مثل پاکی هستن که ب پلیدی تبدیل میشه ..امشبم برف میاد و توی مرور گذشت زمان، یادم افتاد به ..

خانوم لبخند :
به حس خوبی که تو بچگیامون بود وقتایی که برف میبارید و ما از ته دل خوشحال میشدیم از سفید پوش شدن زمین...یادم افتاد به آدم برفیای کوچیک و بزرگی که میساخیتیم و از پشت پنجره چشم ازش برنمیداشتیم که مبادا آب بشه...یادم افتاد به دستایی که بعد از یه برف بازیِ حسابی از سوز سرما قرمز و بی حس شدن و کنار بخاری منتظر گرم شدنن،حالا ما آدم بزرگا

عاشق فاطمه زهرا :
حالا ما آدم بزرگا ، برف که می باره غصه دار خواهیم شد که چطور می خواهیم به مقصد برسیم. همیشه ی خدا به سمت مقصد نامشخصی در حرکت هستیم و به هر چیزی به چشم سرعت گیر نگاه می کنیم. حتی اگر این چیز بزرگترین شانس زندگی ما باشد ، فرقی نمی کند ، گاه به بدترین و زشت ترین شکل ممکن او را از خود می رانیم. بزرگترین شانس زندگی من هم ...

گل سرخ:
بزرگترین شانس زندگی من هم یک روز برفی به سراغم اومد...


مهدی یار:
اون هم درست در موقعی که در حال تکوندن رخت و لباسم از برف و راست کردن کمرم داشتم به زمین و زمان لعنت میفرستادم.
 داشتم لنگ لنگون راهمو از سر میگرفتم و خودخوری میکردم که چرا بین این همه آدم، من باید بی هوا سر بخورم و تمام جونم خیس و کثیف بشه؛ اونم درست قبل یه قرار مهم.
همین طور که داشتم حسابی این چرخ فلک رو با حرفهای آبدار فلک میکردم، یهو...

قاصدک :
 یهو صدای بچه هایی که در کوچه برف بازی می کردن به گوشم رسید ، چه شوق و ذوقی داشتن . دنیا رو بهشون میدادی با این لحظه ها عوض نمی کردن .
کمی با خودم فکر کردم ، دنیا ارزش این همه خودخوری نداره. همون لحظه بود که یه گلوله برف درست کردم و ...

بیــــ ــ ـصــــــدا:

یه گلوله برف درست کردم و پرت کردم سمت اسمون، خیلی دوس داشتم  الان کسی کنار بود و اون گلوله برفو سمت اون پرت کنم اونم یه گلوله درست کنه و دنبالم بیفته که تلافی کنه ... یادش بخیر. ساعتو نگاه کردم وای 5 دقیقه دیگه باید اونجا باشم، دوس نداشتم برای این قرار یه دقیقه هم دیر کنم چون ...

گل سرخ:

چون تاخیر من همه چی رو خراب می کرد و شانس داشتن یک مصاحبه جنجالی رو از دست می دادم. معمولا افراد سرشناس از خبرنگاری که دیر به سر قرار برسه دلخور میشن و ممکنه دیگه کار به جلسات بعدی نکشه. درسته اون روز  ملاقات با اون شخص برای حرفه کاری من خیلی مهم و حیاتی بود اما بعدها فهمیدم که اون روز در عین حال بزرگترین شانس زندگی من هم بود...

می توانم :
دروغ نگم خیلی وقت پیش ها خودمو تو موقعیت اون تصور می کردم . ولی اینا همه ش رویاهای نوجوونی بود و خیلی زود فراموششون کردم . کی می دونه چی می شه؟ قسمتو صاحب قسمت می نویسه [تصویر:  53258zu2qvp1d9v.gif]


سها:
نگاهمو دوختم به آسمون، هنوزم میگم کی میدونه قسمت چیه.شرایطی که الان دارم نتیجه رفتاری بود که اون روز داشتم. برف امشبم مثل اون روزه ریز و تند و قشنگ..
پا تند کردم و سر ساعت رسیدم . دو دقه بعد از من اونم اومد....


یاعلی.
[تصویر:  07c49977111e42a28fd6.jpg]

می توانم :
وقتی برف میاد آدم با یه حس خاصی به گذشته نگاه می کنه و مسیری که تا این لحظه اومده رو با خودش مرور می کنه...

سها :

بارش برف مثل گذشت زمانه. رد پاهایی ک میمونن و دوباره با برف تازه پر میشن مثل آدمهایی هستن که میان و میرن. برف های سفیدی ک با لگد کوب شدن سیاه و کدر میشن مثل پاکی هستن که ب پلیدی تبدیل میشه ..امشبم برف میاد و توی مرور گذشت زمان، یادم افتاد به ..

خانوم لبخند :
به حس خوبی که تو بچگیامون بود وقتایی که برف میبارید و ما از ته دل خوشحال میشدیم از سفید پوش شدن زمین...یادم افتاد به آدم برفیای کوچیک و بزرگی که میساخیتیم و از پشت پنجره چشم ازش برنمیداشتیم که مبادا آب بشه...یادم افتاد به دستایی که بعد از یه برف بازیِ حسابی از سوز سرما قرمز و بی حس شدن و کنار بخاری منتظر گرم شدنن،حالا ما آدم بزرگا

عاشق فاطمه زهرا :
حالا ما آدم بزرگا ، برف که می باره غصه دار خواهیم شد که چطور می خواهیم به مقصد برسیم. همیشه ی خدا به سمت مقصد نامشخصی در حرکت هستیم و به هر چیزی به چشم سرعت گیر نگاه می کنیم. حتی اگر این چیز بزرگترین شانس زندگی ما باشد ، فرقی نمی کند ، گاه به بدترین و زشت ترین شکل ممکن او را از خود می رانیم. بزرگترین شانس زندگی من هم ...

گل سرخ:
بزرگترین شانس زندگی من هم یک روز برفی به سراغم اومد...


مهدی یار:
اون هم درست در موقعی که در حال تکوندن رخت و لباسم از برف و راست کردن کمرم داشتم به زمین و زمان لعنت میفرستادم.
 داشتم لنگ لنگون راهمو از سر میگرفتم و خودخوری میکردم که چرا بین این همه آدم، من باید بی هوا سر بخورم و تمام جونم خیس و کثیف بشه؛ اونم درست قبل یه قرار مهم.
همین طور که داشتم حسابی این چرخ فلک رو با حرفهای آبدار فلک میکردم، یهو...

قاصدک :
 یهو صدای بچه هایی که در کوچه برف بازی می کردن به گوشم رسید ، چه شوق و ذوقی داشتن . دنیا رو بهشون میدادی با این لحظه ها عوض نمی کردن .
کمی با خودم فکر کردم ، دنیا ارزش این همه خودخوری نداره. همون لحظه بود که یه گلوله برف درست کردم و ...

بیــــ ــ ـصــــــدا:

یه گلوله برف درست کردم و پرت کردم سمت اسمون، خیلی دوس داشتم  الان کسی کنار بود و اون گلوله برفو سمت اون پرت کنم اونم یه گلوله درست کنه و دنبالم بیفته که تلافی کنه ... یادش بخیر. ساعتو نگاه کردم وای 5 دقیقه دیگه باید اونجا باشم، دوس نداشتم برای این قرار یه دقیقه هم دیر کنم چون ...

گل سرخ:

چون تاخیر من همه چی رو خراب می کرد و شانس داشتن یک مصاحبه جنجالی رو از دست می دادم. معمولا افراد سرشناس از خبرنگاری که دیر به سر قرار برسه دلخور میشن و ممکنه دیگه کار به جلسات بعدی نکشه. درسته اون روز  ملاقات با اون شخص برای حرفه کاری من خیلی مهم و حیاتی بود اما بعدها فهمیدم که اون روز در عین حال بزرگترین شانس زندگی من هم بود...

می توانم :
دروغ نگم خیلی وقت پیش ها خودمو تو موقعیت اون تصور می کردم . ولی اینا همه ش رویاهای نوجوونی بود و خیلی زود فراموششون کردم . کی می دونه چی می شه؟ قسمتو صاحب قسمت می نویسه [تصویر:  53258zu2qvp1d9v.gif]


سها:
نگاهمو دوختم به آسمون، هنوزم میگم کی میدونه قسمت چیه.شرایطی که الان دارم نتیجه رفتاری بود که اون روز داشتم. برف امشبم مثل اون روزه ریز و تند و قشنگ..
پا تند کردم و سر ساعت رسیدم . دو دقه بعد از من اونم اومد

عاشق فاطمه زهرا :
مصاحبه خوب پیش رفت ، بدون مشکل و ناراحتی. قرار شد یک بار دیگه هم ملاقات داشته باشیم. بیرون اومدم. برف قطع شده بود. هوا ، هوای بعد برف بود. نفس عمیقی کشیدم و احساس خوش آیندی داشتم. این چند روزی فکر این ملاقات بدجوری اذیتم کرده بود.
تاکسی گرفتم تا برگردم خونه. آخرای مسیر دست کردم توی جیبم تا پول دربیارم. اما انگار کیف پولم نبود. یک لحظه تمام بدنم لمس شد. کل مدارک و مقدار زیادی پول توش داشتم. حتما وقتی که زمین خورده بودم همان جا افتاده بود روی زمین. اون لحظه فکرم کار نمی کردم. یک درصد هم احتمال نمی دادم که همین گم کردن کیف پول تمام آینده من رو عوض کنه.
ماشین ایستاد و راننده برگشت به من نگاه کرد و گفت : از انقلاب تا این جا 15 تومن...
انما یتقبل الله من المتقین ...


خداحافظی

 سپاس شده توسط
می توانم :
وقتی برف میاد آدم با یه حس خاصی به گذشته نگاه می کنه و مسیری که تا این لحظه اومده رو با خودش مرور می کنه...

سها :

بارش برف مثل گذشت زمانه. رد پاهایی ک میمونن و دوباره با برف تازه پر میشن مثل آدمهایی هستن که میان و میرن. برف های سفیدی ک با لگد کوب شدن سیاه و کدر میشن مثل پاکی هستن که ب پلیدی تبدیل میشه ..امشبم برف میاد و توی مرور گذشت زمان، یادم افتاد به ..

خانوم لبخند :
به حس خوبی که تو بچگیامون بود وقتایی که برف میبارید و ما از ته دل خوشحال میشدیم از سفید پوش شدن زمین...یادم افتاد به آدم برفیای کوچیک و بزرگی که میساخیتیم و از پشت پنجره چشم ازش برنمیداشتیم که مبادا آب بشه...یادم افتاد به دستایی که بعد از یه برف بازیِ حسابی از سوز سرما قرمز و بی حس شدن و کنار بخاری منتظر گرم شدنن،حالا ما آدم بزرگا

عاشق فاطمه زهرا :
حالا ما آدم بزرگا ، برف که می باره غصه دار خواهیم شد که چطور می خواهیم به مقصد برسیم. همیشه ی خدا به سمت مقصد نامشخصی در حرکت هستیم و به هر چیزی به چشم سرعت گیر نگاه می کنیم. حتی اگر این چیز بزرگترین شانس زندگی ما باشد ، فرقی نمی کند ، گاه به بدترین و زشت ترین شکل ممکن او را از خود می رانیم. بزرگترین شانس زندگی من هم ...

گل سرخ:
بزرگترین شانس زندگی من هم یک روز برفی به سراغم اومد...


مهدی یار:
اون هم درست در موقعی که در حال تکوندن رخت و لباسم از برف و راست کردن کمرم داشتم به زمین و زمان لعنت میفرستادم.
 داشتم لنگ لنگون راهمو از سر میگرفتم و خودخوری میکردم که چرا بین این همه آدم، من باید بی هوا سر بخورم و تمام جونم خیس و کثیف بشه؛ اونم درست قبل یه قرار مهم.
همین طور که داشتم حسابی این چرخ فلک رو با حرفهای آبدار فلک میکردم، یهو...

قاصدک :
 یهو صدای بچه هایی که در کوچه برف بازی می کردن به گوشم رسید ، چه شوق و ذوقی داشتن . دنیا رو بهشون میدادی با این لحظه ها عوض نمی کردن .
کمی با خودم فکر کردم ، دنیا ارزش این همه خودخوری نداره. همون لحظه بود که یه گلوله برف درست کردم و ...

بیــــ ــ ـصــــــدا:

یه گلوله برف درست کردم و پرت کردم سمت اسمون، خیلی دوس داشتم  الان کسی کنار بود و اون گلوله برفو سمت اون پرت کنم اونم یه گلوله درست کنه و دنبالم بیفته که تلافی کنه ... یادش بخیر. ساعتو نگاه کردم وای 5 دقیقه دیگه باید اونجا باشم، دوس نداشتم برای این قرار یه دقیقه هم دیر کنم چون ...

گل سرخ:

چون تاخیر من همه چی رو خراب می کرد و شانس داشتن یک مصاحبه جنجالی رو از دست می دادم. معمولا افراد سرشناس از خبرنگاری که دیر به سر قرار برسه دلخور میشن و ممکنه دیگه کار به جلسات بعدی نکشه. درسته اون روز  ملاقات با اون شخص برای حرفه کاری من خیلی مهم و حیاتی بود اما بعدها فهمیدم که اون روز در عین حال بزرگترین شانس زندگی من هم بود...

می توانم :
دروغ نگم خیلی وقت پیش ها خودمو تو موقعیت اون تصور می کردم . ولی اینا همه ش رویاهای نوجوونی بود و خیلی زود فراموششون کردم . کی می دونه چی می شه؟ قسمتو صاحب قسمت می نویسه [تصویر:  53258zu2qvp1d9v.gif]


سها:
نگاهمو دوختم به آسمون، هنوزم میگم کی میدونه قسمت چیه.شرایطی که الان دارم نتیجه رفتاری بود که اون روز داشتم. برف امشبم مثل اون روزه ریز و تند و قشنگ..
پا تند کردم و سر ساعت رسیدم . دو دقه بعد از من اونم اومد

عاشق فاطمه زهرا :
مصاحبه خوب پیش رفت ، بدون مشکل و ناراحتی. قرار شد یک بار دیگه هم ملاقات داشته باشیم. بیرون اومدم. برف قطع شده بود. هوا ، هوای بعد برف بود. نفس عمیقی کشیدم و احساس خوش آیندی داشتم. این چند روزی فکر این ملاقات بدجوری اذیتم کرده بود.
تاکسی گرفتم تا برگردم خونه. آخرای مسیر دست کردم توی جیبم تا پول دربیارم. اما انگار کیف پولم نبود. یک لحظه تمام بدنم لمس شد. کل مدارک و مقدار زیادی پول توش داشتم. حتما وقتی که زمین خورده بودم همان جا افتاده بود روی زمین. اون لحظه فکرم کار نمی کردم. یک درصد هم احتمال نمی دادم که همین گم کردن کیف پول تمام آینده من رو عوض کنه.
ماشین ایستاد و راننده برگشت به من نگاه کرد و گفت : از انقلاب تا این جا 15 تومن...

می توانم :
آخ آخ ! مشتش که مشت نبود! وقتی فهمید پول باهم نیست از ماشین پیاده شد یقه منو دو دستی گرفت و از ماشین کشید بیرونو مشت اولو زد...

[تصویر:  nasimhayat.png]
 سپاس شده توسط


کاربرانِ درحال بازدید از این موضوع: 1 مهمان