امتیاز موضوع:
  • 3 رأی - میانگین امتیازات: 5
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

§ سوتی های بچه ها § خاطرات خنده دار §

با پسر خالم اسم فامیل بازی کردم با حرف "س" ، شغل نوشته سیب فروش،هر چی من میگفتم آخه کیو دیدی سیب خالی بفروشه،دیدم تو کتش نمیره که نمیره  :/
إِنَّ اللَّهَ لا يُغَيِّرُ ما بِقَومٍ حَتّىٰ يُغَيِّروا ما بِأَنفُسِهِم
خداوند سرنوشت هیچ قوم (و ملّتی) را تغییر نمی‌دهد مگر آنکه آنان آنچه را در خودشان است تغییر دهند! 
********
بگذار ابر سرنوشت هرچقدر که میخواهد ببارد؛
ما..
چترمان خداست!
********
(: Ты перед скрытой камерой, пожалуйста, улыбаться
سلامehteram


سرکار بودم که بنا اومد گفت علیرضا کارت شناسایت پیشته ؟ گفتم اره برا چی؟

گفت ی چک دارم میری برام بگیری از بانک گفتم اره مشکلی نیست بده میرم میگیریم

منم رفتم بانک و نوبت گرفتم بعد 20 نفر نوبتم شد

و چک رو با سرعت پشت نویسی کردم ( مثلا تریپ حرفه ای بودن )Smiley-face-cool-2

همین که پشت نویسی میکردم با باخودم میگفتم ایول همچین زیادم بد خط ننوشتما با اینکه تند نوشتمKhansariha (69)

حتما به خاطر خودکارشه 128fs318181

چک رو دادم به مرده و طرف گفت آقا با کدوم بانک کار داشتین؟Khansariha (134)


یهو دیدم هی وای من چک برای بانک ملته و من توی بانک مسکنم 4

نمیدونم چرا خیال میکردم چک برای بانک مسکنه 22 

هیچی دیگه جفتمون خندیدیمو و منم رفتم بانک ملت نقدش کردم و ... فوقع ما وقع
Khansariha (121) آثار هنری به دو دلیل ارزشمندند، اول اینکه توسط استادان به وجود آمده اند. دوم اینکه تعدادشان کم است .شما گنج پر ارزشی هستید، زیرا توسط بزرگترین استاد خلق شده اید و فقط یکی هستید. Khansariha (121)


4fvfcja

نقل قول: با پسر خالم اسم فامیل بازی کردم با حرف "س" ، شغل نوشته سیب فروش،هر چی من میگفتم آخه کیو دیدی سیب خالی بفروشه،دیدم تو کتش نمیره که نمیره  :/
ما هم دیروز داشتیم اسم فامیل بازی میکردیم128fs318181

برای حرف " د " بخش اعضای بدن رو اکثرا نوشته بودن : دندون..دست...دماغ...دهن

یک جمعیتی هم نوشته بودن :

دیواره معدهGigglesmile

دیواره روده:smily man:

دیواره شش....128fs318181

عمرا تو کتشون هم نمیره که...
یا عباس
یادم نمیاد قبلا تعریف کردم یا نه؟!
پسرداییم گفت یه رفیق داشتم موبایل فروشی داشت،گفت یکی اومده بود پیشم گفت آهنگ بزن برام گفتم چی بزنم،طرف گفت هایده 90!4fvfcja پ کمرت ببره هایده خو ای 20 ساله مرده4fvfcja این خاطره هم مربوط به سال  90ِ.
إِنَّ اللَّهَ لا يُغَيِّرُ ما بِقَومٍ حَتّىٰ يُغَيِّروا ما بِأَنفُسِهِم
خداوند سرنوشت هیچ قوم (و ملّتی) را تغییر نمی‌دهد مگر آنکه آنان آنچه را در خودشان است تغییر دهند! 
********
بگذار ابر سرنوشت هرچقدر که میخواهد ببارد؛
ما..
چترمان خداست!
********
(: Ты перед скрытой камерой, пожалуйста, улыбаться
ای بابا
امروز نشسته بودم پای pc گفتم بیکاریم ی صلواتیم بفرستیم
هیچی دیگه خوشال و خندون غرق بودم
که یهو وسطاش به خودم اومدم دیدم دارم فاتحه میخونم4fvfcja4fvfcja
ای امان از عاشقی4
خدایا این حواس جمعو از ما نگیرstudsmattastudsmatta
<align option="center" style="text-align: center;"><img src="http://www.hotup.ir/upload/49hy_چوب.jpg">http://www.hotup.ir/upload/49hy_چوب.jpg</img>[/align]<br />
<br />
[align=center]<color option="#339999" style="color: #339999;"><size option="medium" style="font-size: medium"><color option="#ff33ff" style="color: #ff33ff;"><color option="#ff3399" style="color: #ff3399;">بیچاره چوب کبریت[/color]<br />
[/color]<br />
<color option="#33ccff" style="color: #33ccff;"><color option="#cc33ff" style="color: #cc33ff;">آتش از سرش شروع شد</color></color><br />
<br />
[color=#33ccff]ولی به جانش افتاد</color>[/size]<br />
<br />
<b>[color=#33cc33]<size option="medium" style="font-size: medium">مواظب "افکارت" باش..</size>[size=medium].</b></color></size></color><br />
<br />
53258zu2qvp1d9v</align>
زنگ زدم دوستم

آخرش که داشتیم خداحافظی میکردیم و تعارفات تیکه پار میکردیم:

میگم : سلام برسون به همگی

میگه : نه خواهش میکنم. این چه حرفیه!
یا عباس
 سپاس شده توسط
دیشب ساعت 00:45 شب رفتم یه چرت بخوابم.
02:00 با صدای زنگ همراه بیدار شدم؛ تا من بایستم و بابام بره بخوابه.
از اتاق زدم بیرون.
از بابام می پرسیدم: الان عمق چنده؟ چاه چی شد؟!
بنده خدا می گفت: برو بخواب. بعد بیا.
تا یه نیم ساعت ی هم چنان فکر می کردم در حال حفاری هستیم.
چه خواب ی رفته بودم همان کوتاه ...


چهار پنچ روزه از سر کار برگشتم،
انگار این چاه های نفت ما رو ول نمی کنند.
اون جا هم شب کار م.
53
[تصویر:  tree.jpg]

خُنُک آن قماربازی که بباخت آن چه بودش  ***  بِنَماند هیچ ش الا، هوس قمار دیگر


" مولوی "

53   53   53

این بار، بی تاریخ؛
خسته ام،
آن همه روزها که قرار بود شروع ی باشند ...

53 5353
[تصویر:  05_blue.png]
خونه ی ما تو یه کوچه ی کم رفت و امد واسه همین ما معمولا راحتیم و پنجره رو به کوچه همیشه بازه

نشسته بودم زیر پنجره و داشتم به مامانم می گفتم :

من : مامان داداش خونه است ؟
مامان : نه

- مامان این چه پسریه آخه داری تو ؟
- واسه چی؟

- با این خواستگار رد کردنش ! فلانی رو رد کرده حالا کارم به باباش افتاده هر کاری کردم روم نشد برم پیشش

در همین لحظه
.
.
.

 یه کلید افتاد تو در خونه و برادر گرامی پرید تو :d

از همون م در داد می زنه : می توانم خونه است ؟



کارم داشت البته و به روی خودش نیاورد چیا شنیده یا نشنیده
هیچی دیگه آبرومون رفت
4

[تصویر:  nasimhayat.png]
امروز با مامانم رفتم دکتر،مامانم اومده توضیحات منو کامل کنه میگه خانوم دکتر یکمم تاب داره!(خواست بگه تب داره)4chsmu14chsmu1 مادر جان یدفه بگو کلا تاب دارم بفرستم تیمارستان فدات شم4chsmu1
إِنَّ اللَّهَ لا يُغَيِّرُ ما بِقَومٍ حَتّىٰ يُغَيِّروا ما بِأَنفُسِهِم
خداوند سرنوشت هیچ قوم (و ملّتی) را تغییر نمی‌دهد مگر آنکه آنان آنچه را در خودشان است تغییر دهند! 
********
بگذار ابر سرنوشت هرچقدر که میخواهد ببارد؛
ما..
چترمان خداست!
********
(: Ты перед скрытой камерой, пожалуйста, улыбаться
يك شب مهموني بوديم خونه داداشم پدر خانومش اينا هم بودن 
دوره هم بوديم بعد پدر خانومه داداشم داشت در مورده يك ادمه بدي حرف ميزد(جنايت كار) همه ساكت بودت گوش ميدادن منم يك دفعه هواسم نبود 
بلند سكسكه زدم خودم اينقدر خجالت كشيدم:4:از ناراحتي رفتم تو اتاق 
گريم گرفته بود 20نميادم بيرون خيلي ناراحت شدم

يك رو دندونم درد ميكرد با مامانم رفتيم دندون پزشكي
وسطاي ترميم دندونم بود بعد اين شلنگه هم تو دهنم دهنمم باز يك دفعه 
يك باد گلوي بلند زدم  دكتره وانمود كرد كه متوجه نشده ازم پرسيد حالت خوبه خيلي 
خجالت كشيدم :4:اصلا نميتونستم چشمامو باز كنم منتظر بودم كارش كه تموم شد 
سريع رفتم بيرون خيلي خجالت اور بود Smiley-happy114
 سپاس شده توسط
سلام

نیم ساعت مونده ب افطار :
مامانم - حلیم میخوری یا ماکارونی؟
من- فرقی نداره عزیزم..
مامانم- بگو .. کدومو میخوری؟
من-جان خودم فرق نداره..دستت درد نکنه.. هر کدوم خودتو میدونی.
مامانم- نه.. بگو حالا..
من (بعد از کمی فکر) - حلیم!
مامانم- حالا امشب همون ماکارونی رو بخور!!!
22

خیلی هم ازش ممنونم ک اینقدر قشنگ نظر منو اعمال کرد..Khansariha (18)

در پناه خدا..
یاعلی.53
[تصویر:  07c49977111e42a28fd6.jpg]

 سپاس شده توسط
چند وقت پیش بود رفتم سر آزمون آزمایشی یکی از موسسه ها....
ساختمون دوطبقه بود آزمون قبلی شم طبقه بالای اون ساختمون برگذار شده بود....
من کلا آدم صبح گاهی ای نیستم.....قشنگ چتم....اون ازمون یه بیست دقیقه ای دیر کردم رسیدم سر پله ها برم طبقه بالا بشینم آزمونمو بدم دیدم چار ردیف صندلی رو همدیگه پخش و پلا سر راهه .....
من : چ وعضشه!!...صندلی واسه چی ریختن اینجاKhansariha (134)
خیلی با متانت یکی یکی صندلی ها رو گرفتم گذاشتم کنار راه باز شه من برم.... از رو یه سری صندلی هم قشنگ  پریدم ....
با بدبختی رفتم بالا دیدم کسی نیست!...Vamonde
اومدم پایین  مسئول امتحان پایین واستاده بود اینجوری..22
من:سلام....کجایین شما...4fvfcja
مسئول امتحان:این صندلی ها رو گذاشتیم کسی بالا نره.....چون آزمون ایندفعه پایین برگذار میشه...شما چجوری اینهمه آدمو ندیدی رفتی بالا...22




توصیه بهداشتی:توجه به محیط اطراف...و اینکه حتما یه دلیلی داره راهو میبندن!....4fvfcja

خدایا این سوتی ها رو از ما نگیر...Vamonde
[تصویر:  MuALi.png]
 سپاس شده توسط
وقتی شب موقع خواب میگی خب از غذای شب که مونده واسه سحری راحتم128fs318181


یه چشمی بیدار میشی هی میگردی میبینی آثاری ازش نیست 22 یکی گرسنه ش شده خورده 22

من در اون لحظه 20

بعدشم هر چی پیدا میکنم دو لپی میخورم:hendone:

قسمتتون نشه خعلی سخته 4fvfcja مخصوصا اون قستمی که سر صب که از خواب بیدار میشی گرسنه ای4fvfcja وسط روزم حس میکنی سوزن میزنن تو شکمت4fvfcja4fvfcja4fvfcja بعدشم میگی دو ساعت بخوابم تا ماه عسل4fvfcja اخرشم از شدت گرسنگی هر 5 دقیقه بیدار میشی4fvfcja

نتیجه ی اخلاقی : این نیست که غذای کسی رو نخوریم4fvfcja اینه که سحری رو یه جا جاسازی کنید دست کسی نرسه بهش4fvfcja
★  *  ★   اینقد تلاش میکنم تا یه عالمه ازینا بگیرم    ☆  ★  

خدایا چه بی حساب و کتاب میبخشی و ما چه دقیق تسبیح ذکرهایمان را میشماریم



[تصویر:  959266sk2bnp02of.png]
سلام
بابام و خواهر زاده ام کنار هم خوابیده بودن..
من رفتم مسواک بزنم..
ی کم طول کشید..
بعد ک اومدم با خواهر زاده ام شوخی* کردم!

یهو دیدم صدای بابام بلند شد....vayy

جاشونو عوض کرده بودن!!!:shame:

یاعلی.53
_____________
* شوخیش صدای مخاطب رو در می آورد!!!
[تصویر:  07c49977111e42a28fd6.jpg]

سخته گفتنشKhansariha (13)

ولی گفتنشم باعث عبرت گرفتن میشهKhansariha (13) 22

عاقا من امروز رفتم بانک میخواستم پول بریزم حسابم 
یه فیش واریزی گرفتم و  به سرعت پر کردم. . خیلی عجله داشتم باید جایی میرفتم بعدش
بعد مدتها هم یه دوست قدیمی رو دیدم هی میگفت چی خوندی و چی میکنی این روزا . یکم  باهاش حرف زدم تا نوبتم بشه
 گفتم حسابداری  ، کلیم کلاس گذاشتم عاره ترم اخرمو ازین حرفا. بعدشم میرم سراغ کار . .
اون رشته ش  خیلی بیخودی بود.دیگه نگم4fvfcja
بعد یهو چشمم خورد به مبلغی که تو فیش نوشتم1744337bve7cd1t81
هی تو دلم میگفتم خدایا این عدده چرا  حروفیش یه جوریه .. نکنه اشتباه نوشتم . .
دوباره گفتم بیخیال.. 
نوبت اون زودتر بود گف بده من فیشتو من میریزم. 
گفتم باشه. 
چشمتون روز بد نبینه ، هی دیدم میگه بیسواد. بیسواد. رفتم جلو گفتم چیه جلو ملت هی میگی بیسواد
گفت 300 تومنربالیش میشه سه میلیون ریال
اونوقت من نوشته بودم : سه میلیون هزار ریال 22
تازه کلیم مقاومت کردم که درسته بابا .تو دلم میگفتم من پری روزم همینطوری فیشو نوشتم پس چرا هیچی نگفتن متووجه شدم که 450تومن قضیه ش فرق داره کلا 22 البته اثرات عجله بود . دیگه ضایع شدم پیشش رفت4fvfcja
موقع برگشت بهش گفتم میدونی من عاشق ادبیات بودم اما دیگه اومدم حسابداری . . نشد که بشه 22Gigglesmile
★  *  ★   اینقد تلاش میکنم تا یه عالمه ازینا بگیرم    ☆  ★  

خدایا چه بی حساب و کتاب میبخشی و ما چه دقیق تسبیح ذکرهایمان را میشماریم



[تصویر:  959266sk2bnp02of.png]


کاربرانِ درحال بازدید از این موضوع: 3 مهمان