امتیاز موضوع:
  • 1 رأی - میانگین امتیازات: 5
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

آسمانی های زمین

#76
خــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــدا جای حق نشسته ...
خدا عاشق اونایی که برای اون رفتن جنگ نه برای کس دیگه ای ...
برای همین اجر اونایی که الان دستشون به جایی نمیرسه بیشتره ...
جایگاهشون پیش خدا بالاتر از کسانی است که برای رسیدن به جایی رفتند
جبهه و چند تا عکس گرفتند تا بعد از جنگ بگن ما هم بودیم ...
اونایی که جبهه رفتند الان بین من و تو دارند زندگی معمولی میکنند و یا مثل اون عکس و اون فقیرند که
صفحه قبل گفتند ...
اکثرا جزء افراد کم درآمد جامعه اند به غیر از کسانیکه تو س پ ا ه هستند اونم که وضعشون مشخصه...
الان فقط از نام جنگ و ب س ی ج ی و ... سوء استفاده میشه...
و یه سری بدون اینکه بدونن ب س ی ج چی بود و هدفش چی بود دارند ازش درآمد کسب میکنند ...
خوش به حال شهدا که این روزهارو ندیدند...
و بدا به حال ج ان ب ا ز ا ن که بدتر از زمان جنگ دارند زجر میکشند...
نشان 100 روزه
.........[تصویر:  medal.png].........

[تصویر:  94569885795166256103.jpg]
تنها راه رهایی مان ابراز عشق به اوست
عاشق خدا باشیم تا شیطان عاشق ما نباشد
[تصویر:  banner2.gif]
[تصویر:  jangjooyan.png]
#77
البته اینی که میگی همیشه عمومیت نداره ها
من سراغ دارم کسی که سال های زیادی جبهه بوده . اون زمان اگه اشتباه نکنم 15 سالش بوده که رفته !
مجروح هم زیاد شده ، ولی هر بار تا یکم خوب میشد دوباره میرفت خط ! تو خط هم از اونایی بود که همیشه جلوی دسته حرکت میکرد !
پاش یکم میلنگه ، گوششم مشکل شنوایی داره یکم . اینا چیزایی هستن که دیده میشن و من تونستم بفهمم ، بقیه ی
همون جا تو جبهه نشست واسه کنکور خوند و اون زمان تو دانشگاه قبول شد !
بعدشم مهندس شد و بعد یه مدّت پولشو جمع کرد و تونست خودش یه کارخونه ی کوچیک بزنه و کم کم کارش گرفت و الآن یه کارخونه دار بزرگه
آدم پولداریه ، ولی نه از ایناییه که نون ریششونو میخورن(ریش نداره البته) نه آدم رانت خواریه نه اعمال نفوذ میکنه ! حتّی خیلی ها نمیدونن که جانبازه

به نظر من کارش قابل تقدیره ، چون زمن جنگ با جون و دل جنگید و زمان صلح با جون و دل کار کرد و کلّی کارگر از قبل سفره ای که این پهن کرده نون میخورن

ولی خوب همه مثل این آقایی که من میشناسم نیستن
خیلیا تواناییشونو تو جنگ از دست دادن. میشن همونایی که گفتیم !
یه عدّه که موقع جنگ معلوم نبود تو کدوم سوراخ موشی بودن و الآن قیافه میگیرن و اسم خودشونو میذارن بسیجی ! و نون ریششونو میخورن !
یه عدّه هم که بودن ، ولی عوض شدن . اون زمان جبهشون بوی ایمان می داد و الآن ایمانشون بو میده !
یه عدّه هم هستن که زمان جنگ و زیر توپ و تفنگ میشن بسیجی و بعد جنگ دیگه خبری ازشون نیست ، ولی میدونم اگه بازم جنگ بشه و باشن بازم میرن...

فَوَعِزَّتِكَ مَا أَجِدُ لِذُنُوبِی سِوَاكَ غَافِراً وَ لاَ أَرَى لِكَسْرِی غَیْرَكَ جَابِراً

به عزتت سوگند براى گناهانم جز تو آمرزنده اى نيابم و براى شکستگيم جز تو شکسته بندى نبينم
(بخشی از مناجات التّائبین مناجات خمس عشره)
#78
به نظر من اگه جنگ بشه ...
مردم معمولی میرن جنگ ولی اونایی که کاره ای هستند میرن تو همون سوراخ موشه ...
ب*س*ی*ج*ی کسی که از میان مردم میره جنگ نه اینکه در زمان صلح به اسم بسیجی امیال س* ی *ا*س*ی خودشو دنبال کنه ...53258zu2qvp1d9v
نشان 100 روزه
.........[تصویر:  medal.png].........

[تصویر:  94569885795166256103.jpg]
تنها راه رهایی مان ابراز عشق به اوست
عاشق خدا باشیم تا شیطان عاشق ما نباشد
[تصویر:  banner2.gif]
[تصویر:  jangjooyan.png]
#79
قابل توجه س*ر*ا*ن م*م*ل*ک*ت که از اسم جبهه و جنگ سوءاستفاده میکنند ...
جانباز رفیعی نژاد داره تو چادر به همراه زن و بچه زندگی میکنه ...
[تصویر:  9590_991.jpg]
[تصویر:  9596_860.jpg]
اس ام اس های جانباز رفیعی نژاد :
- تا از بین نریم کسی خبری از ما نمیگیره، در وطن خودم غریبم و صدایم به جایی نمی رسه
- کاش سیل زده پاکستانی یا فقیر بودم تا توجهی به ما میشد
-در شهرمان هم فکر میکنید چند نفر خبر مارو گرفتن؟
- در کشور و شهر خود غریبم، هیچ مسئولی خبری از ما نگرفت، شرمنده خانواده ام هستم، بلایی سرم آمده که حقمان نبود، امام پیش بینی میکردن و سفارش کرده بودن ...خدا رحم کند به ما
- شکایت به هیچ جا فایده نداره، همه جا مرجع رسیدگی را بنیاد میدونن و کاری به رأی کمیسیون سپاه ندارن
- احساس میکنم خانواده ام را هم دارم از دست میدم، چرا اینهمه بی عدالتی، اینهمه بی توجهی مسئولین
- مثل کسی هستم که دارن اعدامش میکنن ولی بیگناهه،من خودم تنها بودم مهم نبود نمیدونم با خانواده ام چکار کنم،خسته شدن هرشب خونه یه نفر باشن یا تو چادر زندگی کنن.بعد از خدا امیدم به شماست، دعاگوی شما هستم
- یکشنبه مدارس باز میشود و بچه های من سقف بالای سر ندارند، در تهران آواره ایم، برگردیم گرگان هم جایی نداریم، تنها علاج ما مرگ است، دعاگوی شما هستم، منتظر کمکتان.
- و ....و ... و .... و ......

شرح واقعه را بخوانید در : بی باک نیوز و جانبازان شیمیایی

جلسه پیگیری وضعیت جانباز رفیعی نژاد در دانشگاه امام صادق(ع) تهران

به گزارش وبلاگ جانبازان شیمیایی ایران- دانشجویان دانشگاه امام صادق (ع) تهران دیروز با حضور جانباز رفیعی نژاد وضعیت وی را مورد بررسی قرار دادند.

بر اساس این گزارش وقتی که دانشجویان خواستند برای حضور مسئولان بنیاد شهید در این جلسه اقدام کنند به علت سفر استانی رئیس جمهور هیچ یک از مسئولان حاضر نشدند و جانباز رفیعی نژاد ناامیدانه به شهرخود بازگشت.
نشان 100 روزه
.........[تصویر:  medal.png].........

[تصویر:  94569885795166256103.jpg]
تنها راه رهایی مان ابراز عشق به اوست
عاشق خدا باشیم تا شیطان عاشق ما نباشد
[تصویر:  banner2.gif]
[تصویر:  jangjooyan.png]
#80
TearsTears



خدایا

ما به کجا چنین شتابان میرویم ؟


بوسه بر دستان تمام شهیدان و جانبازان واقعی که جانب حق را گرفتند نه نام و نشان ! 53




یا حق 53
.

خدایا همه جا هستی و تو به خواسته هایم از من آگاه تری و تو از من به من نزدیک تری .

در همه ی امور یاریم ده که تو در یاری نمودن من برای رسیدن به آرزوهای پاکم از من مشتاق تری .

فقط کافیست امور کارهایم را به تو واگذار کنم ای قدرت واقعی و بیکران ، بی شک برآورده می شود .



#81
یاد اون جمله ی مهدی میفتم:
"خدایا اگه نمیشناختمت ازت گله می کردم "

فَوَعِزَّتِكَ مَا أَجِدُ لِذُنُوبِی سِوَاكَ غَافِراً وَ لاَ أَرَى لِكَسْرِی غَیْرَكَ جَابِراً

به عزتت سوگند براى گناهانم جز تو آمرزنده اى نيابم و براى شکستگيم جز تو شکسته بندى نبينم
(بخشی از مناجات التّائبین مناجات خمس عشره)
#82
(1390 مهر 14، 14:23)m.amin نوشته است: قابل توجه س*ر*ا*ن م*م*ل*ک*ت که از اسم جبهه و جنگ سوءاستفاده میکنند ...
جانباز رفیعی نژاد داره تو چادر به همراه زن و بچه زندگی میکنه ...

جلسه پیگیری وضعیت جانباز رفیعی نژاد در دانشگاه امام صادق(ع) تهران
به چه سمتی داریم میریم نمیدونم ؟ این عکس و نامه رو که دیدم دیوونه شدم .
دوستان ادعام نمیشه حزب اللهی و بسیجیم اما امان از اون روز که خانواده شهدا و جانبازان خم به ابرو بیارن چه برسه به اینکه مجبور بشن داخل چادر زندگی کنن , یعنی باید بریم بمیریم .
حتما اون داستان رو شنیدین و از من هم بهتر بلدین که یه روز حضرت علی (ع) در کوچه های شهر زنی رو میبینن که بد و بیراه به خلیفه وقت میگفته (امیرالمونین (ع)) , امام بدون معرفی کمک اون زن میکنن و بارش رو در خونه میرسونن , وقتی حضرت متوجه میشن که شوهر اون زن در سپاه اسلام از دنیا رفته و حالا خانوادش محتاجن , صورت رو در تنور داغ وارد میکنن و به خودشون تذکر میدن که علی بچش طعم آتش جهنم رو ... الله اکبر
(1390 مهر 14، 14:23)m.amin نوشته است:

بر اساس این گزارش وقتی که دانشجویان خواستند برای حضور مسئولان بنیاد شهید در این جلسه اقدام کنند به علت سفر استانی رئیس جمهور هیچ یک از مسئولان حاضر نشدند و جانباز رفیعی نژاد ناامیدانه به شهرخود بازگشت.

نمیدونم چرا کارای دنیا به عکس شده , کسایی که باید این عکسو ببیننو غصه بخورن (و اگر از غصه بمیرن جا داره) سیب زمینی بی رگ شدن ....
البته بحث رهبری و آقای احمدی نژاد جداست ها , این دو بزرگوار بیش از اندازه هم کار می کنند .
طرف حساب من اون مسئولانی هستن که جایگاهشان در همین راستاست و برای این قضیه حقوق هم می گیرند .
فقط و فقط و فقط      نماز


[تصویر:  05_blue.png] 
#83
اینم مدارک پزشکی و بقیه مدارک جانباز رفیعی نژاد!!!

[تصویر:  9585_476.jpg]
[تصویر:  9586_886.jpg]
[تصویر:  9587_468.jpg]
[تصویر:  9588_684.jpg]
[تصویر:  9589_935.jpg]
[تصویر:  9591_987.jpg]
[تصویر:  9592_481.jpg]
[تصویر:  9593_972.jpg]
[تصویر:  9594_296.jpg]
نشان 100 روزه
.........[تصویر:  medal.png].........

[تصویر:  94569885795166256103.jpg]
تنها راه رهایی مان ابراز عشق به اوست
عاشق خدا باشیم تا شیطان عاشق ما نباشد
[تصویر:  banner2.gif]
[تصویر:  jangjooyan.png]
#84
جانباز رفیعی نژاد در حالی سه ماه است که بی خانمان شده و در پارکها و جنگلها و خانه اقوام سکونت دارد که تمامی مدارکش دلالت بر جانبازی در هشت سال دفاع مقدس دارد.

به گزارش مهر، حدود یک سال قبل فردی که خود را جانباز دوران دفاع مقدس می نامید در تماس با خبرنگار مهر عنوان کرد که به دلیل نداشتن درصد جانبازی و عدم توانایی برای کار کردن قادر به اداره زندگی خود و همسر و دو فرزندانش نیست و درخواست حمایت نهادهای مسئول را دارد.

بر اساس گفته های این فرد پس از مشاهده مدارک و سوابقش آگاه شدیم که محمد رفیعی نژاد جانباز شیمیایی هشت سال دفاع مقدس است و امروز به دلیل مشکلات زندگی نیاز به حمایت دارد. راهنماییها و رایزنیها موجب شد تا این جانباز ابتدا به بنیاد شهید استان گلستان، سپس به استانداری و بعد از آن درخواست خود را تا نهاد ریاست جمهوری ارائه کند ولی هیچیک از نهادهای مسئول پاسخگوی مشکلات این جانباز نبودند تا اینکه به دلیل نپرداختن کرایه خانه مجبور شد با خانواده اش در پارک جنگلی ناهار خوران به مدت ۶۴ روز در چادری کوچک زندگی کنند.

در این مدت این جانباز بارها با مراجعه به بنیاد شهید کشور پیگیر درخواست سرپناه بود ولی هیچ وقت پاسخی دریافت نکرد و این جانباز با خانواده اش همچنان بدون سرپناه به سر می برند.

محمد رفیعی نژاد متولد ۱۳۴۴ صادره از تهران دوران کودکی خود را در منطقه نظام آباد پایتخت گذراند و توانست با کمک پدرش که حسابدار یک شرکت خصوصی بود مدرک دیپلم خود را اخذ کند. خانواده رفیعی نژاد به علت شغل سرپرست خانواده از تهران به گرگان نقل مکان کردند.

محمد رفیعی نژاد ۱۷ ساله بود که وارد سپاه شد و دو سال بعد برای نخستین بار برای حضور در جبهه به منطقه عملیاتی سومار اعزام شد. وی با گذراندن دوره های تخصصی عضو پدافند "ش م ه" یا همان رفع آلودگی شیمیایی زیر نظر سردار هدهدی فرمانده عملیات "ش م ه" شد و پس آن به عنوان یکی از نیروهای اطلاعات عملیات در جبهه حضور داشته و قبل از مجروحیت مسئولیت آموزشهای مقابله با حملات شیمیایی را نیز برعهده داشت.

عملیات والفجر ۸ شیمیایی شدم

محمد رفیعی نژاد در گفتگو با خبرنگار مهر در مورد نحوه مجروحیتش می گوید: عملیات والفجر هشت بود و آن زمان ماسکهای آمریکایی فیلترهای خوبی نداشت و تاریخ انقضا آن گذشته بود و با اینکه لباس و تجهیزات مقابله با حملات شیمیایی داشتم ولی باز هم آلوده شدم البته آن زمان متوجه این آلودگی نشده بودم.

سال ۸۲ فهمیدم شیمیایی شدم

سال ۶۵ به سپاه برگشتم و در سال ۶۷ ازدواج کردم و از سپاه خارج شده و روی یک بلدوزر کار می کردم و مدتی هم در تراشکاری مشغول بودم. چندین طرح صنعتی ابداع کردم که به دلیل نداشتن سرمایه کافی شکست خوردم ولی وضعیت متوسطی در جامعه داشتم. همه چیز عادی بود تا اینکه در سال ۸۲ سرفه های خشک امانم را برید و عوارض شیمیایی پدیدار شد. ابتدا پزشکان متوجه دلیل بیماری نبودند ولی با چند پرسش متوجه شدند علت مصدومیت، استنشاق گاز خردل بوده است.

"دکتر قانعی" تائید کرد من جانباز شیمیایی هستم

دوستانم گفتند بروم به دنبال مدارکی که ثابت کند من شیمیایی شدم. پس از دریافت تمامی مدارک به کمیسیون پزشکی سپاه رفتم و این کمیسیون تائید کرد که من جانباز شیمیایی هستم. آن زمان مسئول کمیسیون دکتر مصطفی قانعی که امروز معاون وزیر بهداشت است بود. حتی در کمیسیون عالی هم شیمیایی بودنم تائید و گواهی مجروحیتم صادر شد.

بنیاد شهید می گوید جانبازم ولی کارت جانبازی نمی دهد

پس از احراز جانبازی ، برای اخذ درصد جانبازی نیاز به تائید بنیاد شهید داشتم که بنیاد شهید با تائید احراز جانبازی اعلام کرد: شما مصدوم شیمیایی هستید ولی فاقد ضایعه اختصاصی خردل به ریه و چشم و پوست هستید. امروز شاید سالها می گذرد و بنیاد شهید همچنان با اینکه قبول دارد من جانباز شیمیایی هستم ولی نه درصدی به من داده و نه من را بیمه کرده و حتی کارت جانبازی هم برای من صادر نکرده است.

محمد رفیعی نژاد در مورد مشکلات کنونی زندگی اش به خبرنگار مهر گفت: حدود پنج سال است که بیکارم و هر چه پس انداز داشته ایم هزینه کردیم. دو فرزند به نام فاطمه ۱۶ ساله و جعفر ۱۳ ساله دارم. تمام اسباب خانه را فروختیم و مادر همسرم که مادر شهید است از مستمری بیمه قدری به ما کمک می کرد که چند ماهی است دیگر این پول کفاف زندگی خودش را هم نمی دهد.

۱۱ میلیون کرایه خانه عقب افتاده دارم

صاحب خانه ما در گرگان خارج از کشور زندگی می کند و وکیلش مسئول اجاره دادن خانه است. در این چند سال وکیل صاحبخانه به این امید که مشکل ما در بنیاد شهید حل می شود شکایتی نداشت ولی اجاره خانه ها آنقدر روی هم تلمبار شد که با ۱۱ میلیون اجاره عقب افتاده مواجه شدیم.
۳ ماه است که دیگر خانه ندارم/ ۶۴ روز در جنگل زندگی کردیم

چون خانه مادر همسرم کوچک است و مادر خودم هم مستاجر است مجبور شدیم ۶۴ روز با خانواده در داخل چادری در جنگل ناهارخوران زندگی کنیم ولی این مدت بسیار سخت گذشت.

الان مدرسه ها باز شده و بچه ها مجبور شدند به خانه مادر همسرم بروند ولی من و همسرم سرگردانیم. همسرم می گوید کاری بکن و من یک پایم تهران است و پای دیگرم گرگان. حتی بچه های دانشجوی دانشگاه امام صادق(ع) از من دعوت کردند تا آنجا بروم و با حضور رئیس بنیاد شهید مشکلاتم حل شود. من رفتم ولی کسی از بنیاد شهید نیامد.

نامه ثمره هاشمی به زریبافان در مورد رسیدگی به وضعیت جانباز رفیعی نژاد

حتی یک نامه به دفتر ریاست جمهوری دادم که آقای ثمره هاشمی دستیار ارشد رئیس جمهور خطاب به بنیاد شهید نوشتند که به لحاظ اولویت در مورد رسیدگی به درصد جانبازی ام اقدام شود. که بنیاد شهید در پاسخ نوشت: ایشان درصد جانبازی ندارند و باید مدارک جدیدی ارائه کنند. در حالی که تمام مدارک من حاضر و آماده است و مدرک جدیدی نمی توان ایجاد کرد.

تماس با اورژانس اجتماعی

حتی نامه ای از سوی ریاست جمهوری به رئیس سازمان بهزیستی برای تامین مسکن ما ارسال شد که در چارچوب وظایف بهزیستی نبود. دیگر کار به جایی رسید که با اورژانس اجتماعی تماس گرفتم ولی باز هم نتیجه ای نداشت.

جانباز رفیعی نژاد می گوید: گاهی پسرم به من طعنه می زند و می گوید: بابا اگر جنگ شود باز هم به جبهه می روی ؟!..

این جانباز می گوید: ما که از خیر زندگی پس از جنگ گذشتیم . فقط نمیدانم چطور به روی فرزندان و همسرم نگاه کنم و نمی دانم پس از مرگم چه بر سر خانواده ام می آید.
نشان 100 روزه
.........[تصویر:  medal.png].........

[تصویر:  94569885795166256103.jpg]
تنها راه رهایی مان ابراز عشق به اوست
عاشق خدا باشیم تا شیطان عاشق ما نباشد
[تصویر:  banner2.gif]
[تصویر:  jangjooyan.png]
#85
سلام
آقا امین این تکرار ها و توضیحات درست..
اما خب باید ببنیم کجای ماجرا رو ما نمیدونیم!!
چطوریه که بنیاد شهیدی که مشهوره به پرورش و تغذیه خانواده شهدا و جانباز ها (به اعتراف و اعتراض خیلی ها!!!) در این مورد ساکته و بی توجه!!
اینه که مهمه!!

هان؟!53258zu2qvp1d9v

یاعلی.
[تصویر:  07c49977111e42a28fd6.jpg]

#86
برای من مهم نیست که کی کم کاره مهم اینه که چرا مسولینی که میان با جانبازان عکس میگیرن در اینباره ساکت هستند
و هیچ دستوری صادر نمیکنند
...
هان؟53258zu2qvp1d9v
چطور برای ساختن یه خیابان پارک و ... دستورات سریع صادر میشه و کمتر از یک ماه انجام میشه ولی اینجا فقط عکس گرفته میشه و بقیه رو بیخیال میشن؟53258zu2qvp1d9v
نشان 100 روزه
.........[تصویر:  medal.png].........

[تصویر:  94569885795166256103.jpg]
تنها راه رهایی مان ابراز عشق به اوست
عاشق خدا باشیم تا شیطان عاشق ما نباشد
[تصویر:  banner2.gif]
[تصویر:  jangjooyan.png]
#87
دقیقا سوال من هم همینه...
اعتراض هم دارم.. فکرم رو هم درگیر کرده..

اما آیا این تکرار ها مساوی هست با پیگیری های صحیح؟!
چند بار زنگ زدیم به بنیاد شهید و توضیح خواستیم؟ به همون مسئولا!! به هر کی فکر میکنیم میتونه کمک کنه. میتونه جواب بده!!
راه حل اینه..
البته از نظر من!53258zu2qvp1d9v

در پناه خدا..
یاعلی.
[تصویر:  07c49977111e42a28fd6.jpg]

#88
سایت "شهدای ایران" در مقابل بنیاد شهید در نمایشگاه رسانه های دیجیتال
[تصویر:  lo8ws79u3le7jy2iul.jpg]
در حالی سایتهای حوزه ایثار و شهادت مانند نوید شاهد- قربانیان ترور و قربانیان سلاحهای شیمیایی و... که از منابع بیت المال تغذیه شده و نان برای بنیاد شهید می پزند برای خودنمایی و ابراز وجود در نمایشگاه رسانه های دیجیتال یکه تازی می کنند که برخی از سایتها به دلیل شفاف سازی و شجاعت و بیان حقایق همچنان خار چشم بنیاد شهید بوده و هستند.
در نمایشگاه رسانه های دیجیتال سایت شهدای ایران به دلیل غیروابسته بودن به بنیاد شهید مورد توجه مخاطبان قرار گرفته است. این سایت به مدیریت خانم کبری احمدی و همکاری آقای براتی (برادر شهید) توانسته است در مدت فعالیت خود پرونده هایی مانند طرح ساماندهی قبور شهدا را پیگیری کند و تاکنون موفق هم بوده است. هر چند در این سالها عده ای ناشناس به ضربه زدن به اموال و خودروی این برادر شهید و همچنین شکایات متعدد از سوی بنیاد شهید قصد سرد کردن و ترساندن این خبرنگار خدوم را داشته اند ولی براتی و خانم احمدی همچنان استوار در نمایشگاه رسانه های دیجیتال خار چشم آقایان به اصطلاح خدمتگذار ایثارگران شده است.
نشان 100 روزه
.........[تصویر:  medal.png].........

[تصویر:  94569885795166256103.jpg]
تنها راه رهایی مان ابراز عشق به اوست
عاشق خدا باشیم تا شیطان عاشق ما نباشد
[تصویر:  banner2.gif]
[تصویر:  jangjooyan.png]
#89
رستم خان

اولش که دیدیمش فکری شدیم از آن دسته آدم هایی است که پیش خدا ارج و قرب دارند و ما هم از تصدق سرش بلیط یک سره به بهشت را می گیریم و پارتی مان آن دنیا جور است و هیچ نگرانی بابت آتش و دوزخ و اژدهاي هفت سر و آویزان ماندن هزار ساله نداریم. ریش داشت یک هوا. همیشه خدا تسبیح می گرداند و ما را نصیحت می کرد که کم شیطنت کنیم و بنده خوب خدا باشیم. اوایل کمی به حرفش تره خرد می کردیم و چیزی نمی گفتیم. اما بعد شورش را درآورد. شب و نصفه شب، وقت و بی وقت در نماز و عبادت بود، دست به سیاه و سفید نمی زد و ما جورش را می کشیدیم و حرص می خوردیم اما از ترس جهنم و شکستن دل و «دل شکستن هنر نمی باشد» و «دل به دست آوردن هنر است»، زبان به کام می گرفتیم.

وقتی حرف از عملیات و نبرد با دشمن می رسید، چنان روی منبر می رفت و دم از شجاعتهای بی نظیرش می زد که ما به خود می بالیدیم که یکی از مشهورترین و چالاک ترین رزمندگان دوران به دسته ما آمده و موقع جنگ دلواپسی نداریم و او یک تنه خودش یک لشکر است و اگر صدام از وجود او با خبر شود برای کله پشمالویش میلیون ها جایزه می گذارد. از نبردهای تن به تن با عراقی های چون غول بی شاخ و دم تعریف می کرد. از روزی گفت که یک تنه به قلب یک لشکر زرهی زده و از آن سو سالم بیرون آمده، درحالیکه پشت سرش صدها تانک و نفربر آتش گرفته و کشته های دشمن پشته شده، از زدن هواپیمای میگ دشمن می گفت که چطور با تیر بار باعث سقوطش شده و با قناسه دوربین دار نشانه رفته زده و چتر خلبان نگون بخت سوراخ شده و خلبان با کله افتاده تو مرداب و فقط چتر نجاتش بیرون مانده است. از ساعتی می گفت که نزدیک بوده صدام حسین را اسیر کند و صدام مادر مرده با کمک صدها بادیگارد و کماندو، از چنگ او گریخته و نصف عراق را به خاطر این جان به در بردن سور داده است. خلاصه کلام شد رستم تهمتن و ما چه ذوقی کردیم. اما این وسط سعید بود که حرص می خورد و به حرفهای رستم خان پوزخند می زد. تا اینکه قرار شد برای حمله به خط مقدم برویم.

از ساعتی پیش رستم خان افتاده بود به تب و لرز و انگار که در آن هوای سرد زمستانی در سونا باشد، شرشر عرق می ریخت، یکی از بچه ها گفت: «برادر شما حالتان خوب نیست. بهتر نیست برای عملیات نیایید و وقتی حالتان خوب شد بیایید؟» تا رستم خان خواست این تعارف شابدالعظیمی را قاپ بزند، سعید با لبخندی موذیانه گفت: « این حرف ها چیه؟ این برادر به این بیماری ها عادت دارند. تازه امید و قوت ما به عابد و جنگجویی مثل ایشان است. زد و خدا نکرده ما تو محاصره افتادیم. اگر ایشان نباشد ما چه خاکی به سر کنیم؟ نچ! من صد در صد می دانم که ایشان هم تمایلی به ماندن ندارند!» رستم خان لب گزید و بعد گفت: «باشد می آیم. این بیماری مهم نیست!» سعید موذیانه خندید.

سوار ماشین ها شدیم و راهی شدیم. بس که رستم خان لرزید من هم لرزه افتادم. با چشمانی گرد شده و دندانهای قفل شده با هر انفجاری که دور و نزدیک بلند می شد، سر می دزدید و رنگ مي داد و رنگ می گرفت. همین که رسیدیم به خط اول و نبرد شروع شد، در یک لحظه رستم خان را دیدم که نعره کشان و واویلا گویان پشت به دشمن، رو به میهن چهار نعل و شلنگ تخته زنان می دود. تعجب کردم که چه شده است. کمی جلوتر سعید را دیدم که آش و لاش شده و هرهر می خندید. فکر کردم که موجی شده است. وقتی بالا سر سعید نشستم تا زخم هایش را ببندم سعید گفت: «دیدیش؟» سر تکان دادم که آره و گفتم: «بنده خدا سر تا پاش خونی بود. حتمی موجی هم شده بود، چون فریاد زنان مي دويد!» سعيد در حاليكه چهره اش از درد منقبض شده بود خنديد و گفت: «چه می گویی؟ خون من پاشید رو بدنش. اولش غش کرد. من بدبخت سر حال آوردمش. دوباره تا مرا دید یک جیغی زد بدتر از سوت خمپاره و دِفرار. عجب رستم یلی بود!»

بعد از عملیات رستم خان را ندیدم. اما چند سال بعد او را در مراسمی دیدم که داشت از شجاعت هایش در جبهه می گفت و ملت حظ می کردند!





کتاب رفاقت به سبک تانک صفحه 47
با خدا، تا خدا

ترک من
#90
بسم ربّ الشّهداء و الصّدیقین

[تصویر:  n00135267-t.jpg]


احمد دهقان، نویسنده کتاب سفر به گرای 270درجه در توضیح این عکس - به عنوان شاهد عینی این تصویر- می‌گوید: عکس مربوط است به 21 دی ماه سال 65، سومین روز عملیات کربلای پنج در شلمچه، وقتی که گروهی از نیروهای ایرانی در محاصره نیروهای عراقی گیر افتاده بودند. توی یکی از سنگرها، عباس حصیبی (شهید سمت چپ در عکس) و علی شاه آبادی (شهید سمت راست که یکی از سمینوف‌چی‌های دسته ادوات بوده)، کنار هم نشسته بودند که تیر سمینوف عراقی می‌خورد به سر حصیبی و رد می‌کند، می‌خورد به سر دومی. سر حصیبی را باند پیچی کرده بودند ... عکس را هم رضا احمدی با دوربین علی شاه‌آبادی گرفته ...

یادِ شهدای 8 سال دفاع مقدس گرامی باد.

منبع

چه آرامشی تو صورت این جنازه هست
انگار رو تخت خواب تو خونشون خوابیده ...[b]

[/b]

فَوَعِزَّتِكَ مَا أَجِدُ لِذُنُوبِی سِوَاكَ غَافِراً وَ لاَ أَرَى لِكَسْرِی غَیْرَكَ جَابِراً

به عزتت سوگند براى گناهانم جز تو آمرزنده اى نيابم و براى شکستگيم جز تو شکسته بندى نبينم
(بخشی از مناجات التّائبین مناجات خمس عشره)


کاربرانِ درحال بازدید از این موضوع: 1 مهمان