امتیاز موضوع:
  • 3 رأی - میانگین امتیازات: 3.67
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

امیدوار باش دوست من

کلاغ لکه‌ای بود بر دامن آسمان و وصله‌ای ناجور بر لباس هستی.


صدای ناهموار و ناموزونش، خراشی بود بر صورت احساس. 


با صدایش نه گُلی می‌شکفت و نه لبخندی بر لبی می‌نشست.


صدایش اعتراضی بود که در گوش زمین می‌پیچید.


کلاغ خودش را دوست نداشت، بودنش را هم. کلاغ از کائنات گِله داشت.


کلاغ فکر می‌کرد در دایره قسمت، نازیبایی تنها سهم اوست.


کلاغ غمگین بود و با خودش گفت: "کاش خداوند این لکه‌ی زشت را از هستی می‌زدود." پس بال‌هایش را بست و دیگر آواز نخواند.


خدا گفت: "عزیز من! صدایت تَرنُمی است که هر گوشی شنوای آن نیست.


اما فرشته‌ها با صدای تو به وجد می‌آیند. سیاه کوچکم! بخوان فرشته‌ها منتظرند." ولی کلاغ هیچ نگفت.


خدا گفت: "تو سیاهی. سیاه چونان مرکب که زیبایی را از آن می‌نویسند. و زیبایی‌ات را بنویس. اگر تو نباشی آبی من چیزی کم خواهد داشت. خودت را از آسمانم دریغ نکن." و کلاغ باز خاموش بود.


خدا گفت: "بخوان، برای من بخوان، این منم که دوستت دارم.سیاهی‌ات را و خواندنت را."



و کلاغ خواند. این بار عاشقانه‌ترین آوازش را. خدا گوش داد و لذت برد و جهان زیبا شد.
Khansariha (121) آثار هنری به دو دلیل ارزشمندند، اول اینکه توسط استادان به وجود آمده اند. دوم اینکه تعدادشان کم است .شما گنج پر ارزشی هستید، زیرا توسط بزرگترین استاد خلق شده اید و فقط یکی هستید. Khansariha (121)


گفت : کسی دوستم ندارد . میدانی چقدر سخت است .

این که کسی دوستت نداشته باشد ؟

تو برای دوست داشتن بود که جهان را ساختی

 حتی تو هم بدون دوست داشتن .......!

خدا هیچ نگفت .

گفت به پاهایم نگاه کن ! ببین چقدر چندش آور است .

چشم ها را آزار میدهم .

دنیا را کثیف میکنم .

آدم هایت از من میترسند .

مرا میکشند برای این که زشتم .

زشتی جرم من است .

خدا هیچ نگفت .

گفت : این دنیا فقط مال قشنگ هاست .

مال گل ها و پروانه ها ، مال قاصدک ها ، مال من نیست .

خدا گفت : چرا مال تو هم هست .
دوست داشتن یک گل ، دوست داشتن یک پروانه یا قاصدک

کار چندان سختی نیست .

اما دوست داشتن یک سوسک ، دوست داشتن تو کاری دشوار است .

دوست داشتن کاری است آموختنی ، و همه رنج آموختن را نمی برند .

ببخش کسی را که تو را دوست ندارد .

زیرا که هنوز مومن نیست .

زیرا که هنوز دوست داشتن را نیاموخته .
او ابتدای راه است .

مومن دوست دارد . همه را دوست دارد . زیرا همه از من است .

و من زیبایم . چشم های مومن جز زیبا نمیبینند . زشتی در چشم هاست .

در این دایره هر چه که هست نیکوست .

آن که بین آفریده های من خط کشید ، شیطان بود .

شیطان مسئول فاصله هاست .

حالا قشنگ کوچکم نزدیک تر بیا و غمگین نباش .

قشنگ کوچک حرفی نزد و دیگر هیچ گاه نیندیشید که نازیباست!
Khansariha (121) آثار هنری به دو دلیل ارزشمندند، اول اینکه توسط استادان به وجود آمده اند. دوم اینکه تعدادشان کم است .شما گنج پر ارزشی هستید، زیرا توسط بزرگترین استاد خلق شده اید و فقط یکی هستید. Khansariha (121)


بارش زیادی سنگین بود و سربالایی سخت.

دانه گندم روی شانه های نازکش سنگینی می کرد.

نفس نفس میزد. اما کسی صدای نفس هایش را نمی شنید ، کسی او را نمی دید.

دانه روی شانه های کوچکش سر خورد و افتاد.خدا دانه گندم را فوت کرد.

مورچه می دانست که نسیم ، نفس خداست.

مورچه ، دانه را دوباره بر دوشش گذاشت و به خدا گفت:

گاهی یادم می رود که هستی ، کاشکی بیشتر می وزیدی.

خدا گفت: همیشه می وزم، نکند دیگر گمم کرده ای

مورچه گفت: این منم که گم میشوم. بس که کوچکم. بس که ناچیز. بس که خرد . نقطه ای که بود و نبودش را کسی نمی فهمد.

خدا گفت: اما نقطه سرآغاز هر خطی است.

مورچه زیر دانه گندمش گم شد و گفت : من اما سرآغاز هیچم ، ریزم و ندیدنی. من به هیچ چشمی نخواهم آمد.

خدا گفت: چشمی که سزاوار دیدن است میبیند. چشمهای من همیشه بیناست.

مورچه این را می دانست. اما شوق گفتگو داشت.شوق ادامه گفتن.

پس دوباره گفت: و زمینت بزرگ است و من ناچیزترینم. نبودنم را غمی نیست.

خدا گفت: اما اگر تو نباشی، پس چه کسی دانه کوچک گندم را بر دوش بکشد و راه رقصیدن نسیم را در سینه خاک باز کند؟ تو هستی و سهمی از بودن برای توست و در نبودنت کار این کارخانه ناتمام است.

مورچه خندید و دانه گندم از دوشش دوباره افتاد. خدا دانه را به سمتش هل داد.

هیچکس اما نمی دانست که گوشه ای از خاک، مورچه ای با خدا گرم گفتگو است
Khansariha (121) آثار هنری به دو دلیل ارزشمندند، اول اینکه توسط استادان به وجود آمده اند. دوم اینکه تعدادشان کم است .شما گنج پر ارزشی هستید، زیرا توسط بزرگترین استاد خلق شده اید و فقط یکی هستید. Khansariha (121)


[تصویر:  bzm8pv6pbzt2iizw8qdi.jpg]
همیشه آغاز راه دشوار است

عقاب در آغاز پرواز، پَر می ریزد

اما در اوج

حتی از بال زدن هم بی نیاز است
[تصویر:  381764_970.jpg]

[تصویر:  nasimhayat.png]
پشتش سنگین بود و جاده های دنیا طولانی.

می دانست که همیشه جز اندکی از بسیار را نخواهد رفت.
آهسته آهسته می خیزد، دشوار و کند و دورها همیشه دور بود.
سنگ پشت تقدیرش را دوست نمی داشت و آن را چون اجباری بر دوش می کشید.
پرنده ای در آسمان پر زد، سبک؛ و سنگ پشت رو به خدا کرد و گفت:
این عدل نیست این عدل نیست. کاش پشتم را این همه سنگین نمی کردی. من هیچ گاه نمی رسم، هیچ گاه. ودر لاک سنگی خود خزید. به نیت نا امیدی.
خدا سنگ پشت را از روی زمین بلند کرد.زمین را نشانش داد کره ای کوچک بود.
وگفت: نگاه کن ابتدا و انتها ندارد هیچ کس نمی رسد.
چون رسیدنی در کار نیست. فقط رفتن است. حتی اگر اندکی. و هر بار که می روی رسیده ای . . باور کن آنچه بر دوش توست تنها لاکی سنگی نیست، تو پاره ای از هستی را بر دوش می کشی پاره ای از مرا.
خدا سنگ پشت را بر زمین گذاشت. دیگر نه بارش چندان سنگین بود و نه راه ها چندان دور.


***
سنگ پشت به راه افتاد و گفت:رفتن حتی اگر اندکی؛ و پاره ای از «او» را با عشق بر دوش کشید.[تصویر:  53.gif][تصویر:  53.gif][تصویر:  53.gif]
Khansariha (121) آثار هنری به دو دلیل ارزشمندند، اول اینکه توسط استادان به وجود آمده اند. دوم اینکه تعدادشان کم است .شما گنج پر ارزشی هستید، زیرا توسط بزرگترین استاد خلق شده اید و فقط یکی هستید. Khansariha (121)


[تصویر:  3zau_89.jpg]



اجازه نده به کمتر از انچه لایقش داری برسی...
چون تو باید به هر انچه که حق داری برسی...
واجبه....
اگر گمان می کنید شکست های گذشته اتفاقات اینده را می سازد باید خود را تغییر دهید...
هنگام بحران به جای نشستن و غصه خوردن ازجا بلند شوید تا بحران را پشت سر بگذارید اما 
تجارب ان را با خود به فردا ببرید تا در فرصت های اینده ازان بهره گیرید تنها به این شکل می توان
اینده ای متفاوت ساخت....جملات انتونی رابینز

[تصویر:  8llo_890.jpg]



جملاتی از دکتر حلت...
حالا الان با خودت فکر کن...
تاحالا کدوم بودی ؟؟؟مهم نیست....
از الان می خوای چگونه باشی...
برنده با بازنده...
منتظر شرایط نباش..تنها کسی که می تونه ایندتو بسازه یا اونو خراب کنه...
خودتی....خودت...
پاشو از الان در بهونه را به خودت ببند...
تو حق نداری هیچ بهونه ای را قبول کنی....
هیچ بهونه ای....چون هیچ چیز نباید تو را از رسیدن به اهدافت بذاره...

[تصویر:  fhjk_0-.jpg]




نیرویی همه تصمیمات شما را کنترل می کند و در هر یک از لحظات زندگی بر افکارتان اثر می گذارد.
همه کارهایی که می کنید یا نمی کنید.ناشی از این نیروست..احساسی که نسبت به هر یک از وقایع
زندگی خود دارید از این نیرو ناشی می شود و ان همان نیروی ایمان و اعتقاد است...
اگر به معجزه معتقد باشیم.در زندگی مان اتفاق می افتد اگر عقیده داشته باشیم که در زندگی ما محدودیت
های شدیدی وجود دارد ناگهان همه ان محدودیت ها صورت واقعی پیدا می کند انچه به اعتقاد ما 
حقیقت دارد و امکان پذیر است...صورت حقیقی پیدا می کند و امکان پذیر می شود...

[تصویر:  44v9_54.jpg]




معجزه یعنی....
قسمتی از برخورد دریای شمال و دریای بالتیک در دانمارک
اینو اولین بار در فرصت برابر دیدم...
شاید بی نظیرترین تصویری بود که دیده بودم...
دیگه چی می خوای؟؟؟
خدای عزیزم...هرچی بخواد میشه....
کن فیکون....
فقط کافیه  اراده کنه اتفاق بیافته...
هیچ نیرویی نمی تونه مانع بشه...
پس توکن به بالایی
خیلی راحت میگی این چیزی که من می خوام غیر ممکنه...
واقعا غیر ممکنه....؟؟؟
[تصویر:  8xi_32.jpg]




هر روز یه زندگی دوبارست یه شروع جدیده....
غیر ممکن....چه لغتی
می اید هرچی ارزو و انگیزه داری ازت میگیره...
نذار این کار را بکنه....
وقتی می گویی این امر غیر ممکن است کمی دقت کن زیرا چیزی که دیروز ناممکن بود امروز
ممکن شده است....انتونی رابینز
صدسال پیش اگر می گفتید که انسان ممکن است به کره ماه برود شما را دیوانه حساب می کردند
اگر می گفتید می توان طزف چندساعت از نیویورک به لس انجلس رفت ادم مجنون و خیالاتی به 
حساب می امدید....

[تصویر:  kfiz_55.jpg]




لذت ببر......
اینقدر به خاطر چیزهایی که نداری غر نزن....
سال تموم میشه  و مطمئن باش دلت برای روزهایی که با تمام وجود هرچی داشتی می ذاشتی
تنگ میشه....
از الانت لذت ببر....
دیگه هیچ وقت این ثانیه و این لحظه تو بر نمی گرده....
بخند.....و بذار خاطره خوب بمونه...

[تصویر:  7cct_44.jpg]




برای یبار دیگه...
دیگران هیچ نقشی در زندگی شما ندارند
نذارید در فیلم زندگیتان نقش اول را یکی دیگه بازی کنه...
به دست بگیر زندگیتو واختیارشو وبه نظر دیگران فقط احترام بذار و بگذر...
از کنار طرز تفکر کلیشه ای ادمها رد شو و بهترین را برای خودت بساز...
[تصویر:  7w4d_90.jpg]



شجاع باش ..
نترس قراره چه اتفاقی بیافته....
برو جلو ومحکم قوی...
الان وقتشه دیگه...هرچی داری رو کن...
هر توانایی و هر اراده ای داری بذار
برای رقم زدن بهترین ها

[تصویر:  7mk1_443.jpg]




الان سخته....
الان مشکل ایراد نداره...چون هنوز ادامه داره...
این یعنی داری اسه اسه به اهدافت نزدیک میشی...
این یعنی خیلی کم مونده به اهدافت برسی......
[تصویر:  otrh_900.jpg]



یکم شجاع باش....
اعتماد به نفس داشته باش
به خودت و تونایی هات باور کن...
به رقم زدن بهترین ها ...به رقم زدن معجزه فکر کن....
خدایا یجوری بهت تکیه کردم که پشت یه دنیا بلرزه...
قشنگتر از حست تو دنیا مگه هست
تویی که تنها تکیه گاه من هستی....
و....
[تصویر:  k634_009.jpg]





سوره یونس:(خیلی قشنگه )حتما بخونید...
 
اگاه باشید که دوستان خدا هیچ ترسی از حوادث اینده عالم و
 هیچ اندوهی  از وقایع گذشته ی جهان در دل انها نیست انها اهل ایمان و
خداترسند ..انها را پیوسته بشارت است...............
 



از وبلاگ یکی از شاگردی استاد ایمان سرورپور برداشتم چون برنامه اش واسه کنکوریا بود نذاشتم
استاد این حرفارو با تمام وجودش گفته امیدوارم توهم با تمام وجودت خونده باشی....
[تصویر:  7xobtkce6vtlxqm1bcb0.jpg]
همیشه آغاز راه دشوار است

عقاب در آغاز پرواز، پَر می ریزد

اما در اوج

حتی از بال زدن هم بی نیاز است
بخوان ما را،که می گوید تو خواندن نمیدانی؟...تو بگشا لب
تو غیر از ما ،خدای دیگری داری؟
رها کن غیر مارا...آشتی کن با خدای خود،تو غیر از ما چه می جویی؟
تو با هرکس به جز با ما ،چه میگوییی؟وتو بی من چه داری ؟هیچ!
بگو با من چه کم داری عزیزم؟هیچ!!
هزاران کهکشان وکوه ودریا را..وخورشید وگیاه ونور وهستی را...برای جلوه خود آفریدم من
ولی وقتی تو را من آفریدم برخودم احسنت می گفتم
تویی زیباتر از خورشید زیبایم...تویی والاترین مهمان دنیایم
که دنیا چیزی چون تو را کم داشت...تو ای محبوب ترین مهمان دنیایم
نمی خوانی چرا مارا؟؟...مگر آیا کسی هم با خدایش قهر می گردد؟
هزاران توبه ات را گر چه بشکستی ..ببینم من تو را از درگهم راندم؟
اگر در روزگار سختیت خواندی مرا...اما به روز شادیت،یک لحظه هم یادم نمی کردی
به رویت بنده من هیچ آوردم؟...که می ترساندت از من؟
رها کن آن خدای دور ...آن نامهربان معبود...آن مخلوق خود را...این منم پروردگار مهربانت،خالقت
اینک صدایم کن مرا،با قطره اشکی به پیش آور دو دست خالی خود را...با زبان بسته ات کاری ندارم
لیک غوغای دل بشکسته ات را من شنیدم
غریب این زمین خاکیم...آیا عزیزم حاجتی داری؟
تو ای از ما کنون برگشته ای ...اما...کلام آشتی را تو نمی دانی؟
ببینم ،چشم های خیست آیا،گفته ای دارند؟
بخوان مارا...بگردان قبله ات را سوی ما...اینک وضویی کن
خجالت میکشی از من...بگو جز من ،کس دیگر نمی فهمد
به نجوایی صدایم کن...بدان آغوش من باز است
برای درک آغوشم
شروع کن...یک قدم با تو...تمام قدم های مانده ات با من...

[تصویر:  yn62_images214.jpg]
همیشه آغاز راه دشوار است

عقاب در آغاز پرواز، پَر می ریزد

اما در اوج

حتی از بال زدن هم بی نیاز است
قلب دختر از عشق بود ،
پاهایش از استواری و دست هایش از دعا .
اما شیطان از عشق و استواری و دعا متنفر بود .
پس کیسه ی شرارتش را گشود
و محکم ترین ریسمانش را به در کشید ؛ ریسمان ناامیدی را .
ناامیدی را دور زندگی دختر پیچید ،
دور قلب و استواری و دعاهایش .
ناامیدی پیله ای شد و دختر کرم کوچک ناتوانی .
خدا فرشته های امید را فرستاد
تا کلاف ناامیدی را باز کنند اما دختر به
فرشته ها کمک نمی کرد .
دختر پیله ی گره در گره اش را چسبیده بود و می گفت :
- نه ، باز نمی شود . هیچ وقت باز نمی شود .
شیطان می خندید و دور کلاف ناامیدی می چرخید .
شیطان بود که می گفت :
- نه ، باز نمی شود . هیچ وقت باز نمی شود .
خدا پروانه ای را فرستاد تا پیامی را به دختر برساند .
پروانه بر شانه های رنجور دختر نشست
و دختر به یاد آورد که این پروانه نیز زمانی
کرم کوچکی بود ، گرفتار در پیله ای .
اما اگر کرمی می تواند از پیله اش به در آید ،
پس انسان نیز می تواند .
خدا گفت :
- نخستین گره را تو باز کن تا فرشته ها گره های دیگر را .
دختر نخستین گره را باز کرد ...
و دیری نگذشت که دیگر نه گره ای بود و نه پیله و نه کلافی .
هنگامی که دختر از پیله های ناامیدی به در آمد 
شیطان مدت ها بود که گریخته بود .
 
Khansariha (121) آثار هنری به دو دلیل ارزشمندند، اول اینکه توسط استادان به وجود آمده اند. دوم اینکه تعدادشان کم است .شما گنج پر ارزشی هستید، زیرا توسط بزرگترین استاد خلق شده اید و فقط یکی هستید. Khansariha (121)


گاهی می شود ...
همه چیز سخت می شود...
هر سنگی انگار به زمین چسبیده است...
هر کسی با نگاه خشم به تو می نگرد...
هر راه بن بست است...
هر گره کور است...

نمی دانم شاید گاهی باید تنها خدا برایت مانده باشد...
انما یتقبل الله من المتقین ...


خداحافظی

در این دنیا نه خوشبختی هست و نه بدبختی فقط قیاس یک حالت با حالتی دیگر است.
تنها کسی که حد اعلای بدبختی را شناخته باشد میتواند حد اعلای خوشبختی را نیز درک کند.
میبایست انسان خواسته باشد بمیرد، تا بداند زنده بودن چقدر خوب است.
پس زندگی کنید و خوشبخت باشید.
هرگز فراموش نکنید که تا روزی که خداوند بخواهد آینده انسان را آشکار کند، همه شناخت انسان در دو کلمه خلاصه میشود :


انتظار کشیدن و امیدوار بودن...
شايد خوشبختي همين باشد
كه با خودت نگويي :
كاش جايِ ديگري بودم
كارِ ديگري داشتم
يك آدمِ ديگري بودم ... !

53 عاقبتت بخیر همسفر 53
[تصویر:  0sh9_30b0eok.png]
همیشه آغاز راه دشوار است

عقاب در آغاز پرواز، پَر می ریزد

اما در اوج

حتی از بال زدن هم بی نیاز است
[تصویر:  dudi_104qm4m.jpg]
همیشه آغاز راه دشوار است

عقاب در آغاز پرواز، پَر می ریزد

اما در اوج

حتی از بال زدن هم بی نیاز است


کاربرانِ درحال بازدید از این موضوع: 2 مهمان