سلام.....
امروز احساس کردم اولین قدم رو برای ترک برداشتم....اولین قدم قاطع و محکم....
امروز دقیقا 100روزه که کاملا ترکم....و میگم اولین قدم چون زیاد می بینم کسانی رو که چندین ماه ترک کردن ولی بازم درگیرن....
پس من رو این 100 روز فقط و فقط به عنوان اولین قدم می تونم حساب کنم...خدا رو بارها و بارها شکر می کنم...به خاطر ترکم،به خاطر پاکی،به خاطر اینجا،به خاطر همه چیز....
روزی که اومدم اینجا اولین جایی که رفتم سراغش،مصاحبه با افرادی که ترک کرده اند بود....چون باور نمی کردم کسی بتونه ترک کنه!!!به نظرم غیر ممکن بود،مصاحبه ها رو که خوندم یه کم امیدوار شدم....
سخت ترین قسمت ترک میدونین برای من کجا بود؟...اینکه بپذیرم معتادم!....وقتی اومدم اینجا ،قاطی بچه هایی که هی اعلام می کردن پاکم،قاطی کسایی که به راحتی از اعتیادشون حرف می زدن،...بدترین شکنجه روحی برام بود...اینکه بپذیرم منم مثل بقیه یه معتادم....
من....مــــن....مــــــــــــــن
روزها با خودم کلنجار رفتم که هی فلانی،می دونستی که معتادی؟میدونستی که گند زدی به زندگیت....و گریه...وگریه...وگریه....روزای خیلی بدی بود...من تو اون روزا بود که فهمیدم درگیر چه معصیت بزرگیم...از طرفی دچار یه بیماری شدم که احتمالا تا آخر عمرم باهامه...از طرفی یه شکست خیلی سخت کاری-درسی داشتم،ازطرفی از بهترین دوستام جدا شده بودم....از طرفی...نمیگم که دلتون بسوزه،فقط میخوام بدونین تو چه شرایطی شروع به ترک کردم...
واسه اونایی که می گن امتحانم بد شد شکستم،یکی ناراحتم کرد شکستم،یکی بهم گفت بالای چشمت ابروئه شکستم...
تو اون شرایط سخت دست خدا رو احساس کردم که دستمو گرفت...بلندم کرد،خودمم نمی دونم چی شد!!که تموم شد...من از درون خورد شده بودم...له شده بودم...در ناامیدی مطلق به سر می بردم...و با همون حال نزار از ته دل از خدا خواستم،با تمام وجود خواستم و خوب خدا هرگز دست من و پس نمی زد،هرگز....
واسه اونایی که میگین خدا من و فراموش کرده،خدا نیست،خدا نمیشنوه...
از ته دل بخواین...من یه تجربه ی عینی جلوی چشم شما..با دل شکسته از خدا بخواین،مگه میشه ردمون کنه...مهم اینه که بخوایم...
من تو 30 روز اول که اینجا بودم...کلا شاید 20 تا پستم نزدم...انقد که ناامید بودم...بعد 30 روز...دیدم انگار میشه برگشت....میشه به زندگیم برگردم...
هر اعلام شکستی رو که می بینم....بغض میکنم...چون شکست یه انسان رو می بینم...شکست یه وجود...شکست یه اراده...شکست یه اعتقاد...و این خیلی دردناکه...خیلی...
الان دیگه جرات میکنم از تجربه درباره ترک حرف بزنم....چون احساس میکنم ترکم شروع شده...دارم ترک میکنم...دارم خودم و رد میکنم...دارم از خودم رها میشم...و دارم می رم به سمتی که میتونم به انسان بودنم،به داشتن اختیار و اراده م ببالم...
هی فلانی....یادت نره چه روزای سختی رو گذروندی.....مشکل انسان فراموشکاریه...ولی تو یادت نره روزایی که برات به معنی واقعی سخت بودن...یادت نره....
و در آخر.....الهی اگر لحظه ای نگاهت را از نگاه نگرانم بگیری سقوط خواهم کرد!!!
ببخشید که طولانی شد....این طولانی ترین پست من تو کانونه....
گفتن این حرفا واسم سخت بود....گفتم شاید عبرتی باشیم برای دیگران...
چه خوب یادم هست
عبارتی که به ییلاق ذهن وارد شد:
وسیع باش،و تنها و سربه زیر و سخت.
جملات و متونی که از دکتر شریعتی میذارین صرفا با ذکر منبع لطفا!