1397 دي 6، 19:41
سپاس شده توسط
عاشق فاطمه زهرا ، aliunknown ، شادن ، آقای اراده ، *بنده پاک* ، Alireza98 ، mahdimontazer ، ماجراجو ، Roza_r ، یا باب الحوائج ، سفیر بهشت
سپاس شده توسط
aliunknown ، جناب خان :) ، شادن ، آقای اراده ، *بنده پاک* ، Alireza98 ، ماجراجو ، Roza_r ، یا باب الحوائج
1397 دي 16، 19:05
اسارت نفس،اراده را قوی می کند
فهمیدم هنگامی که فقط نصف نون می خورم ارادم قوی تره تا موقعی که هر چی دلم بخواد می خورم
برای نا امید شدن دلیلی وجود ندارد
سپاس شده توسط
1397 دي 28، 22:41
خب .. سلام
ممنونم از دوستانی که لطف داشتن و همیشه دارن
اول از همه بابت تاخیر شرمنده ، به سیستم دسترسی نداشتم
و اما .. موضوع اصلی :
گود بای کانون
رفقایی که در مورد رفتن از کانون گفته بودن .. با تمام وجود حرفانوت رو درک میکنم
ولی این رفتن به خاطر هیچ کدوم از اون دلایل نیست
معذرت میخوام که نمیشه کامل توضیح بدم
اما به طور خلاصه میشه اینطور گفت که برای ادامه ی مسیر (سعادت) نیاز به از دست دادن بعضی موارد هست ولو به قیمت سختی کشیدن
من سختی کشیدم .. خیلی هم کشیدم
شما هم کشیدین
جالبیش اینجاست که باز هم میکشم ، حتی بیشتر
شما هم همینطور
که اصلا چیز بدی نیست
من افتخار میکنم به این عیار که سختی کشیدن رو برام به همراه داره
الحمدالله
متاسفم که برای رفتنم چیز بیشتری نمیگم
میدونم که درک میکنید
میرسیم به لحظه خداحافظی
ممنونم از تمام برادر های عزیزم و همچنین بانوان بزرگوار که حقیقتا با تمام توان کمکم کردن
اسم نمیگم .. چون میدونم همه رو نمیتونم به قلم بیارم
ولی منظورم از همه ، دقیقا همه است
حتی بانو وصال که جدید اومدن
مخصوصا علیرضای عزیرم که فقط خودش میدونه توی چ لحظاتی کنار هم بودیم
به یادتونم .. همیشه
میدونم .. خیلی کم کاری کردم توی این زمان 1.5 ساله
یعنی، بیشتر از وجود زیبای همتون استفاده کردم ولی نتونستم کمکی کنم بهتون
نمونه اش تاپیک نمار شب و برنامه ریزی و بقیه چیزایی که بهم سپرده شد
ولی حقیقتا قصدم بی اعتنایی نبوده و نیست
واما چیزی که براش برنامه داشتم و قسمت نشد اجراش کنم
انتفال تجربه ام از ترک ..
خلاصه میگم .. خیلی خلاصه
جوری که باید خودتون تا تهش برید
" من هرچی دارم از حسین دارم و این خاندان "
داستان زندگی من خیلی پر پیچ و خم هستش
تا حدود زیادی شبیه رضاست (همون رضا داداشی)
حتی علی هم که کلی چیز از من میدونه ، خیلی چیزا رو نمیدونه .. خیلی چیزا
بگذریم ..
رفقا
هیچ معجون شگفت انگیری برای ترک نیست
لامپی رو که سوخته برق 220 ولت هم بهش بزنی روشن نمیشه
تا از تمام وجودت نخوای نمیشه
حالا خود دانی
راستی یادت هم باشه .. درسته هر بار بشکنی بازگشتی هست
اما بدون تو همین مدت شکست و برگشت ها داره عمرت میره
چ چیزا که میشد و باید تجربه میکردیم
اما همش درگیر این لعنتی بودیم
چ توانی که روحمون نداشته و ما فقط ازش ی شکلات درخواست کردیم !
خلاصه که حواست باشه
وقتی زمان میگذره .. برگشتی درکار نیست
دیگه 17 سالت نمیشه
همینطور 18
19
و
....
" خودمون رو ارزون نفروشیم "
همین
خدا و این خاندان رو هم یادت نره
گنده تر از من ها کل هستی رو گشتن و برگشتن تو این مسیر
بیا احمق نباشیم
همه چیز رو تجربه نکنیم
بسه دیگه .. حرف زیاده
ولی همه چیز حرف نیست
تا خودت نخوای
هیچ اتفاقی نمیافته
تا قبل از خوابیدن اینجا هستم
ی صدایی بهم میگه اینو بگم
باشه میگم
قبل از این که برم ی سوال ازم بپرسید
نمیدونم چرا همچین چیزی تومده تو ذهنم .. اما حتما حکمتی داره
اگر سوالی هست بپرسید .. هرچی باشه
در حد توان جواب گو هستم
خواستم خبری هم بهتون بدم
تجربه کردم که نفسمون همیشه میگفت و میگه، عمرا بتونی ترک کنی اونم برای همیشه
خب .. من همینچا بهتون قول میدم که من پاک میمونم
پس اگر دوباره شیطون با این سوال اومد
بگید گمشو
سالک تونست .. پس منم میتونم
من با علی در ارتباطم
کاری بود درخدمتم
ایمیل هم هست .. لطفا هر کسی کار داشت ایمیلم رو بدین (خطاب به مدیران)
دیگه برم
در پناه خدای رحمان باشید همیشه
.
.
22:40
بیست و هشتم دی ماه نود و هفت
قسمت زیبایی از تهران
سالک
یاحق
سپاس شده توسط
عاشق فاطمه زهرا ، Queen ، آرمین ، rezvaneh ، آقای اراده ، یاقوت ، صادقین ، aliunknown ، لئا ، formica ، یوسف ، Jupiter ، *بنده پاک* ، آبـی ، Alireza98 ، mahdimontazer ، صابرین ، CHAKAVAK ، Roza_r ، یا باب الحوائج ، silent scream
1398 خرداد 27، 8:04
سپاس شده توسط
formica ، BlueBoy ، عاشق فاطمه زهرا ، یوسف ، *بنده پاک* ، mahdimontazer ، یاقوت ، آرمین ، karma ، ماجراجو ، صابرین ، Roza_r ، یا باب الحوائج ، صادقین
1398 خرداد 27، 8:10
متاسفم
هنوز فرا نرسیده ...
سپاس شده توسط
formica ، Queen ، BlueBoy ، عاشق فاطمه زهرا ، یوسف ، *بنده پاک* ، mahdimontazer ، یاقوت ، K_1 ، آرمین ، karma ، ماجراجو ، Roza_r ، یا باب الحوائج ، صادقین
1399 مهر 25، 0:33
[b]کنترل نگاه و ذهن / روزانه های قرآنی / بوی عید / قرار عاشقی /مکتبخونه/ گروه استوا[/b]
1399 آذر 18، 15:26
سپاس شده توسط
mahdimontazer ، مهدوی ، یاقوت ، سبز آبی ، ماجراجو ، Man Mitavanam ، Roza_r ، یا باب الحوائج ، *بنده پاک* ، صادقین
سپاس شده توسط
مهدوی ، زینبی ، سبز آبی ، ماجراجو ، Man Mitavanam ، mahdimontazer ، Roza_r ، یا باب الحوائج ، *بنده پاک* ، صادقین
1399 دي 29، 17:07
ویرایش شده
اون وقتیه که
صفحه های قرآن رو باز میکنم و آرامش میگیرم
میگویند غم همزاد بشر است، همزاد من به شکلی با من عجین شده که حتی یک دم از من فاصله نمیگیرد...
سپاس شده توسط
1399 بهمن 1، 18:09
(1399 دي 29، 17:07)ماجراجو نوشته است: بهترین لحظات من
اون وقتیه که
صفحه های قرآن رو باز میکنم و آرامش میگیرم
به اضافه
تلاش من برای پاکی و دوری از گناه
خدایا شکرت که توی راه درست قرار گرفتم
هر مشکل و سختی هم که باشه وقتی به اینا فکر میکنم دیگه مشکلی نمیبینم
میگویند غم همزاد بشر است، همزاد من به شکلی با من عجین شده که حتی یک دم از من فاصله نمیگیرد...
سپاس شده توسط
1399 بهمن 1، 20:56
وقتی بی خبر مامانمو بغل میکنم، بوی مامانمو تا اعماق ریه هام میکشم و مامان میگه: لِه شدم زفیر! یهو ناقافل چی شد؟!! به جز خنده و هیچی جوابی ندارم که بدم...وقتی دست بابامو میبوسم و بابام دستمو بین دستش فشار میده، نگاه قشنگشو میدزده. و من هنوز خجالت میکشم رو در رو بهش بگم دوستش دارم.
وقتی میام کانون... و کلی مبارز با انرژی میبینم که روز به روز بیشتر هدفشون رو میخوان... که خیلی باحال و سرحالو پا کارن.... که دمشون گرم خدا بیشترشون کنه.
که ...
خدایا شکرت
سپاس شده توسط
ماجراجو ، هومان ، عارفه ، عطر رهایی ، ناحلهـ ، golgoli ، رادیکال ، Roza_r ، یا باب الحوائج ، سنــا ، *بنده پاک* ، صادقین ، شازده کوچولو
1400 مهر 9، 1:34
بنده علیرضا امشب یهو به سرم زد یه سر به کانون بزنم
آره تاپیک درستی اومدم!
بهترین لحظات زندگی من!
من توی بهترین لحظات زندگیم هستم به عنایت خدا و آقام امام زمان
خداروشاکرم واقعا به خاطر همه چی
من زندگیم رو و خودم رو با تموم مشکلات دوست دارم و عاشقشم♡
دلم برای همه داداشای نازنین کانونیم یه ذره شده
علی الخصوص داداش خوب و مهربونم یازهرای سابق
تیکه ای از من برای ابد توی کانون آرمیده شده
سخت ترین لحظه های زندگیمو توی کانون گذروندم و باعث تسکین دردام بود
خداروشاکرم بی نهایت بابت کانون
یه شرح حالی از خودم بدم و برم
خیلی یهویی قسمت شد بیام ، و دیدم ۳۷ تا یادداشت دارم یعنی واقعا دمتون گرما!
از لحاظ پاکی عالی هستم خداروشکر و توی بهترین نقطه زندگیم ایستادم خداروشکر
دانشگاهم رواله و ترم دو هستم
از لحاظ روحی خوب هستم
و اما خبر دسته اول اینکه نامزد دارم!
اینارو که گفتم که عزیزان دلم در جریان باشن
بخدا اگه اهل رشد باشی شرایط هرچقدر سخت باشه برات بی معناست...
بخدا میشه فقط کم نیار
قسم خوردما!
دیگه از من بدتر که نیستی
اوضاع افتضاحم توی تاپیک های مختلف هست میتونی بخونی
اگه من تونستم پس بخدا تو هم میتونی
فقط کافیه بخوای
میدونم از این حرف که ففط کافیه بخوای خسته شدی
ولی کافیه یه بار همه چیو به جون بخری تا موفق بشی فقط همین
برات از خدا موفقیت روز افزون میخوام به حق آقام حضرت مهدی و امام حسین و امام رضام و همه خوبان ، انشاءالله
دلم برای داداش صادقین ، آرمین ، مهدوی شیطون بلا ، اهورای هیولا ، داداش عاشق فاطمه زهرا یه ذره شده
یادش بخیر روزایی که توی بله حرف میزدیم
داداش دیوارم همینطور
هرجا هستین آرامش قرین تک تک ثانیه های زندگیتون تا ابد باشه و انشاءالله به حق آقام امام حسین و همه خوبان موفقیت و خوشی و آرامش روز افزون داشته باشین شما و همه
راستی برای من جشن ورود به دانشگاه گرفتین یا نه؟
اگه نگیرین نمیبخشمتون اخه خانوادمم برام نگرفتن همچنین رفقام... چه وضع زندگیه آخه
راستی من معذرت میخوام بابت همه چی ، بابت کوتاهیام علی الخصوص توی مدیریت و سرپرستیم
انشاءالله جبران میکنم
راستی آرزومه یه روز مدیر ارشد بشما آرمین اگه بازنشست نشدی دارم به در میگم دیوار بشنوه ها!
قول میدم دیگه ضایع بازی در نیارم
همتون انشاءالله به خوشگل ترین و آرامش بخش ترین قله زندگیتون برسین به حق خون آقام امام حسین و همه خوبان...
راستی دعای مجیر یادتون نره! فضائلشو بخونین و پیامبر گفته هرکی ۱۰ بار بخونه من ضامنم که خدا عذابش نمیکنه به آتیش
و اینکه دعای کمیل رو فضیلتشو حتما بخونید پیامبر گفته حداقل یه بار تو عمرتون بخونید تا کل امورتون رو کفایت کنه!
من بازم خدمت میرسم
میرم یه نگاه به یادداشتام بندازم
شب بخیر کانون عزیزتر از جونم
سپاس شده توسط
ایرانا ، Roza_r ، یا باب الحوائج ، سنــا ، محسنین ، K_1 ، *بنده پاک* ، صادقین ، مهدوی ، شازده کوچولو
1400 مهر 9، 1:42
و اینکه داداش محسنین و کارما و سرباز ولایت هم به یادم بودن یعنی اینقدر خوشحالم کردین که دوست دارم جیگرتونو کباب کنم و ترجیحا با آبلیمو سرو کنم!
شب بخیر و تا درود بعد بدرود♡
سپاس شده توسط
ایرانا ، Roza_r ، یا باب الحوائج ، سنــا ، محسنین ، Silent Voice ، *بنده پاک* ، صادقین ، مهدوی ، شازده کوچولو
1400 مهر 10، 2:47
ویرایش شده
اره بازم منم!
کاسه دوری از کانون لبریز شد!
و اینطور شد که من برگشتم
اومدم یکم بیشتر باهاتون صحبت کنم و از بهترین لحظات زندگیم بگم...
من راستش امسال یه شکست خیلی خیلی خیلی خیلی خیلی بد و افتضاح توی زندگیم داشتم که از هر شکستی فکر کنین بدتره و تقریبا نابود نابود شدم...
این شکستی که میگم منظورم شکست خ.ا نیست ، خیلی بدتر از اون!
من نابود شدم و اومدم خونه و افتادم زمین و به پهنای صورت اشک ریختم و داداش خدا بیامرزمو میخواستم که نبود... و فکرش آتیش به دلم میزد...
فکر مهربونیاش و اون شکست بد من ، تناقض بدی بود... داداشی منو ببخش...
روزهای سال ۱۴۰۰ ، هنگام مرگ پدر بزرگم و بدترین روزهای زندگی من در تمام طول عمر بود!
شب و روز عذاب ، ثانیه به ثانیه عذاب ، صبح عذاب ، ظهر عذاب شب عذاب و این داستان ادامه داشت!
من انگار روح نداشتم و یا اینکه توی جهنم گیر افتاده بودم و در اومدنی نداشتم!
هرکاری میکردم زورم به خودم نمیرسید...
اون روزا زیاد با داداش باب الحوائج در ارتباط بودیم و بهم کمک میکرد...
شهریار و داداش صادقین هم همینطور
داداش آرمین هم همینطور و مهدوی و ...
خلاصه اون روزا به سختی میگذشت و بعد اون شکستی که گفتم رخ داد و کلا سفیر به خاک سیاه نشست!
ولی هرگز نا امید نشد!
کم امید شد ، به مو رسید ، فکر خودکشی به سرش زد! اما نا امید؟؟؟؟؟؟ هررررررررگز!
خلاصه به این در و اون در میزدم از هرکی دم دستم میومد کمک میخواستم و ...
یادم نمیاد چطور دومینوی اتفاقات خوب آغاز شد ، اما همه چی از اون جا روند صعودی پیدا کرد که همه چیو به جون مبارکم خریدم و ادامه دادم به ادامه دادن با تموم سختیا!
و همین باعث شد من خیلی شیک توی مسیر قرار بگیرم و به ادامه دادن ، ادامه بدم...
درسیم که گرفتم این بود که اگه بخوای خدا راهو بهت نشون میده و لاغیر ، منتها تلاشش با خودته
اوایل خدا همه چیو بهت نمیگه! میزاره یکم سختی بکشی ... جوری که فکر میکنی این سختی حالا حالا ها تموم نمیشه و باید زجر کش بشی...
ولی انصافا چنان اوضاع فرق میکنه که نمیدونی چطوری همه چی راست و ریست شد!!!!!!!
میگی مگه من قرار نبود اون همه سختیو تحمل کنم؟
پس کو ؟
اصلا یادت میره همچین سختی ای رو!
کم کم با ادامه و استقامت و تلاش من همه چی روند صعودی پیدا کرد و من توی صراط مستقیم قرار گرفتم و سعی کردم همه تلاشمو به کار بگیرم
گاهی وقتا اینقدر فکرم درگیر میسد که حمله عصبی بهم دست میداد ولی باز کنار نمیکشیدم و ادامه میدادم
گاهی وقتا زجرکش میشدم روزی هزار بار بخدا میمردم ولی باز کم نیاوردم و ادامه دادم
تا الان که اینجام و بهم لقب شهید زنده دادن و آرزوی تک تک لحظه های زندگیم شده شهادت
هرچند لطف خداست همش وگرنه ما ۱ درصد لیاقت درست و حسابی نداریم!
خدا تو این مسیر اینقدر بهم حال داد که همه سختیام جبران شد
الانم مسجد میرم گناه نمیکنم با نامحرم ارتباط ندارم ، اشتباهی میکنم خیلی ناراحت میشم ، با نماز خوندن مشکلاتم حل میشه و به آرامش میرسم ، میرم گلزار شهدا پیش رفیق شهیدم ، کلی رفیق خوب دارم ، یه خانوم خوب دارم ، همه منو خیلی دوست دارن ، با شهدا رفیقم ، کتابای شهدایی میخونم ، بقیه رو با شهدا آشنا میکنم ، خادمی شهدا رو میکنم ، تربت امام حسین گردنمه و ...
و تا وقتی که نمازمو ترک نمیکنم این روند صعودی ادامه داره ، نماز امان آدم از جمیع بلاهاست!!!
این بود انشای من با موضوع بهترین لحظات زندگی من
و کفی بالله حلیما
سپاس شده توسط