تبریک به داداش بازگشت به خاک عزیز
به خاطر 10 روز مقاومتت و موفقیتت
و چه اسم زیبایی
منو یاد سفر خاک تا افلاک انداختی و این شعر زیبا
"راه خواهم افتاد
باز از ریشه به برگ
باز از بود به هست
باز از خاموشی تا فریاد
سفر تن را تا خاک تماشا کردی
سفر جان را از خاک به افلاک ببین
گر مرا می جویی
سبزه ها را دریاب
با درختان بنشین"
داداش عزیز
امیدوارم در مقابل تمام مشکلات مقاومت کنی و صعود کنی و رشد
مثل سفر یک دانه تا شکوفایی
موفق باشی داداش عزیز در این سفر پر ماجرا
نذر کرده ام یک روزی که خوشحال تر بودم بیایم و بنویسم که زندگی را باید با لذت خورد
که ضربه های روی سر را باید آرام بوسید و بعد لبخند زد و دوباره با شوق راه افتاد
یک روزی که خوشحال تر بودم می آیم و می نویسم که این نیز بگذرد
مثل همیشه که همه چیز گذشته است و آب از آسیاب و طبل طوفان از نوا افتاده است
یک روزی که خوشحال تر بودم یک نقاشی از پاییز میگذارم ,
که یادم بیاید زمستان تنها فصل زندگی نیست زندگی پاییز هم می شود , رنگارنگ , از همه رنگ ,
یک روزی که خوشحال تر بودم نذرم را ادا می کنم
تا روزهایی مثل حالا که خستگی و ناتوانی لای دست و پایم پیچیده است
بخوانمشان و یادم بیاید که
هیچ بهار و پاییزی بی زمستان مزه نمی دهد
و هیچ آسیاب آرامی بی طوفان
منگر به هر گدایی که تو خاص از آن مایی مفروش خویش ارزان که تو بس گرانبهایی
ابولفضل جان مبارک باشه یک ماه تلاشت و آ فبا ی عزیز ( نمی دونم درستش چیه شاید باشه آاوف بائو ؟! دیگه شرمنده آلمانیمون خوب نیست به زور انگلیسی را بفهمیم !!!) 40 روز تلاشت را تبرریک می گم
می دونم جفتتون چقدر برای این روزها زحمت کشید چقدر در میانه راه شکست داشتید چقدر نا امید شدید و دوباره شروع کردید
امیدوارم موفق باشید در پاکی
و با همون تلاش روز اول ادامه بدید هر چند روز ها آسون تر شده باشه
در پناه حق پاک ، موفق و شاد باشید
نذر کرده ام یک روزی که خوشحال تر بودم بیایم و بنویسم که زندگی را باید با لذت خورد
که ضربه های روی سر را باید آرام بوسید و بعد لبخند زد و دوباره با شوق راه افتاد
یک روزی که خوشحال تر بودم می آیم و می نویسم که این نیز بگذرد
مثل همیشه که همه چیز گذشته است و آب از آسیاب و طبل طوفان از نوا افتاده است
یک روزی که خوشحال تر بودم یک نقاشی از پاییز میگذارم ,
که یادم بیاید زمستان تنها فصل زندگی نیست زندگی پاییز هم می شود , رنگارنگ , از همه رنگ ,
یک روزی که خوشحال تر بودم نذرم را ادا می کنم
تا روزهایی مثل حالا که خستگی و ناتوانی لای دست و پایم پیچیده است
بخوانمشان و یادم بیاید که
هیچ بهار و پاییزی بی زمستان مزه نمی دهد
و هیچ آسیاب آرامی بی طوفان
منگر به هر گدایی که تو خاص از آن مایی مفروش خویش ارزان که تو بس گرانبهایی