امتیاز موضوع:
  • 6 رأی - میانگین امتیازات: 4.5
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5
موضوع بسته شده است 

جواب قبلی رو بده از بعدی بپرس

خیلی کم 
خیلی خیلی کم  Shy
اما بزرگترین ارزوم اینه که یه روز همین جوری همه چی تموم بشه 
تمومِ تموم 
ینی همه چی از بین بره 
یه خورده عجیب غریبه ولی خب واقعا خسته شدم 
دوست دارم همه چی به معنای کلمه تموم بشه ,همه چی ها 

سوال بعدی: قبلی
 سپاس شده توسط
کم و بیش زیاد ولی به آدمش بستگی داره
بعدی:به چقدر از ارزوهایی که داشتی رسیدی؟بهترین ارزوت چیه

...........................................................
متاسفانه به هیچ کدوم!...آرزو بودن دیگه !...هدف نبودن! ...در حد همون آرزو با چشمای بسته توی رخت خواب باقی موندن!....

بهترین آرزوم اینه که پزشک بشم! ( البته با چشم باز و نه توی رخت خواب !! یه جورایی هدف شده اما هنوز نوپاست و جوون نگرفته و فعلا آرزو مونده!)


بعدی: کسی که سی اسفند! به دنیا میاد ، تکلیف جشن تولدش چی میشه؟؟ Hanghead
 سپاس شده توسط
Khansariha (13)
مگه واسه اونایی که غیر از سی اسفند به دنیا میان جشن میگیرن که اون بنده خدا هم بدون جشن مونده باشه 65
بعدی:چندسالگیتو بیشتر دوس داشتی؟ وچرا65(2نمره 4chsmu1 )
53 برنامه ریزی روزانه  53 

در این دنیا اگر غم هست
صبوری کن خدا هم هست
(1395 اسفند 22، 19:25)زینبی نوشته است: Khansariha (13)
مگه واسه اونایی که غیر از سی اسفند به دنیا میان جشن میگیرن که اون بنده خدا هم بدون جشن مونده باشه 65
بعدی:چندسالگیتو بیشتر دوس داشتی؟ وچرا65(2نمره 4chsmu1 )


جواب : شونزده تا تقریبا هیجده سالگی!....با دختری آشنا شده بودم که خیلی دوستش داشتم و تمام وقت با اینکه ازدواجی بینمون نبود پر از احترام و دوست داشتن بود!...روی دست کم چهار پنج ساعت با هم بودیم و از آینده هایی که هیچ وقت پیش نیومد حرف میزدیم!..........با خانواده ش هفت پشت غریبه بودم ( فامیل و دوست و آشنا نیود) ....خونه ی ما توی یکی از محله های شهریار بود و خونه ی اونا توی یکی از محله های بالاشهر تهران.....با خانواده ش رفت و آمد داشتم و آدمای راحتی بودن! ...به جز باباش که به خاطر یه سری دلایل پوچ و تو خالی باعث و بانی جدا شدنمون شد......یاد مادرش افتادم که مثل یه فرشته بود همیشه غم خوار دختراش بود (زن خوب و نجیبی بود ، به خاطر سرطان سینه فوت کرد) ........در کل داستان آشناییمون طولانیه!....اصلا نمیدونم چرا اینارم دارم اینجا مینویسم!.....الان با شخص دیگه ای دوستم و خیلی هم دوستش دارم اما هیچ وقت اون سن و اون روزا فراموشم نمیشه!...بهترین روزای عمرم بود!...(حوصله ی گذاشتن شکلک هم ندارم خودتون دوست داشتین شکلک بزارین پشت هر جمله م!)...( چراش طولانی شد ! )

بعدی : قبلی! 303
 سپاس شده توسط
بیست ودوسال وهفت ماه حدودا از خدا عمر گرفتم که به نظر خودم همین هفت هشت ماه اخیر خیلی خوب بوده 
اصلا انگار یه نفر دیگه شدم 
انگار یه یوسف جدید با یه عقل کامل تر اومد جای قبلی رو گرفت
انشالا که با همین فرمون برم جلو 

بعدی: قبلی
۵ ، ۶ سالگیمو، همه چی تو دیدت قشنگه، خیال پردازی ها، قهرمانایی که برا خودت میسازی، دوست داری مثل قهرمانای توی ذهنت باشی، دنبال قدرت و جادو میگردی،
یادمه سعی‌ میکردم درو جابجا کنم، تو‌هوا پرواز کنم، تخم میوه ها رو‌میکاشتم درخت بشه ، همیشه میوه بخورم و‌همینطور ادامه داره چون همه مون این دوران رو داشتیم

سوال قبلی

sent via tapatalk
دوست دارم بگم الانم رو ، ولی نه. سال سوم دبیرستان.
پر تلاش ، جسور ، مومن و همه چی تموم ، توی مدرسه و خونه و ... هم همه تحویلم می گرفتن
یادش بخیر.
ولی الان هم خوبه ها ، دوستش دارم 4chsmu1

بعدی : قبلی
انما یتقبل الله من المتقین ...


خداحافظی

 سپاس شده توسط
قبلی: من قبلا جواب دادم ببخشید باید سوال خودم رو بپرسم....مدتی هم از سوال میگذره ...

سوال  : دوستان کانونی من!.....
از اینکه یک بار برم و یک بار بیام و دوباره سلام کنم و یه بار خدا حافظی ،اصلا خوشم نمیاد ...چون واقعا این شخصیت من نیست که بخوام از این کارا بکنم اما این بار به خاطر مشکلی که واسم پیش اومد ، مجبورا دوباره به کانون اومدم تا سوالم رو بپرپسم....البته سوال نیست یه جور مشورته.....از همتون درخواست دارم کمک فکری من باشید .....چون توی زندگیم فقط به خانواده م اعتماد دارم در درجه اول و بعدش به شما دوستان کانونی که بتونم باهاتون مشورت کنم(خانوادمم الان توی مسافرتن تا برگردن میخوام خودم در درجه ی اول با همفکری شما یه مقدار سنجیده تر حرفامو بزنم!)........پس لطفا همراهیم کنید........از همتون توقع دارم که همفکری کنید حتی شده در حد یک جمله!.......درخواست دارم از:abtin , aliunknown , alpha2 , bandeKhoda , dai reza, Deril , donya_a , drift , hefazat , hunter1 , JJ_D10 , m12 , Maryam.595 , meep , mohammadhossein, mojgan , nasim021 , Queen, sabour , sadaf1 , sanctity , soheil70 , ^علی^ , امیر علی مردی , انگیزه پاکی , تـــواب , جناب خان 1 , حورا , دختر خورشید , دریا جون , , دیوار , روزبه , زینبی , سحرجون , سرباز گناه کار, شادبانو , شازده کوچولو, صادقین, عاشق فاطمه زهرا, مهدی‌یار , می توانم, هستی۷۰ , همایون2017 , همساده , پارادایس , پشتکار, یوسف 302

.....................................................
یه مقدار شرح حالمو زندگیمو بگم!....
من 25 سالمه. و تهران زندگی میکنم.....از نظر درآمد صفرم!....چندین ساله پشت کنکورم مثلا برای  پزشکی ( البته میدونم کسی که توی این سن نتونسته راه خودشو بره و توی هدفش ثابت قدم نبوده ونتونسته  به هدفش برسه زیاد آدم مطمئنی نیست اما به رووم نیارین!...خواهشا Shy )....دو ساله با دختری آشنا شدم از شهر دیگه( اصفهان)!....اینجا(تهران) دانشجوئه میبینمش!...تا حالا هم هیچ رابطه ای بدی یا خارج از عرفی بینمون نبوده....نه من خواستم نه اون خواسته ....میخوام بگم که نهایت ادب و احترام رو رعایت میکنیم......حالا خانواده ی خودمم بگم اینکه:.خانواده ی منم از نظر مالی نمیتونن پشتیبانیم بکنن برای ازدواج!....البته نهایتا یه خرج عروسی رو بتونن کمکم کنن!.....در مورد کنکور هم بگم که امسال بازم با این شرایطم احتمالش کمه که بتونم پزشک بشم!....( من آیندمو و آرزوهامو روی پزشک شدنم میدونم....البته میدونم تا امروز کوتاهی کردم اما چه کنم! مغزم و دست و دلم به هیچ کاری نمیره به جز اینکه بخوام پزشکی بخونم! و میدونمم که کوتاهی کردم و ابدا قابل توجیه نیست کارم!......البته درشرایط من بهترین راهه که بتونم زندگی بهتری از نظر مادی و اجتماعی داشته باشم!...که فعلا دور از منه و دور از تلاش کردن من!)

از اینا که بگذریم باید بگم که من این دختر روخیلی  دوست دارم( نه عشق!..چون به نظرم عشق چیزی نیست جز دوست داشتن خیلی زیاد!!...که من فکر میکنم میتونم خیلی زیاد دوستش داشتم باشم ...ولو کماکان خیلی دوستش دارم...) به همین خاطرم مطمئنم که  میتونم بیشتر از همیشه هم دوستش داشته باشم!....نقاط مثبتی داره که برام قابل احترامه و با ارزش!..........
درکل میخوام بگم که میخوامش!

این دختر هم از دوسال پیش تا حالا نزدیک به پنج تا خواستگار رو رد میکنه!( خودم بهش گفته بودم که اگه خواستگار خوب برات اومد رد نکن !...با اینکه دوستش داشتم و دارم اما نمیخواستم خودشو به خاطر بی عرضگی من اسیر کنه!)....این دو سال هم نمیدونستم چرا رد میکنه!...هر دفعه هم یه ایرادی از خاستگارا میگرفت و ردشون میکرد!...

یه مقدار هم از وضع مالی و زندگی این دختر هم بگم:  خانواده ای نسبتا مرفه هستن....در حدی که پدرش میتونه دست سه چهار تا آدم مثل منو بگیره از سطح صفر کمکشون کنه که برای خودشون وارد بازار بشن!..و نون حلال به دست بیارن!

البته اینم بگم که من آدمی هستم که همیشه دوست داشتم خودم تمامی زندگی رو برای کسی که میخوام جور کنم و روی پای خودم وایسم!.....اما هیچ وقت فکر نمیکردم این روز هم بیاد که مجبور بشم روی کس دیگه ای به جز خودم حساب باز کنم!>....ولو هنوزم که هنوزه مشکلم همینه و ابدا نمیتونم قبول کنم که کسی زیر پروبالمو بگیره!.....دوست دارم اگه به اوج هم برسم، همه ش از اراده ی خودم باشه( که متاسفانه تا به حال عکسشو به خودم ثابت کردم!...از نظر اراده ی کار کردن به طور ثابت! و از نظر تحصیلی !منظورمه!)....

خلاصه ی کلام اینکه : این دختر دیشب  بهم میگه که رفته به باباش گفته که من آرش رو ( که من باشم!) دوست دارم و به خاطر این خواستگارامو رد کردم!....و بهشم گفته که من (آرش)از نظر مادی صفر صفرم!.....باباشم بهش گفته بهش بگو(یعنی به آرش! که من باشم!) قدم جلو بزاره خودم(یعنی پدر خانوم آینده م!) زیر پرو بالشو میگیرم ، ....( به گفته ی همین دختر خانوم باباش گفته : براش مغازه میگیرم توی بازار کار کنه!....جهیزیه هم که با عروسه!.....خونه هم میگیره برامون !....)... البته این ناگریزه که بعد از ازدواج حتما باید برم توی اصفهان !!!...............حالا با این تواصیف به نظرتون من با این شرایط اگه قبول کنم( که دلم راضی نیست به همون دلایلی که گفتم! ، ) ، احیانا به نظرشما من همسرگرفتم یا شوهر کردم!؟....( شاید خنده دار باشه حرفی که گفتم اما من جدی گفتم ..).....اصلا به نظرتون من باید چه چیزا هایی بهش بگم!....یا اینکه هر چی که میدونید رو بهم بگید و ازم سوال هم بکنید!...چون بدجور دارم اذیت میشم و کسی نیست حرفامو بهش بزنم!.....من این دختر رو دوست دارم و میخوام باهاش زندگی بکنم اما من هیچی از نظر مادی و اجتماعی ندارم! و اصلا هم دوست ندارم به کسی غیر خودم ،تکیه کنم!).....( شاید امروز این دختر منو دوست داشته باشه و پدرشم به خاطر دخترش بخواد این کارارو بکنه اما برای یه پسر به نظر من یه جور خفته!.......یه جور ناتوانیه!........میدونم شاید بعضیها بگن چه آدم خوش شانیسه که کسی داره اینطور باهاش تا میکنه و میخواد کمکش کنه!...اما دوستان قضیه یه عمر زندگیه!...من الان به این دختر چی بگم!؟؟.....البته بهشم گفتم که باید با خونوادم صحبت کنم و نتیجه ی نهایی رو پدرم تعیین میکنه!....( البته من بچه بابایی نیستم فقط حرف پدرم برام باارزشه ..به تجربه هاش احترام میزارم!)......حالا شما چی میگید به من آرش!؟؟
 
لطفا بیاید و سوالم رو جواب بدید....از همتون پیشاپیش ممنونم. 302
(1396 فروردين 11، 22:08)دکتر آرش! نوشته است: قبلی: من قبلا جواب دادم ببخشید باید سوال خودم رو بپرسم....مدتی هم از سوال میگذره ...

سوال  : دوستان کانونی من!.....
از اینکه یک بار برم و یک بار بیام و دوباره سلام کنم و یه بار خدا حافظی ،اصلا خوشم نمیاد ...چون واقعا این شخصیت من نیست که بخوام از این کارا بکنم اما این بار به خاطر مشکلی که واسم پیش اومد ، مجبورا دوباره به کانون اومدم تا سوالم رو بپرپسم....البته سوال نیست یه جور مشورته.....از همتون درخواست دارم کمک فکری من باشید .....چون توی زندگیم فقط به خانواده م اعتماد دارم در درجه اول و بعدش به شما دوستان کانونی که بتونم باهاتون مشورت کنم(خانوادمم الان توی مسافرتن تا برگردن میخوام خودم در درجه ی اول با همفکری شما یه مقدار سنجیده تر حرفامو بزنم!)........پس لطفا همراهیم کنید........از همتون توقع دارم که همفکری کنید حتی شده در حد یک جمله!.......درخواست دارم از:abtin , aliunknown , alpha2 , bandeKhoda , dai reza, Deril , donya_a , drift , hefazat , hunter1 , JJ_D10 , m12 , Maryam.595 , meep , mohammadhossein, mojgan , nasim021 , Queen, sabour , sadaf1 , sanctity , soheil70 , ^علی^ , امیر علی مردی , انگیزه پاکی , تـــواب , جناب خان 1 , حورا , دختر خورشید , دریا جون , , دیوار , روزبه , زینبی , سحرجون , سرباز گناه کار, شادبانو , شازده کوچولو, صادقین, عاشق فاطمه زهرا, مهدی‌یار , می توانم, هستی۷۰ , همایون2017 , همساده , پارادایس , پشتکار, یوسف 302

.....................................................
یه مقدار شرح حالمو زندگیمو بگم!....
من 25 سالمه. و تهران زندگی میکنم.....از نظر درآمد صفرم!....چندین ساله پشت کنکورم مثلا برای  پزشکی ( البته میدونم کسی که توی این سن نتونسته راه خودشو بره و توی هدفش ثابت قدم نبوده ونتونسته  به هدفش برسه زیاد آدم مطمئنی نیست اما به رووم نیارین!...خواهشا Shy )....دو ساله با دختری آشنا شدم از شهر دیگه( اصفهان)!....اینجا(تهران) دانشجوئه میبینمش!...تا حالا هم هیچ رابطه ای بدی یا خارج از عرفی بینمون نبوده....نه من خواستم نه اون خواسته ....میخوام بگم که نهایت ادب و احترام رو رعایت میکنیم......حالا خانواده ی خودمم بگم اینکه:.خانواده ی منم از نظر مالی نمیتونن پشتیبانیم بکنن برای ازدواج!....البته نهایتا یه خرج عروسی رو بتونن کمکم کنن!.....در مورد کنکور هم بگم که امسال بازم با این شرایطم احتمالش کمه که بتونم پزشک بشم!....( من آیندمو و آرزوهامو روی پزشک شدنم میدونم....البته میدونم تا امروز کوتاهی کردم اما چه کنم! مغزم و دست و دلم به هیچ کاری نمیره به جز اینکه بخوام پزشکی بخونم! و میدونمم که کوتاهی کردم و ابدا قابل توجیه نیست کارم!......البته درشرایط من بهترین راهه که بتونم زندگی بهتری از نظر مادی و اجتماعی داشته باشم!...که فعلا دور از منه و دور از تلاش کردن من!)

از اینا که بگذریم باید بگم که من این دختر روخیلی  دوست دارم( نه عشق!..چون به نظرم عشق چیزی نیست جز دوست داشتن خیلی زیاد!!...که من فکر میکنم میتونم خیلی زیاد دوستش داشتم باشم ...ولو کماکان خیلی دوستش دارم...) به همین خاطرم مطمئنم که  میتونم بیشتر از همیشه هم دوستش داشته باشم!....نقاط مثبتی داره که برام قابل احترامه و با ارزش!..........
درکل میخوام بگم که میخوامش!

این دختر هم از دوسال پیش تا حالا نزدیک به پنج تا خواستگار رو رد میکنه!( خودم بهش گفته بودم که اگه خواستگار خوب برات اومد رد نکن !...با اینکه دوستش داشتم و دارم اما نمیخواستم خودشو به خاطر بی عرضگی من اسیر کنه!)....این دو سال هم نمیدونستم چرا رد میکنه!...هر دفعه هم یه ایرادی از خاستگارا میگرفت و ردشون میکرد!...

یه مقدار هم از وضع مالی و زندگی این دختر هم بگم:  خانواده ای نسبتا مرفه هستن....در حدی که پدرش میتونه دست سه چهار تا آدم مثل منو بگیره از سطح صفر کمکشون کنه که برای خودشون وارد بازار بشن!..و نون حلال به دست بیارن!

البته اینم بگم که من آدمی هستم که همیشه دوست داشتم خودم تمامی زندگی رو برای کسی که میخوام جور کنم و روی پای خودم وایسم!.....اما هیچ وقت فکر نمیکردم این روز هم بیاد که مجبور بشم روی کس دیگه ای به جز خودم حساب باز کنم!>....ولو هنوزم که هنوزه مشکلم همینه و ابدا نمیتونم قبول کنم که کسی زیر پروبالمو بگیره!.....دوست دارم اگه به اوج هم برسم، همه ش از اراده ی خودم باشه( که متاسفانه تا به حال عکسشو به خودم ثابت کردم!...از نظر اراده ی کار کردن به طور ثابت! و از نظر تحصیلی !منظورمه!)....

خلاصه ی کلام اینکه : این دختر دیشب  بهم میگه که رفته به باباش گفته که من آرش رو ( که من باشم!) دوست دارم و به خاطر این خواستگارامو رد کردم!....و بهشم گفته که من (آرش)از نظر مادی صفر صفرم!.....باباشم بهش گفته بهش بگو(یعنی به آرش! که من باشم!) قدم جلو بزاره خودم(یعنی پدر خانوم آینده م!) زیر پرو بالشو میگیرم ، ....( به گفته ی همین دختر خانوم باباش گفته : براش مغازه میگیرم توی بازار کار کنه!....جهیزیه هم که با عروسه!.....خونه هم میگیره برامون !....)... البته این ناگریزه که بعد از ازدواج حتما باید برم توی اصفهان !!!...............حالا با این تواصیف به نظرتون من با این شرایط اگه قبول کنم( که دلم راضی نیست به همون دلایلی که گفتم! ، ) ، احیانا به نظرشما من همسرگرفتم یا شوهر کردم!؟....( شاید خنده دار باشه حرفی که گفتم اما من جدی گفتم ..).....اصلا به نظرتون من باید چه چیزا هایی بهش بگم!....یا اینکه هر چی که میدونید رو بهم بگید و ازم سوال هم بکنید!...چون بدجور دارم اذیت میشم و کسی نیست حرفامو بهش بزنم!.....من این دختر رو دوست دارم و میخوام باهاش زندگی بکنم اما من هیچی از نظر مادی و اجتماعی ندارم! و اصلا هم دوست ندارم به کسی غیر خودم ،تکیه کنم!).....( شاید امروز این دختر منو دوست داشته باشه و پدرشم به خاطر دخترش بخواد این کارارو بکنه اما برای یه پسر به نظر من یه جور خفته!.......یه جور ناتوانیه!........میدونم شاید بعضیها بگن چه آدم خوش شانیسه که کسی داره اینطور باهاش تا میکنه و میخواد کمکش کنه!...اما دوستان قضیه یه عمر زندگیه!...من الان به این دختر چی بگم!؟؟.....البته بهشم گفتم که باید با خونوادم صحبت کنم و نتیجه ی نهایی رو پدرم تعیین میکنه!....( البته من بچه بابایی نیستم فقط حرف پدرم برام باارزشه ..به تجربه هاش احترام میزارم!)......حالا شما چی میگید به من آرش!؟؟
 
لطفا بیاید و سوالم رو جواب بدید....از همتون پیشاپیش ممنونم. 302

سلام جناب دکتر ، به نظرم ايرادی نداره چند سالی اونجوری وضع زندگیتون رو جمع ک و جور کنید ، بعد هم بکشید بیرون
به قضيه مثل گرفتن قرض يا وام نگاه کنید ، قرار نیست تا ابد زیر دین بمونید ، فرض كنيد برای یه مدتی دارن بهتون قرض ميدن بعد يه مدت بايد برگردونید قرض رو . اگر خانواده ی دختر مورد علاقتون خوب باشن ارزشش رو داره
از دست دادن کسی که عاشقی خیلی سخته

ارسال شده از HTC_D626phs با استفاده از kanoon
                  
                 الم یعلم بأن الله یری


[تصویر:  7m1m_2222222222222.png]
[تصویر:  34z.png]
دکتر جون اگه من باشم اصلا حاضر نیستم زندگی مشترکمو اینجوری شروع کنم 
این که یکی دیگه برام خونه بخره و همه چی رو ردیف کنه رو میگم
دوست دارم خودم زندگیمو بسازم  303
سلام آرش آقای گل [تصویر:  11192_gholi2.gif]
اول باید بگم پستت را جای اشتباهی فرستادی و همین باعث میشه خیلیا نبینن و نتونن کمکت کنن.
به نظر من کپیش کن توی شبانه روزی یا درددل ها. 128fs318181

درمورد سوالی که پرسیدی، خانوم آیندت خواهری نداره که سنش به من بخوره؟[تصویر:  d.gif]

پسر خوب و بااخلاق و خونواده داریم، تحصیل کرده، با کمالات، آقا[تصویر:  d.gif]

حالا خواهر هم نداشت اشکال نداره بالاخره یه دختر تو فامیلشون پیدا میشه که به من بخوره نه؟ اصلا شماره پدرخانومتو بده من باهاش صحبت کنم ببینم کسیو واسم سراغ نداره؟[تصویر:  81872_ghayem.gif]

اصلا شاید منو فرزندی قبول کرد شدم برادر خانومت [تصویر:  18672_bandari.gif]


گذشته از شوخی به نظر من مشکلی نداره. من یه دوستی داشتم مثل تو ازدواج کرد، یعنی پدرخانومش خونه دراختیارشون گذاشت و تو مخارج زندگی کمکشون کرد تا پسره کم کم پا گرفت و خودش زندگیش رو دست گرفت.
نمیدونم چرا ازدواج واسه ما ایرانیا اینقدر مساله سختی شده، ازدواج یعنی زندگی مشترک یعنی دو طرف هرچه در توان دارن میذارن وسط برای رشد همدیگه، چه از نظر مالی چه عاطفی چه..
قبول نکردن این شرایط به نظر من فقط یه غرور و تعصب بیجاست.
البته با شناخت خانواده طرف میشه نظر بهتری داد. منظورم اینه که خدایی نکرده بعدا بخاطر کمکایی که کردن منت نذارن و..
در کل شرایط خیلی خوبی داری دل دل نکن 128fs318181

پ ن: مسئولین اگه ممکنه پست های آقا آرش و ماهایی که جواب دادیم را به جای مناسب منتقل کنین 302
53
 سپاس شده توسط
خب با توجه به این که دوستان کلا تاپیک رو به فنا دادن. من سوال جدید رو مطرح می کنم. 4chsmu1

سوال : به نظرتون چرا کانون اینقدر خلوته؟
انما یتقبل الله من المتقین ...


خداحافظی

به علت وجود برنامه های اجتماعی نظیر تلگرام و اینستاگرام Hanghead

بعدی: قبلی
53
 سپاس شده توسط
همه همه چیرو ریختن تو خودشون Swear1
پروفایلارو که میخونی تازه خبرا دستت میاد Swear1
بعدی:چیکار کنیم کانون خلوت نباشه مثل سابق بشه؟
53 برنامه ریزی روزانه  53 

در این دنیا اگر غم هست
صبوری کن خدا هم هست
استفاده درست از شبکه های اجتماعی برای جذب کاربرهای جدید مثل کانال تلگرام و اینستاگرام
بیشتر به یه مدیریت نیاز مند هست این

بعدی:این یه روز خوب کی میاد؟
[تصویر:  05_blue.png]
 سپاس شده توسط


کاربرانِ درحال بازدید از این موضوع: 1 مهمان