مرکز درونی خودت استاد واقعی تو است .
استادان بیرونی می توانند کمک کنند اما کمک آنها اساسا در جهت پیدا کردن استاد درونی است ؛ و وقتی استاد درونی پیدا شد نیازی به استاد بیرونی نیست
آنگاه تو خودت استاد شده ای .
اما این زمانی اتفاق می افتد که بدون افکار، بدون کلمات ، بدون تصورات ، بدون هرگونه موجی ، سکوت درونی را درک کرده باشی .
وقتی فهمیدی و سکوتی بی موج ، بی فکر و بی حرکت را حس کردی _ این سکوت استاد درونی تو می شود .
اکنون از این سکوت به تو راهنمایی می شود. ((وقتی مرید آماده است استاد نیز اماده است))
وقتی آماده دریافت راهنمای درونی هستی ، به طور طبیعی و خودکار راهنمای درونی می آید اما مرید باید آماده باشد.
منظور از آماده بودن مرید چیست؟ بدین معنا است که تماما دریافت کننده ، خالی ، بی نفس ، تسلیم و در آسودگی ژرف باشد .
وقتی چیزی نمی گویی و فقط برای گوش دادن حاضری ، وقتی هیچ تئوری بر حقیقت وضع نمی کنی _برهنه ، تهی و آماده ی اجازه دادن به حقیقتی که خودش را آشکار کند؛ تو هشیارانه یا ناهوشیارانه چیزی را بر حقیقت تحمیل نمی کنی ؛ تو تحمیل را متوقف کرده ای ، آماده ای تا به هرجا که حقیقت هدایتت می کند بروی _آنگاه تو مریدی ...تفاوتی میان شاگرد و مرید وجود دارد ؛
شاگرد در پی اطلاعات است ، مرید در پی اطلاعات نیست ، جستجوی او برای شناخت است ، تجربه ی اصیل .
او به گفته های دیگران علاقمند نیست .
او به آنچه که می تواند حس کند علاقمند است ، شاگرد اطلاعات جمع می کند ؛
او حافظه اش را برای آن تربیت کرده و هرچه حافظه بیشتر تربیت شده باشد اطلاعات بیشتری جمع می کند، نفسانی تر می شود .
شاگرد هیچگاه نمی تواند خالی باشد، جستجوی اولیه ی او نفسانی است.
کسی ثروت می اندوزد و دیگری دانش . تفاوتی وجود ندارد ، هر انباشتنی نفس را تغذیه می کند . هرچه مقدار اندوخته بیشتر باشد احساس نفسانی بیشتری خواهی داشت .
بنابراین شاگرد یا محقق مرید نیست ، بٌعدش متفاوت است .
مرید برای انباشتن جستجو نمی کند بلکه برعکس آماده انداختن تمام اندوخنه ها است .
اگر حقیقت فقط در آن خالیا رخ دهد ، او آماده انداختن تمام اندوخته و دانش است...
اشو