امتیاز موضوع:
  • 24 رأی - میانگین امتیازات: 4.08
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

درد دل های شما

سلام؛

ببخشین آفبای گرامی جواب درد و دلتون رو میدم.  53

---

یکی از شرایط انجمنی که من عضوشم اینه که کسی که ازدواج کرده و متأهل هست و دچار یه نوع انحراف جنسی هست (مرد و زنش فرق نمیکنه)؛ برای بهبودی تا مدتی (بستگی به شرایط خودش) باید از هر گونه رابطه ای با همسرش پرهیز کنه... 
پرسیده میشه که اگر با همسر رابطه رو ترک کنیم چی بهش بگیم؛ که پاسخ داده میشه اولاً اون حق داره مشکل شما رو بدونه، ثانیاً اگه شما رو دوست داشته باشه صد در صد شما رو درک میکنه؛

در رابطه با صحبت شما میتونم بگم: اون شخص حقی نداره ماجرا رو بدونه ولی اگه دوستتون داشته باشه با حرف منطقی میتونید نگهش دارین؛

ببخشین بازم.  53
 سپاس شده توسط
چرا بعد از شکست های متوالی جمع و جور کردن انقدر سخته؟؟؟؟
چرا دلت نمیخواد ترک کنی؟؟
چرا لازمش میدونی؟
چرا میری سراغ توجیه؟؟
چرا بی اهمیت میشه ترک؟؟؟
چرا بی خیال میشی؟؟؟؟؟
براتون پیش اومده؟؟؟؟؟
میدونی ها...تا ته تهش میدونی دوره هاش و....انجامش میدی ..لذت ثانیه ای..پشیمونی از نوع بن بست...دیوونگی و افسردگی..سستی و کوفتگی بدن...اینکه دلت فکر کردن میخواد..این که حس بدبختی میاد..اینکه مجبوری ب تظاهر..اینکه میگذره ی چند روز و ی ذره فقط ی نوک سوزن خوب میشی و ب 10روز نرسیده احساس میکنی وقتشه...مثل مواد مخدر نیست؟؟؟؟
منه تا 60روز رفتم و دوباره رسیدم ب این نقطه چیکار کنم؟؟؟؟
درد من اینه....حرف من اینه...ب کسی نمیتونم بگمش...نوشته ی کسی هم دوا نیست هااا..میدونم مشکل خودمم و باید دست ب زانو بزنم بلند شم..اما خب دارم مشکلاتم و مینویسم ک  عاغا جان روزمرگی هام نابودکنندش اینه...این مشکل مثل روز روشن جلو چشم هامه اما بازهم سستم در مقابلش..
ی فیلمی بود چند دقیقه ای ک ی سگ سیاه هستش و تو داری بزرگترش میکنی و ازش میترسی و اون قوی تر میشه...زیاد یادم نیست اما الان اون ب ذهنم میاد ک چقدر من شبیه اون آدمه شدم ک اون سگه همون خ ا هستش و من ضعیف تر شدم اون قوی تر:(
این روز ها همش انقدر آه میکشم :(
بیخیال.
(1397 آبان 1، 16:36)atrisa نوشته است: چرا بعد از شکست های متوالی جمع و جور کردن انقدر سخته؟؟؟؟
چرا دلت نمیخواد ترک کنی؟؟
چرا لازمش میدونی؟
چرا میری سراغ توجیه؟؟
چرا بی اهمیت میشه ترک؟؟؟
چرا بی خیال میشی؟؟؟؟؟
براتون پیش اومده؟؟؟؟؟
میدونی ها...تا ته تهش میدونی دوره هاش و....انجامش میدی ..لذت ثانیه ای..پشیمونی از نوع بن بست...دیوونگی و افسردگی..سستی و کوفتگی بدن...اینکه دلت فکر کردن میخواد..این که حس بدبختی میاد..اینکه مجبوری ب تظاهر..اینکه میگذره ی چند روز و ی ذره فقط ی نوک سوزن خوب میشی و ب 10روز نرسیده احساس میکنی وقتشه...مثل مواد مخدر نیست؟؟؟؟
منه تا 60روز رفتم و دوباره رسیدم ب این نقطه چیکار کنم؟؟؟؟
درد من اینه....حرف من اینه...ب کسی نمیتونم بگمش...نوشته ی کسی هم دوا نیست هااا..میدونم مشکل خودمم و باید دست ب زانو بزنم بلند شم..اما خب دارم مشکلاتم و مینویسم ک  عاغا جان روزمرگی هام نابودکنندش اینه...این مشکل مثل روز روشن جلو چشم هامه اما بازهم سستم در مقابلش..
ی فیلمی بود چند دقیقه ای ک ی سگ سیاه هستش و تو داری بزرگترش میکنی و ازش میترسی و اون قوی تر میشه...زیاد یادم نیست اما الان اون ب ذهنم میاد ک چقدر من شبیه اون آدمه شدم ک اون سگه همون خ ا هستش و من ضعیف تر شدم اون قوی تر:(
این روز ها همش انقدر آه میکشم :(
بیخیال.

سلام به شما
ببخشید به احتمال زیاد حرفام تکراری باشه، ولی میگم
شما چرا خودتونو دوس ندارین؟
وقتی خدا دوستون داره، شما چرا خودتونو دوس ندارین؟
میدونین چرا میگم اینو؟ وقتی شما اینجوری ناراحت میشین از شکست خوردن، وقتی میاین اینجا و درد دلتونو میگین، ینی خدا شما رو دوس داره و خیلی بهتون امید داره که برگردین. پس ناامید نباشید لطفا.
من چون برام اینجوری پیش اومده میگم، اصن میگفتم خوب که چی؟
ترک کنم که چی بشه؟
اصن برام حتی مهم هم نبود.
من فقط اینو میگم، شما فردا صبح از خواب که بیدار شدین به خودتون تلقین کنین که امروز اولین روز تغییرمه. یه خوشحالی و امید شیرینی تو دلتون ایجاد میشه. فکرشو بکنین اگه پاک بمونین چی میشه!! صبح که برای مدرسه یا دانشگاه که میرید بیرون لبخند بزنید، فکر کنین دیگه پاک شدین، فک کنین دیگه قرار نیس هیچ وسوسه ای سراغتون بیاد. حس آزادی فوقلعاده ای داره.
برای این میگم صبح چون سر حال و تازه این، شادابین و به حس خوبتون خیلی کمک میکنه.

خودتونو هم دوس داشته باشین.
[تصویر:  Moonmen_3_S.jpg]
این اعتیاد لعنتی چیه که تو بدترین حال جسمی باز هم میخوای اشتباهیاشتباه مه بهش معتاد شدی رو انجام بدی
[تصویر:  Untitled_2.png]
 سپاس شده توسط
(1397 آبان 1، 22:10)مهرخدا نوشته است: این اعتیاد لعنتی چیه که تو بدترین حال جسمی باز هم میخوای اشتباهیاشتباه مه بهش معتاد شدی رو انجام بدی

این ی بحث جدیه...باید ی بحثی بشه براش..مشکل شده برا منم...
بعد روزهای خوب و طولانی یهو میریزی ب هم:(
 سپاس شده توسط
سلام به همه  49-2

میدونید چیه ..
وقتی چهل رو رد میکنی .. پنجاه .. شصت 
ای بابا ..
چرا مشکلات حل نشد ؟؟ Swear1
.
.
.
دیگه فشار به اون صورت روت نیست 
مثل فیلم رستگاری در شاوشنگ
وقتی بعد از چهل یا پنجاه سال توی زندان بودن آزاد میشی
به محض اینکه پاهات رو از در زندان میذاری بیرون 
تازه با اون آزادی رویایی‌ات رو به رو میشی
کمی جلو میری .. تو خوشحال نیستی 
میترسی ..
تو به اسیر و زندانی بودن عادت کردی 
کم کم فکر میکنی که تو مرد آزادی نیستی  Hanghead

میشی مثل همون پیرمرده .. بعد از مدتی آزادی خودت رو توی هتل تموم میکنی 
..
میدونید چرا .. ؟؟
تو از بس که ناامید بودی .. برای بعد از آزادیت برنامه ای نداری 
تو سقف آرزوهات فقط پاکی بود ..
نه بعد از اون ..

تو ... که نه ..
شیطون  دائم دم گوشت میگه  

نه 
نه 
نمیشه برای همیشه ازش دور بود ..
خب برای چی ترک کنی ؟؟
چ فرقی میکنه بعد از پنج سال پاکی من بزنمت زمین یا یک هفته ؟؟
دیوونه نشو ..
الان همه درگیر این چیزا هستن 
هیچ کدومشون هم مثل تو دیوونه بازی در نمیارن 
..
.
.

می‌بینید ..
ما خودمون خواستیم 
تعارف که نداریم با هم ؟؟ 
تو هنوز خسته نیستی ازش ..
تو هنوز مشکلش رو حس نمیکینی ..
.
.
 با خودت میگی اگر ترکش کنم شکست های دیگه زندگیم رو تقصیر چ کسی یا چ چیزی بذارم ..
نه ..
ولش کن 
.
.
 همش منتطر ی روز فوق‌العاده خاص هستیم 
که یک هو به خودمون میاییم و میگیم وایی این همون روزه 
من از امروز ترکم رو شروع میکنم 
.. مثلا روز تولدم یا میلاد امام زمان 
یا شب عاشورا یا هر روز دیگه ای 
منم همینطور بودم
.
.
.
مثلا میگفتم 6 فروردین ... وااااای خدای من چ روز فوق‌العاده ای هستش .. من چ جوری تابحال متوجه نشده بودم ؟؟!!
بعدا برای کانونی ها و ... میگم همه‌ی تحولات من از فلان تاریخ بوده
.
.
همش دنبال بهونه هستیم برای تغییر .
.
.
رفیق گلم 
بشین پشت میز 
ی کاغذ بذار جلوت 
اون پایین خودت رو بِکش .. ی آدمک 
اون بالای بالا هم هدف والای زندگیت رو، نترس .. بزرگترین علاقه ات 
حالا با خودت حرف بزن 
+ سالک چیکار میکنی ؟ میخوای بقیه عمرت رو چیکار کنی 
- نمیدونم .. خسته ام 
+ میدونی چند سال گذشت ؟ چ فرصت ها و لحظاتی رو از دست دادای 
- آره .. ولی من نمیتونم 

بیایید مترسک نباشیم 
روی کاغد بنویس ..  دو تا راه از خودت به سمت بالا بکش .. به هدف نرسه 
یکی ادامه 
یکی تغییر 
حالا انتخاب کن
 راه های بین این دوتا رو توی ذهنت حذف کن 
وسط وجود نداره 
اگر برای خودت ارزش قائلی یکی از این دو راه رو انتخاب کن
..

حرف زیاده 
.
.
 خیلی 
دلم میخواد همه رو بگم 
از سختی هایی که کشیدم 
الان 116 روز که پاکم  Hanghead


من به معنای واقعی کلمه سختی کشیدم برای پاکیم 
#برگرد_به_زندگی 53

یاحق
 سپاس شده توسط
همش درست ..
متوجه ام 
اما ، من میگم تا کی قراره ادامه پیدا کنه ؟
 سپاس شده توسط
همین اوضاع بلاتکلیفی ..
همین گنگ بودن 
همین دم دمی مزاج بودن
 سپاس شده توسط
امروز اومدم بپیچونمش وسط کار دلم براش سوخت . دلم برای خودم هم سوخت ولی فکر کنم اشتباه کردم. حالم خیلی بد بود تا مادر مجازیم یه خانوم مسیحی امشب خیلی  حالم بهتره . امیدوارم بتونم رو در رو ریجکتش کنم از طرفی هم خیلی دلم براش میسوزه .  از طرفی هم به هزار دلیل نمیخوام و نمیتونم بمونم ریتم زندگیم به هم ریخته درسم رو کم مطالعه میکنم سر کلاس ها گند میزنم خوابم خوب نیست  . واقعا رابطه خارج از ازدواج خوب نیست. از طرفی هم تو این لجندونی ازدواج هم نمیشه کرد. فکر کنم این کار معامله با خداست با این که ازش بدم نمیا ولی به خاطر  یه سری اهداف حیاتی و ضروری ازش بگذرم به خدا امیدوارم که از این بهتر بهم بده. فقط امیدوارم خدا قدرتش رو بهم بده
 سپاس شده توسط
[تصویر:  Untitled_2.png]
 سپاس شده توسط
فردا میرم اون بالا ..
نوک تپه .. تنها 
سه ساعت فقط میشینم شهر رو نگاه میکنم و فکر 
شاید هم بارون بیاد ..
توی چند تا موضوع هنوز بلاتکلیف ام 
Hanghead
 سپاس شده توسط
ثبت نام یه دوره شروع شده دلم می خواد برم
خدا کنه تا پولش جور نشده به حد نصاب نرسه
Hanghead 


نمی دونم چرا اینقدر هوس زود گذر دارم که برم دنبال یاد گرفتن بعضی کارای نشو

[تصویر:  nasimhayat.png]
 سپاس شده توسط
نقل قول: خدایی داریم که به ما دستور داده اول هر کارتون همیشه باید بگید «به نام خداوندبخشنده و بخشایشگر»
چطور ممکنه همچین دستوری بده و بخشنده نباشه؟
خدا تو قران می گه: 
الزمر
قُلْ يَا عِبَادِيَ الَّذِينَ أَسْرَفُوا عَلَىٰ أَنفُسِهِمْ لَا تَقْنَطُوا مِن رَّحْمَةِ اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ يَغْفِرُ الذُّنُوبَ جَمِيعًا إِنَّهُ هُوَ الْغَفُورُ الرَّحِيمُ
ﺑﮕﻮ : ﺍﻱ ﺑﻨﺪﮔﺎﻥ ﻣﻦ ﻛﻪ [ ﺑﺎ ﺍﺭﺗﻜﺎﺏ ﮔﻨﺎﻩ ] ﺑﺮ ﺧﻮﺩ ﺯﻳﺎﺩﻩ ﺭﻭﻱ ﻛﺮﺩﻳﺪ ! ﺍﺯ ﺭﺣﻤﺖ ﺧﺪﺍ ﻧﻮﻣﻴﺪ ﻧﺸﻮﻳﺪ ، ﻳﻘﻴﻨﺎً ﺧﺪﺍ ﻫﻤﻪ ﮔﻨﺎﻫﺎﻥ ﺭﺍ ﻣﻰ  ﺁﻣﺮﺯﺩ ; ﺯﻳﺮﺍ ﺍﻭ ﺑﺴﻴﺎﺭ ﺁﻣﺮﺯﻧﺪﻩ ﻭ ﻣﻬﺮﺑﺎﻥ ﺍﺳﺖ ;(٣٥) 
همینطور می گه:
الفرقان
إِلَّا مَن تَابَ وَآمَنَ وَعَمِلَ عَمَلًا صَالِحًا فَأُولَٰئِكَ يُبَدِّلُ اللَّهُ سَيِّئَاتِهِمْ حَسَنَاتٍ وَكَانَ اللَّهُ غَفُورًا رَّحِيمًا
ﻣﮕﺮ ﺁﻧﺎﻥ ﻛﻪ ﺗﻮﺑﻪ ﻛﻨﻨﺪ ﻭ ﺍﻳﻤﺎﻥ ﺁﻭﺭﻧﺪ ﻭ ﻛﺎﺭ ﺷﺎﻳﺴﺘﻪ ﺍﻧﺠﺎم ﺩﻫﻨﺪ ، ﻛﻪ ﺧﺪﺍ ﺑﺪﻱ ﻫﺎﻳﺸﺎﻥ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺧﻮﺑﻲ ﻫﺎ ﺗﺒﺪﻳﻞ ﻣﻰ  ﻛﻨﺪ ; ﻭ ﺧﺪﺍ ﺑﺴﻴﺎﺭ ﺁﻣﺮﺯﻧﺪﻩ ﻭ ﻣﻬﺮﺑﺎﻥ ﺍﺳﺖ .
[تصویر:  Untitled_2.png]
بزرگ شدن،
نه به سن و سال بستگی داره..
نه به سیگاری بودن..
نه به اینکه همیشه دستت تو دست یکی باشه..
نه به هر آخر هفته مهمونی رفتن..
نه به خانواده رو پبچوندن..
بزرگ شدن،
ینی بلد باشی چجوری لبخند بزنی که کسی به خودش اجازه نده بهت احساس ترحم کنه..
ینی بدونی هرچی از بقیه کمتر انتظار داشته باشی،کمتر تو ذوقت می خوره..
ینی بتونی تو سخت ترین شرایط 'نه' بگی..
ینی بتونی تنها باشی و تنها سرتو بالا بگیری..
بزرگ شدن ینی بدونی چه چیزایی ارزش جنگیدن دارن و
چه چیزایی رو باید ول کنی تا صدمه نخوری..
ینی بتونی بدون تکیه گاه زندگی کنی،چون پاهات روی زمین محکمن..
ینی بتونی اشکاتو توی چشمات نگه داری و جلوی هر کسی سرتو پایین نندازی..
بزرگ شدن، ینی ارزش خودتو بدونی و نذاری کسی ازت بگیرتش..
و ارزش بقیه رو هم بتونی تشخیص بدی...
ینی بدونی دوست ها هرچقدر هم نزدیک باشن،خانواده نمیشن..
ینی همیشه خودتو برای بدترین ها آماده کنی،حتی وقتی همون لحظه بهترین ها توی دستتن..
بزرگ شدن،
ینی فهمیدن اینکه اشتباه برای هر کسی پیش میاد..
که بخشیدن همیشه ضعف نیست..
و به پای کسی موندن همیشه عشق نیست..
که هرکسی لبخند زد خوشحال نیست..
و هرقولی تا ابد نمیمونه..
که فرصت ها زود تموم میشن..
ولی پشتشون فرصت های دیگه ای هست.
که اشک ریختن ننگ نیست..
و اینکه زود پاک کردنشون نشونه قدرته..
بزرگ شدن،
ینی بازی زندگی رو کم کم یاد گرفتن..
و ورق ها رو حساب شده انتخاب کردن..
و تاس رو با احتیاط پرت کردن..
و گول بلوف ها رو نخوردن..
و فراموش نکردن اینکه
کازینو ها هیچ وقت نمی بازن...
به قصد برد بازی کردن،
حماقته...
هدف فقط ، همین 
1
این رو فقط برای این مینویسم که تخلیه روانی بشم
مثل بازی شطرنج رابطه رو طوری چیدم و پیش بردم که بی احترامی نکنم دلی هم نشکنم و اون خودش به رابطه پایان بده و امشب  مسیج داد و خداحافظی کرد . ولی نمیدونم چه قدر حالم بد شد خیلی حالم بده.هیچ وقت خیال نمیکردم که اینطوری بشه و گفته که سیم کارت رو میشکونه و  هیچ راه برگشتی هم نمیذاره من ایراد رو توی کار خودم میبینم و این حرکتش نشون میده دلخوره یا احتمالا دلش شکسته . باید شیب رو ملایم تر میکردم . نمیدونم چی بگم ولی از طرفی ناراحتم که کلا تموم شد از طرفی خوشحالم که تو این مقطع حساس وقتم ازاد میشه و میتونم به زندگیم برسم . ولی بذار منطقی فکر کنیم من که میدونم هیچ اینده ای با اون نداشتم من که فهمیدم  خلقیات اون رو . پس این کار دیر یا زود باید انجام میشد . و این رابطه تجربه ای شد  و رفت در خزانه ی تجارب . شاید میتونست تجربه ی بهتری بشه ...  به هر حال این زخمی هست که خوب میشه . و در اینده  مکنه چند بار سر باز کنه ولی به مرور خوب خواهد شد ولی اثرش روی پوست بنا به متابولیسم داخلی  کم یا زیاد خواهد موند ...


کاربرانِ درحال بازدید از این موضوع: 2 مهمان