امتیاز موضوع:
  • 24 رأی - میانگین امتیازات: 4.08
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

درد دل های شما

خدایا میدونم همین نزدیکی هستی 
همین اطراف 
شاید نزدیک تر از انگشت های من به این کلید ها 
کلیدهایی که همیشه حرفی برای گفتن دارن 
کلیدهایی که جادوی کلام هستن
خدایا خودت میدونی همیشه عاشقتم 
گناه کردم خطا داشتم اما بازم عاشقتم 
اگر هزار بار دیگه هم به گناه کشیده بشم سمت خودت میام 
میدونم اگر یه قدم بیام تو صد قدم میای 
معجزه یعنی خودت 
بسم الله الرحمن الرحیم
درد وُ دِل یعنی حالی این روزهای ما 
یعنی عدم موفقیت و فقط تلاش
خدایا این روزا قراره به کجا منتهی بشه  Hanghead
آینده واقعا تصویر هولناکی داره 
فقط انسان باشیم و انسان بمیریم  Hanghead
 سپاس شده توسط
تا یه حدی زندگیم رو به سمت زندگی سالم پیش بردم 
درسم رو  میخونم ولی نه به اندازه ی کافی و وافی . خ.ا هم که تا این مرحله ترکش رو پیش بردم . اینترنت هم که استفاده اش رو کم کردم .  
جبهه ی اصلیم استفاده ی درست از  نت و ترک خ.ا هست بقیه ی کاستی و کژی ها یواش یواش به سمت درست پیش خواهد رفت{بنا به شعور فعلیم}
قصدم این هست که زندگی سالمی داشته باشم درس فعالیت بدنی.پیدا کردن مهارت ها ی اجتماعی . و تقویت مهارت های اجتماعی که دارم . 
با داشتن فعالیت مغزی کافی و درست  و داشتن فعالیت بدنی : روان و جسم به قدری خسته میشه که وقتی برای کژ روی نمیگذاره . یا به قول دکتر هلاکویی: زندگی رو باید انقدر با کارهای درست و مفید پر کرد که وقتی و انرژی برای کار اشتباه نمونه. من با بیشتر دوستام قطع رابطه کردم . چون طرز فکرمون یکی و هم سطح نبود و ممکن بود  کمال هم نشین اثر کنه و من هم مثل اونها بشم . دوستانی هم که تا حدی فکرمون هم سمت و هم سطح بود از ایران رفتن . تصمیم گرفتم با انسانهایی که سطحشون از من بالاتره نشست و برخاست کنم . و به پایگاه های اجتماعی برم که انسان های موفق و وارسته ای  موجود هستند. البته میدونم برای اینکه تو اونجور مجمع ها و گروه ها جایی داشته باشم باید اسباب بزرگی هم فراهم بکنم . فعلا درست میبینم با کسی به جز یه دوست که جمعه ها باهاش به طبیعت میرم و راحتم ارتباطی نداشته باشم . و مشورت هام رو هم از مشاورم بگیرم. تا وقتی که اگه خداوند مهربان قسمت بکنه از اینجا برم. وقبل از رفتنم برای درگیر شدن با زندگی اجتماعی و یاد گرفتن مهارت ارتباط و هم زیستی و کسب تجربه  در زندگی به توصیه ی مشاورم : میخوام در اوقاتی که درس ندارم یا سبک هست درسم  یه شغل حتی بدون در آمد داشته باشم.  که پروسه ی تدریجی استقلال روانی و مالی رو  شروع و ان شا الله به نتیجه ی مطلوب برسونم
به خدا توکل کردم که ریسمانی محکم تر از این نیست . یا رب السماوات و العرض  من را از مایوسان قرار نده و از شروران انس و جن دور بدار 53
یه روزی اومدم کانون پر از درد عشق و دوری و سرشار از خ ا 
و دارم میرم از کانون پر از دلتنگی برای تک تک قلبهای تپنده حاضر در کانون و حسرت زندگی کردن مثل یه ادم معمولی
یه روزی میرسه مشکلات سخت تر میاد و حال الان هم میگذره و ساده به نظر خئاهد رسید مثل مشکلات گذشته
این نیز میگذرد
[تصویر:  Untitled_2.png]
 سپاس شده توسط
خدایا به بزرگی و کرمت راه نجات رو برای همه باز کن 
راه سعادت واقعی 
راه شادکامی 
موفقیت 
الهی به امید تو
 سپاس شده توسط
تقریبا می تونم بگم که کلا همه چیز از دستم خارج شده

انگار که من ناخدای کشتی ای هستم که به طوفان افتاده
و حالا رسیده به گرداب

من چیکار می تونم بکنم
هرکاری که از دستم بربیاد رو انجام می دم، اما این که این کشتی سالم در بره یا نه کار من نیست

وقتی چند نفر می زنن زیر حرفشون و تمام نقشه ها برآب می شه و همه ی برنامه ی ریزی های چند نامه، شکست می خوره
و اتفاقات جدید به سرعت پشت هم می افتن و تو حتی فرصت نداری ببینی چه خبره

آرامشی که الان دارم، فقط و فقط با توکل بر خدا به دست می آد

خدایا من همه رو به دست خودت سپردم، همه اش رو
انما یتقبل الله من المتقین ...


خداحافظی

 سپاس شده توسط
سلام
بعضي وقتا دور و بر آدم اينقد زود عوض ميشه كه متحير ميموني و گيج  كه كي اينقد زود همه چي عوض شد و تو بي خبر موندي!
همكار همسني دارم خانم خوب و باشخصيتي هستن تحصيلكرده و ي معلم خوب با تفاوت عقیدتی نسبتا زیاد با من
يك سالي هس كه با يكي از اساتيد وارد رابطه شده تو اين رابطه همکار من خيلي عوض شد خييييلي 
چارچوبهاشو زيرپا گذاشت پس زده شد ولي پس نرفت هزينه مالي و عاطفي و .. كرد 
مني كه از بيرون و بعنوان سوم شخص به اين رابطه نگاه ميكنم ميبينم اقائه دوست منو براي ازدواج نميخواد و اينو هر ادم ديگه اي هم متوجه ميشه حتي خوده دوستم و بارها هم اعتراف كرده كه ميدونه اين ادم دنبال رسمي كردن رابطه نیست و از اولشم گفته بود که فعلا نمیتونه ازدواج کنه
حتی کسی که اولین بار اینا رو بهم معرفی کرده بود میگفت اقائه وقتی من این خانم رو بهشون پیشنهاد دادم گفته برام دلنشین نیست و نمیخوام ..دوست من با علم به این موضوع و با امید به اینکه شاید طرف تغییر عقیده بده چه ها که نکرد و نمیکنه

چند وقت پیش بود که همکارم بهم گفت با هم رابطه هم دارن با این استدلال که چطور میشه ی دختر رو به زور شوهر میدن به صرف خوندن ی ایه و حلال هم میشن  ولی دونفر که همو دوس دارن نمیتونن این عشق رو در قالب برخی رفتارا بروز بدن
میگفت مشکلی با ازدواج سفید نداره و تنها چیزی که مانعش میشه مسائل فرهنگیه وگرنه حاضره با این اقائه ازدواج سفید کنه
میگفت تو هم اشتباه نکن اگه نمیخوای تنها بمونی اگر دیدی ی اقایی میخوره بهت خودتو از لذت محروم نکن و از جوونیت لذت ببر
شنیدن این حرفا برام تازگی نداشت قبلترها هم از خیلی ها شنیده بودم ولی تعجم از این دوستم بود که طی ی سال واقعا عوض شد 
الان بهم پیام داده شب یلدا کجایید و خونتون خالیه یا نه؟!
کاری هم ازم برنمیاد نمیدونم چطور حالیش کنم راهی که داره میره تهش حال خوب نيست
از حق نگذریم اقائه پسر با شرفیه چون بارها بوده این همکارم دعوتش کرده خونه و این اقا نرفته و گفته نمیخوام اسیب ببینی ولی دوست من دست بردار نیس و فکر میکنه میتونه دلشو بدست بیاره و فکر میکنه اگه سطح روابطشونو گسترده تر کنه بعدها هیچکدومشون حسرت به دل نخواهند بود

پ.ن: 

1. شاید نباید بوضوح اینجا حرف بزنم از این مسائل تا حداقل قبحش نریزه ولی هدف من از گفتن این حرفا اینه بچه هایی که میخونید و دانشجویید به اساتیدتون به دید یه بت نگاه نکنید حواستونو جمع کنید اساتید هم آدمن و خیلی وقتا میلغزن خصوصا دخترای عزیزم که اینجایید بشدت حواستون به خودتون باشه و فکر نکنید اساتید پیامبرن و فارغ از غریزه هستن هفته قبل هفته ناخوبی بود چون از بعضی از همکارام مسائلی رو متوجه شدم که مغز سرم شیپور کشیده این در حالیه که من دانشگاه سراسری ام نه آزاد و ...

2. نميتونم برم واتساپم رو چک کنم نمیدونم چطوری از سر خودم بازشون کنم و چطور حالیش کنم تو این رابطه داره خودشو بر فنا میده 

3. خدایا خودت به همه جوونا کمک کن
♧ ما ابدیت را در پیش داریم♧
 سپاس شده توسط
(1397 آذر 23، 21:54)شادن نوشته است: سلام
بعضي وقتا دور و بر آدم اينقد زود عوض ميشه كه متحير ميموني و گيج  كه كي اينقد زود همه چي عوض شد و تو بي خبر موندي!
همكار همسني دارم خانم خوب و باشخصيتي هستن تحصيلكرده و ي معلم خوب با تفاوت عقیدتی نسبتا زیاد با من
يك سالي هس كه با يكي از اساتيد وارد رابطه شده تو اين رابطه همکار من خيلي عوض شد خييييلي 
چارچوبهاشو زيرپا گذاشت پس زده شد ولي پس نرفت هزينه مالي و عاطفي و .. كرد 
مني كه از بيرون و بعنوان سوم شخص به اين رابطه نگاه ميكنم ميبينم اقائه دوست منو براي ازدواج نميخواد و اينو هر ادم ديگه اي هم متوجه ميشه حتي خوده دوستم و بارها هم اعتراف كرده كه ميدونه اين ادم دنبال رسمي كردن رابطه نیست و از اولشم گفته بود که فعلا نمیتونه ازدواج کنه
حتی کسی که اولین بار اینا رو بهم معرفی کرده بود میگفت اقائه وقتی من این خانم رو بهشون پیشنهاد دادم گفته برام دلنشین نیست و نمیخوام ..دوست من با علم به این موضوع و با امید به اینکه شاید طرف تغییر عقیده بده چه ها که نکرد و نمیکنه

چند وقت پیش بود که همکارم بهم گفت با هم رابطه هم دارن با این استدلال که چطور میشه ی دختر رو به زور شوهر میدن به صرف خوندن ی ایه و حلال هم میشن  ولی دونفر که همو دوس دارن نمیتونن این عشق رو در قالب برخی رفتارا بروز بدن
میگفت مشکلی با ازدواج سفید نداره و تنها چیزی که مانعش میشه مسائل فرهنگیه وگرنه حاضره با این اقائه ازدواج سفید کنه
میگفت تو هم اشتباه نکن اگه نمیخوای تنها بمونی اگر دیدی ی اقایی میخوره بهت خودتو از لذت محروم نکن و از جوونیت لذت ببر
شنیدن این حرفا برام تازگی نداشت قبلترها هم از خیلی ها شنیده بودم ولی تعجم از این دوستم بود که طی ی سال واقعا عوض شد 
الان بهم پیام داده شب یلدا کجایید و خونتون خالیه یا نه؟!
و غم دنیاااااااااااا تو دل منه چون میدونم چرا در به در دنبال اینه مکان پیدا کنه و هیچ کاری هم ازم برنمیاد نمیدونم چطور حالیش کنم راهی که داره میره تهش حال خوب نیست
از حق نگذریم اقائه پسر با شرفیه چون بارها بوده این همکارم دعوتش کرده خونه و این اقا نرفته و گفته نمیخوام اسیب ببینی ولی دوست من دست بردار نیس و فکر میکنه میتونه دلشو بدست بیاره و فکر میکنه اگه سطح روابطشونو گسترده تر کنه بعدها هیچکدومشون حسرت به دل نخواهند بود

پ.ن: 

1. شاید نباید بوضوح اینجا حرف بزنم از این مسائل تا حداقل قبحش نریزه ولی هدف من از گفتن این حرفا اینه بچه هایی که میخونید و دانشجویید به اساتیدتون به دید یه بت نگاه نکنید حواستونو جمع کنید اساتید هم آدمن و خیلی وقتا میلغزن خصوصا دخترای عزیزم که اینجایید بشدت حواستون به خودتون باشه و فکر نکنید اساتید پیامبرن اساتید فارغ از غریزه هستن هفته قبل هفته ناخوبی بود چون از همکارام مسائلی رو متوجه شدم که مغز سرم شیپور کشیده این در حالیه که من دانشگاه سراسری ام نه آزاد و ...

2. جرات ندارم برم واتساپم رو چک کنم نمیدونم چطوری از سر خودم بازشون کنم مضطربم و نمیدونم چطور حالیش کنم تو این رابطه داره خودشو بر فنا میده 

3. خدایا خودت به همه جوونا کمک کن


سلام شادن خانوم
اره ادمها تغییر میکنن. من اینقدر دیدم که دیگه تعجب نمیکنم. نمیشه گفت چرا ، فقط اینکه فاصله رسیدن از عرش به فرش یک لحظه ست. یک پیشنهاد مالی خوب ، یک وسوسه و ... حتی برعکس. مثل حر که تو یک لحظه با یک حرف امام حسین به عرش رسید. 
یه بنده خدایی بود میشناختمش. اهل نماز و روزه و اینا نبود. حتی میگفت من بی خدام. اما بخاطر یک موقعیت ازدواج خوب یهو نظرش عوض شد و با یه ادم مذهبی ازدواج کرد. واقعا تغییر کرد ها نه فقط ظاهر
: )
Just Do "THE RIGHT THING" H
خدایا یک بار دیگه می خوام شروع کنم.
بهم اجازه بده و دستم رو بگیر ....

خدایا توبه کردم ....
انما یتقبل الله من المتقین ...


خداحافظی

بزار لذتشو ببره... بیخیالش...
تو این وسط خودت میتونی چیکار کنی؟  Hanghead
ببین علی. بعضی وقتا خدا هوای ماهایی که بیشتر از بقیه زجر کشیدیم رو داره.... برامون یه جای دیگه جبران میکنه.... به حرفم ایمان داشته باش....
حتی اگه تمام دنیا هم جمع بشن و تورو بکشونن پایین اما بازم یه چیزی نمیزاره سقوط کنی.... این اتفاق میشه نقطه ی پرتاب تو... مثل یه فنر که جمع میشه اما وقتی رها میشه کلی جهش میکنه....
تو از یه جایی باید شروع کنی. چرا الان شروع نکنی...
غر نزن... شروع کن...
پ.ن :
می‌نویسم تا یادم نره.... اصولا حرفایی که بهم انگیزه میدن رو زود فراموش میکنم  Hanghead
[تصویر:  1.png] 
چقدر میتونه یه ادم نامرد باشه، اینکه همه بدوننن حالت چطوره و اون وسط یکی بیاد که اذیتت کنه با حرفاش تا حالت بد شه و بری اورژانس
خانواده به حرمت اینکه مهمون بود هیچی بهش نگفتن ولی میدونم چقدر خودخوری کردن از دستش
نمیتونم اروم شم از حرفاش و رفتارش از طرفی دارم سعی میکنم خودمو کنترل کنم تا سردردام بدتر نشه و حالم بد نشه 
تنها راهی که داشتم اومدن ایتحا بود با اینکه دکتر گفته حتی نباید به چشمام فشار بیاد تاذسردرد نگیرم
خدا خودش همه رو به راه راست هدایت کنه حتی منو
[تصویر:  Untitled_2.png]
(1397 آذر 21، 1:08)عاشق فاطمه زهرا نوشته است: تقریبا می تونم بگم که کلا همه چیز از دستم خارج شده

انگار که من ناخدای کشتی ای هستم که به طوفان افتاده
و حالا رسیده به گرداب

من چیکار می تونم بکنم
هرکاری که از دستم بربیاد رو انجام می دم، اما این که این کشتی سالم در بره یا نه کار من نیست

وقتی چند نفر می زنن زیر حرفشون و تمام نقشه ها برآب می شه و همه ی برنامه ی ریزی های چند نامه، شکست می خوره
و اتفاقات جدید به سرعت پشت هم می افتن و تو حتی فرصت نداری ببینی چه خبره

آرامشی که الان دارم، فقط و فقط با توکل بر خدا به دست می آد

خدایا من همه رو به دست خودت سپردم، همه اش رو

سلام میدونی مشکلت کجاست؟ جواب ساده ای داره ، به امید کسی نباش،رو حرف کسی حساب نکن.
خودت و خودت.تمام.

خانم شادن
منم بعنوان شخص چهارم از بیرون به شخص سوم (شما) و اون ماجرا نگاه میکنم:
خیلی صریح میگم : وقتتون رو تلف نکنید،
خیلی زیبا گفتن : خلایق هر چه لایق.

همگی دوستان موفق باشید.
 سپاس شده توسط
حالم گرفته Hanghead

حالا یههه چی بگم حالم عوض شهههه 49-2  49-2 49-2 
اینکه مامانت تو اشپز خونه بوووووی ماکارونی راه بندازه خیلیییییی هیجان انگیزهههههه  .... 4chsmu1 4chsmu1
پ.ن: وقتی به سادگی ازینننن رو به اوووون رو میشم Khansariha (13) 
پ.ن:
امتحانا شروع میشن....و منی که با این فکر دوباره حالم ازین رو به اوووون رو میشه vayy  Khansariha (13)  
بلبل جا نموووونی...:
شعر قشنگ و طنز و جالبیه.هرکی فهمید انتقادش کجاس...
اهل دانشگاهم!
قبله ام استاد است
جانمازم نمره
پیشه ام مشروطی
من کتابم را وقتی می خوانم
که بگوید استاد :
امتحان نزدیک است vayy
دیشب اما خواندم
یک ورق از آن را
همه ذرات وجودم
متعجب شده اند ... Please

من قبلا این شعرو میخوندم میخندیدماااا...حالا باید همین شعرو نوحه بخونم  ... Khansariha (13)
دعا کنین همشو جبران کنم( و حتی فرا تر از ان 4chsmu1 )
بسی ممنون 53
خسته شدم بسکه دلم دنبال یک بهونه گشت
بی رودر بایستی...
خاک تو ملاجت دل
Gigglesmile
 سپاس شده توسط
سلام
امیدوارم حال و دل همه عالی باشه
من‌ امروز نسبت به گذشتم خیلی بهتر شدم، تبدیل به یک رضای بهتر شدم
بعضی وقتا خیلی مغرور میشم از کسی که هستم، کسی که هر چقدرم تلاش کنن بهم نمیرسن..خودم با این فکر تونستم ازشون سبقت بگیرم و جلو بزنم..میدانم مغرور بودن خوب نیستش..
با اینکه خیلی خسته ام از شرایطم و خیلی ناراضی، از قبلم خیلی بهترم..
نمیدانم چطور بتونم بگم متوجه منظورم بشین، چند قدمی منفجر شدن برای همه چی عالی کردنم
من به اه و ناله کردن عادت کرده بودم، واین خیلی بده، تک و توک اینطوری میشم، سخته دست ازین عادت بد کشیدن، چون حال خودتو بدتر میکنی، انرژی منفی رو‌قوی تر میکنی..
من فهمیده بودم ولی درک بیانش رو نداشتم و با اینکه میدونستم راه حلش رو میتونم با ماندنم توی خود کانون پیدا کنم و خیلی سریع تر و با راه حل های بهتر و از دست ندادن بیشتر زمان، علتش نداشتن شهامت بودش، شهامتشو نداشتم، شهامت ماندن کنار بچه های کانون رو نداشتم..
اتفاقات همیشه هستش حالا به‌ هر شکل و حالتی، نحوه نگرش به این اتفاقات مهم هستش که من نگرش اشتباهی برای مشکلاتم داشتم ، دیدگاه من نسبت به خودم کلا منفی بودش، سر کوچکترین چیزی خودمو قضاوت میکردم، خودم ، خودمو از خودم کمتر میدیدم..
خلاصه پر از اشتباهات و فکرای نادرست و نگراشای منفی بودم، هنوزم این عادتای اشتباه رو دارم، ولی نه برا همیشه..
توی زندگی هر کسی یه نقطه ایی یه چیزی اونو کلا تو مسیر میندازه که پیش بره ولی حالب اینه هر لحظه جلو تر میری متوجه اشتباهات قبلت‌میشی ، اوایلش فکر میکنی دیگه تمومه ، ولی هر چی جلوتر بری تازه میفهمی اول راهی ، میدونی کی باید راضی تر باشی ، زمانی که فکر و نگرشت بزرگتر‌ میشه و میتونی جلوی خودتو ببینی..
اینو به‌جرات میگم بیشترمون توی یک حباب زندگی میکنیم، حباب افکارمون، توش‌خودمونو زندانی کردیم، زمانی میتونی همه چی رو ببینی که ازین حباب افکارت بیای بیرون، ذهنتو به دنیای روبروت باز کنی..
توی این مدت خیلی پیشرفت ها داشتم، ازین بابت از خودم خوشحالم و از خدا ممنونم که هوامو داره..

میدونم با نبودنم چیزایی رو از دست داده باشم و میتونستم چیزای بهتری رو هم بدست بیارم که برای پیشرفت زندگیم عالی باشه ولی اینطوری حرکت کردم توی مسیر زندگیم..
میدونم هستن که ازم ناراحت باشن، نا امید کرده باشمشون یا فکر کنن فراموششان کرده باشم، حق دارین باشین، چون چیزی که از من دیدین این بودش، حالا هر چی تو فکر‌ من بوده یا باشه، چیزی که اتفاق افتاده اینه، حالا من میخوام توی حبابی که خودمو زندانی کرده بودم و هر چقدر فکر‌کرده باشم و فکرای مختلف، هر چقدرم به اینجا و همتون فکر میکردم ، ولی من اینجا نبودم ..توی حباب افکارم بودم ، توی واقعیت نبودم..واقعیت اینجاست که ببینی و نشون بدی..که من چیزی نشون ندادم..حداقلش میتونم‌بگم متاسفم بابت این اتفاق، میدونم همه اشتباه میکنن ولی وقتی ادم متوجه اشتباهش میشه، شهامت بیانش رو داشته باشه، نگفتنشم یه جور بیشعوری حساب میشه..هنوزم نگرشای و افکار اشتباه رو دارم ولی خدا هوامو داره و‌همینطور برای زندگی بهتر تلاش میکنم..
وقتی میخوای بیخیال بشی به یاد بیار چرا شروع کردی، به یاد بیار کی هستی.. 
و روی اخر بازی تمرکز کن..
 سپاس شده توسط


کاربرانِ درحال بازدید از این موضوع: 3 مهمان