امتیاز موضوع:
  • 24 رأی - میانگین امتیازات: 4.08
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

درد دل های شما

(1395 شهريور 12، 11:26)ما می توانیم91 نوشته است: سلام
زندگیم شده عین سبد صافی برنج
همه جاش سوراخه
شبا قبل خواب هرچی اعمالمو سبک سنگین میکنم میبینم همش ضرره
قیامت واقعا سخته
Hanghead
داداش به خدا نا امید نباش !!
خیلی خوبه که شبا اعمالتو سبک سنگین می کنی .. این نشون میده که برای اعمالت نگرانی .. برات مهمه ..
این خیلی خوبه ..
قیامت برای اونایی سخته که هیچ کار خیری توی زندگیشون انجام ندادن .. همش گناه جمع کردن .. به خدا و ائمه اصلا اعتقاد ندارن .. اسم امام حسین رو میشنون اصلا هیچ تاثیری برشون نداره ..  و خیلی چیز های دیگه که خودشون راه رو خودشون میبندن .

اما اگر فردی مثل شما باشه که برای اعمالش دلواپسه ، پس حتما اینو بدون که خدا بخشیدت ..
خدای خوبی داریم ...  128fs318181
[تصویر:  147.gif]
[تصویر:  ImamMahdi_mahdiyar_ir_Psd_7.jpg]
[تصویر:  05_blue3.png]
خدا چرا تمومش نمیکنی؟
 سپاس شده توسط
میگم شماها وقتی از یه چیزی ناراحتید و حالتون بده چه کار میکنید؟ 
من دارم آهنگ بیکلام غمگین گوش میدم
دور گردون گر دو روزی بر مراد ما نرفت
 دایما یکسان نباشد حال دوران غم مخور 
 سپاس شده توسط
برای غمگین شدن همیشه وقت هست
برای نا امیدی ..
برای بیماری
برای کمبود داشتن و کم اوردن همیشه وقت هست
من موجود
قدرتمند و قوی بودم و هستم 317
یا دلیل المتحیرین
یا هادی المضلین 809197ps94ijjhwg Shy
 
نگفتمت مرو آن جا که آشنات منم
در این سراب فنا چشمه حیات منم
وگر به خشم روی صد هزار سال ز من
به عاقبت به من آیی که منتهات منم
نگفتمت که به نقش جهان مشو راضی
که نقش بند سراپرده رضات منم
نگفتمت که منم بحر و تو یکی ماهی
مرو به خشک که دریای باصفات منم
نگفتمت که چو مرغان به سوی دام مرو
بیا که قدرت پرواز و پرّ و پات منم
نگفتمت که تو را ره زنند و سرد کنند
که آتش و تبش و گرمی هوات منم
نگفتمت که صفت‌های زشت در تو نهند
که گم کنی که سرچشمه صفات منم
نگفتمت که مگو کار بنده از چه جهت
نظام گیرد خلاق بی‌جهات منم
اگر چراغ دلی دان که راه خانه کجاست
وگر خداصفتی دان که کدخدات منم
سلام

زخمی ام التیام می خواهم
التیام از امام می خواهم
السلام وعلیک یا ساقی
من علیک السلام می خواهم
مستی ام را بیا دوچندان کن
جام می پشت جام می خواهم
گاه گاهی کمی جنون دارم
من جنونی مدام می خواهم
تا بگردم کمی به دور سرت
طوف بیت الحرام می خواهم
لحظه مرگ چشم در راهم
از تو حسن ختام می خواهم

ان شاء الله پنج شنبه عازم عتبات هستم..
حلال کنین بدی هایی ک دیدین .. کم کاری ها.. اذیت ها و هر چیزی ک ناراحتتون کرده رو..
دعا کنین ک بتونم بهره ببرم.. دست خالی دارم میرم دست خالی تر برنگردم..

قطعا دعاگو خواهم بود..

یاعلی.
[تصویر:  07c49977111e42a28fd6.jpg]

شبا قبل خواب یه سخنرانی مذهبی یا قسمت صوتی از برنامه سمت خدا و ... گوش میکنم بینهایت لذت میبرم از اینکه حرفی در مورد خدا و اهل بیت بشنوم
موقع اذان مغرب وقتی به مسجد میرم کل وجودم میشه  شوق  همصحبتی با خدا تو راه بین مسجد و خونه حس و حالم عوض میشه خیلی خوشحال میشم میرم برای نماز
.
.
.
از این طرفم هم این همه ناپاکی تو اینترنت و ... البته نسبت به چند سال پیش بهترم ولی بازم خوبه خوب نشدم
آخرش نفهمیدم مومن هستم فاسق هستم چیم  Shy
أَعْدَي عَدُوِّكَ نَفْسَكَ الَّتِي بَيْنَ جَنْبَيْكَ - بزرگترین دشمن انسان، هوای نفس است

أفْضَلُ الجِهادِ جِهادُ النَّفْسِ عنِ الهَوى ، و فِطامُها عَن 
جَاهِدُوا أَهْوَاءَكُمْ كَمَا تُجَاهِدُونَ أَعْدَاءَكُم‏ - با هواهای نفسانی خودتان مثل دشمنتان بجنگید

به قبرستان گذر کردم صباحی شنیدم ناله و افغان و آهی شنیدم کله‌ای با خاک می‌گفت که این دنیا نمی‌ارزد بکاهی


 سپاس شده توسط
امروز همه ی آوارهای دنیا سرم ریخت و رفتم زیر چندین تن خاک ناقابل
 سپاس شده توسط
(1395 شهريور 16، 20:44)پارادایس نوشته است: امروز همه ی آوارهای دنیا سرم ریخت و رفتم زیر چندین تن خاک ناقابل

امروز دقیقا برا منم چنین اتفاقی افتاد.
 سپاس شده توسط
آخ خسته شدم از زندگی
خیلی خسته شدم
اصلا تو این زندگی خودمو فراموش کردم
یادم نمیاد کی بودم کی هستم و کی میشم
چقد شاد و سر زنده بودم قبلا
چقد شور و اشتیاق در من بود
دنبال خندوندن بقیه بودم
دنبال شادی بودم
الان فقط دنبال بدبختی ام
نه اینکه دنبال غم باشم
غم و درد ول کن من نیست
همش دنبال منه
مث کنه چسبیده به من
خدایا کمکم کن...خیلی وقته ازت دور شدم
شایدم این همه بدبختی به خاطر دور شدن از تو باشه
خیلی ازت دور شدم
خیلیییییییییی
چقد بدبخت شدم من

  [تصویر:  final%204.png]
 
[تصویر:  05_blue.png]
عقل یعنی راه درست تصمیم درست
راه درست تصمیم درست یعنی حرف خدا
وآیا میشه اسم حسی رو که حاصل ندید گرفتن حرف خداست ، گذاشت عشق؟!!!!!
53 برنامه ریزی روزانه  53 

در این دنیا اگر غم هست
صبوری کن خدا هم هست
 سپاس شده توسط
از فقیر { بازگشت به خاک } به غنی و متعال { پروردگار عزیز }

خدایا من تو کف کره زمین به داشتن خدایی به  عظمت  تو افتخار میکنم و چه افتخاری بالاتر از اینکه تو خدای من هستی  302 - تو دقیقا همون خدایی هستی که من میخوام و دوسش دارم 

هر چند تو  توی  عرش کبریایی خودت شرم میکنی بنده معصیت کار رو ناسپاسی مثل من داری 

من رو خلق کردی جانشین تو باشم روی زمین و ملائکه در خدمت من باشند 

متاسفم برای خودم که نتونستم به حدی که تو میخواستی برسم و متاسفانه مشغول غیر تو شدم  20
أَعْدَي عَدُوِّكَ نَفْسَكَ الَّتِي بَيْنَ جَنْبَيْكَ - بزرگترین دشمن انسان، هوای نفس است

أفْضَلُ الجِهادِ جِهادُ النَّفْسِ عنِ الهَوى ، و فِطامُها عَن 
جَاهِدُوا أَهْوَاءَكُمْ كَمَا تُجَاهِدُونَ أَعْدَاءَكُم‏ - با هواهای نفسانی خودتان مثل دشمنتان بجنگید

به قبرستان گذر کردم صباحی شنیدم ناله و افغان و آهی شنیدم کله‌ای با خاک می‌گفت که این دنیا نمی‌ارزد بکاهی


 سپاس شده توسط
متاسفم برات شادبانو
وقتتو عمرتو احساساتتو گذاشتی برای کسی که فکر میکردی حرفاش حقیقت داره
میگه دوستتم واقعا دوستته وقتی میگه ابجیتم مث ابجی نداشتته
اما تا کی میخوای ادم نشی و گول ظاهر و حرفای دورغی مردومو بخوری
 سپاس شده توسط
این که سردرد داشته باشی نمیگم اصلا مهم نیست...
ولی اون قدرها هم مهم نیست...

من با این همه دردی که میکشم مشکلی ندارم...

مشکل من حس پوچی هست که تو روزهای درد با خودم حمل می کنم...
ظلم بی حدی که انجام میدم...
نقش بازی کردن هایی که مجبورم...
دروغ هایی که به عمد باید بگم... 

دقیقا سردردهام یک روز درمیونه...
یک روز خوب... یک روز در حد مرگ سردرد...

تو این شرایط
چقدر می تونم واسه زندگیم برنامه ریزی داشته باشم؟
به کی چه قولی می تونم بدم؟
قشنگ حس می کنم زندگیم رو هواست...

یه آدم بیمار چه قدر نرمال می تونه زندگی کنه؟
چقدر بار روی دوش آدم های اطرافشه؟
چقدر بقیه تحمل وجودش رو دارن؟

یه آدم بیمار چقدر می تونه به چیزهایی که می دونه عمل کنه؟
عملکرد من 10 درصد دانش من هم نیست...
به خیلی چیزهایی که می دونم باید عمل کنم نمی کنم... به خیلی چیزهایی که می دونم نباید کرد، عمل می کنم...
توانش رو ندارم... بدنم یاری نمی کنه...

تو روزهای درد واقعا مغزم کششش رو نداره...
اصلا نمی فهمم طرف مقابلم چی میگه... شوخی می کنه یا جدی میگه...دست میندازه یا حرف دلشه...
هر کس هر سئوالی می پرسه، میگم زنده باشید... آخر هر کلامم میگم سلامت باشید...

شما شاید یه بخش کوچیک از ظلم من در حق کانون رو اینجا ببینید...
اما اگه بدونید چقدر ظلم ناخواسته در خارج از این فضا به بقیه تحمیل می کنم...
از همه بیشتر چقدر ظلم به خودم می کنم...

و بدتر از همه ی این ها نقش بازی کردن هاست...
در طول روز مدام باید در مورد چیزهایی حرف بزنی که حرف دلت نیست... دغدغه ت نیست... فکر تو نیست... حتا تصور و توهم تو هم نیست...
اما واسه اینکه حال طرف مقابلت بد نشه، مجبوری که این طور باشی...
همه چیز رو باید عادی جلوه داد...

صبح زود از خواب پامیشی می بینی از درد به خودت می پیچی... و می دونی تا آخر روز هم این درد ادامه داره...
و حالا تو باید بری اداره و با صدای بلند با چهره ای گشاده سلام و احوال پرسی کنی....

کاش بعد از سلام، سئوال حالت چطوره نبود...
از شانس بد من، این سئوال بی فاصله به دنبالشه...
و مشکل همیشگی من اینه که به دروغ بگم خوبم؟ به راست بگم بدم؟
اگه دروغ بگم، تا چه اندازه دروغ بگم؟
به کی دروغ بگم؟ به کی راست؟
به کی چقدر دروغ بگم؟ به کی چقدر راست؟

سر کارم مامانم زنگ می زنه میگه امروز چطوری؟
اول قصد پیچوندن دارم میگم ممنون شکر خدا سلامت باشید... آخه یه مادر مگه چقدر تحمل زجر کشیدن بچه ش رو داره؟
میپرسه یعنی بهتری؟
و باز من ادامه میدم ممنونم خوبم...
بعد میگه خدا رو شکر من میدونستم خوب میشی! این داروها بالاخره تاثیرشون رو گذاشتن... پس دیگه زنگ نزنم به این دکتر جدیده...
و من باید حرفش رو قطع کنم که نه مادر جان... درد دارم... خیلی هم درد دارم.... تو رو خدا زنگ بزن... دروغ گفتم... گفتن یک و نیم زنگ بزنید... یه موقع دیرتر نشه...

از این که مدام خودم رو به عنوان یه آدم بیمار و دردمند معرفی کنم خوشم نمیاد...
و از اون طرف از اینکه مدام بقیه رو بپیچونم، دروغ بگم و وانمود کنم، به حس انزجار رسیدم...
سر دو راهی موندم که هنوز هم نمی دونم کدوم طرفی باید بپیچم...

و
چقدرسخته تنهایی سیر کردن این مسیر...
حتا تو خونه هم نتونی برای آروم شدن دردت دستت رو رو سرت بگیری... چون با دیدن این صحنه، قلب بقیه رو به درد میاری...
جکی چان:
萨拉姆如一个巴拉姆萨拉萨拉姆如姆如何拉明

یه فکری به سرم زد...
ان طور که جناب ملاصدارا میگه و من میفهمم، خیالات ما از خود ما بیرون نیست و با ما متحده و فعالیت نفس ماست؛
یعنی خیالات و معلومات رو نفس ما میسازه و نفس ما هم با این معلومات و خیالات میتونه سیر صودی یا نزولی در تکامل داشته باشه؛

به نظر میرسه این سالهایی که چشم ناهنجاری دید و در قلب زنگارش نشست و این سالهایی که ذهن خیالپردازیهای ناپسند کرد و صورتش در جان نقش بست
کار رو رسونده به جایی که بعضی وقتا ناخودآگاه میل به بدی فعال بشه و مثلا در خواب کاری بکنم که ناراحتی خودمو در پی داشته باشه.

به ذهنم رسید که بیام علاوه بر فکرهای معقول مثبت،
قوه ی خیالم رو هم در راه خوبیها فعال کنم؛

بر خلاف حال حاضر که فکرهای منفیه و بوی ناامیدی میده و خیالاتم هم پر از تشویش و اضطرابه.

پیشنهادم اینه: تصویرسازی از بهشت.

بیام در خیالاتم در بهشت چرخ بزنم؛ میتونم از آموزه های دینی کمک بگیرم؛ میتونم از یافته های آدمای خوب گذشته کمک بگیرم؛ از ادبیات غنی؛ از خیالاتم و آرزوهام.

فرض کنم تو بهشتم و دارم قدم میزنم
چی میبینم؟
چی دارم میبینم؟

پیشنهادم به خودم اینه که بیام این آرزوها رو توصیف کنم.
اونم نه به شکل کلاسیک و رسمی.

خیلی خودمونی ... فانتزی یا رویایی یا ...
و البته از آیات قرآن و روایات کمک بگیرم و سعی کنم تصورشون کنم.

ان شاء الله ادامه دارد...
یا علی


کاربرانِ درحال بازدید از این موضوع: 3 مهمان