امتیاز موضوع:
  • 4 رأی - میانگین امتیازات: 4.5
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

شعر و نثر ادیبان

#61
زلیخا چو گشت از می عشق مست
به دامان یوسف درآویخت دست
چنان دیو شهوت رضا داده بود
که چون گرگ در یوسف افتاده بود
بتی داشت بانوی مصر از رخام
بر او معتکف بامدادان و شام
در آن لحظه رویش بپوشید و سر
مبادا که زشت آیدش در نظر
غم آلوده یوسف به کنجی نشست
به سر بر ز نفس ستمگاره دست
زلیخا دو دستش ببوسید و پای
که ای سست پیمان سرکش درآی
به سندان دلی روی در هم مکش
به تندی پریشان مکن وقت خوش
روان گشتش از دیده بر چهره جوی
که برگرد و ناپاکی از من مجوی
تو در روی سنگی شدی شرمناک
مرا شرم باد از خداوند پاک
چه سود از پشیمانی آید به کف
چو سرمایه‌ی عمر کردی تلف؟
شراب از پی سرخ رویی خورند
وز او عاقبت زرد رویی برند
به عذرآوری خواهش امروز کن
که فردا نماند مجال سخن
مادر اگر نبودی.................!!؟؟؟؟
53

هرجای دنیایی دلم اونجاست..من کعبه مو دور تو می سازم
من پشت کردم به همه دنیا...تا رو به تو سجاده بندازم
53
گاهی پرستیدن عبادت نیست...با اینکه سر رو مهر میزاری
گاهی برای دیدن عشقت...باید سر از رو مهر برداری
53
یک عمر هر دردی به من دادی...حس میکنم عین نیازم بود
جایی که افتادم به پای تو...زیباترین جای نمازم بود
#62
همه
لرزش دست و دلم
از آن بود که
که عشق
پناهی گردد،
پروازی نه
گریز گاهی گردد.
آی عشق آی عشق
چهره آبیت پیدا نیست
***
و خنکای مرحمی
بر شعله زخمی
نه شور شعله
بر سرمای درون
آی عشق آی عشق
چهره سرخت پیدا نیست.
***
غبار تیره تسکینی
بر حضور ِ وهن
و دنج ِ رهائی
بر گریز حضور.
سیاهی
بر آرامش آبی
و سبزه برگچه
بر ارغوان
آی عشق آی عشق
رنگ آشنایت
پیدا نیست.
*****

گفتی که باد مرده ست
گفتی که:
« باد، مرده ست!
از جای بر نکنده یکی سقف راز پوش
بر آسیاب ِ خون،
نشکسته در به قلعه بیداد،
بر خاک نفکنیده یکی کاخ
باژگون.
مرده ست باد!»
گفتی:
« بر تیزه های کوه
با پیکرش،فروشنده در خون،
افسرده است باد!»
تو بارها و بارها
با زندگیت
شرمساری
از مردگان کشیده ای.
( این را،من
همچون تبی
ـ درست
همچون تبی که خون به رگم خشک می کند
احساس کرده ام.)
وقتی که بی امید وپریشان
گفتی:
«مرده ست باد!
بر تیزه های کوه
با پیکر کشیده به خونش
افسرده است باد!» ـ
آنان که سهم شان را از باد
با دوستا قبان معاوضه کردند
در دخمه های تسمه و زرد آب،
گفتند در جواب تو، با کبر دردشان:
« ـ زنده ست باد!
تا زنده است باد!
توفان آخرین را
در کار گاه ِ فکرت ِ رعد اندیش
ترسیم می کند،
کبر کثیف ِ کوه ِ غلط را
بر خاک افکنیدن
تعلیم می کند !»
(آنان
ایمانشان
ملاطی
از خون و پاره سنگ و عقاب است.)
***
گفتند:
«- باد زنده است،
بیدار ِ کار ِ خویش
هشیار ِ کار ِ خویش!»
گفتی:
«- نه ! مرده
باد!
زخمی عظیم مهلک
از کوه خورده
باد!»
تو بارها و بارها
با زندگیت شر مساری
از مردگان کشیده ای،
این را من
همچون تبی که خون به رگم خشک می کند
احساس کرده ام.

استاد فرزانه احمد شاملو


ارادتمند سرباز كانون...
يا علي53
#63
تهيدست.

---------------

دختري خرد به مهماني رفت
در صف دختركي چند خزيد

آن يك افگنده بر ابروي گره
وين يكي جامه به يك سوي كشيد

اين يكي وصله زانوش بنمود
وان به پيراهن تنگش خنديد

آن ز ژوليدگي مويش گفت
وين ز بيرنگي رويش پرسيد

گر چه آهسته سخن مي گفتند
همه را گوش فرا داد و شنيد

گفت: خنديد به افتاده ، سپهر
زان شما نيز به من مي خنديد؟

ز كه رنجد دل فرسوده من
بايد از گردش گيتي رنجيد

چه شكايت كنم از طعنه خلق
به من از دهر رسيد آنچه رسيد

نيستيد آگه ازين زخم ، از آنك
مار ادبار ، شما را نگزيد

درزي مفلس و منعم نه يكي است
فقر از بهر من اين جامه بريد

مادرم دست بشست از هستي
دست شفقت بر سر من نكشيد

شانه ي موي من ، انگشت من است
هيچكس شانه برايم نخريد

تلخ بود آنچه به من نوشاندند
مي تقدير ، ببايد نوشيد

خوش بود بازي اطفال وليك
هيچ طفليم به بازي نگزيد

بهره از كودكي آن طفل چه برد؟
كه نه خنديد و نه جست و نه دويد

جامه ي سبز مرا بند گسست
موزه سرخ مرا ، رنگ پريد

جامه عيد نكردم در بر
سوي گرمابه نرفتم ، شب عيد

اين ره و رسم قديم فلك است
كه توانگر ز تهيدست بريد

خيره از من نرميديد شما
هر كه آفت زده اي ديد رميد

به نويد و به نوا طفل خوشست
من چه دارم ز نوا و ز نويد

كس به رويم در شادي نگشود
آنكه در بست ، نهان كرد كليد

دوش تا صبح توانگر بودم
زان گهر ها كه ز چشمم غلطيد

مادري بوسه به دختر مي داد
كاش اين درد به دل مي گنجيد

من كجا بوسه ي مادر ديدم
اشك بود آنكه ز رويم بوسيد

خرم آن طفل كه بودش مادر
روشن آن ديده كه رويش مي ديد

مادرم گوهر من بود ز دهر
زاغ گيتي ، گهرم را دزديد

[تصویر:  l1183064550.jpg]

ارادتمند سرباز كانون....
يا علي53
#64
سلام سلام سلام!Khansariha (48)
فکر کردی من این شعرا رو از کجا می نویسم؟؟؟
خود م میرم میشینم همه رو از تو دیوان سعدی و اینا پیدا می کنم و با دست مبارک دونه دونه تایپ میکنم.خب معلومه که اسم شاعرشو میدونم.ولی انگار اغلبش خودشون بیت معرفی دارند!!اوکی من حواسم نبود از این به بعد به این دقت می کنم!
راستی این گلچین که گفتی من نمی تونم گلچین کنم اخه همش خیلی قشنگه!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!من چطوری این همه نکات قشنگو گلچین کنممممممم سلام جون!خب اینا رو ذخیره کنین بعدا بخونین هه هه ههvarzeshMuscular ولی باشه سعی میکنم این کارو بکنم!
مادر اگر نبودی.................!!؟؟؟؟
53

هرجای دنیایی دلم اونجاست..من کعبه مو دور تو می سازم
من پشت کردم به همه دنیا...تا رو به تو سجاده بندازم
53
گاهی پرستیدن عبادت نیست...با اینکه سر رو مهر میزاری
گاهی برای دیدن عشقت...باید سر از رو مهر برداری
53
یک عمر هر دردی به من دادی...حس میکنم عین نیازم بود
جایی که افتادم به پای تو...زیباترین جای نمازم بود
#65
همچو مجنون کو سگی را می نواخت / بوسه اش می داد و پیشش می گداخت

گرد او می گشت خاضع در طواف / هم جلاب شکرش می داد صاف

بوالفضولی گفت: ای مجنون خام / این چه شیدست این که می آری مدام؟

پوز سگ دایم پلیدی می خورد / مقعد خود را به لب می استرد

عیب های سگ بسی او برشمرد / عیب دان از غیب دان بویی نبرد

گفت مجنون تو همه نقشی و تن / اندر آ و بنگرش از چشم من

کین طلسم بسته مولی ست این / پاسبان کوچه لیلی ست این

همتش بین و، دل و جان و شناخت / کو کجا بگزید و، مسکنگاه ساخت

او سگ فرخ رخ کهف من است / بلکه او همدرد و هم لهف من است

آن سگی که باشد اندر کوی او / من به شیران کی دهم یک موی او؟

ای که شیران مر سگانش را غلام / گفت، امکان نیست، خامش، والسلام

گر ز صورت بگذرید ای دوستان / جنت است و گلستان در گلستان

صورت خود چون شکستی، سوختی / صورت کل را شکست آموختی

بعد از آن هر صورتی را بشکنی / ...

(مثنوی معنوی / دفتر سوم / بیت 567)
#66
و بدان! کسی که گنجینه های آسمان و زمین در دست اوست تو را در دعا رخصت داده و پذیرفتن دعایت را بر عهده نهاده .
و تو را فرموده تا از او خواهی تا به تو دهد , و از او طلبی تا تو را بیامرزد .
و میان خود و تو کسی را نگمارده تا تو را از وی باز دارد و از کسی ناگزیرت نکرده که نزد او برای میانجی گری آرد , و اگر گناه کردی از توبه ات منع ننموده
و در کیفرت شتاب نفرموده و چون بدو باز گردی سرزنشت نکند , و آنجا که رسوا شدنت سزاست پرده ات را ندرد ؛
و در پذیرفتن توبه بر تو سخت نگرفته و حساب گناهت را نکشیده ,و از بخشایش نومیدت نگردانیده , بلکه بازگشتت را از گناه نیک شمرده و هر گناهت را یکی گرفته و هر کار نیکویت را ده به حساب آورده
و در بازگشت را برایت باز گذارده و چون بخوانیش آوایت را شنود , و چون راز خود را با او در میان نهی آن را داند , پس حاجت خود را بدو نمایی و آنچه در دل داری پیش او بگشایی, و از اندوه خویش بدو شکایت کنی و خواهی تا غم تو را گشاید و در کارها یاری ات نماید و از گنجینه های رحمت او آن را که خواهی آن را خواهی که بخشیدنش از جز او نیاید : از افزودن مدت زندگانی و تندرستی ها و در روزی ها فراوانی.
من از عهد آدم تو را دوست دارم ---------از آغاز عالم تو را دوست دارم
چه شبها من و آسمان تا دم صبح--------سروديم نم نم: تو را دوست دارم
نه خطي، نه خالي! نه خواب و خيالي!-- من اي حس مبهم تو را دوست دارم
سلامي صميمي تر از غم نديدم ---------به اندازه ي غم تو را دوست دارم
بيا تا صدا از دل سنگ خيزد --------------بگوييم با هم: تو را دوست دارم
جهان يك دهان شد هماواز با ما: ---------تو را دوست دارم، تو را دوست دارم
[تصویر:  hosein.jpg]
#67
من چیستم ؟

لبخند پر ملامت پاییزی غروب

در جستجوی شب

یک شبنم فتاده به چنگ شب حیات

گمنام و بی نشان

در آرزوی سرزدن آفتاب مرگ

دکتر علی شریعتی
دیری است که دعاهایمان »ندبه« شده است و هر صبح جمعه مشعل چشم های ما با زلال اشک روشن می شود. و من در کوچه های سرگردان »غیبت« تو را می جویم شاید مرا به میهمانی نگاهت بخوانی.
...«ღღ
کویر وجودم در انتظار باران ظهور توست
ღღ»...
[تصویر:  14a5beeb2cd5ff.gif]
#68
گمان مبرید کسانی که در راه خدا کشته شده اند، مرده اند؛ بلکه آنها زنده اند و در نزد پروردگارشان روزی داده می شوند

امـروز توی محلــمون باز یه مســـافر اومــده ----- محله غرق نور شده آخه یه زائر اومده
حال و هوای کوچمون امروز چقدر صفا داره ----- آخه بی بیِ کوچمـون زائر کربـلا داره
رفـتـم منــم بـهـش بـگم زیارتـت قـبـول باشــه ----- برا تبرک بگیرم خاکــی که رو لباسشه
رفتـم بهش بگم که از ، کـرب و بـلا برام بگه ----- بــهش بـگم از حـرم ارباب با وفام بگه
رفتـم منم سوغاتـیـمو بگیـرم از دست خودش ----- رفتم بگم حسین حسین،اونکه شدم مست خودش
ولی یه صحنه ی عجیب دل منو خدایی کرد ----- دیدن اون صحنه همه محله رو هوایی کرد
دیدم مسافر بی بی از خود لاهوت اومده ----- زائر کربلای ما میون تابوت اومده
محله غرق گریه شد ، ولی بی بی شادی می کرد ----- برا جوون خوشگلش ، شادی دومادی می کرد
می گفت مسافرم دیگه به خونه اومد ز سفر ----- حسابی سر بلند شدم ،اگرچه اون نداره سر
می گفت که پیش فاطمه عزیز و رو سفید شدم ----- دعای من قبول شده که مادر شهید شدم
رفتم جلو تا ببینم صورت اون مسافر و ----- قشنگ تماشا بکنم پرستوی مهاجرو
ولی تو تابوتش نبود هیچ اثری از بدنش ----- فقط یه مشتی استخون بودش میون کفنش
من از عهد آدم تو را دوست دارم ---------از آغاز عالم تو را دوست دارم
چه شبها من و آسمان تا دم صبح--------سروديم نم نم: تو را دوست دارم
نه خطي، نه خالي! نه خواب و خيالي!-- من اي حس مبهم تو را دوست دارم
سلامي صميمي تر از غم نديدم ---------به اندازه ي غم تو را دوست دارم
بيا تا صدا از دل سنگ خيزد --------------بگوييم با هم: تو را دوست دارم
جهان يك دهان شد هماواز با ما: ---------تو را دوست دارم، تو را دوست دارم
[تصویر:  hosein.jpg]
#69
لحظه های کاغذی

خسته ام از آرزوها ، آرزوهای شعاری
شوق پرواز مجازی ، بالهای استعاری
لحظه های کاغذی را ، روز و شب تکرار کردن
خاطرات بایگانی ، زندگی های اداری
آفتاب زرد و غمگین ، پله های رو به پایین
سقفهای سرد و سنگین ، آسمانهای اجاری
با نگاهی سرشکسته ، چشمهایی پینه بسته
خسته از درهای بسته ، خسته از چشم انتظاری
صندلی های خمیده ، میزهای صف کشیده
خنده های لب پریده ، گریه های اختیاری
عصر جدول های خالی ، پارکهای این حوالی
پرسه های بی خیالی ، نیمکت های خماری
رونوشت روزها را ، روی هم سنجاق کردم :
شنبه های بی پناهی ، جمعه های بی قراری
عاقبت پرونده ام را ، با غبار آرزوها
خاک خواهد بست روزی ، باد خواهد برد باری
روی میز خالی من ، صفحه ی باز حوادث
در ستون تسلیت ها ، نامی از ما یادگاری


قیصر امین پور
#70
طلوع:
من نمیخوام اینجوری زندگی کنم!
خوشا باران و وصف بی مثالش
#71
اینگونه باش

در دوستی چــون آیــنـــه در مهـر چو مــادر
نرمی زگل و عشق زپروانه بیاموز
چون شمع بزن تیشه به عمر شب و ظلـمــت
رندی تو زدُردی کش میخانه بیاموز
بــا مـهــر بـــرون کن دَدِ خشم از تن و جانت
آواز خوش از بلبل مستانه بیاموز
پــیــوستــه تــو پـیـغـامـبر عشق و صفا باش
دلدادگی از دلبر جانانه بیاموز
بــا مــهــر تـــو صـیـقـل بــزن آیـیـنـه قــلـبـت
صــافــی زصـفـای دل دیوانه بیاموز*
بــرگیـــر غبـــار غــمـــی از قـــلــب حــزیـنی
پــاکـیــزگــی از زمــزم آن خانه* بیاموز
پیــوستـــه بـــه کسب ادب و علم وهنر کوش
صد درس تو ازمسجد و میخانه بـیاموز
جـــاویــــد بــکـــن هـــردو جـهــان نـام بلندت
مهــرازل از صــاحـب این خانه* بیاموز


محمد جاوید

*دل دیوانه =عاشق
*آن خانه=کعبه
*صاحب این خانه= خدا
#72
مارگیری به کوهی برف گیر رفت تا ماری بیابد و برای نمایش به شهر ببرد. در جستجویش مار بسیار بزرگی پیدا کرد.

او همى‏جستى يكى مارى شگرف...........گرد كوهستان و در ايام برف‏
مارگير اندر زمستان شديد.......... مار مى‏جست اژدهايى مرده ديد

او گمان برد آن مار مرده است و کشان کشان آن را با خود به شهر برد ولی نمی دانست که این مار در اثربرف و سرما افسرده و بی جان است وگرنه در واقع زنده است: ‏

او همى مرده گمان بردش و ليك .......... زنده بود و او نديدش نيك نيك‏
او ز سرماها و برف افسرده بود .......... زنده بود و شكل مرده مى‏نمود

او مار را با خود به بغداد برد و معرکه گرفت و مردم زیادی جمع شدند تا تماشایش کنند

تا به بغداد آمد آن هنگامه جو.......... تا نهد هنگامه‏اى بر چار سو
بر لب شط مرد هنگامه نهاد.......... غلغله در شهر بغداد اوفتاد
جمع آمد صد هزاران ژاژخا .......... حلقه كرده پشت پا بر پشت پا

وقتی آن همه جمعیت به تماشا و هورا کشیدن برای مارگیر گرد آمدند مار که افسرده بود از گرمای آنها جانی گرفت و جنبیدن آغاز کرد

آفتاب گرم سيرش گرم كرد.......... رفت از اعضاى او اخلاط سرد
مرده بود و زنده گشت او از شگفت ......... اژدها بر خويش جنبيدن گرفت‏

مردمان که جنبیدن و یورش مار را دیدند همه از ترس گریختند طوری که بسیاری زیر دست و پا کشته شدند

در هزيمت بس خلايق كشته شد ......... از فتاده كشتگان صد پشته شد

مارگیر هراسان از کاری که کرده بود اینک نمی دانست چه تدبیری انگیزد. این میش نادان نمی دانست گرگ خویش را بیدار کرده است‏

گرگ را بيدار كرد آن كور ميش.......... رفت نادان سوى عزراييل خويش‏

آن مار بزرگ مارگیر نادان را یک لقمه خویش ساخت و او را بلعید

اژدها يك لقمه كرد آن گيج را .......... سهل باشد خون خورى حجاج را

این مار همان نفس آدمی است. نفس تا زمانی که دور از قدرت و شهرت و ثروت و ...است بسان ماری مرده و بی خطر است اما چون تمکن می یابد خلق بی شماری را می درد و حتی به خودش هم رحم نمی کند.

نفست اژدرهاست او كى مرده است.......... از غم بى‏آلتى افسرده است‏
گر بيابد آلت فرعون او ......... كه به امر او همى‏رفت آب جو
آن گه او بنياد فرعونى كند ........ راه صد موسى و صد هارون زند
53  تا حالا مهمترین تجربه ام این بوده که  که هیچ روشی توی ترک گناهان  مثل همنشینی با دوستان خدا جواب سریع و قطعی و موندگار  نمیده !53
#73
با سلام

متن آهنگ بي همتا ، كه ناصر عبدالهي خوندتش:

دل اگه خونهء غم شد من اگه پریشونم
تا ابد من به یاد عشقت ترانه میخونم
من پُرِ حس نیازم تو نجیب و بی همتا
دیگه از اون نگاه پاکت جدا نمیمونم

دل سادهء اونی که تنها
تو براش بودی تموم دنیا
حالا خونهء غمه تو این شبهــــااا
میدونم همه دلم اسیره
آخه عشق تو مثل کویره
تب تشنگی میمونه تو لبهــــااا

ما همه نسلامون جوونه
دلامون دریا
بیا با هم رها بشیم
از همه این دنیا
دلو از این قفس رها کن
قفس غمهـــــــا
نگو عاشق شدن دروغه
خوابه و رویـــــــااا

يا حق !
وَ احـــفَــظـنِــی بِــرَحـــمَـــتِـــکَ یــا الله
#74
به قول نیمای عزیز53

بـه بـه

به تیغم گر کشد دستش نگیرم ... وگر تیرم زند منت پذیرم
کمان ابرویت را گو بزن تیر ... که پیش دست و بازویت بمیرم


غم گیتی گر از پایم درآرد ... بجز ساغر که باشد دستگیرم
برآی ای آفتاب صبح امید ... که در دست شب هجران اسیرم


به فریادم رس ای پیر خرابات ... به یک جرعه جوانم کن که پیرم
به گیسوی تو خوردم دوش سوگند ... که من از پای تو سر بر نگیرم


بسوز این خرقه تقوا تو حافظ ... که گر آتش شوم در وی نگیرم
دیری است که دعاهایمان »ندبه« شده است و هر صبح جمعه مشعل چشم های ما با زلال اشک روشن می شود. و من در کوچه های سرگردان »غیبت« تو را می جویم شاید مرا به میهمانی نگاهت بخوانی.
...«ღღ
کویر وجودم در انتظار باران ظهور توست
ღღ»...
[تصویر:  14a5beeb2cd5ff.gif]
#75
سلام

.... تیر آرش در کمانم،
نام ایران بر زبانم،
سرکشم چون کوه آتش،
آتشم، آتشفشانم
چون سیاوش پاک پاکم،
همچو رستم پهلوانم،
کاوه ام تارپود کاویانم،
من ز ماد و از هخایم،
از ارشک، ساسانیانم،
مازیارم، بابکم من رهبر آزادگانم،
جشن یلدا، جشن نوروز هم مهرگانم،

ایرانی به خود آ -- گر به خود آیی -- به خدایی رسی

خداوند نگهدار ایران باد ...
وَ احـــفَــظـنِــی بِــرَحـــمَـــتِـــکَ یــا الله


کاربرانِ درحال بازدید از این موضوع: 1 مهمان