1395 دي 10، 1:22
غزل در نزد من هرچند جان شعر ایرانی است
تغزّل در چنین ایّام امّا راوی ما نیست
تغزّل لهجه ی عشق است و با هر گویشی زیبا است
بدا ، در باورم ، اینک ، صدای عشق زیبا نیست
ندیدی ، یا نه ؟ بر تصویر ها دیدی ، مباد اما -
ببینی او که روزی هم خروش ات بود حالا نیست
ببینی روبرویت ایستاده با نگاهی گنگ
و در پشت نقابش هیچ از آن ایّام پیدا نیست
و تو شک کرده ای بر دیده ات در خویش می گویی -
زبانم لال ، آیا اوست ؟ آیا هست ؟ آیا نیست؟
و شاید او هم از خود پرسش بی پاسخی دارد
برایش فرصت تحلیل این ناگفتنی ها نیست
مبادا ، یا نه - بادا هرچه باداباد ، فرقش چیست؟
زمان شرمساری ، چشم ها وقتی که بینا نیست
غزل می ماند و وقت تغزّل می رسد ، حیفا
نگاهی که برایش فرصت دیدار فردا نیست
محمد علی بهمنی