امتیاز موضوع:
  • 4 رأی - میانگین امتیازات: 4.5
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

شعر و نثر ادیبان

"تغزل در چنین ایام اما ...

 غزل در نزد من هرچند جان شعر ایرانی است
تغزّل در چنین ایّام امّا راوی ما نیست

تغزّل لهجه ی عشق است و با هر گویشی زیبا است
بدا ، در باورم ، اینک ، صدای عشق زیبا نیست

ندیدی ، یا نه ؟ بر تصویر ها دیدی ، مباد اما -
ببینی او که روزی هم خروش ات بود حالا نیست

ببینی روبرویت ایستاده با نگاهی گنگ
و در پشت نقابش هیچ از آن ایّام پیدا نیست

و تو شک کرده ای بر دیده ات در خویش می گویی -
زبانم لال ، آیا اوست ؟ آیا هست ؟ آیا نیست؟

و شاید او هم از خود پرسش بی پاسخی دارد
برایش فرصت تحلیل این ناگفتنی ها نیست

مبادا ، یا نه - بادا هرچه باداباد ، فرقش چیست؟
زمان شرمساری ، چشم ها وقتی که بینا نیست

غزل می ماند و وقت تغزّل می رسد ، حیفا
نگاهی که برایش فرصت دیدار فردا نیست

محمد علی بهمنی

[تصویر:  nasimhayat.png]
لکنت ِشعر و
پریشانی و جنجال ِ دلم
چه بگویم
که کمی خوب شود، حالِ دلم ..؟

نجمه زارع
♧ ما ابدیت را در پیش داریم♧
 سپاس شده توسط
بگذار اگر این بار سر از خاک برآرم
بر شانه‌ ی تنهایی خود سر بگذارم

از حاصل عمر به‌ هدر رفته‌ام ای ‌دوست
ناراضی‌ام، اما گله‌ای از تو ندارم

فاضل نظری
♧ ما ابدیت را در پیش داریم♧
 سپاس شده توسط
و " دی "
تنها دو حرفی سال
میان دو جین ماه است

مثل " تو " 
 که دو حرفی‌ترین بیت
میان هزار غزلی ...

تینا سلیمانی_فر
♧ ما ابدیت را در پیش داریم♧
اگر واقعاً دلى تنگتان باشد
همان صبحِ اولِ وقت
همان سر ظهر
همان لابلاى شلوغى هاى روزمره
همان پشت ترافيك ها
يكى از همان جاها نثارتان ميشد
نه آخرِ شب
درست قبل از خواب...
شما دقيقاً اولويت آخر هستيد!
دل خوش نكنيد

علي قاضی نظام
♧ ما ابدیت را در پیش داریم♧
خیلی حرف پشت این شعره
فلسفه حیات فریدون مشیری


موج ز خود رفته رفت 
ساحل افتاده ماند .
این، تن فرسوده را،
پای به دامن كشید؛
و آن سر آسوده را،
سوی افق ها كشاند .
***
ساحل تنها، به درد
در پی او ناله كرد:
- (( موج سبكبال من،
بی خبر از حال من،
پای تو در بند نیست !
بر سر دوشت، چو من،
كوه دماوند نیست !
« هستم اگر می روم » ! خوشتر ازین پند نیست .
بسته به زنجیر را لیك خوش آیند نیست . ))

***

ناله خاموش او، در دلم آتش فكند 
رفتن؟ ماندن؟ كدام؟ ای دل اندیشمند ؟
گفت : - (( به پایان راه، هر دو به هم می رسند ! ))
عمر گذر كرده را غرق تماشام شدم :
سینه كشان همچو موج، راهی دریا شدم
هستم اگر میروم، گفتم و رفتم چو باد
تن، همه شوق و امید، جان همه آوا شدم
بس به فراز و نشیب، رفتم و باز آمدم،
زآنهمه رفتن چه سود؟ خشت به دریا زدم !
شوق در آمد ز پای، پای درآمد به سنگ
و آن نفس گرم تاز، در خم و پیچ درنگ؛
اكنون، دیگر، دریغ، تن به قضا داده است !
موج ز خود رفته بود، ساحل افتاده است
گهی بر درد بی درمان بگریم
                                  گهی بر حال بی سامان بخندم 




بودنم درد می کند از هبوط سخت آدم بر زمین..........
راحت بخواب ای شهر! آن دیوانه مرده است
در پیله ابریشمش پروانه مرده است

در تُنگ، دیگر شور دریا غوطه‌ور نیست
آن ماهی دلتنگ، خوشبختانه مرده است

یک عمر زیر پا لگد کردند او را
اکنون که می‌گیرند روی شانه، مرده است


گنجشکها! از شانه‌هایم برنخیزید
روزی درختی زیر این ویرانه مرده است

دیگر نخواهد شد کسی مهمان آتش
آن شمع را خاموش کن! پروانه مرده است

                                     فاضل نظری
[تصویر:  15624161_425888184424770_624179248140753...%3D%3D.2.c]
برای یافتن چیزی
باید به جستجوی آنچه نیست، بروی...
53

[تصویر:  Untitled.png]
دلتنگی
همچون کودکِ پابرهنه ایست
در خیابانی پُر از هجمه ی اتومبیل ها
که هرگاه 
میخواهد عرض خیابان را طی کند
اتومبیلی با بوق ممتد از مقابلش عبور میکند
و دلتنگی
هِی میماند
هِی میماند
و هِی میماند
پشتِ چراغِ قرمزی که نامش زندگیست

کامل غلامی
♧ ما ابدیت را در پیش داریم♧
بازار قـــُـــم از نُقلِ لبت رو به کســـــادیست
        بیچــــــاره نکن "حاج حســـــین و پســـــران" را ... Khansariha (2)


پ.ن: حاج حسین سوهانی و پسران یه برند معروف سوهانه 53258zu2qvp1d9v
[تصویر:  1516091_1378333602425510_322294495_n.jpg]

535353
[تصویر:  05_blue.png]
❄️
و این باران
که در نبودنت می بارد
نامش باران نیست
نمک زخم این خاطره هاست ...

محمدشیرین‌زاده ‌|
♧ ما ابدیت را در پیش داریم♧
نظرگاه الاهی را یکی بستان کن از عشقی

که در وی رنگ و بوی گل ز خون دوستان بینی

که دولتیاری آن نبود که بر گل بوستان سازی

که دولتیاری آن باشد که در دل بوستان بینی

چو درج در دین کردی ز فیض فضل حق دل را

مترس از دیو اگر به روی ز عصمت پاسبان بینی

ز حسی دان نه از عقلی اگر در خود بدی یابی

ز هیزم دان نه از آتش اگر در وی دخان بینی

بهانه بر قضا چهی چو مردان عزم خدمت کن

چو کردی عزم بنگر تا چه توفیق و توان بینی

تو یک ساعت چو افریدون به میدان باش تا زان پس

به هر جانب که رو آری درفش کاویان بینی

سنایی غزنوی

ارسال شده از LG-D855s با استفاده از kanoon
 سپاس شده توسط
آن که مست آمد و دستی به دل ما زد و رفت 
 در این خانه ندانم به چه سودا زد و رفت 
 خواست تنهایی ما را به رخ ما بکشد 
 تنه ای بر در این خانه ی تنها زد و رفت 
 دل تنگش سر گل چیدن ازین باغ نداشت 
قدمی چند به آهنگ تماشا زد و رفت 
مرغ دریا خبر از یک شب توفانی داشت 
 گشت و فریاد کشان بال به دریا زد و رفت 
 چه هوایی به سرش بود که با دست تهی 
پشت پا بر هوس دولت دنیا زد و رفت 
 بس که اوضاع جهان در هم و ناموزون دید 
 قلم نسخ برین خط چلیپا زد و رفت 
 دل خورشیدی اش از ظلمت ما گشت ملول 
 چون شفق بال به بام شب یلدا زد و رفت 
 همنوای دل من بود بع تنگام قفس 
ناله ای در غم مرغان هم آوا زد و رفت

ابتهاج
♧ ما ابدیت را در پیش داریم♧
بیچاره دلم جدا ز جان می‌گرید
از زخمِ زمانه بی نشان می‌گرید 

بر دوشِ عصا نهاده بارِ غمِ خود
پیرِ المم نهان نهان می‌گرید

در فصلِ خزانِ عشق، یاد نگهم
در فلسفه فصل خزان می‌گرید

سوزم به هزار و یک زبان خاموش است
دردم به هزار و یک زبان می‌گرید

مانند من و ملّتِ آواره من
در چنگِ اجل، نیمِ جهان می‌گرید

بر حال من و میهنِ بیچاره من
یزدان بر سقفِ آسمان می‌گرید


                                             گل رخسار شاعر زن تاجیک

[تصویر:  nasimhayat.png]
 سپاس شده توسط
این روزها سخاوت باد صبا کم است
یعنی خبر ز سوی تو این روزها کم است
 
اینجا کنار پنجره تنها نشسته ام
در کوچه ای که عابر درد آشنا کم است
 
من دفتری پر از غزلم، ناب ناب ناب
چشمی که عاشقانه بخواند مرا کم است
 
باز آ ببین که بی تو در این شهر پر ملال
احساس ، عشق ، عاطفه ، یا نیست یا کم است
 
اقرار می کنم که در اینجا بدون تو
حتی برای آه کشیدن هوا کم است
 
دل در جواب زمزمه های بمان من
می گفت می روم که در این سینه جا کم است
 
غیر از خدا که را بپرستم؟ تو را ، تو را
حس می کنم برای دلم یک خدا کم است
 
 
محمد سلمانی

[تصویر:  nasimhayat.png]
 سپاس شده توسط
سینــــه از آتـش دل در غم جانـانـه بسوخـت
آتـشــی بـود در این خـانـه که کاشانه بسوخـت

تـنــم از واسـطــه دوری دلـبــر بـگـداخــــــت
جـانــم از آتــش مـهــر رخ جـانـانـــه بسوخـت

سوز دل بین که ز بس آتش اشکم دل شمع
دوش بر مـن ز سر مهـر چـو پروانـه بسوخـت

آشنـائـی نه غریـبـست که دلسـوز مـن است
چون من از خویش برفتم دل بیگانه بسوخـت

خـرقـــــه زهـد مـرا آب خـــــرابـات ببــــــرد
خـانـــه عقـل مـرا آتـش مـیـخـانــــه بسوخـت

چـون پیـالـه دلم از تـوبـه که کـردم بشکسـت
همچـو لالـه جگـرم بی مـی و خمخــانه بسوخـت

ماجـرا کم کـن و بازآ کـه مـرا مـردم چـشـــــــم
خـرقـه از سـر بـدرآورد و بشـکـــرانـه بسوخـت

تــرک افسـانـه بگـو حـافــظ و مـی نـوش دمی
که نـخـفـتـیـم شـب و شمـع بافسانـه بسوخـت
53 برنامه ریزی روزانه  53 

در این دنیا اگر غم هست
صبوری کن خدا هم هست


کاربرانِ درحال بازدید از این موضوع: 1 مهمان