1399 خرداد 7، 13:55
اوووول
اسمم مهرخداست، سنم 31هست، از تابستون 94 با اینجا اشنا شدم
شیطنتهایی داشتم مشکلاتی داشتم و بلای جون کانونیا در حد اینکه مدام سرپرستان خانم بهم گوشزد میکردن درست رفتار کنم، سرپرستان آقا هم به بقیه گوشزد میکردن مواظب این باشید از راه به درتون نکنه و.... البته نه به این شوری که تعریف کردم اما چندموردش رو یادمه خوب و هنوز فراموش نکردم. درسته خواستن خوبی کنن بهم ولی خوبی کردن همراه با حماقت همیشه ادمای اطراف رو عذاب میده. بگذریم یبارم حالم خوب نبود و پروفایلمو بسته بودم یکی اومد تو اعتباراتم حرف زد و منو بهم ریخت و وقتی واکنش نشون دادم حرفشو از قسمت اعتبار حذف کرد و من شدم بده و منم بهم ریختم این نامردی رو از کسی که انتظارش نداشتم دیدم و کانونو بهم ریختم و مدتی بن شدم
اون روزا گذشت و منی که شاغل بودم و دانشجو و شر و شور داشتم تبدیل شدم به ادمی که بیکاره، بعد دو سال مدرکشو گرفت و داره با یه بیماری که دوست ندارم ازش بگم دست و پنجه نرم میکنم
تو این فاصله تغییر کردنم عزیزای زیادی رو از دست دادم، استادم، دوستام، دکترم و... که همیشه فکر میکنم چرا باید من زنده بمونم با این شرایط و اونا فوت کنند.
بهرحال زندگی همینه خدا خوشیای زیادی بهم داده و نمیتونم از دستش ناراحت باشم که چرا بهم بدی ها و سختی رو هم داده
این روزام به مطالعه، کار پاره وقت و دورکاری با ریسم سابقم، یکم ورزش اگه بدنم کم نیاره و فیلم و سریال دیدن و طراحی برای دل خودم میگذره
این چند روز اخیر یه عزیزی دیگه از دست دادم. نمیدونم حکمتش چیه، شاید خدا میخواد بگه وابسته نباش به دنیا، یا اینکه داره وابستگیامو میگیره که بعدا راحت منو هم ببره
با همه این تفاسیر و نتایج ازمایشاتم که دکترم میگه خوب نیست من حس خوبی دارم از لحاظ جسمی و روحی هم سعی میکنم روحیه امو تقویت کنم، چون برای بقا راهی جز این نیست.
راستی اینم بگم بچه ها قدر همو بدونیم، اینجا اینقدر باهم بحث نکنیم جدل نکنیم هیچ کس از فردای خودش خبر نداره، از همدیگه بگذریم ببخشیم همو و مهربون باشیم با هم
وقتی این درگیریا رو اینجا میبینم دلم میگیره و به خودم میگم اومدیم اینجا حالمونو مشکلمونو حل کنیم نه اینکه مث بقیه جاها فشار روانی جامعه ما رو اینجا تبدیل به وحشی هایی بکنه که بیشتر شبیه حیوون رفتار میکنیم نه انسان
ببخشید جمله اخرم رک بود، این مورد در مورد خودمم صادقه و امیدوارم کسی به خودش نگیره