امتیاز موضوع:
  • 2 رأی - میانگین امتیازات: 4
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5
 ارتباط‌ افراد پاك‌ سيرت‌، با عالم‌ برزخ‌

هر كدام‌ از ما به‌ نوبۀ خود در دوران‌ زندگي‌ خوابي‌ از مرده‌ ديده‌ايم‌ كه‌ او كم‌ و بيش‌ حال‌ خود را بيان‌ كرده‌ است‌. و چه‌ بسا خبرهائي‌ داده‌ كه‌ هيچكس‌ اطّلاع‌ نداشته‌ است‌، مثلاً گفته‌ است‌ من‌ فلان‌ مبلغ‌ به‌ فلان‌ كس‌ كه‌ ساكن‌ فلان‌ محلّ است‌ قرض‌ دارم‌، قرض‌ مرا بدهيد؛ چون‌ بدين‌ نشاني‌ مراجعه‌ شده‌ معلوم‌ شده‌ است‌ كه‌ همان‌ مقدار بدون‌ كم‌ و زياد مقروض‌ بوده‌ و چه‌ بسا خود شخص‌ طلبكار نيز اطّلاع‌ نداشته‌ و پس‌ از مراجعۀ به‌ دفتر محاسبات‌ خود معلوم‌ كرده‌ است‌. و سپس‌ خواب‌ همان‌ شخص‌ مرده‌ را ديده‌ و گفته‌ است‌ راحت‌ شدم‌، و از دهندۀ قرض‌ اظهار تشكّر و امتنان‌ نموده‌ است‌.

اينها ارتباطاتي‌ است‌ كه‌ نفس‌ انسان‌ با عالم‌ مثال‌ پيدا مي‌كند، و يا در خواب‌ و يا در هوشياري‌ مطالبي‌ را از آنجا اخذ نموده‌ و براي‌ اين‌ عالم‌ حسّ مي‌آورد.

چه‌ بسا افراد روشن‌ دل‌ و پاك‌ نيّتي‌ در عالم‌ بيداريِ محض‌ با عالم‌ برزخ‌ سر و كاري‌ پيدا كرده‌، با أرواح‌ تكلّم‌ نموده‌، كيفيّت‌ محاسبات‌ عالم‌ قبر كه‌ همان‌ عالم‌ برزخست‌ را براي‌ ما بيان‌ كرده‌اند.

و اين‌ افراد اوّلاً آنقدر حائز مقام‌ عدالت‌ و تقوي‌ و صدق‌ بوده‌اند كه‌ در هزار هزار احتمال‌، يك‌ احتمال‌ دروغ‌ در آنها نمي‌رود. و ثانياً اين‌ افراد گرچه‌ نسبت‌ به‌ قاطبۀ مردم‌ و عامّۀ آنها مردمي‌ اندك‌اند ولي‌ في‌ حدّ نفسه‌ افراد كثيري‌ بوده‌اند. و ثالثاً كيفيّت‌ إخبار اينها نيز از نقطۀ نظر بيان‌ واقع‌، با يكدگر مشابه‌ و بصور و اشكال‌ مختلفي‌ هر يك‌ براي‌ ما از آن‌ پردۀ غيب‌ داستانهائي‌ بيان‌ كرده‌اند.
یا عباس
 داستان‌ محدّث‌ قمّي‌ در وادي‌ السّلام‌ نجف‌

مرحوم‌ محدّث‌ قمّي‌ صاحب‌ تأليفات‌ نافعه‌ مانند «سفينة‌ البحار» و «الكُني‌ و الالقاب‌» و غيرها كه‌ در ورع‌ و تقوي‌ و صدق‌ ايشان‌ بين‌ قاطبۀ اهل‌ علم‌، ايرادي‌ نبوده‌ است‌؛ افراد موثّقي‌ از خود او بدون‌ واسطۀ نقل‌ كردند كه‌ او ميگفت‌:

روزي‌ در وادي‌ السّلام‌ نجف‌ أشرف‌ براي‌ زيارت‌ اهل‌ قبور و ارواح‌ مؤمنين‌ رفته‌ بودم‌. در اين‌ ميان‌ از ناحيۀ دور نسبت‌ بجائي‌ كه‌ من‌ بودم‌ ناگهان‌ صداي‌ شتري‌ كه‌ ميخواهند او را داغ‌ كنند بلند شد، و صيحه‌ مي‌كشيد و ناله‌ ميكرد؛ بطوريكه‌ گوئي‌ تمام‌ زمين‌ وادي‌السّلام‌ از صداي‌ نعرۀ او متزلزل‌ و مرتعش‌ بود.

من‌ با سرعت‌ براي‌ استخلاص‌ آن‌ شتر بدان‌ سمت‌ رفتم‌. چون‌ نزديك‌ شدم‌ ديدم‌ شتر نيست‌، بلكه‌ جنازه‌اي‌ را براي‌ دفن‌ آورده‌اند و اين‌ نعره‌ از اين‌ جنازه‌ بلند است‌؛ و آن‌ افراديكه‌ متصدّي‌ دفن‌ او بودند أبداً اطّلاعي‌ نداشته‌ و با كمال‌ خونسردي‌ و آرامش‌ مشغول‌ كار خود بودند.

مسلّماً اين‌ جنازه‌ از مرد متعدّي‌ و ظالمي‌ بوده‌ است‌ كه‌ در اوّلين‌ وهله‌ از ارتحال‌ به‌ چنين‌ عقوبتي‌ دچار شده‌ است‌، يعني‌ قبل‌ از دفن‌ و عذاب‌ قبر، از ديدن‌ صور برزخيّه‌، وحشتناك‌ گرديده‌ و فرياد برآورده‌ است‌.
یا عباس
داستان‌ آية‌ الله‌ گلپايگاني‌ در تخت‌ فولاد اصفهان‌

مرحوم‌ آية‌ الله‌ آقاي‌ سيّد جمال‌ الدّين‌ گلپايگاني‌ رضوانُ الله‌ عليه‌ از اين‌ قبيل‌ مطالب‌ أخبار بسياري‌ داشت‌. ايشان‌ از علماء و مراجع‌ تقليد عاليقدر نجف‌ أشرف‌ بودند و از شاگردان‌ برجستۀ مرحوم‌ آية‌ الله‌ نائيني‌، و در علميّت‌ و عمليّت‌ زبانزد خاصّ بود. و از جهت‌ عظمت‌ قدر و كرامت‌ مقام‌ و نفس‌ پاك‌، مورد تصديق‌ و براي‌ احدي‌ جاي‌ ترديد نبود. در مراقبت‌ نفس‌ و اجتناب‌ از هواهاي‌ نفسانيّه‌ مقام‌ اوّل‌ را حائز بود.

از صداي‌ مناجات‌ و گريۀ ايشان‌ همسايگان‌ حكاياتي‌ دارند. دائماً صحيفۀ مباركۀ سجّاديّه‌ در مقابل‌ ايشان‌ در اطاق‌ خلوت‌ بود، و همينكه‌ از مطالعه‌ فارغ‌ مي‌شد بخواندن‌ آن‌ مشغول‌ مي‌گشت‌. آهش‌ سوزان‌، و اشكش‌ روان‌، و سخنش‌ مؤثّر، و دلي‌ سوخته‌ داشت‌.

متجاوز از نود سال‌ عمر كرد، و فعلاً نوزده‌ سال‌ است‌ كه‌ رحلت‌ فرموده‌ است‌.

در زمان‌ جواني‌ در اصفهان‌ تحصيل‌ مي‌نموده‌ و با مرحوم‌ آية‌ الله‌ آقاي‌ حاج‌ آقا حسين‌ بروجردي‌ هم‌ درس‌ و هم‌ مباحثه‌ بوده‌ است‌، و آية‌ الله‌ بروجردي‌ چه‌ در اوقاتيكه‌ در بروجرد بودند و چه‌ اوقاتي‌ كه‌ در قم‌ بودند، نامه‌هائي‌ به‌ ايشان‌ مي‌نوشتند و دربارۀ بعضي‌ از مسائل‌ غامضه‌ و حوادث‌ واقعه‌ استمداد مي‌نمودند.

حقير در مدّت‌ هفت‌ سال‌ كه‌ در نجف‌ أشرف‌ براي‌ تحصيل‌ مقيم‌ و مشرّف‌ بودم‌، هفته‌اي‌ يكي‌ دو بار به‌ منزلشان‌ ميرفتم‌ و يك‌ ساعت‌ مي‌نشستم‌. با آنكه‌ بسيار اهل‌ تقيّه‌ و كتمان‌ بود، در عين‌ حال‌ از واردات‌ قلبيّۀ خود در دوران‌ عمر چه‌ در اصفهان‌ و چه‌ در نجف‌ اشرف‌ مطالبي‌ را براي‌ من‌ نقل‌ مي‌فرمود؛ مطالبي‌ كه‌ از خواصّ خود بشدّت‌ مخفي‌ مي‌داشت‌.

منزلش‌ در محلّه‌ حُوَيش‌ بود و در اطاق‌ كوچكي‌ در بالاخانه‌ بسر مي‌برد و اوقاتش‌ در آنجا مي‌گذشت‌. و هر وقت‌ به‌ خدمتش‌ مشرّف‌ مي‌شدم‌ و از واردات‌ و مكاشفات‌ و يا از حالات‌ و مقامات‌ بياني‌ داشت‌، بمجرّد آنكه‌ احساس‌ صداي‌ پا از پلّه‌ها مي‌نمود گرچه‌ شخص‌ وارد از أخصّ خواصّ او بود، جمله‌ را قطع‌ ميكرد و به‌ بحث‌ علمي‌ و فقهي‌ مشغول‌ مي‌شد تا شخص‌ وارد چنين‌ پندارد كه‌ در اين‌ مدّت‌ ما مشغول‌ مذاكره‌ و بحث‌ علمي‌ بوده‌ايم‌.

ميفرمود: من‌ در دوران‌ جواني‌ كه‌ در اصفهان‌ بوده‌ام‌، نزد دو استاد بزرگ‌: مرحوم‌ آخوند كاشي‌ و جهانگير خان‌، درس‌ اخلاق‌ و سير و سلوك‌ مي‌آموختم‌، و آنها مربّي‌ من‌ بودند.

به‌ من‌ دستور داده‌ بودند كه‌ شبهاي‌ پنجشنبه‌ و شبهاي‌ جمعه‌ بروم‌ بيرون‌ اصفهان‌، و در قبرستان‌ تخت‌ فولاد قدري‌ تفكّر كنم‌ در عالم‌ مرگ‌ و ارواح‌، و مقداري‌ هم‌ عبادت‌ كنم‌ و صبح‌ برگردم‌.

عادت‌ من‌ اين‌ بود كه‌ شب‌ پنجشنبه‌ و جمعه‌ ميرفتم‌ و مقدار يكي‌ دو ساعت‌ در بين‌ قبرها و در مقبره‌ها حركت‌ ميكردم‌ و تفكّر مي‌نمودم‌ و بعد چند ساعت‌ استراحت‌ نموده‌، و سپس‌ براي‌ نماز شب‌ و مناجات‌ بر مي‌خاستم‌ و نماز صبح‌ را ميخواندم‌ و پس‌ از آن‌ به‌ اصفهان‌ مي‌آمدم‌.

ميفرمود: شبي‌ بود از شبهاي‌ زمستان‌، هوا بسيار سرد بود، برف‌ هم‌ مي‌آمد. من‌ براي‌ تفكّر در أرواح‌ و ساكنان‌ وادي‌ آن‌ عالم‌، از اصفهان‌ حركت‌ كردم‌ و به‌ تخت‌ فولاد آمدم‌ و در يكي‌ از حجرات‌ رفتم‌. و خواستم‌ دستمال‌ خود را باز كرده‌ چند لقمه‌اي‌ از غذا بخورم‌ و بعد بخوابم‌ تا در حدود نيمه‌ شب‌ بيدار و مشغول‌ كارها و دستورات‌ خود از عبادات‌ گردم‌.

در اينحال‌ دَرِ مقبره‌ را زدند، تا جنازه‌اي‌ را كه‌ از أرحام‌ و بستگان‌ صاحب‌ مقبره‌ بود و از اصفهان‌ آورده‌ بودند آنجا بگذارند، و شخص‌ قاري‌ قرآن‌ كه‌ متصدّي‌ مقبره‌ بود مشغول‌ تلاوت‌ شود؛ و آنها صبح‌ بيايند و جنازه‌ را دفن‌ كنند.

آن‌ جماعت‌ جنازه‌ را گذاردند و رفتند، و قاري‌ قرآن‌ مشغول‌ تلاوت‌ شد.

من‌ همينكه‌ دستمال‌ را باز كرده‌ و مي‌خواستم‌ مشغول‌ خوردن‌ غذا شوم‌، ديدم‌ كه‌ ملائكۀ عذاب‌ آمدند و مشغول‌ عذاب‌ كردن‌ شدند.

عين‌ عبارت‌ خود آن‌ مرحوم‌ است‌: چنان‌ گرزهاي‌ آتشين‌ بر سر او مي‌زدند كه‌ آتش‌ به‌ آسمان‌ زبانه‌ مي‌كشيد، و فريادهائي‌ از اين‌ مرده‌ بر مي‌خاست‌ كه‌ گوئي‌ تمام‌ اين‌ قبرستان‌ عظيم‌ را متزلزل‌ مي‌كرد. نمي‌دانم‌ اهل‌ چه‌ معصيتي‌ بود؛ از حاكمان‌ جائر و ظالم‌ بود كه‌ اينطور مستحقّ عذاب‌ بود ؟ و أبداً قاري‌ قرآن‌ اطّلاعي‌ نداشت‌؛ آرام‌ بر سر جنازه‌ نشسته‌ و به‌ تلاوت‌ اشتغال‌ داشت‌.

من‌ از مشاهدۀ اين‌ منظره‌ از حال‌ رفتم‌، بدنم‌ لرزيد، رنگم‌ پريد. و اشاره‌ مي‌كنم‌ به‌ صاحب‌ مقبره‌ كه‌ در را باز كن‌ من‌ مي‌خواهم‌ بروم‌، او نمي‌فهميد؛ هرچه‌ مي‌خواستم‌ بگويم‌ زبانم‌ قفل‌ شده‌ و حركت‌ نميكرد!

بالاخره‌ به‌ او فهماندم‌: چفت‌ در را باز كن‌؛ من‌ ميخواهم‌ بروم‌. گفت‌: آقا! هوا سرد است‌، برف‌ روي‌ زمين‌ را پوشانيده‌، در راه‌ گرگ‌ است‌، تو را ميدرد!

هرچه‌ ميخواستم‌ بفهمانم‌ به‌ او كه‌ من‌ طاقت‌ ماندن‌ ندارم‌، او إدراك‌ نمي‌كرد.

بناچار خود را بدر اطاق‌ كشاندم‌، در را باز كرد و من‌ خارج‌ شدم‌. و تا اصفهان‌ با آنكه‌ مسافت‌ زيادي‌ نيست‌ بسيار به‌ سختي‌ آمدم‌ و چندين‌ بار به‌ زمين‌ خوردم‌. آمدم‌ در حجره‌، يك‌ هفته‌ مريض‌ بودم‌، و مرحوم‌ آخوند كاشي‌ و جهانگيرخان‌ مي‌آمدند حجره‌ و استمالت‌ ميكردند و به‌ من‌ دوا ميدادند. و جهانگيرخان‌ براي‌ من‌ كباب‌ باد ميزد و به‌ زور به‌ حلق‌ من‌ فرو مي‌برد، تا كم‌كم‌ قدري‌ قوّه‌ گرفتم‌.

بايد به‌ منكرين‌ معاد گفت‌: اينها هم‌ قابل‌ انكار است‌ ؟
یا عباس
ملاقات‌ آية‌ الله‌ گلپايگاني‌ با ارواح‌ در وادي‌ السّلام‌ نجف‌

مرحوم‌ آقا سيّد جمال‌ ميفرمود: من‌ وقتي‌ از اصفهان‌ به‌ نجف‌ أشرف‌ مشرّف‌ شدم‌ تا مدّتي‌ مردم‌ را بصورتهاي‌ برزخيّۀ خودشان‌ ميديدم‌؛ بصورتهاي‌ وحوش‌ و حيوانات‌ و شياطين‌، تا آنكه‌ از كثرت‌ مشاهده‌ ملول‌ شدم‌.

يك‌ روز كه‌ به‌ حرم‌ مطهّر مشرّف‌ شدم‌، از أميرالمؤمنين‌ عليه‌السّلام‌ خواستم‌ كه‌ اينحال‌ را از من‌ بگيرد، من‌ طاقت‌ ندارم‌. حضرت‌ گرفت‌ و از آن‌ پس‌ مردم‌ را بصورتهاي‌ عادي‌ مي‌ديدم‌.

و نيز مي‌فرمود: يك‌ روز هوا گرم‌ بود، رفتم‌ به‌ وادي‌ السّلام‌ نجف‌ أشرف‌ براي‌ فاتحۀ اهل‌ قبور و ارواح‌ مؤمنين‌. چون‌ هوا بسيار گرم‌ بود، رفتم‌ در زير طاقي‌ كه‌ بر سر ديوار روي‌ قبري‌ زده‌ بودند نشستم‌. عمامه‌ را برداشته‌ و عبا را كنار زدم‌ كه‌ قدري‌ استراحت‌ نموده‌ و برگردم‌. در اينحال‌ ديدم‌ جماعتي‌ از مردگان‌ با لباسهاي‌ پاره‌ و مندرس‌ و وضعي‌ بسيار كثيف‌ به‌ سوي‌ من‌ آمدند و از من‌ طلب‌ شفاعت‌ ميكردند؛ كه‌ وضع‌ ما بَد است‌، تو از خدا بخواه‌ ما را عفو كند.

من‌ به‌ ايشان‌ پرخاش‌ كردم‌ و گفتم‌: هرچه‌ در دنيا به‌ شما گفتند گوش‌ نكرديد و حالا كه‌ كار از كار گذشته‌ طلب‌ عفو مي‌كنيد ؟ برويد اي‌ متكبّران‌!

ايشان‌ ميفرمودند: اين‌ مردگان‌ شيوخي‌ بودند از عرب‌ كه‌ در دنيا متكبرّانه‌ زندگي‌ مي‌نمودند، و قبورشان‌ در اطراف‌ همان‌ قبري‌ بود كه‌ من‌ بر روي‌ آن‌ نشسته‌ بودم‌.
یا عباس
برخورد آية‌ الله‌ گلپايگاني‌ با حوريان‌ بهشتي‌

و ميفرمودند: روزي‌ نشسته‌ بودم‌، ناگاه‌ وارد باغي‌ شدم‌ كه‌ بسيار مجلّل‌ و با شكوه‌ بود و مناظر دلفريبي‌ داشت‌. ريگهاي‌ زمين‌ آن‌ بسيار دلربا بود، و درخت‌ها بسيار با طراوات‌ و خرّم‌، و نسيم‌هاي‌ جان‌فزا از لابلاي‌ آنها جاري‌ بود.

من‌ وارد شدم‌ و يكسره‌ به‌ وسط‌ باغ‌ رفتم‌، ديدم‌ حوضي‌ است‌ بسيار بزرگ‌ و مملوّ از آب‌ صاف‌ و درخشان‌، بطوريكه‌ ريگهاي‌ كف‌ آن‌ ديده‌ مي‌شد.

اين‌ حوض‌ لبه‌اي‌ داشت‌ و دختران‌ زيبائي‌ كه‌ چشم‌ آنها را نديده‌، با بدنهاي‌ عريان‌ دور تا دور اين‌ حوض‌ نشسته‌ و به‌ لبه‌ و ديوارۀ حوض‌ يك‌ دست‌ خود را انداخته‌ و با آب‌ بازي‌ مي‌كنند، و با دست‌ آبهاي‌ حوض‌ را بروي‌ لبه‌ و حاشيه‌ مي‌ريزند.

و آنها يك‌ رئيس‌ دارند كه‌ از آنها مجلّل‌تر و زيباتر و بزرگتر بود، و او شعر ميخواند و اين‌ دختران‌ همه‌ با هم‌ ردّ او را مي‌گفتند و جواب‌ ميدادند.

او با آواز بلند يك‌ قصيدۀ طولاني‌ را بندبند ميخواند، و هر بندش‌ خطاب‌ به‌ خدا بود كه‌ به‌ چه‌ جهت‌ قوم‌ عاد را هلاك‌ كردي‌، و قوم‌ ثمود را هلاك‌ كردي‌، و فرعونيان‌ را غرق‌ دريا كردي‌، و و و...؟

و چون‌ هر بند كه‌ راجع‌ به‌ قوم‌ خاصّي‌ بود تمام‌ مي‌شد اين‌ دختران‌ همه‌ با هم‌ مي‌گفتند: به‌ چه‌ حسابي‌ به‌ چه‌ كتابي‌ ؟

و همينطور آن‌ دخترِ رئيس‌ اعتراضات‌ خود را بيان‌ ميكرد و اينها همه‌ تأييداً و تأكيداً پاسخ‌ ميدادند.

من‌ وارد شدم‌، ولي‌ ديدم‌ اينها همه‌ با من‌ نامحرمند، لذا يك‌ دور استخر كه‌ حركت‌ كردم‌ از همان‌ راهي‌ كه‌ آمده‌ بودم‌ به‌ بيرون‌ باغ‌ رهسپار شدم‌.

مرحوم‌ آقا سيّد جمال‌ يك‌ شاگرد مؤمن‌ از شاگردان‌ قرآن‌ كريم‌ بود، و يك‌ تربيت‌ شده‌ به‌ چندين‌ واسطه‌ از مكتب‌ رسول‌ خدا صلّي‌الله‌ عليه‌ وآله‌ وسلّم‌؛ ولي‌ چون‌ اين‌ مكاشفه‌ قبل‌ از وصول‌ به‌ مقام‌ كمال‌ روحي‌ براي‌ ايشان‌ رخ‌ داده‌ است‌ و در سِرّ وجود ايشان‌ مسألۀ هلاكت‌ قوم‌ عاد و ثمود و نوح‌ بدست‌ عوامل‌ غيبيّه‌ كاملاً حلّ نشده‌ بوده‌ است‌، لذا در عالم‌ معني‌ بصورت‌ اعتراض‌ حوريّه‌هاي‌ بهشتي‌ تجلّي‌ نموده‌ است‌، و گرنه‌ در عالم‌ معني‌ و تجرّد اعتراضي‌ نيست‌ و تمام‌ اهل‌ ملا أعلي‌ در تسبيح‌ و تقديس‌ وجود و صفات‌ و افعال‌ حضرت‌ احديّت‌ هستند.

و نكتۀ مهمّ كه‌ بشارتي‌ براي‌ آن‌ مرحوم‌ بوده‌ است‌ اينكه‌ ايشان‌ آن‌ حوريّه‌ها را بر خود نامحرم‌ ديده‌ است‌؛ و اين‌ يك‌ مژدۀ روحي‌ است‌ كه‌ از اين‌ منزل‌ كه‌ محلّ شبهه‌ و اعتراض‌ است‌ عبور خواهد نمود و به‌ منزلگاه‌ تسبيح‌ و تقديس‌ مطلق‌ ذات‌ حضرت‌ احديّت‌ عزّوجلّ خواهد رسيد. كما آنكه‌ در مكاشفاتي‌ كه‌ در اواخر عمر براي‌ ايشان‌ حاصل‌ شده‌ است‌ اين‌ معني‌ بخوبي‌ روشن‌ و مشهود است‌ كه‌ به‌ اين‌ مقام‌ نائل‌ شده‌اند؛ رحمةُ اللَه‌ عليه‌ رحمةً واسعة‌.

آيا ارزش‌ كلام‌ خدا و بيانات‌ رسول‌ خدا از كلمات‌ آقا سيّد جمال‌ و امثال‌ او ضعيف‌تر و كوتاه‌تر است‌ ؟!
یا عباس
هشدار خداوند دربارۀ‌ قيامت‌

چه‌ خوب‌ بيان‌ فرموده‌ است‌ خداوند جلَّ و عزّ در سورۀ قيامت‌:

وُجُوهٌ يَوْمَئِذٍ نَّاضِرَةٌ * إِلَی‌' رَبِّهَا نَاظِرَةٌ.

«در آن‌ هنگام‌ چهره‌هائي‌ با طراوت‌ و شكفته‌ بوده‌ و نظر بر جمال‌ لايزالي‌ پروردگار خود مي‌كنند، و بر آيات‌ و تجلّيات‌ او مينگرند و او را در آن‌ جلوه‌ها مي‌يابند.»

وَ وُجُوهٌ يَوْمَئِذِ بَاسِرَةٌ * تَظُنُّ أَن‌ يُفْعَلَ بِهَا فَاقِرَةٌ.

«و در آن‌ هنگام‌ چهره‌هائي‌ افسرده‌ و غم‌ و اندوه‌ گرفته‌، و كدورت‌ و گرفتگي‌ آنها را إحاطه‌ كرده‌؛ گمان‌ مي‌كنند عذابي‌ سخت‌ و دردناك‌ كه‌ پشتها را مي‌شكند بر آنان‌ وارد مي‌شود.»

كَلَّآ إِذَا بَلَغَتِ التَّرَاقِيَ * وَ قِيلَ مَنْ رَاقٍ * وَ ظَنَّ أَنـَّهُ الْفِرَاقُ * وَ الْتَفَّتِ السَّاقُ بِالسَّاقِ * إِلَي‌' رَبِّكَ يَوْمَئِذٍ الْمَسَاقُ.


«نه‌ هرگز چنين‌ نيست‌ كه‌ مي‌پندارند، و انكار قيامت‌ مي‌كنند؛ بلكه‌ زماني‌ كه‌ جان‌ انسان‌ به‌ سينه‌ برسد و به‌ استخوانهاي‌ ترقوه‌ و گلو كه‌ آخرين‌ نفس‌ و دم‌ انساني‌ است‌ برخورد كند، و در آن‌ حال‌ گفته‌ شود: كيست‌ كه‌ درمان‌ كند، و دعا و تعويذي‌ بدهد، و رُقيه‌اي‌ بنويسد ؟ و در آن‌ هنگام‌ كه‌ ديگر دست‌ از همه‌ چيز كوتاه‌، و اميد قطع‌ گردد و فراق‌ و جدائي‌ را نزديك‌ ببيند، و ساقهاي‌ پايش‌ به‌ هم‌ بچسبد و تكان‌ نخورد و ديگر قدرت‌ بر حركت‌ نداشته‌ باشد (يا آنكه‌ همين‌ حال‌ احتضار و سكرات‌ مرگ‌ كه‌ حال‌ اُفول‌ تن‌ است‌ به‌ ساقه‌ آخرت‌ كه‌ طلوع‌ عوالم‌ غيب‌ است‌ بپيوندد، يا آنكه‌ ملائكۀ رحمت‌ يا غضب‌ آنقدر زياد و فراوان‌ گرد آمده‌ و ساقه‌ يعني‌ كوچه‌ داده‌ و از ميان‌ آن‌ اين‌ بنده‌ را به‌ مقصد برند) در آن‌ وقت‌، موقع‌ حركت‌ دادن‌ و سوق‌ دادن‌ بسوي‌ پروردگار تو است‌ اي‌ پيامبر!»

فَلَا صَدَّقَ وَ لَا صَلَّي‌' * وَلَـٰكِن‌ كَذَّبَ وَ تَوَلَّي‌' * ثُمَّ ذَهَبَ إِلَي‌'ٓ أَهْلِهِ يَتَمَطَّي‌'ٓ * أَولَي‌' لَكَ فَأَوْلَي‌' * ثُمَّ أَوْلَي‌ لَكَ فَأَوْلَي‌'ٓ.


اين‌ آيات‌ دربارۀ أبوجهل‌ نازل‌ شده‌ است‌ كه‌ پيغمبر صلّي‌ الله‌ عليه‌ و آله‌ و سلّم‌ را مسخره‌ ميكرد و دعوت‌ آن‌ حضرت‌ را به‌ نماز و زكوة‌ و روز بازپسين‌ افسانه‌ ميگرفت‌. آيه‌ ميگويد:

«نه‌ تصدّق‌ ميدهد و نه‌ نماز بجاي‌ مي‌آورد، وليكن‌ إنكار خدا و تكذيب‌ روز قيامت‌ ميكند و بر حقائق‌ جهان‌ و كلام‌ خدا و رسولش‌ پشت‌ ميكند. و سپس‌ از نزد رسول‌ خدا بسوي‌ اهل‌ خود متكبّرانه‌ ميرود، و در نزد آنان‌ به‌ جسارت‌ به‌ رسول‌ خدا افتخار ميكند.

آري‌! جهنّم‌ سزاوار اوست‌، پس‌ سزاوارتر براي‌ او از هر چيز آتش‌ دوزخ‌ است‌.»

أَيَحْسَبُ الإنسَـٰنُ أَن‌ يُتْرَكَ سُدًی‌ * أَلَمْ يَكُ نُطْفَةً مِّن‌ مَّنِيٍّ يُمْنَیٰ * ثُمَّ كَانَ عَلَقَةً فَخَلَقَ فَسَوَّی‌' * فَجَعَلَ مِنْهُ الزَّوْجَيْنِ الذَّكَرَ وَالانثَی‌' * أَلَيْسَ ذَ'لِكَ بِقَـٰدِرٍ عَلَی‌' أَن‌ يُحْـِـیَ الْمَوْتَی‌'.

«آيا انسان‌ گمان‌ ميكند كه‌ مهمل‌ خلق‌ شده‌ و در برابر عالم‌ آفرينش‌ تعهّد و مسؤوليّتي‌ ندارد ؟ آيا اين‌ انسان‌ اصلش‌ از منيّ ريخته‌ شده‌ نبود ؟ و سپس‌ در رحم‌ مادر بصورت‌ و شكل‌ علقه‌ و خون‌ بسته‌ شده‌ درآمد، و پروردگار او را به‌ شكل‌ و صورت‌ معيّن‌ و اعضاء و جوارح‌ و حواسّ معتدل‌ آفريد، و به‌ غرائز و ملكات‌ او را تسويه‌ فرمود. و آن‌ خدائيكه‌ از انسان‌ دو زوج‌ مرد و زن‌ را قرار داد، آيا چنين‌ پروردگار قدرتمندي‌ نمي‌تواند مردگان‌ را زنده‌ كند و آنها را به‌ جزاي‌ كردار و رفتارشان‌ برساند؟»

در روايت‌ است‌ كه‌ حضرت‌ أميرالمؤمنين‌ عليه‌ السّلام‌ اين‌ آيه‌ را بسيار تلاوت‌ ميكرده‌اند: أَيَحْسَبُ الْإِنسَـٰنُ أَن‌ يُتْرَكَ سُدًي‌. «آيا انسان‌ چنين‌ مي‌پندارد كه‌ مُهمل‌ آفريده‌ شده‌ و به‌ خود واگذارده‌ شده‌ است‌؟» و اشك‌ از چشمانشان‌ جاري‌ مي‌شد. و هر وقت‌ اين‌ آيه‌ را تلاوت‌ ميكردند، مكرّراً ميخواندند .
یا عباس
 اشتياق أمير المؤمنين به لقاء خداي تعالي

أميرالمؤمنين‌ خبر دارد كه‌ در پس‌ اين‌ پرده‌ چه‌ خبر است‌؛ او امام‌ است‌، عالِم‌ السّر و الخفيّات‌ است‌، عالَم‌ غيب‌ و شهادت‌ مشهود اوست‌.

ابن‌ حجر هيثمي‌ مكّي‌ مي‌نويسد: «حضرت‌ در ماه‌ رمضاني‌ كه‌ در آن‌ ضربت‌ خورده‌ و شهادت‌ يافت‌، اينطور بود كه‌ يك‌ شب‌ در نزد حضرت‌ امام‌ حسن‌ عليه‌ السّلام‌ افطار مي‌نمود، و يك‌ شب‌ در نزد حضرت‌ امام‌ حسين‌ عليه‌ السّلام‌، و يك‌ شب‌ در نزد عبدالله‌ بن‌ جعفر (كه‌ برادر زادۀ آنحضرت‌ و شوهر حضرت‌ زينب‌ بود). و هيچگاه‌ از سه‌ لقمه‌ تجاوز نمي‌كرد و ميفرمود: من‌ دوست‌ دارم‌ كه‌ در هنگام‌ رحيل‌ گرسنه‌ باشم‌.»

«در آن‌ شبي‌ كه‌ در صبحش‌ عليّ بن‌ أبي‌طالب‌ ضربت‌ خورده‌ و به‌ شهادت‌ رسيد، زياد از اطاق‌ خارج‌ مي‌شد و نگاه‌ به‌ آسمان‌ ميكرد و ميفرمود: قسم‌ به‌ خداوند نه‌ من‌ دروغ‌ ميگويم‌، و نه‌ دروغ‌ به‌ من‌ گفته‌ شده‌ است‌؛ اين‌ شب‌ همان‌ شبي‌ است‌ كه‌ به‌ من‌ وعده‌ داده‌ شده‌ است‌.»

آري‌! اين‌ شب‌، شب‌ وصالست‌. شب‌ ملاقات‌ و زيارت‌ محبوب‌ است‌.

حضرت‌ در آن‌ شب‌ بسيار منقلب‌ بود. انقلاب‌ آن‌ حضرت‌ روي‌ سعۀ نفس‌ و عظمت‌ ظرفيّت‌ و استعداد بود. ظرفيّت‌ او همۀ موجودات‌ است‌، چون‌ امام‌ قلب‌ عالم‌ است‌، و بر هر موجودي‌ إفاضۀ وجود از ذات‌ مقدّس‌ پروردگار بوسيلۀ او مي‌شود؛ بنابراين‌ رحلت‌ او تكان‌ به‌ همۀ موجودات‌ ارضي‌ و سمائي‌ خواهد داد، و دردسرِّ هرموجودي‌ انقلاب‌ مشهود خواهد بود؛ و اينست‌ معناي‌ انقلاب‌ امام‌ در هنگام‌ رحلت‌.

سيماي‌ مبارك‌ و چهرۀ مُنير حضرت‌ أميرالمؤمنين‌ عليه‌ السّلام‌ حكايت‌ از ظهور همۀ موجودات‌ ميكند، و قلب‌ مباركش‌ به‌ طَپش‌ قلب‌ همۀ موجودات‌ مي‌طپد.

سِعه‌ و ظرفيّت‌ هيدجي‌ها و طالقاني‌ها به‌ اندازۀ ظرفيّت‌ خودشان‌ بوده‌ است‌؛ همين‌ كه‌ پيمانه‌شان‌ سر آمد، لبريز ميگردد و از شادي‌ و شَعف‌ در پوست‌ نمي‌گنجند.

ولي‌ سِعۀ أميرالمؤمنين‌ از آسمانها و زمين‌ و تمام‌ قلوب‌ بني‌آدم‌ و قلوب‌ جنّ و ملك‌ بيشتر است‌.

او حائزِ جميع‌ مقامات‌ مُلك‌ و ملكوت‌ است‌. او داراي‌ مقام‌ ولايت‌ كلّيّۀ الهيّه‌، و متصرّفِ در عالم‌ إمكان‌ است‌؛ و چنين‌ حركتي‌ لرزه‌ به‌ عالم‌ وجود خواهد انداخت‌.

وَسِعَ كُرْسِيُّهُ السَّمَـٰوَ'تِ وَ الارْضَ؛  وسعت‌ تخت‌ حكمراني‌ پروردگار به‌ اندازۀ آسمانها و زمين‌ است‌،
و اين‌ سعه‌ و گشايش‌ نسبت‌ به‌ سعه‌ و گشايش‌ عرش‌ خدا ناچيز است‌؛ و عرش‌ خدا دل‌ مؤمن‌ است‌.

آنهم‌ چه‌ مؤمني‌ ؟ أميرالمؤمنين‌ عليه‌ السّلام‌، كه‌ ميوۀ‌ عالم‌ خلقت‌ و نتيجه‌ و عصارۀ آفرينش‌ و جوهرۀ وجود است‌.

أميرالمؤمنين‌ ميخواهد رحلت‌ كند، رحلت‌ مطلقه‌ بسوي‌ حبيب‌.

در آن‌ شب‌ چه‌ خبر است‌ ؟ خدا چه‌ اقتضائي‌ پيش‌ آورده‌ است‌؟ چه‌ قسم‌ ميخواهد از يگانه‌ وزيرش‌ و خليفه‌اش‌ در روي‌ زمين‌ و از افتخار بني‌آدم‌ پذيرائي‌ كند؟ حوريّه‌ها و فرشتگان‌ سماوي‌ در چه‌ حالند ؟ در مرغان‌ هوا و ماهيهاي‌ دريا و جنبندگان‌ روي‌ زمين‌ اين‌ هياهو و غوغا چيست‌ ؟ سنگ‌ها چرا بجاي‌ اشك‌ روان‌، خون‌ مي‌گريند ؟ أنبياء عظام‌ و پيامبران‌ مرسل‌ در چه‌ حالي‌ هستند و چگونه‌ انتظار مقدم‌ عليّ را دارند ؟ حضرت‌ رسول‌ صلّي‌ الله‌ عليه‌ و آله‌ و سلّم‌ در چه‌ حاليست‌ ؟

سخن‌ سربسته‌ گفتي‌ با حريفان‌                 خدا را زين‌ معمّا پرده‌ بردار
یا عباس
مجلس پنجم‌:

مجانست‌ خواب‌ و مرگ


 أعوذُ بِاللَهِ مِنَ الشَّيطانِ الرَّجيم‌

بِـسْـمِ اللَهِ الـرَّحْمَـنِ الـرَّحـيم‌

الْحَمْدُ للَّهِ رَبِّ الْعالَمينَ و الصَّلَوةُ و السَّلامُ عَلَي‌ سَيِّدِنا مُحَمَّدٍ و ءَالِهِ الطّاهِرينَ

و لَعْنَةُ اللَهِ عَلَي‌ أعْدآئِهِمْ أجْمَعينَ مِنَ الآنَ إلَي‌ قيامِ يَوْمِ الدّينِ

و لا حَوْلَ و لا قُوَّةَ إلاّ بِاللَهِ الْعَليِّ الْعَظيم
.



 قال‌ اللهُ الحكيمُ في‌ كتابِه‌ الكَريم‌:

اللَهُ يَتَوَفَّي‌ الانفُسَ حِينَ مَوْتِهَا وَ الَّتِي‌ لَمْ تَمُتْ فِي‌ مَنَامِهَا فَيُمْسِكُ الَّتِي‌ قَضَي‌' عَلَيْهَا الْمَوْتَ وَ يُرْسِلُ الاخْرَي‌'ٓ إِلَي‌'ٓ أَجَلٍ مُّسَمًّي‌ إِنَّ فِي ‌ ذَ'لِكَ لَأيَـٰتٍ لِّقَوْمٍ يَتَفَكَّرُونَ.

اين‌ آيۀ كريمه‌، چهل‌ و دوّمين‌ آيه‌ از سورۀ زمر كه‌ سي‌ و نهمين‌ سوره‌ از سوره‌هاي‌ قرآن‌ مجيد است‌ مي‌باشد.

ميفرمايد: «خداست‌ كه‌ جانها را مي‌گيرد در وقت‌ مرگ‌ آنها، و نيز آن‌ جانهائي‌ را كه‌ در خواب‌ رفته‌ و مرگ‌ آنها نرسيده‌ است‌. پس‌ آن‌ جانهائي‌ را كه‌ حكم‌ مرگ‌ را بر آنها جاري‌ كرده‌ در نزد خود نگاه‌ ميدارد و ديگر به‌ بدن‌ باز نمي‌گرداند، وليكن‌ آن‌ جانهائي‌ كه‌ در خواب‌ رفته‌ و هنوز مرگشان‌ نرسيده‌ است‌ آنها را رها نموده‌ تا هنگام‌ بيدار شدن‌ به‌ بدن‌ برگردند و تا أجل‌ مسمَّي‌ و زمان‌ معيّن‌ در بدن‌ باقي‌ باشند؛ و در اين‌ امر نشانه‌هائي‌ از قدرت‌ و توحيد اوست‌ براي‌ مردماني‌ كه‌ در آيات‌ سبحانيّۀ او تفكّر بنمايند.»

اين‌ آيۀ مباركه‌ صراحت‌ دارد بر آنكه‌ مرگ‌ و خواب‌ از جنس‌ واحدند، و يك‌ حكم‌ را دارند. در حال‌ مرگ‌ و در حال‌ خواب‌ در هردو حال‌ خداوند جان‌ را مي‌گيرد، ليكن‌ آن‌ كسيكه‌ اجلش‌ رسيده‌ است‌، آن‌ جان‌ را نگاهداشته‌، و آنكه‌ اجلش‌ نرسيده‌ است‌، جان‌ را در موقع‌ بيداري‌ به‌ او بر ميگرداند.

و اين‌ مسأله‌ بسيار شايان‌ دقّت‌ است‌.

اوّلاً: گرفتن‌ جان‌ را كه‌ مشترك‌ بين‌ خواب‌ و مرگ‌ است‌ به‌ لفظ‌ «توفّي‌» بيان‌ كرده‌ است‌ نه‌ به‌ لفظ‌ «قبض‌». چون‌ معناي‌ توفّي‌، به‌ تمام‌ معني‌ گرفتن‌ و اخذ نمودن‌ است‌ وليكن‌ معناي‌ قبض‌، گرفتن‌ و ربودن‌ است‌. در حال‌ مرگ‌ و خواب‌ خداوند جان‌ را مي‌گيرد به‌ واقعيّت‌ و حقيقت‌ گرفتن‌؛ ولي‌ در حال‌ مرگ‌ علاوه‌ بر اين‌ قبض‌ مي‌كند يعني‌ مي‌ربايد كه‌ ديگر حاضر به‌ بازگشت‌ نيست‌، و در حال‌ خواب‌ به‌ همان‌ توفّي‌ اكتفا نموده‌ و سپس‌ جان‌ را رها مي‌كند.

و نيز در آيۀ ديگر كه‌ در خصوص‌ خواب‌ وارد شده‌ است‌ به‌ لفظ‌ توفّي‌ تعبير شده‌ است‌:

وَ هُوَ الَّذِي‌ يَتَوَفَّیـٰكُم‌ بِالَّيْلِ وَ يَعْلَمُ مَا جَرَحْتُم‌ بِالنَّهَارِ ثُمَّ يَبْعَثُكُمْ فِيهِ لِيُقْضَي‌'ٓ أَجَلٌ مُّسَمًّي‌ ثُمَّ إِلَيْهِ مَرْجِعُكُمْ ثُمَّ يُنَبِّئُكُم‌ بِمَا کنتُمْ تَعْمَلُونَ .

«و اوست‌ آن‌ خدائي‌ كه‌ شما را در شب‌ توفّي‌ مي‌كند و بسوي‌ خود ميبرد، و از همۀ كردار و افعال‌ شما در روز مطّلع‌ است‌. و بعد از توفّي‌ در خواب‌، شما را در روز بر مي‌انگيزد تا هنگاميكه‌ آن‌ وقت‌ اجل‌ مسمّي‌ سرآيد. سپس‌ به‌ سوي‌ اوست‌ بازگشت‌ شما و سپس‌ آگاه‌ مي‌سازد شما را به‌ آنچه‌ انجام‌ داده‌ايد.»

و ثانياً: آنچه‌ را كه‌ خداوند توفّي‌ مي‌كند جانهاي‌ آدمي‌ است‌: يَتَوَفَّي‌ الانفُسَ، و جان‌ و نفس‌ همان‌ روح‌ است‌.

بنابراين‌ در حال‌ مرگ‌ و خواب‌ روح‌ انسان‌ از اين‌ عالم‌ به‌ عالم‌ ديگر ميرود نه‌ بدن‌ انسان‌.



یا عباس
شريح قاضى مى گويد: خانه اى را به هشتاد دينار خريدم، به نام خود قباله كردم و گواهان بر آن گرفتم خبرش به اميرالمؤمنين  رسيد، مرا احضار كرد و فرمود:

اى شريح ! شنيده ام خانه اى به هشتاد دينار خريده اى و بر آن قباله نوشته و چند نفر گواه گرفته اى ؟!

گفتم : آرى ، درست است، امام  نگاه خشمگين به من كرد و فرمود:
 شريح از خدا بترس به زودى كسى (عزرائيل) به سوى تو خواهد آمد كه نه به قباله ات نگاه مى كند و نه به امضاى آن گواهان اهميت مى دهد و تو را از آن خانه ، حيران و سرگردان خارج مى كند و در گودال قبرت مى گذارد.

اى شريح! خوب تامل كن !مبادا اين خانه را از مال ديگران خريده باشى و بهاى آن را از مال حرام پرداخته باشى كه در اين صورت ، در دنيا و آخرت خويشتن را بدبخت ساخته اى .

سپس فرمود: اى شريح ! آگاه باش ! اگر وقت خريد خانه نزد من آمده بودى براى تو قباله اى مى نوشتم كه به خريد اين خانه حتى به يك درهم هم رغبت نمى كردى ؛ من اين چنين قباله مى نوشتم :


اين خانه اى است كه بنده خوار و ذليل ، از شخص مرده اى كه آماده كوچ به عالم آخرت است ، خريدارى كرده كه در سراى فريب، در محله فانى شوندگان و در كوچه هلاك شدگان قرار دارد، كه چهار حد است :

حد اول آن؛ به پيشامدهاى ناگوار) آفات و بلاها) منتهى مى شود.

و حد دوم؛ به مصيبتها (مرگ عزيزان و...) متصل است .

و حد سوم؛ به هوسهاى نفسانى و آرزوهاى تباه كننده اتصال دارد.

و حد چهارمش؛ شيطان گمراه كننده است و درب اين خانه از حد چهارم باز مى گردد.

اين خانه را شخص فريفته آرزوها از كسى كه پس از مدت كوتاهى مى ميرد به مبلغ خارج شدن از عزت قناع و داخل شدن در پستى دنياپرستى خريده است .

بحار: ج 33، ص 458 و ج 41، ص 155 و ج 77، ص 279.
Khansariha (121) آثار هنری به دو دلیل ارزشمندند، اول اینکه توسط استادان به وجود آمده اند. دوم اینکه تعدادشان کم است .شما گنج پر ارزشی هستید، زیرا توسط بزرگترین استاد خلق شده اید و فقط یکی هستید. Khansariha (121)


خوابيدن‌، مردن‌ كم‌ اثر است‌

در حال‌ خواب‌ بدن‌ انسان‌ روي‌ زمين‌ است‌ و روح‌ انسان‌ سير در عوالم‌ ديگر مي‌كند و سپس‌ بر ميگردد، و در حال‌ مردن‌ بدن‌ روي‌ زمين‌ يا زير زمين‌ است‌ و روح‌ به‌ عوالم‌ ديگر ميرود و بر نمي‌گردد.

و شاهد بر اين‌ معني‌ آنكه‌ در اين‌ آيه‌ آمده‌ است‌ يَتَوَفَّیٰكُم‌ «خداوند شما را ميگيرد و توفّي‌ مي‌كند.» و نفس‌ انسان‌ حقيقت‌ انسان‌ است‌ كه‌ در محاورات‌ و گفتگوها به‌ من‌ و تو و او و ما و شما و آنها تعبير مي‌شود. و اگر كسي‌ گفت‌: من‌ چنين‌ كردم‌ و چنان‌ گفتم‌، مراد از لفظ‌ من‌ روح‌ و جان‌ اوست‌ نه‌ بدن‌ او. و حقيقت‌ أنَا و أنتَ و هُوَ و كُمْ و غير آنها از ضمائر عربي‌ روح‌ است‌ كه‌ خداوند آنرا در حال‌ مردن‌ اخذ ميكند.

و شاهد ديگر آنكه‌ در سورۀ‌ انشقاق‌ مي‌فرمايد:

يَـٰأَيـُّهَا الإنسَـٰنُ إِنَّكَ كَادِحٌ إِلَی‌' رَبِّكَ كَدْحًا فَمُلَـٰقِيهِ.

«اي‌ انسان‌! حقّاً كه‌ تو با سعي‌ و كوشش‌ و تعب‌ راه‌ پر رنجي‌ را بسوي‌ پروردگارت‌ درمي‌نوردي‌ و بالاخره‌ به‌ شرف‌ ملاقات‌ او خواهي‌ رسيد.»

اين‌ خطاب‌، خطاب‌ به‌ حقيقت‌ انسان‌ است‌ كه‌ روح‌ است‌ نه‌ بدن‌ او. روح‌ را خداوند از عوالم‌ تجرّد آفريده‌ و بدن‌ را براي‌ استكمال‌ قوا به‌ او عنايت‌ فرموده‌ تا از اين‌ عالم‌ حركت‌ كند و پس‌ از طيّ عوالم‌ ديگر دائماً بسوي‌ خدا رفته‌ و به‌ مقام‌ لقاء حضرتش‌ نائل‌ آيد.

و شاهد ديگر آنكه‌ در سوره‌ مؤمنون‌ خداوند جهنّمي‌ها را مورد خطاب‌ قرار داده‌ است‌ كه‌:

«شما چقدر در روي‌ زمين‌ درنگ‌ كرديد ؟ آنها در پاسخ‌ ميگويند: ما يك‌ روز يا مقداري‌ از يك‌ روز را توقّف‌ كرديم‌. خداوند ميفرمايد: اگر شما اهل‌ علم‌ و بينش‌ بوديد ميدانستيد كه‌ درنگ‌ نكرديد مگر زمان‌ اندكي‌ را.»

در اين‌ آيات‌ به‌ حيات‌ و زندگي‌ روي‌ زمين‌ به‌ لفظ‌ «لَبث‌» كه‌ همان‌ معني‌ توقّف‌ و درنگ‌ را دارد تعبير نموده‌ است‌. و درنگ‌ كردن‌ دربارۀ‌ كسي‌ صادق‌ است‌ كه‌ راهي‌ را طيّ مي‌كند و آن‌ راه‌ طولاني‌ بوده‌ و در بين‌ راه‌ توقّفي‌ دارد، مثل‌ آنكه‌ انسان‌ قبل‌ از اين‌ عالم‌ مراحلي‌ را طيّ كند تا بدين‌ عالم‌ بيايد و مدّتي‌ درنگ‌ كند و سپس‌ از اين‌ عالم‌ كوچ‌ نموده‌ و ارتحال‌ كند. و اين‌ راجع‌ به‌ روح‌ و جان‌ آدمي‌ است‌ كه‌ در عوالم‌ ذَرّ بوده‌ و سپس‌ به‌ عالم‌ مادّه‌ آمده‌ و در روي‌ زمين‌ لباس‌ مادّه‌ را پوشيده‌ و سپس‌ اين‌ لباس‌ را كنده‌ و رها نموده‌ و به‌ عالم‌ برزخ‌ و قيامت‌ رهسپار شده‌ است‌؛ روح‌، لباس‌ كهنۀ بدن‌ را خلع‌ مي‌كند و يا به‌ خلعت‌ الهيّه‌ مخلّع‌ ميگردد و يا به‌ عقوبت‌ و واكنش‌ أعمال‌ خود مبتلا مي‌شود. بنابراين‌ صحيح‌ است‌ كه‌ توقّف‌ او را در دنيا به‌ لفظ‌ «لبث‌» در اين‌ گفت‌ و شنودها تعبير نمود؛ و اگر خطاب‌ با انساني‌ بود كه‌ قوامش‌ به‌ بدن‌ بوده‌ و با خراب‌ بدن‌ فاني‌ و نابود مي‌شد، نبايد به‌ لفظ‌ درنگ‌ و توقّف‌ تعبير نمود بلكه‌ بايد بلفظ‌ سكونت‌ يا اقامت‌ و أمثال‌ اينها بازگو كرد.
یا عباس
 مردن‌ تطهير و تزكيه‌ است‌

در كتاب‌ «معاني‌ الاخبار» روايت‌ مي‌كند از محمّد بن‌ قاسم‌ مفسّر از أحمد بن‌ حسن‌ حسينيّ از حضرت‌ امام‌ حسن‌ عسكري‌ عليه‌السّلام‌ كه‌ آن‌ حضرت‌ فرمود:
پدرم‌ حضرت‌ إمام‌ عليّ بن‌ محمّدٍ النّقيّ عليهما السّلام‌ به‌ عيادت‌ يكي‌ از اصحابش‌ كه‌ در بستر مرض افتاده‌ بود تشريف‌ آورد، ديد آن‌ مرد گريه‌ مي‌كند و از ترس‌ مرگ‌ در جزع‌ و فزع‌ است‌.

حضرت‌ فرمود: اي‌ بندۀ خدا! تو از مرگ‌ در هراس‌ و گريه‌اي‌ براي‌ آنكه‌ معناي‌ مردن‌ را نميداني‌.

و سپس‌ فرمود: من‌ از تو سؤالي‌ مي‌كنم‌ جواب‌ مرا بگو!

اگر فرضاً تمام‌ بدن‌ تو را چرك‌ و كثافات‌ فرا گيرد و از بسياريِ اين‌ چركها و كثافات‌ و پليدي‌هائي‌ كه‌ بر تو نشسته‌ در رنج‌ و آزار باشي‌، و در عين‌ حال‌ قرحه‌ و دمل‌هائي‌ در بدن‌ تو پديدار شود و مرض‌ جرب‌ و سوداي‌ خشك‌ پيكر تو را فرا گيرد، و بداني‌ اگر در حمّام‌ بروي‌ و تمام‌ اينها را بشوئي‌ تمام‌ اين‌ مرضها و كثافات‌ از بين‌ ميرود و بدن‌ تو پاك‌ و پاكيزه‌ مي‌شود، آيا دوست‌ داري‌ كه‌ به‌ حمّام‌ بروي‌ و شستشوئي‌ بنمائي‌ و تمام‌ اين‌ چرك‌ها و آفات‌ را از خود دور كني‌ ؟ يا آنكه‌ رفتن‌ به‌ حمّام‌ را ناپسند داري‌ و حاضر نيستي‌ بدانجا گامي‌ نهي‌، و با تمام‌ اين‌ آفات‌ و عاهات‌ صبر مي‌كني‌ و مي‌سازي‌ ؟

مريض‌ عرض‌ كرد: يابن‌ رسول‌ الله‌! دوست‌ دارم‌ به‌ حمّام‌ بروم‌ و تمام‌ اين‌ آلودگيها و پليديها را بزدايم‌.

حضرت‌ فرمود: مرگ‌ براي‌ انسان‌ مؤمن‌ در حكم‌ همين‌ حمّام‌ است‌، و براي‌ تطهير و شستشو است‌. آنچه‌ از گناهاني‌ كه‌ انجام‌ دادي‌ و بواسطۀ طول‌ مرض‌ و سائر امور هنوز از بين‌ نرفته‌ و باقي‌ است‌، بواسطۀ مرگ‌ تمام‌ آنها از بين‌ ميرود و از بديها و گناهان‌ پاك‌ و پاكيزه‌ بيرون‌ مي‌آئي‌.

اي‌ مرد! بدان‌ كه‌ چون‌ بر مرگ‌ وارد شوي‌ و از اين‌ دريچه‌ عبور نمائي‌، از هر گونه‌ اندوه‌ و غصّه‌ و آزار و رنجي‌ نجات‌ خواهي‌ يافت‌، و در دامان‌ هر گونه‌ سرور و فرح‌ و انبساطي‌ قرار خواهي‌ گرفت‌.

در اين‌ حال‌ چنان‌ اين‌ سخنان‌ در آن‌ مريض‌ اثر كرد كه‌ دلش‌ آرام‌ گرفت‌ و از طپش‌ ايستاد، و با نهايت‌ خرسندي‌ و نشاط‌ چشمان‌ خود را فرو بست‌ و جان‌ به‌ جان‌ آفرين‌ تسليم‌ نمود و رحلت‌ كرد
یا عباس
و نيز در كتاب‌ «معاني‌ الاخبار» با همين‌ سند روايت‌ مي‌كند مرحوم‌ صدوق‌ از حضرت‌ امام‌ عليٍّ النّقيّ عليه‌ السّلام‌ كه‌ فرمود: از پدرم‌ حضرت‌ امام‌ محمّد بن‌ عليٍّ الجواد صلوات‌ الله‌ عليهما سؤال‌ شد كه‌ چرا اين‌ مسلمانان‌ از مرگ‌ ناراحتند و آنرا ناپسند دارند ؟

حضرت‌ فرمود: چون‌ به‌ حقيقت‌ مرگ‌ جاهلند، روي‌ اين‌ زمينه‌ مرگ‌ را مكروه‌ دارند. و اگر آنها مرگ‌ را بشناسند و از اولياي‌ خدا باشند بسيار مرگ‌ را دوست‌ ميدارند، چون‌ ميدانند كه‌ آخرت‌ براي‌ آنها بهتر از دنياست‌.

سپس‌ حضرت‌ به‌ سؤال‌ كننده‌ فرمود: اي‌ بندۀ خدا! چرا كودك‌ و آدم‌ ديوانه‌ از خوردن‌ داروئي‌ كه‌ براي‌ صحّت‌ و عافيت‌ بدن‌ او مفيد است‌ خودداري‌ مي‌كند، و از استعمال‌ دوائي‌ كه‌ درد و رنج‌ او را برطرف‌ مي‌كند اجتناب‌ مي‌ورزد؟

عرض‌ كرد: چون‌ مريضِ ديوانه‌ و كودك‌ به‌ منافع‌ و خواصّ دارو جهل‌ دارند.

حضرت‌ فرمود: سوگند به‌ آن‌ خدائي‌ كه‌ محمّد صلّي‌ الله‌ عليه‌ وآله‌ و سلّم‌ را براستي‌ براي‌ مقام‌ پيامبري‌ برگزيده‌، فائدۀ مرگ‌ براي‌ كسيكه‌ خود را مستعدّ و آمادۀ مردن‌ كند بيشتر است‌ از منفعت‌ اين‌ دارو براي‌ اين‌ شخص‌ مريض‌. مردم‌ اگر بدانند كه‌ بواسطۀ مرگ‌ چه‌ نعمتهاي‌ بزرگي‌ را درمي‌يابند، هر آينه‌ مرگ‌ را دوست‌ ميدارند بيشتر از مقدار دوستي‌اي‌ كه‌ شخص‌ عاقلِ با احتياط‌ داروي‌ دافع‌ آفت‌ و جالب‌ سلامت‌ خود را دوست‌ دارد.
یا عباس
«حكایت شده: فردی وارد شهری شد و دید مردم آن شهر هیچ گناهی مرتكب نمی‌شوند؛ بسیار تعجب كرد و جویای علت شد.
 پس از جست وجوی بسیار متوجه شد كه در این شهر هر كس می‌میرد، خانواده‌اش او را جلوی در خانه دفن می‌كنند. صبحها كه اعضای خانواده برای كار از خانه خارج می‌شوند، به محض خروج با اولین چیزی كه روبه رو می‌شوند، قبر كسی است كه تا چندی پیش با آنها زندگی می‌كرد؛
 از این رو یاد و خاطره صاحب قبر برایشان زنده می‌شود؛ خنده‌ها، گریه‌ها، گفته‌ها، خصلتها و دهها خاطره دیگر به یادشان می‌آید كه اكنون با صاحبش در زیر خروارها خاك مدفون است.
 شبها نیز كه به خانه باز می‌گردند، پیش از ورود به خانه با این قبر روبه رو می‌شوند و دوباره همان خاطره‌ها و پایان آنها برایشان تداعی می‌شود. گذر شب و روز و تداعی پیوسته این خاطره‌ها و پایان آنها، سبب آن شده كه میل و رغبتی به گناه نكنند».‏


بدون تردید یكی از مهمترین و موثرترین عوامل وارستگی انسان، «ذكر الموت» یعنی یاد مرگ و قیامت است.


 كسی كه همواره به یاد مرگ و قیامت باشد، بی شك مراقب اعمال و رفتار و پندار خود خواهد بود.


 قهرا چنین انسانی تلاش می‌كند تا كارش را بر طبق رضای حق تعالی و مطابق با دستورات الهی انجام دهد. قرآن كریم فراموشی مرگ و روز حساب را زمینه گمراهی و انحراف از صراط حق دانسته و به عنوان یك اصل دینی چنین بیان می‌فرماید:
 
«یا داوود انا جعلناك خلیفه فی الارض فاحكم بین الناس بالحق و لاتتبع الهوی فیضلك عن سبیل الله ان الذین یضلون عن سبیل الله لهم عذاب شدید بما نسوا یوم الحساب»


ای داوود! ما تو را خلیفه و (نماینده خود) در زمین قرار دادیم پس در میان مردم به حق داوری كن، و از هوای نفس پیروی مكن كه تو را از راه خدا منحرف سازد، كسانی كه از راه خدا گمراه شوند، عذاب شدیدی به خاطر فراموش كردن روز حساب دارند! (ص: 26)
Khansariha (121) آثار هنری به دو دلیل ارزشمندند، اول اینکه توسط استادان به وجود آمده اند. دوم اینکه تعدادشان کم است .شما گنج پر ارزشی هستید، زیرا توسط بزرگترین استاد خلق شده اید و فقط یکی هستید. Khansariha (121)


از کتاب اربعین سید عظیم الشان قاضی سعید قمی منقول است که:
از شیخ بهایی نقل می فرماید که شیخ فرمود :
رفیقی در قبرستان اصفهان داشتم که همیشه بر سر مقبره ای مشغول عبادت بود  و شیخ چون گاهی به دیدنش می رفته روزی از او سوال  میکند
از عجائب قبرستان چه دیده ای؟
عرض کرد روز قبل در قبرسان جنازه ای را اوردند و در این گوشه دفن کردند و رفتند هنگام غروب بوی گندی بلند شد و مرا ناراحت کرد  چنین بوی گندی در تمام عمرم استشمام نکرده بودم ناگاه هیکل موحشه و مظلمه ای همانند سگ دیدم که بوی گند از او بود  این صورت نزدیک شد تا بر سر ان قبر ناپدید گردید
مقداری که گذشت بوی عطری بلند شد که در عمرم چنین بوی خوشی نشنیده بودم
در این هنگام صورت زیبا و دلربایی امد و بر سر همان قبر محو شد
مقداری گذشت دیدم صورت زیبا از قبر بیرون امد ولی زخم خورده و خون الود است
گفتم پروردگارا مرا بفهمان که این دو صورت چه بودند
به من فهماندند که ان صورت زیبا اعمال نیکش بود و ان هیکل موحشه کارای بدش و چون افعال زشتش بیشتر بود در قبر انیسش همان است تا کی پاک شود و نوبت به صورت زیبا رسد.



 


(معاد _ ایت الله دست غیب- ص 29) [تصویر:  8.gif]
و نيز در كتاب‌ «معاني‌ الاخبار» از محمّد بن‌ قاسم‌ مفسّر جرجانيّ از أحمد بن‌ حسن‌ حسينيّ از حسن‌ بن‌ عليّ ناصري‌ از پدرش‌ از حضرت‌ محمّد بن‌ عليٍّ الجواد عليهما السّلام‌ روايت‌ ميكند كه‌:

از حضرت‌ امام‌ زين‌ العابدين‌ عليه‌ السّلام‌ سؤال‌ شد كه‌: مرگ‌ چيست‌ ؟

حضرت‌ فرمود: مرگ‌ براي‌ مؤمن‌ مانند كندن‌ لباسهاي‌ چركين‌ جانور گذارده‌، و مانند باز كردن‌ غلها و بندهاي‌ سنگين‌، و تبديل‌ كردن‌ آنهاست‌ به‌ فاخرترين‌ لباسها با پاكيزه‌ترين‌ و مطبوع‌ترين‌ بوها، و سوار شدن‌ بر بهترين‌ و راهوارترين‌ مركب‌‌ها و وارد شدن‌ در شايسته‌ترين‌ منزلها.

و مرگ‌ از براي‌ كافر مانند كندن‌ لباسهاي‌ فاخر و انتقال‌ از منزل‌ مألوف‌ و مأنوس‌ خود، و تبديل‌ كردن‌ آنهاست‌ به‌ چركين‌ترين‌ لباس‌ها و خشن‌ترين‌ آنها و به‌ وحشتناك‌ترين‌ منزلها و شديدترين‌ عذابها.

باري‌، منظور از بيان‌ اين‌ روايت‌ اينستكه‌ بعد از مرگ‌، روح‌ زنده‌ است‌ و معذّب‌ و يا متنعّم‌ است‌، و عيناً مانند خوابي‌ كه‌ انسان‌ ميكند

و در حال‌ خواب‌ ديدن‌ يا مسرور است‌ به‌ ديدن‌ مناظر دلفريب‌ و يا مغموم‌ است‌ به‌ مشاهدۀ صحنه‌هاي‌ دهشت‌انگيز؛ و هر دوي‌ آنها از يك‌ مقوله‌ هستند.
یا عباس


کاربرانِ درحال بازدید از این موضوع: 1 مهمان