امتیاز موضوع:
  • 2 رأی - میانگین امتیازات: 4
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5
خبار شيخ‌ مرتضي‌ از مرگ‌خود

طلاّب‌مدرسۀ سيّد مي‌گويند: در شب‌ رحلتش‌ مرحوم‌ شيخ‌ مرتضي‌ همه‌ را جمع‌ كرد در حجره‌، و از شب‌ تا به‌ صبح‌ خوش‌ و خرّم‌ بود و با همه‌ مزاح‌ مي‌كرد و شوخي‌هاي‌ قهقهه‌آور مي‌نمود. و هرچه‌ طلاّب‌ مدرسه‌ مي‌خواستند بروند در حجره‌هاي‌ خود مي‌گفت‌:



ص
110


يك‌شب‌ است‌ غنيمت‌ است‌؛ و هيچكدام‌ از آنها خبر از مرگش‌ نداشتند.

هنگام‌طلوع‌ فجر صادق‌ شيخ‌ بر بام‌ مدرسه‌ رفت‌ و اذان‌ گفت‌ و پائين‌ آمد و به‌ حجرۀ خود رفت‌، هنوز آفتاب‌ طلوع‌ نكرده‌ بود كه‌ ديدند شيخ‌ در حجره‌ رو به‌ قبله‌ خوابيده‌ و پارچه‌اي‌ روي‌ خود كشيده‌ و جان‌ تسليم‌ كرده‌ است‌.

خادم‌مدرسۀ سيّد مي‌گويد: در عصر همان‌ روزي‌ كه‌ شيخ‌ فردا صبحش‌ رحلت‌ نمود، شيخ‌ با من‌ در صحن‌ مدرسه‌ در حين‌ عبور برخورد كرد و به‌ من‌ گفت‌:

أنْتَتَنامُ اللَيْلَةَ وَ تَقْعُدُ بِالصُّبْحِ وَ تَروحُ إلَي‌ الْخَلْوَةِ وَ تَجي‌ٓءُ يَمَّ الْحَوْضِ تَتَوَضَّأُ يَقولونَ: شَيْخ‌ مُرْتَضَي‌ ماتَ.«تو امشب‌ مي‌خوابي‌ و صبح‌ از خواب‌ بر مي‌خيزي‌ و مي‌روي‌ دست‌ به‌ آب‌ براي‌ ادرار و مي‌آئي‌ كنار حوض‌ وضو بگيري‌ مي‌گويند: شيخ‌ مرتضي‌ مرده‌ است‌.»

چون‌خادم‌ مدرسه‌ عرب‌ بوده‌ است‌ لذا اين‌ جملات‌ را مرحوم‌ شيخ‌ با او به‌ عربي‌ تكلّم‌ كرده‌ است‌.

خادم‌مي‌گويد: من‌ اصلاً مقصود او را نفهميدم‌ و اين‌ جملات‌ را يك‌ كلام‌ ساده‌ و مقرون‌ به‌ مزاح‌ و سخن‌ فكاهي‌ تلقّي‌ كردم‌. صبح‌ كه‌ از خواب‌ برخاستم‌ و در كنار حوض‌ مشغول‌ وضوء گرفتن‌ بودم‌، ديدم‌ طلاّب‌ مدرسه‌ مي‌گويند: شيخ‌ مرتضي‌ مرده‌ است‌. رحمةُ الله‌ عليه‌ رحمةً واسعةً.



ص
111


مرگ‌اگر مرد است‌ گو نزد من‌ آي‌                 تا در آغوشش‌ بگيرم‌ تنگ‌ تنگ‌

من‌ز او جاني‌ ستانم‌ پر بها                       او ز من‌ دلقي‌ ستاند رنگ‌ رنگ‌

دركتاب‌ «معاني‌ الاخبار» شيخ‌ صدوق‌ روايت‌ مي‌كند از محمّد ابن‌ إبراهيم‌ از أحمد بن‌ يونس‌ معاذي‌ از أحمد بن‌ محمّد بن‌ سعيد كوفي‌ از محمّد بن‌ محمّد بن‌ أشعث‌ از موسي‌ بن‌ إسمعيل‌ از پدرش‌ از جدّش‌ از حضرت‌ إمام‌ جعفر صادق‌ عليه‌ السّلام‌ كه‌: حضرت‌ امام‌ حسن‌ مجتبي‌ عليه‌ السّلام‌ دوستي‌ داشتند كه‌ شوخ‌ و مزّاح‌ بود و چند مدّتي‌ بود كه‌ خدمت‌ آن‌ حضرت‌ نرسيده‌ بود، روزي‌ به‌ محضر آن‌ حضرت‌ مشرّف‌ شد.

حضرت‌فرمودند: حالت‌ چطور است‌ ؟

عرض‌كرد: يابن‌ رسول‌ الله‌! روزگار خود را مي‌گذرانم‌ به‌ خلاف‌ آنچه‌ خودم‌ مي‌خواهم‌ و به‌ خلاف‌ آنچه‌ خدا مي‌خواهد و به‌ خلاف‌ آنچه‌ شيطان‌ مي‌خواهد!

حضرت‌امام‌ حسن‌ عليه‌ السّلام‌ خنديدند و فرمودند: چگونه‌ است‌ اين‌ حال‌ ؟

عرض‌كرد: به‌ جهت‌ آن‌ كه‌ خداوند عزّوجلّ دوست‌ دارد كه‌ اطاعتش‌ بنمايم‌ و ابداً معصيتش‌ را بجا نياورم‌ و من‌ اينطور نيستم‌. و شيطان‌ دوست‌ دارد كه‌ معصيت‌ خداي‌ را بجاي‌ آورم‌ و ابداً اطاعتش‌ نكنم‌ و من‌ اينطور نيستم‌. و من‌ خودم‌ دوست‌ دارم‌ كه‌ هرگز نميرم‌ و



ص
112


اينطور
نيستم‌.


دراين‌ حال‌ مردي‌ برخاست‌ و عرض‌ كرد: يابن‌ رسول‌ الله‌! مَابَالُنَا نَكْرَهُ الْمَوْتَ وَ لَا نُحِبُّهُ ؟«چرا مرگ‌ براي‌ ما ناخوشايند است‌ و ما آن‌ را دوست‌ نداريم‌؟»

حضرت‌امام‌ حسن‌ عليه‌ السّلام‌ فرمودند: لاِنَّكُمْأَخْرَبْتُمْ ءَاخِرَتَكُمْ وَ عَمَّرْتُمْ دُنْيَاكُمْ، وَ أَنْتُمْ تَكْرَهُونَ النَّقْلَةَ مِنَ الْعُمْرَانِ إلَی‌ الْخَرَابِ. [sup][75][/sup] «به‌علّت‌ آنكه‌ شما آخرت‌ خود را خراب‌ و دنياي‌ خود را آباد كرديد، بنابراين‌ ناگوار داريد كه‌ از عمران‌ و آبادي‌ به‌ خرابي‌ منتقل‌ شويد.»
53  تا حالا مهمترین تجربه ام این بوده که  که هیچ روشی توی ترک گناهان  مثل همنشینی با دوستان خدا جواب سریع و قطعی و موندگار  نمیده !53
شراق‌ سيماي‌ سيّد الشّهداء هرچه‌ زمان‌ مرگ‌نزديكتر ميشد

ونيز در كتاب‌ «معاني‌ الاخبار» صدوق‌ روايت‌ مي‌كند از مفسّر از أحمد بن‌ الحسن‌ الحسيني‌ از حسن‌ بن‌ عليّ النّاصري‌ از پدرش‌ از حضرت‌ أبي‌جعفر جواد از پدرانش‌ عليهم‌ السّلام‌ از حضرت‌ عليّ بن‌ الحسين‌ عليهما السّلام‌ كه‌:

لَمَّااشْتَدَّ الامْرُ بِالْحُسَيْنِ بْنِ عَلِيِّ بْنِ أَبِي‌طَالِبٍ عَلَيْهِمَا السَّلَامُ نَظَرَ إلَيْهِ مَنْ كَانَ مَعَهُ، فَإذًا هُوَ بِخِلَافِهِمْ؛ لاِنَّهُمْ كُلَّمَا اشْتَدَّ الامْرُ تَغَيَّرَتْ أَلْوَانُهُمْ وَ ارْتَعَدَتْ فَرَآئِصُهُمْ وَ وَجِلَتْ قُلُوبُهُمْ، وَ كَانَ الْحُسَيْنُ عَلَيْهِ السَّلَامُ وَ بَعْضُ مَنْ مَعَهُ مِنْ خَصَآئِصِهِ تُشْرِقُ أَلْوَانُهُمْ وَ تَهْدَأُ جَوارِحُهُمْ وَ تَسْكُنُ نُفُوسُهُمْ. فَقَالَ بَعْضُهُمْ لِبَعْضٍ: انْظُرُوا! لَا يُبَالِي‌ بِالْمَوْتِ.

فَقَالَلَهُمُ الْحُسَيْنُ عَلَيْهِ السَّلَامُ: صَبْرًا بَنِي‌ الْكِرَامِ! فَمَا الْمَوْتُ



ص
113


إلَّاقَنْطَرَةٌ يَعْبُرُ بِكُمْ عَنِ الْبُؤْسِ وَ الضَّرَّآءِ إلَي‌ الْجِنَانِ الْوَاسِعَةِ وَ النَّعِيمِ الدَّآئِمَةِ.

فَأَيُّكُمْيَكْرَهُ أَنْ يَنْتَقِلَ مِنْ سِجْنٍ إلَي‌ قَصْرٍ ؟ وَ مَا هُوَ لاِعْدَآئِكُمْ إلَّا كَمَنْ يَنْتَقِلُ مِنْ قَصْرٍ إلَي‌ سِجْنٍ وَ عَذَابٍ.

إنَّأَبِي‌ حَدَّثَنِي‌ عَنْ رَسُولِ اللَهِ صَلَّي‌ اللَهُ عَلَيْهِ وَ ءَالِهِ: إنَّ الدُّنْيَا سِجْنُ الْمُؤْمِنِ وَ جَنَّةُ الْكَافِرِ؛ وَ الْمَوْتُ جِسْرُ هَؤُلَآءِ إلَي‌ جَنَّاتِهِمْ وَ جِسْرُ هَؤُلَآءِ إلَي‌ جَحِيمِهِمْ، مَا كَذَبْتُ وَ لَا كُذِبْتُ [sup][76][/sup].

«حضرت‌امام‌ زين‌ العابدين‌ عليه‌ السّلام‌ فرمودند: چون‌ در روز عاشورا كار بر حسين‌ بن‌ عليّ بن‌ أبي‌طالب‌ عليهما السّلام‌ بسيار سخت‌ شد، بعضي‌ از افرادي‌ كه‌ با آن‌ حضرت‌ بودند، چون‌ بر آن‌ حضرت‌ نظر كردند ديدند آن‌ حضرت‌ در حالات‌ به‌ خلاف‌ آنهاست‌؛ چون‌ حال‌ آنها چنين‌ بود كه‌ هر چه‌ امر شدّت‌ مي‌يافت‌ رنگها از چهره‌ها متغيّر مي‌شد و بندها به‌ لرزش‌ درمي‌آمد و دلها به‌ طپش‌ مي‌افتاد.

وليكن‌حال‌ و خصيصۀ سيّد الشّهداء صلوات‌ الله‌ عليه‌ و بعضي‌ از اطرافيان‌ آن‌ حضرت‌ كه‌ با او بودند چنين‌ بود كه‌ رنگهاي‌ صورت‌هايشان‌ مي‌درخشيد و اعضايشان‌ آرام‌ مي‌گرفت‌ و نفس‌ها در سينه‌ها آرامش‌ بيشتري‌ مي‌يافت‌.

دراين‌ حال‌ بعضي‌ به‌ يكديگر مي‌گفتند: ببينيد! گوئي‌ اين‌ مرد ابداً باكي‌ از مرگ‌ ندارد.



ص
114


حضرت‌سيّد الشّهداء به‌ آنها فرمود: اي‌ فرزندان‌ عزيزان‌ و بزرگواران‌! قدري‌ آرام‌ بگيريد، صبر و تحمّل‌ پيشه‌ كنيد! چون‌ مرگ‌ نيست‌ مگر پلي‌ كه‌ عبور مي‌دهد شما را از گرفتاريها و شدائد به‌ سوي‌ بهشت‌هاي‌ وسيع‌ و نعمت‌هاي‌ جاوداني‌.

كداميك‌از شما مكروه‌ و ناپسند داريد كه‌ از زنداني‌ به‌ قصر مجلّلي‌ انتقال‌ يابيد ؟

آري‌،مرگ‌ براي‌ دشمنان‌ شما نيست‌ مگر مانند كسيكه‌ از قصري‌ به‌ سوي‌ زندان‌ و شكنجه‌ انتقال‌ يابد.

هماناپدرم‌ براي‌ من‌ روايت‌ كرد از رسول‌ خدا صلّي‌ الله‌ عليه‌ وآله‌ كه‌: حقّاً دنيا زندان‌ مؤمن‌ و بهشت‌ كافر است‌؛ و مرگ‌ پلي‌ است‌ كه‌ اينها را به‌ سوي‌ بهشت‌ و آنها را به‌ سوي‌ جهنّمشان‌ مي‌كشاند، من‌ دروغ‌ نمي‌گويم‌ و به‌ من‌ نيز دروغ‌ گفته‌ نشده‌ است‌.»
53  تا حالا مهمترین تجربه ام این بوده که  که هیچ روشی توی ترک گناهان  مثل همنشینی با دوستان خدا جواب سریع و قطعی و موندگار  نمیده !53
گفتار أبوذر در علّت‌ ترس‌از مرگ‌

دركتاب‌ «جامع‌ الاخبار» روايت‌ مي‌كند كه‌ مردي‌ از أبوذر غِفاري‌ سؤال‌ كرد: مالَنا نَكْرَهُ الْمَوْتَ ؟ قالَ: لاِنَّكُمْ عَمَّرْتُمُ الدُّنْيا وَ خَرَّبْتُمُ الآخِرَةَ؛ فَتَكْرَهونَ أنْ تَنْتَقِلوا مِنْ عُمْرانٍ إلی‌ خَرابٍ.

«چرامردن‌ براي‌ ما ناپسند است‌ ؟ أبوذر در پاسخ‌ گفت‌: به‌ علّت‌ آنكه‌ شما دنياي‌ خود را آباد نموده‌ و آخرت‌ خود را خراب‌ كرده‌ايد؛ و البتّه‌ بر شما ناگوار خواهد بود كه‌ از محلّ آباد و معمور به‌ محلّ خراب‌ و ويران‌ كوچ‌ كنيد.»

قيلَلَهُ: فَكَيْفَ تَرَي‌ قُدومَنا عَلَي‌ اللَهِ ؟ قالَ: أمّا المُحْسِنُ فَكَالْغآئِبِ يَقْدَمُ عَلَي‌ أهْلِهِ، وَ أمّا الْمُسي‌ٓءُ فكَا لابقِ يَقْدَمُ عَلَي‌ مَوْلاهُ.



ص
119


ازأبوذر سؤال‌ شد: حالِ ما در هنگام‌ ورود بر خدا چطور خواهد بود ؟ أبوذر گفت‌: مردم‌ دو دسته‌ هستند: نيكوكاران‌ و زشت‌ كرداران‌.

امّاورود شخص‌ نيكوكار در نزد خدا مانند ورود كسي‌ است‌ كه‌ مدّتي‌ از خانه‌ و اهل‌ خود دور شده‌ و به‌ سفر و غيره‌ غيبت‌ طولاني‌ نموده‌؛ وقتي‌ كه‌ چنين‌ شخصي‌ به‌ خانه‌ بر ميگردد و ملاقات‌ اهل‌ و بستگان‌ خود را مي‌كند چه‌ نشاط‌ و سرور و التذاذ زائد الوصفي‌ به‌ او دست‌ مي‌دهد، همينطور نشاط‌ و سرور بي‌حدّ به‌ چنين‌ شخص‌ نيكوكاري‌ رخ‌ مي‌دهد كه‌ بر خداي‌ محسن‌ خود وارد شده‌ و مورد إنعام‌ و مكرمت‌ و احسان‌ لايتناهاي‌ او واقع‌ مي‌گردد، و از جمال‌ بي‌نقاب‌ شاهد ازلي‌ متمتّع‌ مي‌شود.

وامّا ورود شخص‌ زشت‌ كردار نزد خداوند مانند ورود غلام‌ فراري‌ است‌ كه‌ با جرم‌ و جنايت‌ از دست‌ مولاي‌ خود گريخته‌ باشد. وقتي‌ آن‌ بنده‌ را بگيرند و به‌ نزد مولا بياورند چه‌ حالي‌ بر آن‌ غلام‌ متمرّد و متجرّي‌ دست‌ خواهد داد كه‌ خود را در زير چنگال‌ غضب‌ و خشم‌ بي‌حدّ مولا ملاحظه‌ مي‌كند؛ همينطور وقتي‌ شخص‌ زشت‌كرداري‌ كه‌ از ساحت‌ عبوديّت‌ پروردگار عزيز تجاوز كرده‌ و به‌ حقوق‌ او و به‌ حقوق‌ مخلوقات‌ او تجاسر و تعدّي‌ نموده‌ و سركشي‌ و بلندپروازي‌ كرده‌ است‌، در نزد خدا، خداي‌ مهربان‌ و لطيف‌ و منتقم‌، حاضر شود، حالت‌ شرم‌ و خجالت‌ بي‌حدّي‌ عارض‌ او مي‌شود و از طرفي‌ هم‌ خود را مورد هر گونه‌ جزا و عذاب‌ مي‌نگرد.



ص
120


قيلَ:فَكَيْفَ تَرَي‌ حالَنا عِنْدَ اللَهِ ؟ قالَ: اعْرِضُوا أعْمالَكُمْ عَلَي‌ كِتابِ اللَهِ تَبارَكَ وَ تَعالَي‌: إِنَّالابْرَارَ لَفِي‌ نَعِيمٍ * وَ إِنَّ الْفُجَّارَ لَفِي‌ جَحِيمٍ.

«به‌أبوذر گفته‌ شد: پس‌ حال‌ ما را در نزد خدا چگونه‌ مي‌بيني‌؟ أبوذر گفت‌: خودتان‌ احوال‌ و اعمال‌ خود را بر كتاب‌ خدا عرضه‌ كنيد خواهيد دانست‌؛ در قرآن‌ كريم‌ وارد شده‌ است‌ كه‌: حقّاً مردمان‌ پاكيزه‌ و صالح‌ العمل‌ در نعمتهاي‌ جاودانه‌، و حقّاً مردمان‌ زشت‌ كردار و فاجر در ميان‌ طبقات‌ آتش‌ دوزخ‌ خواهند بود.»

قالَالرَّجُلُ: فَأيْنَ رَحْمَةُ اللَهِ ؟ قالَ: إِنَّ رَحْمَتَ اللَهِ قَرِيبٌ مِّنَ الْمُحْسِنِينَ [sup][79][/sup].

«مردسؤال‌ كننده‌ از أبوذر پرسيد: پس‌ رحمت‌ خدا كجاست‌ ؟ أبوذر در پاسخ‌ گفت‌: بدرستيكه‌ رحمت‌ خدا به‌ افراد نيك‌ و نيكوكار نزديك‌ است‌.»

نه‌اينكه‌ شخصي‌ هر گونه‌ تعدّي‌ بنمايد و هر جرم‌ و جنايتي‌ انجام‌ دهد و در عين‌ حال‌ خود را مورد رحمت‌ خدا پندارد؛ اين‌ رجاء، رجاء كاذب‌ است‌.

بازگشت به فهرست
53  تا حالا مهمترین تجربه ام این بوده که  که هیچ روشی توی ترک گناهان  مثل همنشینی با دوستان خدا جواب سریع و قطعی و موندگار  نمیده !53
راه‌ بهشت‌، پافشاري‌ وصبر در ناملايمات‌ است‌

عامّه‌و خاصّه‌ از رسول‌ خدا صلّي‌ الله‌ عليه‌ وآله‌ وسلّم‌ روايت‌ كرده‌اند كه‌ آن‌ حضرت‌ فرمود:

الْجَنَّةُمَحْفُوفَةٌ بِالْمَكَارِهِ وَ الصَّبْرِ، فَمَنْ صَبَرَ عَلَي‌ الْمَكَارِهِ فِي‌ الدُّنْيَا دَخَلَ الْجَنَّةَ؛ وَ جَهَنَّمُ مَحْفُوفَةٌ بِاللَذَّاتِ وَ الشَّهَوَاتِ، فَمَنْ



ص
121


أَعْطَی‌نَفْسَهُ لَذَّتَهَا وَ شَهْوَتَهَا دَخَلَ النَّارَ.[sup][80][/sup]

«راه‌بهشت‌ مشحون‌ و مملوّ است‌ از ناگواريها و شكيبائي‌ در برابر آنها، كسي‌ كه‌ در دنيا بر مشكلات‌ راه‌ خدا صبر كند و با نفس‌ خود مجاهده‌ كند و در مقابل‌ ناملايمات‌ شكيبائي‌ ورزد داخل‌ بهشت‌ مي‌شود؛ ولي‌ راه‌ جهنّم‌ پر است‌ از شهوات‌ و لذّات‌، كسي‌ كه‌ در مقابل‌ خواسته‌هاي‌ نفس‌ أمّاره‌ سر تسليم‌ فرود آورد و آنچه‌ نفسش‌ از شهوات‌ از او بخواهد به‌ او بدهد عاقبتش‌ آتش‌ دوزخ‌ خواهد بود.»

ازاين‌ حديث‌ شريف‌ ميتوان‌ استفاده‌ كرد كه‌ تمام‌ اعمالي‌ كه‌ انسان‌ انجام‌ ميدهد بايد بر اساس‌ حقّ باشد، و عمل‌ نمودن‌ طبق‌ حقّ قدري‌ مشكل‌ است‌.

مثلاًانسان‌ مي‌خواهد به‌ فقرا اطعام‌ كند، از يتيم‌ دستگيري‌ بنمايد؛ اين‌ محتاج‌ به‌ فعّاليّت‌ است‌، زحمت‌ است‌، محتاج‌ صرف‌ مال‌ و آسايش‌ است‌. مي‌خواهد از مريضي‌ عيادت‌ كند، بايد راهي‌ را بپيمايد و براي‌ او هديّه‌اي‌ ببرد، لحظاتي‌ در مقابل‌ او بنشيند، مريض‌ را در حال‌ ناراحتي‌ و مرض‌ ببيند و نالۀ او را بشنود، شكايت‌ او را گوش‌ كند، با بياني‌ نرم‌ و ملايم‌ او را دلداري‌ دهد و دعوت‌ به‌ صبر و تحمّل‌ كند. اگر در اثر شدّت‌ يا طولاني‌ شدن‌ دوران‌ مرض‌، تحمّل‌ مريض‌ كم‌ شده‌ و جملۀ ناهنجاري‌ بگويد، با كمال‌ آرامش‌ و بزرگواري‌



ص
122


اغماض‌كند. و اصولاً عيادت‌ مريض‌ كند گرچه‌ با او سالهاست‌ كه‌ جدائي‌ و تنافر دارد. البتّه‌ اينها مشكل‌ است‌ و انسان‌ بايد به‌ نيروي‌ عقل‌ و تقوي‌ بر خواسته‌هاي‌ نفس‌ مسلّط‌ شود تا بتواند كاري‌ بكند.

انسان‌مي‌خواهد نماز شب‌ بخواند، شب‌ است‌، در خواب‌ خوش‌ فرو رفته‌، نسيم‌ ملايم‌ مي‌وزد؛ از خواب‌ برخاستن‌ و بستر آرام‌ و راحت‌ را ترك‌ كردن‌ مشكل‌.

درماه‌ رمضان‌، در روزهاي‌ گرم‌ و طولاني‌، روزه‌ گرفتن‌ مشكل‌ است‌. جهاد كردن‌ در راه‌ خدا و از وطن‌ دور شدن‌ و جان‌ خود را هدف‌ تير و شمشير قرار دادن‌ مشكل‌ است‌. حجّ كردن‌ و ترك‌ خانمان‌ نمودن‌ و سر و پا برهنه‌ دنبال‌ كعبۀ واقعي‌ در زمين‌ مكّه‌ حركت‌ كردن‌ مشكل‌ است‌. طواف‌ كردن‌، سعي‌ نمودن‌، به‌ عرفات‌ كوچ‌ كردن‌ و در شب‌ به‌ مشعر آمدن‌، و مناسك‌ منَي‌ همه‌ مشكل‌ است‌. با اخلاق‌ نيكو با مردم‌ سر و كار داشتن‌ و عفو و إغماض‌ نمودن‌ و از تعدّي‌ و تجاوزِ آدم‌ جاهل‌ گذشتن‌ مشكل‌ است‌. رحمت‌ بر زير دست‌ آوردن‌، و با مهرباني‌ با فقرا و ضعفاء رفتار كردن‌، و با آنها درآميختن‌ و نشستن‌ و برخاستن‌ و بر سر يك‌ سفره‌ حاضر شدن‌ مشكل‌ است‌. در مقابل‌ شتم‌ و سبّ و لعن‌ و هرزه‌گوئي‌ مردم‌، شكيبا بودن‌ و جام‌ تحمّل‌ و صبر را لبريز نكردن‌ و با جاهلان‌ به‌ مسالمت‌ رفتار نمودن‌ مشكل‌ است‌.

بازگشت به فهرست
53  تا حالا مهمترین تجربه ام این بوده که  که هیچ روشی توی ترک گناهان  مثل همنشینی با دوستان خدا جواب سریع و قطعی و موندگار  نمیده !53
[rtl]زندگي‌انساني‌ و حيواني‌؛ حيات‌ دنيا و عليا[/rtl]

خلاصه‌ آنكه‌ اگر انسان‌ بخواهد در دنياشرافتمندانه‌ زيست‌ كند و كردار خود را بر پايۀ فضيلت‌ و پاكي‌ قرار دهد، و در مقام‌ عبوديّت‌ و



ص 123

تسليم‌ أوامر حقّ متعال‌ فتور ننموده‌ وسستي‌ نورزد، و در سرّاء و ضرّاء با مردمان‌ خدا شركت‌ كند و با رياضات‌ شرعيّه‌ نفس‌ خود را ادب‌ كند، سراسر زندگي‌ انسان‌ مواجه‌ با ناگواريها شده‌ و بايد مرد خدا با قدم‌ راستين‌ در اين‌ ميدان‌ مجاهده‌ گام‌ بردارد. چون‌ اينها راه‌ بهشت‌ و رضوان‌ و مقدّمۀ طهارت‌ و تهذيب‌ نفس‌ است‌؛ و تا نفس‌ پاك‌ نشود و مهذَّب‌ نگردد، وصول‌ به‌ بهشت‌ امكان‌پذير نخواهد بود.

ولي‌ جهنّم‌ مملوّ است‌ از شهوات‌ و لذّات‌بي‌بند و بار، و دروغ‌ و غيبت‌، و خيانت‌ و فسق‌ و فجور، و قمار و شُرب‌ خمر، و تعدّي‌ به‌ اموال‌ و نواميس‌ مردم‌، و تجاوز به‌ حقوق‌ زن‌ و فرزند و همسايه‌ و شريك‌ و رفيق‌ و عالِم‌ و امام‌ و پيمبر.

چشم‌ بي‌بند و بار باز است‌، هرچه‌ رابخواهد مي‌بيند. و از اين‌ روزنه‌ دل‌ هر چه‌ بخواهد تمنّي‌ مي‌كند و نفسِ آمرۀ انسان‌ براي‌ موافقت‌ خواهش‌ دل‌ بهر زشتي‌ كه‌ ديده‌ ديده‌ و دل‌ خواسته‌ امر مي‌كند، تا بالاخره‌ نفس‌ خود را از زشتيها اشباع‌ مي‌نمايد؛ اينها همه‌ از نتائج‌ جهنّم‌ است‌.

راه‌ دوزخ‌، راه‌ عنان‌ گسيختگي‌ و راه‌ بي‌بندو باري‌ و راه‌ عدم‌ تعهّد و فقدان‌ مسؤوليّت‌ است‌.

باري‌، كسيكه‌ در دنيا روي‌ ميزان‌ صحيح‌مشي‌ ننمايد و براساس‌ وظائف‌ انسانيّت‌ عمل‌ نكند، و خود را مهمل‌ پنداشته‌ و بي‌حساب‌ و كتاب‌ فرض‌ كرده‌، و خود را از اين‌ عالم‌ شگفت‌انگيز و اين‌ جهان‌ عجيب‌ با اين‌ نظم‌ بديع‌، جدا ديده‌ و سرسري‌ رفتار كند، در دستگاه‌



ص 124

انتظام‌ اين‌ عالَم‌ مسؤول‌ بوده‌ و موردمؤاخذه‌ قرار خواهد گرفت‌ و به‌ پاداش‌ و كيفر اعمال‌ خود خواهد رسيد. اينست‌ معني‌ جهنّم‌.

بازگشتبه فهرست
53  تا حالا مهمترین تجربه ام این بوده که  که هیچ روشی توی ترک گناهان  مثل همنشینی با دوستان خدا جواب سریع و قطعی و موندگار  نمیده !53
روزی رسول خدا (صل الله علیه و آله) نشسته بود، عزراییل به زیارت آن حضرت آمد.


پیامبر(صل الله علیه و آله) از او پرسید:


ای برادر! چندین هزار سال است که تو مأمور قبض روح انسان ها هستی.


آیا در هنگام جان کندن آنها دلت برای کسی سوخته است؟


عزارئیل گفت در این مدت دلم برای دو نفر سوخت:…


۱- روزی دریایی طوفانی شد و امواج سهمگین آن یک کشتی را در هم شکست همه سر نشینان کشتی غرق شدند، تنها یک زن حامله نجات یافت او سوار بر پاره تخته کشتی شد و امواج ملایم دریا او را به ساحل آورد و در جزیره ای افکند و در همین هنگام فارغ شد و پسری از وی متولد شد، من مأمور شدم که جان آن زن را بگیرم، دلم به حال آن پسر سوخت.


۲- هنگامی که شداد بن عاد سالها به ساختن باغ بزرگ و بی نظیر خود پرداخت و همه توان و امکانات و ثروت خود را در ساختن آن صرف کرد و خروارها طلا و جواهرات برای ستونها و سایر زرق و برق آن خرج نمود تا تکمیل نمود.
وقتی خواست به دیدن باغ برود همین که خواست از اسب پیاده شود و پای راست از رکاب به زمین نهد، هنوز پای چپش بر رکاب بود که فرمان از سوی خدا آمد که جان او را بگیرم، آن تیره بخت از پشت اسب بین زمین و رکاب اسب گیر کرد و مرد، دلم به حال او سوخت بدین جهت که او عمری را به امید دیدار باغی که ساخته بود سپری کرد اما هنوز چشمش به باغ نیفتاده بود اسیر مرگ شد.


در این هنگام جبرئیل به محضر پیامبر (صل الله علیه و آله) رسید و گفت ای محمد! خدایت سلام می رساند و می فرماید: به عظمت و جلالم سوگند شداد بن عاد همان کودکی بود که او را از دریای بیکران به لطف خود گرفتیم و از آن جزیره دور افتاده نجاتش دادیم و او را بی مادر تربیت کردیم و به پادشاهی رساندیم، در عین حال کفران نعمت کرد و خود بینی و تکبر نمود و پرچم مخالفت با ما بر افراشت، سر انجام عذاب سخت ما او را فرا گرفت، تا جهانیان بدانند که ما به آدمیان مهلت می دهیم ولی آنها را رها نمی کنیم.


یا علی
Khansariha (121) آثار هنری به دو دلیل ارزشمندند، اول اینکه توسط استادان به وجود آمده اند. دوم اینکه تعدادشان کم است .شما گنج پر ارزشی هستید، زیرا توسط بزرگترین استاد خلق شده اید و فقط یکی هستید. Khansariha (121)


[rtl]معناي‌ دنياي‌ مذموم‌[/rtl]

در أخبار وارد شده‌ است‌ كه‌ دنيا ملعون‌ خداست‌. در ضمن‌وصايائي‌ كه‌ حضرت‌ رسول‌ صلّي‌ الله‌ عليه‌ و آله‌ و سلّم‌ به‌ أبوذر غفاري‌ مي‌كنند مي‌فرمايند: يَا أَبَاذَرٍّ! إنَّ الدُّنْيَا مَلْعُونَةٌ، مَلْعُونٌمَا فِيهَا. [sup][81][/sup] «اي‌ أبوذر! دنيا ملعون‌ است‌ و ملعون‌ است‌هرچه‌ در دنياست‌.»

در بسياري‌ از روايات‌ مذمّت‌ دنيا شده‌ است‌؛ دوري‌ ازدنيا را موجب‌ سعادت‌ و روي‌ آوردن‌ به‌ آنرا علّت‌ شقاوت‌ دانسته‌ است‌.

معناي‌ دنيا همين‌ زندگي‌ كردن‌ بر اساس‌ تخيّلات‌ وشهوات‌ و لذائذ فانيه‌، و غفلت‌ از برنامۀ حقيقي‌ انساني‌ و جهالت‌ و غفلت‌ از خداست‌.

معناي‌ دنيا پيروي‌ از مكتب‌ احساس‌ و عواطف‌ حيواني‌ وغرائز بهيمي‌ و دور بودن‌ از منطق‌ عقل‌ است‌.

اين‌ معناي‌ دنياست‌، يعني‌ زندگي‌ پست‌ و دَنيّ، درمقابل‌ زندگي‌ عُليا يعني‌ حيات‌ بلندپايه‌ در سطح‌ فضائل‌ انساني‌. و لذا در قرآن‌ مجيد حيات‌ دنيا را مقابل‌ با آخرت‌ شمرده‌ است‌: يَعْلَمُونَ



ص 125

ظَـٰهِرًا مِّنَ الْحَيَو'ةِ الدُّنْيَا وَ هُمْ عَنِالآخِرَةِ هُمْ غَـٰفِلُونَ. [sup][82][/sup]

حيات‌ آخرت‌ كه‌ باطن‌ دنياست‌، حيات‌ عليا است‌، حيات‌انسان‌ عقلاني‌ است‌؛ ولي‌ حيات‌ دنيا كه‌ حيات‌ منطق‌ احساسات‌ است‌ حيات‌ نفساني‌ است‌.

منظور از دنياي‌ مذموم‌، زندگي‌ كردن‌ روي‌ زمين‌ و ازنعمتهاي‌ پروردگار منّان‌ بهره‌برداري‌ كردن‌ نيست‌.

روي‌ زمين‌ زندگي‌ كردن‌ و با عمر طولاني‌ با صحّت‌ وسلامت‌ زيست‌ نمودن‌ و در امان‌ و فراغت‌ بال‌ و آرامش‌ دل‌ و اطمينان‌ خاطر در روي‌ زمين‌ به‌ سر بردن‌ گناه‌ نيست‌.

ما به‌ اختيار خود روي‌ زمين‌ نيامده‌ايم‌ و زندگي‌نميكنيم‌ و به‌ اختيار خود نمي‌رويم‌؛ پس‌ اين‌ آمدن‌ و رفتن‌، دنياي‌ مذموم‌ نيست‌.

زمين‌ كه‌ گناه‌ نكرده‌ است‌. كوهها، آبها، آبشارها،سبزه‌ها، مناظر عجيب‌ و غريب‌ روي‌ زمين‌، باد و باران‌، و پيدايش‌ فصول‌ أربعه‌، و مناظر عجيب‌ طلوع‌ و غروب‌ خورشيد، و ماه‌ و ستارگان‌ و كهكشان‌، گناه‌ نكرده‌اند.

در روي‌ زمين‌ انبياء و ائمّه‌ و اولياي‌ خدا زندگي‌كرده‌ و مي‌كنند؛ آنها ملعون‌ نيستند، و زندگي‌ آنها روي‌ زمين‌ موجب‌ منقصت‌ و پستي‌ آنها نخواهد بود. آنها دور از رحمت‌ خدا نبوده‌ و نيستند.

منظور از دنيا زندگي‌ حيواني‌ است‌. يعني‌ انساني‌ كه‌بايد با دارا بودن‌ قواي‌ عقلاني‌ به‌ آخرين‌ درجۀ قوس‌ صعود رسيده‌ و از آخرين‌



ص 126

ذروۀ مدارج‌ و معارج‌ انسانيّت‌ بالا آيد، زندگي‌ خود راپائين‌ آورده‌ و بر اساس‌ منطق‌ حيوان‌ زندگي‌ كند؛ و از انديشه‌مند شدن‌ در اين‌ عالم‌ عجيبِ خلقت‌، و تفكّر و تأمّل‌ در برنامه‌ و هدف‌ انساني‌ غفلت‌ ورزيده‌، همّ و غمّ خود را خوردن‌ و آشاميدن‌ و به‌ روي‌ هم‌ جستن‌ قرار دهد، ايده‌ و آرمان‌ خود را كشتن‌ و غارت‌ كردن‌ و تعدّي‌ به‌ ضعفاء نمودن‌ قرار دهد. بر اساس‌ تخيّلات‌ واهيه‌ و آرزوهاي‌ پوچ‌ كه‌ محالست‌ صورت‌ واقعيّت‌ بخود بگيرد زندگي‌ خود را ترتيب‌ دهد.

بازگشتبه فهرست
53  تا حالا مهمترین تجربه ام این بوده که  که هیچ روشی توی ترک گناهان  مثل همنشینی با دوستان خدا جواب سریع و قطعی و موندگار  نمیده !53
 زندگي‌ در روي‌ زمين‌ بر اساس‌ تقوي‌ و عدالت‌ زندگي‌ دنيا نيست‌

براي‌ غالب‌ از مردم‌ اين‌ معني‌ اشتباه‌ شده‌ و معني‌ زندگي‌ دنيا را زندگي‌ روي‌ زمين‌ و حيات‌ مادّي‌ ادراك‌ كرده‌اند، و بنابراين‌ چنين‌ مي‌فهمند كه‌ منظور از مذمّت‌ دنيا مذمّت‌ حيات‌ مادّي‌ و تمتّع‌ از مواهب‌ مشروعۀ الهيّه‌ در روي‌ زمين‌ است‌.

و اين‌ توهّمي‌ است‌ بس‌ غلط‌. بلكه‌ زندگي‌ روي‌ زمين‌ و تمتّع‌ از آنچه‌ خدا عنايت‌ فرموده‌ است‌ اگر توأم‌ با تقوي‌ و ورع‌ و عدالت‌ و ملكات‌ حسنه‌ و عبوديّت‌ در پيشگاه‌ ذات‌ مقدّس‌ خداوندي‌ باشد بهترين‌ وسيله‌است‌ براي‌ رسيدن‌ به‌ بهشت‌ و رضوان‌، و حقيقتش‌ حيات‌ علياست‌ در مقابل‌ حيات‌ دنيا.

اين‌ زمين‌ با آثار و خصوصيّاتش‌، مهد پرورش‌ پاكدلان‌ و پاك‌كرداران‌ بوده‌ است‌؛ آنانكه‌ يكسره‌ به‌ عالم‌ أعلي‌ رهسپار شده‌ و آني‌ در حيات‌ دنيا وارد نشده‌اند بلكه‌ پيوسته‌ با وجود تمتّع‌ از مواهب‌ الهيّۀ روي‌ زمين‌ در حيات‌ عليا مقرّ و مأوي‌ گزيده‌اند.

زندگي‌ روي‌ زمين‌ و حيات‌ مادّي‌ و سلامت‌ بدن‌ و عمر طولاني‌ و فراغت‌ خيال‌، بهترين‌ اساس‌ آخرت‌ و مايۀ سعادت‌ و راه‌ تكامل‌ انسان‌ است‌؛ بلكه‌ تنها وسيلۀ راه‌ كمال‌ و سعادت‌ است‌.

در روايات‌ بسيار وارد شده‌ است‌ كه‌ انبياء و ائمّه‌ عليهم‌ السّلام‌ كار ميكردند، تجارت‌ مي‌نمودند، زراعت‌ ميكردند، گلّۀ گوسفند داشتند، باغستان‌ و نخلستان‌ ترتيب‌ ميدادند، قنات‌ آب‌ جاري‌ مي‌نمودند.

اگر اينها حيات‌ دنيا بود، اگر مذموم‌ و نكوهيده‌ بود، چرا به‌ چنين‌ كرداري‌ اقدام‌ مي‌نمودند ؟

أميرالمؤمنين‌ عليه‌ السّلام‌ چقدر قنواتي‌ جاري‌ كردند و نخلستانهائي‌ غرس‌ كردند، ولي‌ در حيات‌ عليا، نه‌ حيات‌ دنيا. و منافع‌ آن‌ را بر فقرا و مساكين‌ و ذوي‌ القربي‌ و ضعفاء وقف‌ مي‌نمودند.


روزي‌ أميرالمؤمنين‌ عليه‌ السّلام‌ انباني‌ بدوش‌ داشته‌ مي‌رفتند، يكي‌ از دوستان‌ به‌ آن‌ حضرت‌ برخورد نموده‌ گفت‌ چه‌ بدوش‌ حمل‌ مي‌كنيد ؟ حضرت‌ فرمود: يك‌ نخلستان‌ درخت‌ خرما را بدوش‌ ميبرم‌. اين‌ انبان‌ پر است‌ از هستۀ خرما. ميبرم‌ آنها را در ميان‌ نخلستان‌ بكارم‌، و خداوند بركت‌ مي‌دهد و از هر هسته‌اي‌ يك‌ درخت‌ خرما مي‌رويد.
یا عباس
برخورد محمّد بن‌ منكدر با حضرت‌ باقر عليه‌ السّلام‌

روزي‌ يك‌ نفر از صوفيان‌ ساكن‌ مدينه‌ بنام‌ محمّد بن‌ مُنكدِر به‌ حضرت‌ باقر عليه‌ السّلام‌ برخورد كرد. ديد در هواي‌ گرم‌ آن‌ حضرت‌ به‌ دوش‌ دو نفر از غلامان‌ خود تكيه‌ نموده‌ و با بدن‌ فربه‌ به‌ سوي‌ نخلستان‌ ميرود.

با خود گفت‌: آيا اين‌ معناي‌ زهد است‌ ؟! الآن‌ ميروم‌ و او را نصيحت‌ مي‌كنم‌.

پيش‌ آمد و گفت‌: در اين‌ هواي‌ گرم‌، حركت‌ با اين‌ كيفيّت‌ براي‌ وصول‌ بدنيا سزاوار نيست‌! اگر در اينحال‌ مرگت‌ فرا رسد در پيشگاه‌ پروردگار چه‌ خواهي‌ گفت‌؟

حضرت‌ توقّف‌ نموده‌ رو كردند به‌ آن‌ مرد وگفتند: اگر مرگم‌ در اينحال‌ برسد، در بهترين‌ حالي‌ كه‌ در راه‌ انجام‌ وظيفه‌ و كسب‌ مال‌ حلال‌ براي‌ خود و عيال‌ و حفظ‌ آبرو و زندگيِ كفاف‌ مي‌گذرد رسيده‌ است‌، و الحمد لِلّه‌ در پيشگاه‌ خداوند مأجور و مثاب‌ خواهم‌ بود.

و من‌ از مرگ‌ بيم‌ دارم‌ در صورتيكه‌ به‌ من‌ در حال‌ معصيتي‌ از معاصي‌ خدا وارد شود.

گفت‌: عجبا! من‌ خواستم‌ در اين‌ امر تو را اندرز دهم‌ تو مرا نصيحت‌ كردي‌ و اندرز دادي‌.

128
یا عباس
در كتب‌ روايات‌، بابي‌ در صدقات‌ و اوقاف‌ أميرالمؤمنين‌ عليه‌السّلام‌ باز كرده‌ و تمام‌ باغها و قناتهائي‌ را كه‌ آن‌ حضرت‌ در وجوه‌ مختلفه‌ از بِرّ و احسان‌ قرار داده‌اند بيان‌ مي‌كنند.

در تفسير آيۀ شريفۀ رَبَّنَآ ءَاتِنَا فِي‌ الدُّنْيَا حَسَنَةً وَ فِي‌ الاخِرَةِ حَسَنَةً  وارد است‌ كه‌: مراد از حسنۀ دنيا، مال‌ حلالي‌ است‌ كه‌ انسان‌ بدست‌ آورد.

و در روايت‌ است‌: الْكَآدُّ عَلَي‌ عِيَالِهِ كَالْمُجَاهِدِ فِي‌ سَبيلِ اللَهِ . «آن‌ كس‌ كه‌ براي‌ تحصيل‌ معيشت‌ عيال‌ خود متحمّل‌ رنج‌ و زحمت‌ گردد مانند كسي‌ است‌ كه‌ در راه‌ خدا جهاد كرده‌ است‌.»

و چنين‌ مالي‌ جزء حيات‌ دنيا نيست‌، جزء آخرت‌ محسوب‌ است‌.

پس‌ بايد به‌ اين‌ نكته‌ توجّه‌ داشت‌. اگر بگوش‌ انسان‌ رسيد كه‌ دنيا بدرد نمي‌خورد، بالاخره‌ انسان‌ بايد بميرد؛ مقصود دنياي‌ شهوت‌ و غفلت‌ است‌. آن‌ بدرد نمي‌خورد نه‌ دنياي‌ صحيح‌؛ اين‌، دنيا نيست‌.

اگر انسان‌ دنياي‌ صحيح‌ نداشت‌، آخرت‌ هم‌ ندارد؛ آخرت‌ براساس‌ دنياي‌ صحيح‌ است‌.

تمام‌ كمالاتي‌ كه‌ ما كسب‌ مي‌كنيم‌ در دنياست‌، پس‌ آخرت‌ متوقّف‌ بر دنياست‌. و آن‌ كمالات‌ در دوران‌ عمر حاصل‌ مي‌شود، بنابراين‌ عمر عزيزترين‌ و گرانبهاترين‌ سرمايۀ الهي‌ است‌.


130
یا عباس
در كتاب‌ «معاني‌ الاخبار» مرحوم‌ شيخ‌ صدوق‌ روايت‌ مي‌كند از پدرش‌ از سعد بن‌ عبدالله‌ از أحمد بن‌ محمّد از ابن‌ فضّال‌ از يونس‌ بن‌ يعقوب‌ از شعيب‌ عَقَرقوفي‌ كه‌ مي‌گويد: از حضرت‌ صادق‌ عليه‌ السّلام‌ سؤال‌ كردم‌ راجع‌ به‌ مطلبي‌ كه‌ از أبوذر غفاري‌ نقل‌ شده‌ است‌.

از أبوذر نقل‌ شده‌ است‌ كه‌ او مي‌گفته‌: سه‌ چيز را مردم‌ مكروه‌ و ناپسند دارند وليكن‌ من‌ دوست‌ دارم‌؛ من‌ مرگ‌ را دوست‌ دارم‌ و من‌ فقر را دوست‌ دارم‌ و من‌ بلا را دوست‌ دارم‌.

حضرت‌ صادق‌ فرمودند: روايت‌ اينطور نيست‌. مقصود أبوذر اينستكه‌ مرگ‌ در طاعت‌ خدا محبوب‌تر است‌ نزد من‌ از حيات‌ و زندگي‌ در معصيت‌ خدا. و فقر در طاعت‌ خدا نيكوتر است‌ نزد من‌ از بي‌نيازي‌ در معصيت‌ خدا. و بلا در طاعت‌ خدا نزد من‌ محبوب‌تر است‌ از صحّت‌ و سلامت‌ در معصيت‌ خدا. و مثل‌ اين‌ روايت‌ را مفيد در «مجالس‌» با إسناد خود از ابن‌ فضّال‌ آورده‌ است‌.

و در كتاب‌ «عيون‌ أخبار الرّضا» نقل‌ مي‌كند از مفسّر از أحمد بن‌ الحسن‌ الحسينيّ از حضرت‌ أبي‌ محمّدٍ العسكريّ از پدرانش‌ عليهم‌السّلام‌

«شخصي‌ خدمت‌ حضرت‌ صادق‌ عليه‌ السّلام‌ رسيد و عرض‌ كرد: از دنيا ملول‌ شدم‌، و آرزوي‌ مردن‌ خود را از خدا ميكنم‌.

حضرت‌ فرمودند: از خدا آرزوي‌ حيات‌ و زندگي‌ كن‌ براي‌ آنكه‌ اطاعت‌ خدا كني‌ نه‌ معصيت‌؛ اگر تو در دنيا زنده‌ بماني‌ و اطاعت‌ كني‌ بهتر است‌ از آنكه‌ بميري‌ نه‌ معصيت‌ كني‌ و نه‌ اطاعت‌.»

131
یا عباس
خداوند به‌ ما عقل‌ داده‌، علم‌ داده‌، قدرت‌ داده‌، اعضاء و جوارح‌ از چشم‌ و گوش‌ و دست‌ و پا داده‌؛ تا بدينوسيله‌ در هرلحظه‌اي‌ بتوانيم‌ كاري‌ انجام‌ دهيم‌، و درجه‌اي‌ به‌ سوي‌ كمال‌ طيّ كنيم‌ و در نتيجه‌ مرتبه‌اي‌ را نيز در قيامت‌ حائز گرديم‌.

اگر انسان‌ بميرد، و قواي‌ او از دست‌ برود، ديگر نفس‌ او هيچ‌ ترقّي‌ و تعالي‌ نخواهد داشت‌.


اشتياق‌ مؤمن‌ به‌ لقاء خداي‌ تعالَي‌

و حضرت‌ أميرالمؤمنين‌ عليه‌ السّلام‌ در «نهج‌ البلاغة‌» ميفرمايد:

«در ميان‌ مردمان‌ متّقي‌، اگر خداوند سبحانه‌ و تعالَي‌ اجل‌هاي‌ معهود را معيّن‌ نمي‌فرمود، از شدّت‌ اشتياقي‌ كه‌ آنان‌ به‌ ثواب‌ خدا دارند و از شدّت‌ خوفيكه‌ از عذاب‌ خدا دارند، به‌ اندازۀ يك‌ چشم‌ بهم‌ زدن‌ جانهاي‌ آنها در كالبد بدنشان‌ نمي‌ماند و يكسره‌ به‌ عالم‌ قدس‌ پرواز مي‌نمود.»
مرجع‌ و مفاد اين‌ گفتار نيز همين‌ است‌ كه‌ علّت‌ عدم‌ پرواز به‌ عالم‌ أعلي‌، عدم‌ سرآمدن‌ پيمانه‌ و اجل‌ معهودي‌ است‌ كه‌ خداوند براي‌ كمال‌ افراد و مصالح‌ معيّن‌ فرموده‌ است‌؛ و در اين‌ صورت‌ حيات‌ بهتر از مرگ‌ است‌.
به‌ هر تقدير، دنيا خانۀ كسب‌ مكارم‌ اخلاق‌ و فضيلت‌ و كمال‌ است‌؛ تا انسان‌ زنده‌ است‌ بايد قدر خود را بداند، تا انسان‌ نفَس‌ برمي‌آورد بايد لا إلهَ إلاّ اللَه‌ بگويد، همينكه‌ راه‌ نفس‌ بسته‌ شد ديگر قدرت‌ بر تكلّم‌ يك‌ حرف‌ هم‌ ندارد.

كنونت‌ كه‌ چشم‌ است‌ اشكي‌ ببار                زبان‌ در دهانست‌ عذري‌ بيار

كنون‌ بايدت‌ عذر تقصير گفت‌                        نه‌ چون‌ نَفْس‌ ناطق‌ ز گفتن‌ بخفت‌

غنيمت‌ شمار اين‌ گرامي‌ نَفَس‌                    كه‌ بي‌مرغ‌ قيمت‌ ندارد قفس‌

133
یا عباس
برادر متوفّاي‌ ما، مرحوم‌ حاج‌ هادي‌ ابهري‌ مريض‌ بود، و ما براي‌ معالجه‌ و درمانش‌ خيلي‌ مي‌كوشيديم‌؛ به‌ يكي‌ از رفقاي‌ ما گفته‌ بود كه‌: من‌ مي‌ميرم‌، و اين‌ سيّد محمّد حسين‌ هم‌ ميداند كه‌ من‌ مي‌ميرم‌، امّا اين‌ فعّاليّت‌ها را ميكند كه‌ من‌ يك‌ كلمه‌ لا إلهَ إلاّ اللَه‌ بيشتر بگويم‌.

بسيار كلام‌ صحيحي‌ است‌. يك‌ لا إلهَ إلاّ اللَه‌ بيشتر آنهم‌ بدست‌ خداست‌، و پس‌ از گفتن‌ معلوم‌ مي‌شود كه‌ اجل‌ قبل‌ از آن‌ نرسيده‌ بود و ارادۀ ازلي‌ حضرت‌ ربوبي‌ به‌ مردن‌ تعلّق‌ نگرفته‌ بود؛ ولي‌ اين‌ سلب‌ اختيار نمي‌كند و انسان‌ تا مختار است‌ بايد براي‌ گفتن‌ لا إلهَ إلاّ اللَه‌ بكوشد؛ الْعَبْدُ يُدَبِّرُ وَ اللَهُ يُقَدِّرُ

انسان‌ مي‌ميرد، و از اين‌ عالم‌ منتقل‌ مي‌شود به‌ آن‌ عالم‌؛ در دنيا هر عملي‌ كه‌ كرده‌ نتيجه‌اش‌ ثابت‌ و حاضر است‌. كسانيكه‌ مي‌گويند: چه‌ كسي‌ رفته‌ است‌ به‌ آخرت‌ خبر بياورد كه‌ بهشتي‌ است‌ و جهنّمي‌، آنجا حورالعين‌ است‌، مالك‌ دوزخ‌ است‌، خازن‌ بهشت‌ است‌ ؟ آقا! در اين‌ دنيا خوش‌ باش‌؛ اينها همه‌ افسانه‌ است‌؛ انبياء درهم‌ آميخته‌اند براي‌ آنكه‌ بشر سركش‌ و متجاوز را بدينوسيله‌ مهار كنند، و در جامعه‌ عدالت‌ اجتماعي‌ برقرار نمايند؛ اين‌ منطق‌، منطق‌ افراد كوتاه‌ نظر و سطحي‌ بين‌ است‌.

زيرا أوّلاً: حسّ مسؤوليّت‌ براي‌ انسان‌ مختار و عاقل‌، جزءِ سرشت‌ اوست‌، ربطي‌ به‌ انبياء ندارد. عالم‌ سرسري‌ نيست‌، و اين‌ نظام‌ شگفت‌ بر حقّ منطبق‌ است‌، و انسان‌ جزئي‌ از اين‌ عالم‌ وسيع‌ و عجيب‌ است‌، و اختيار انسان‌ او را در عالم‌ تكوين‌ بر سر دو راه‌ خير و شرّ محدود و مقيّد مي‌سازد؛ و اين‌ همان‌ معناي‌ تعهّد و مسؤوليّت‌ انسان‌ ـ مانند هر موجودي‌ از موجودات‌ حتّي‌ هر ذرّه‌اي‌ از ذرّات‌ ـ در دستگاه‌ آفرينش‌ است‌.

انسان‌ رااز اين‌ امر كلّي‌ خارج‌ نمودن‌ و او را عبث‌ و مهمل‌ پنداشتن‌ و بي‌هدف‌ معرّفي‌ كردن‌، لطمه‌ و شكست‌ به‌ اساس‌ اين‌ عالم‌ وارد نمودن‌ است‌، و مرجعش‌ به‌ انكار اصل‌ مبدأ و أصالت‌ عالم‌ هستي‌ است‌.

و ثانياً: انكار وحي‌ و عدم‌ امكان‌ ربط‌ با عالم‌ غيب‌ و انكار عالم‌ متافيزيك‌، امروزه‌ نزد مفكّرين‌ عالم‌ رونقي‌ نداشته‌ و جزء أباطيل‌ شمرده‌ مي‌شود،
و دانشگاههاي‌ عالم‌ براي‌ وصول‌ به‌ اين‌ حقائق‌ راههايي‌ را در صددند كه‌ بپيمايند! و نزديك‌ شدن‌ به‌ حكمت‌ الهيّه‌ و عرفان‌ ربوبي‌، روزنۀ اميدي‌ از درخشش‌ نور حقيقت‌ را بر دلهاي‌ آنان‌ نويد ميدهد.

در حكمت‌ متعاليه‌ بر اساس‌ براهين‌ قاطعه‌، وجود عوالم‌ غيب‌ و ملكوت‌ مبرهن‌ گرديده‌، و در مكتب‌ تفكّر جاي‌ ايراد و اشكال‌ نگذارده‌ است‌.


136
یا عباس
 إخبار رسول‌ امين‌ بر عوالم‌ بعد از مرگ

پيامبر ما صلّي‌ الله‌ عليه‌ وآله‌ وسلّم‌ كه‌ به‌ معراج‌ رفته‌ و اين‌ همه‌ مشاهدات‌ عجيب‌ خود را در كيفيّت‌ و خصوصيّت‌ بهشت‌ و دوزخ‌، و افراد معذَّب‌ و منعَّم‌ بيان‌ كرده‌اند، ما راستگوتر از پيامبر سراغ‌ نداريم‌، و آنچه‌ فرموده‌ است‌ حقّ است‌، و او براي‌ ما خبر آورده‌ است‌.

از اين‌ گذشته‌ پيامبر كه‌ رفته‌ است‌ و ديده‌ است‌ و خبر آورده‌ است‌، با چشم‌ مادّي‌ نديده‌ است‌. چون‌ چشم‌ حسّي‌ مادّي‌ فقط‌ مي‌تواند اجسام‌ و آثار آن‌ را بنگرد، نه‌ عالم‌ معني‌ و صورتهاي‌ معنوي‌ را؛ و ادراك‌ بهشت‌ و جهنّم‌ و خصوصيّات‌ آنها در مراحل‌ و منازل‌ مختلفه‌ و عالم‌ قدس‌ احتياج‌ به‌ چشم‌ قلب‌ دارد.

پس‌ اين‌ كسانيكه‌ مي‌گويند كسي‌ نرفته‌ و خبر بياورد، منظورشان‌ آنستكه‌ از مردگان‌ كسي‌ بازنگشته‌ تا آنچه‌ با چشم‌ ديده‌، با زبانش‌ به‌ ما بگويد.

و اين‌ منطق‌ غلط‌ است‌. چون‌ مرده‌اي‌ اگر فرضاً باز گردد، او نيز آنچه‌ را با چشم‌ دل‌ ديده‌ است‌ بازگو مي‌كند، و زبانش‌ كه‌ تكلّم‌ مي‌كند حكايت‌ از زبان‌ دل‌ اوست‌. براي‌ مرده‌ محالست‌ كه‌ با چشم‌ حسّي‌ واقع‌ در سرش‌ ببيند تا خبر آورد. و بنابراين‌ اگر مرده‌ بيايد و تكلّم‌ كند و خبر دهد، مسلّماً با چشم‌ دل‌ ديده‌ است‌ و با زبان‌ دل‌ به‌ زبان‌ حسّ گفتگو دارد. و اين‌ معني‌ در انبياء عظام‌ و پيغمبر ما صلّي‌ الله‌ عليه‌ و آله‌ وسلّم‌ صادق‌ است‌، زيرا آنها رفته‌اند و خبر آورده‌اند.

معراج‌ يعني‌ حركت‌ و سفر از اين‌ عالم‌ حسّ به‌ عالم‌ برزخ‌ و عالم‌ قيامت‌ و أسماء و صفات‌ الهيّه‌ و ورود در حَرَم‌ حضرت‌ كبريائي‌ و حريم‌ مقام‌ عزّ و عظمت‌؛ و معراج‌ حضرت‌ رسول‌ الله‌ صلّي‌ الله‌ عليه‌ وآله‌ وسلّم‌ جاي‌ شبهه‌ و ترديد نيست‌.

و ثالثاً: اينكه‌ مي‌گويند كسي‌ نرفته‌ تا خبر بياورد، اين‌ جمله‌ در مقام‌ استدلال‌، كافي‌ براي‌ رفع‌ مسؤوليّت‌ نيست‌ و انسان‌ را براي‌ هر عمل‌ خودسرانه‌ آزاد  نمي‌گذارد.

زيرا كسي‌ نرفته‌ تا خبر بياورد، نه‌ اينكه‌ كسي‌ رفته‌ تا خبر بياورد كه‌ نيست‌؛ و بين‌ اين‌ دو معني‌ فرق‌ بسيار است‌. اگر كسي‌ رفته‌ بود و خبر بعدم‌ بهشت‌ و دوزخ‌ آورده‌ بود، اين‌ كافي‌ بود؛ ولي‌ نرفتن‌ كسي‌ و خبري‌ نياوردن‌ دليل‌ بر عدم‌ آنها نيست‌، زيرا در مقام‌ امكان‌، ممكنست‌ واقعاً چنين‌ قضايائي‌ باشد ولي‌ كسي‌ كه‌ رفته‌ يا از دنيا رخت‌ بربسته‌، خبري‌ نياورده‌ باشد.

پدران‌ و مادران‌ و ارحام‌ و دوستان‌ ما رفتند و أصلاً خبري‌ نياوردند، نه‌ از بودنش‌ و نه‌ نبودنش‌، پس‌ از كجا معلوم‌ شد كه‌ نيست‌؟

پس‌ اصل‌ تحقّق‌ قيامت‌ و حساب‌ و كتاب‌ امري‌ ممكن‌ است‌ و نيز دليل‌ و برهاني‌ بر عدمش‌ اقامه‌ نشده‌ است‌، در اينحال‌ به‌ چه‌ مجوّز عقلي‌ انسان‌ حقّ دارد خود را يَله‌ و رها ببيند ؟
یا عباس
 دفع‌ ضرر محتمل‌، حكم‌ عقلي‌

بوعلي‌ سينا مي‌گويد:

«هر چيز كه‌ به‌ گوش ات خورد و برهان‌ و دليلي‌ بر امتناعش‌ اقامه‌ نشد، آن‌ را در بوتۀ امكان‌ باقي‌ گذار.»

و در اينجا كه‌ قيامت‌ امكان‌ تحقّق‌ دارد و صادق‌ شاهد و مصدَّق‌ مؤيَّد رسولُنا الاكرم‌ و نبيّنا الاعظم‌ صلّي‌ الله‌ عليه‌ و آله‌ و سلّم‌ إخبار بر تحقّق‌ و وقوع‌ مي‌دهد،  و دفع‌ ضرر محتمل‌ از مستقلاّت‌ عقل‌ است‌.

حضرت‌ صادق‌ عليه‌ السّلام‌ در ضمن‌ بحث‌ با يك‌ مرد ملحِد طبيعي‌ مذهب‌ كه‌ قائل‌ به‌ مبدأ عالِم‌ و قادر و زنده‌ براي‌ جهان‌ نبود بدين‌ طريق‌ براي‌ اثبات‌ معاد و وجود حساب‌ و كتاب‌ وارد شده‌ و او را محكوم‌ كردند.

حضرت‌ به‌ آن‌ مرد مادّي‌ مسلك‌ فرمودند: اگر أحياناً و فرضاً خدائي‌ نباشد و معادي‌ نباشد و مؤاخذه‌ در بين‌ نباشد، در آخر كار نتيجۀ ما و شما مساوي‌ خواهد بود و ما ضرري‌ نكرده‌ايم‌؛ امّا اگر فرضاً خدائي‌ و معادي‌ و حسابي‌ در بين‌ باشد پس‌ فرق‌ بسيار است‌ ميان‌ ما و شما؛ ما در نعمت‌ خدا و شما در عذاب‌ و دوزخ‌.

براي‌ رفع‌ اين‌ احتمال‌ هيچ‌ گريزي‌ از متعهّد شدن‌ در برابر أعمال‌ و كردار و عقائد نيك‌ نخواهد بود.
یا عباس


کاربرانِ درحال بازدید از این موضوع: 1 مهمان