خدایا کمکم کن
خودت دیدی از دیشب تا حالا تو چه باتلاق و لجنی گیر افتادم
کمک کن؛ امیدم به توئه اگر تو هم کمک نکنی ...
ببخش منو که به خاطر کارایی که این دو روز انجام دادم
حدود 3 هفته پیش بود به خاطر اشتباه یکی دیگه خوردم زمین و نزدیک به یه میلیون خسارت خوردم! همه چیزم خورد شد!
خودمم یه جام داغون شده هنوز خوب نشده...مبهم مینویسم چون یه جورایی اعتماد ندارم با جزییاتش بنویسم!
چیزی که خیلی اعصابمو میریزه به هم اینه که کلی اصرار کردم بهش اینکارو نکنه و کرد... بهش گفتم اگه طوری شد باید خسارتشو بدیا! که زد زیرش و نداد!
ازون بدتر اینکه طرف بابامه!!!
هرروز وقتی دردش شروع میشه یاد احمق بودن خودم میوفتم!
نباید بزارم کسی برام تصمیم بگیره که این شکلی نشه...اگه خرابکاریه خودم بود اصلا مهم نبود...
کلی پول و وقت هدر رفت به خاطر اینکه نمیتونه قبول کنه من چیزی بلدم که اون بلد نیست! از همه مهمتر دردی که باید تحمل کنم...
با این وضع میرم تمرین....خودمم نمیدونم وضعم در چه حاله!!!
خدایا باز بیقرار شدم
نه اینکه قبلا نبودم ولی بیشتر شده
هنوز نمیدونم چه راهیو برام ترسیم کردی ولی امیدوارم تو همون راه قرار بگیرم نه راهی که خودم برا خودم ترسیم میکنم
اینروزا مشغله ذهنیم دوچندان شده به دادم برس
استرس همه وجودمو گرفته آرومم کن
دلم خیلی میگیره نوازشش کن
به خودم بدحوری پیله میکنم،همش خودمو سرزنش میکنم،به خودم سخت میگیرم انگار میخام از خودم یه انتقام بگیرم
تو بهتر میدونی چمه
آرومم کن فقط
منو با خودم آشتی بده
گمون کنم این راهش باشه ولی باز تو بهتر میدونی
و آدمهایی رو که اثر منفی روم میذارن یا دورشون کن از من یا کمک کن اثر نگذارن روم
چون آدم تاثیر پذیری هستم
خدایااااا دستمو بگیر
سلام دوستان این روزا پیش خودم فکر میکنم.. خیلی نسبت به دیگران تو زندگی عقب افتادم به خودم میگم یه آدم چقد میتونه ضعیف و ناتوان باشه? بیشتر وقتا هم خودمو به بیخیالی میرنم..اما بی فایدست یکی از چیزایی که آزارم میده اینه که هیچ وقت. از جوونی ام لذت نبردم و استفاده نکردم... وچیز دیگه ای که آزارم میده اینه که هر کی منو میبینه سن من رو بیشتر از چیزی که هست تصور میکنه البته من همیشه سعی میکنم با تلقین خودم رو امیدوارو شاد نگه دارم مرسی از توجهتون
سلام
ی عزیزی میگفت از هر اتفاقی ک میافته ی درس باید بگیریم..
از اتفاق ها ساده رد نشو...میگفت بگرد ی چیزی پیدا کن ک متصلت کنه ب خدا و ...
امروز خیلی اتفاقی ب شدت زمین خوردم با دست اومدم روی زمین.. چادرم پاره و شدید خاکی شد..
توی نماز نمیتونستم سجده برم..
تنها کسی هم ک دید ی پسر بچه ی هفت هشت ساله بود..
خیلی ترسید.. اومد کمکم کرد.. حتی گفت پاتو ببین زخم شده یا نه.. و اگه من نخندیده بودم میزد زیر گریه...