امتیاز موضوع:
  • 24 رأی - میانگین امتیازات: 4.08
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

درد دل های شما

آغاز میکنم فصل جدید را
من از خود می پرسم، شما چطور؟

آیا اعتیاد یک نوع بیماری است؟؟

اعتیاد جنسی چیست؟؟

آیا من یک معتاد جنسی هستم؟؟

چگونه می توانم بفهمم که یک معتاد جنسی هستم؟؟

 سپاس شده توسط
دیوونگی هام ببخش من از تو هم عاشق ترم
تو زندگی چیزایی هست که حتی از تو میگذرم

با این که شهر چشم تو دنیای رویای منه
میرم از این شهر و فقط رویاش دنیای منه

من میرم و تو با دلم هر کاری که خواستی بکن
هر چی دلت میگه بگو حق با توئه همیشه چون

تنهات میذارم می خوام یه تار موتم کم نشه
ابروت سقف خونمه این سقف باید خم نشه

من بی خبر تر از تو و تو بی خبر تر از منی
تموم پل هام بشکنه تو قولت و نمیشکنی

تموم پل هام بشکنه تو قولت و نمیشکنی
....

53258zu2qvp1d9v مهم نیست ...
 سپاس شده توسط
سلام مدتیه که خداراشکر خدا نسبت به این حقیر عنایت زیادی داشته و روزی کوچکی رو سر سفره ام گذاشته و منم به نوبه خودم قسمتی از اون رو تقدیم بچه های بهزیستی کردم-خیلی برام تلخه وقتی میرم بهزیستی بچه هایی رو میبینم که منم روزی هم سن و سال اونها بودم ولی تو ناز و نعمت ولی اونها اینجا اند و چون من در سن و سال اونها پسر بدی بودم پس داشتن زندگی راحت حق من شاید نبوده ، حالا برای اینکه بگم خدایا ممنونم بخاطر اون زمان که حتی این مادر خوب و پدر خوبی که خیلی وقته از دست دادم داشتم و میتوانستم نداشته باشم،کمکی کوچک در حد توانم به اونها میکنم -امیدوارم مشکلات زندگی کمتر بشه و درآمدم بیشتر بشه که بتونم بیشتر از نذری که دارم هدیه کنم،شما عزیزانی که گره تو کارتون هست چنین نذرهایی بکنید شاید خدا به واسطه اون کودکان پاک گره کارتون رو بازکنه که قطعا میکنه و هم شما خیرشو میبیند و هم دل کسی رو شاد میکنید ،باورکنید رضایت درونی از کمک به هم نوع روح شما رو تعالی میبخشه،همین فردا به امید خدا میرم و قدری بیشتر از اون چیزی که نذر دارم تقدیم میکنم.

راستی یادم رفت بگم،بخاطر شرایط کاری که واردش شدم، دیدگاهم نسبت به خانم ها عوض شده و دیگر دید جنسیتی ندارم نه حتی درفیلم ها و حتی در زندگی عادی،واقعا چقدر پرت بودم که به خانم ها یه چشم ابزاری نگاه میکردم،قبلا وقتی خانمی با ظاهر آنچنانی رو تو خیابون میدیدم خیلی  تحت تاثیر قرار میگرفتم و فکر میکردم زندگی همینه ،چند نفر تو خیابون تیپ آنچنانی میزنند و چند نفر چشم چرانی باید بکنند،
الان که کمی با خصوصیات خانم ها آشنا شدم (البته نه از طریق داشتن دوست از جنس دختر چون هنوز هم با این امر موافق نیستم و دلایل خودم رو دارم)از طریق روابط اجتماعی،تازه فهمیدم ای بابا خانم ها هم موجوداتی مثل خود ما آقایان هستند ولی با روحیاتی متفاوت و حساس تر و در مقابل دید ابزاری که داشتم فقط میتونم بگم کاملا پرت بودم،البته این رو هم ممنون لطف خدا ام که این مشکل بزرگ من رو حل کرد و الان زندگی ام راحت شده به دور از مسائل جنسی.امیدوارم همشه خدا راه رو بهم نشون بده و منم ظرفیت داشته باشم و ارتباطم با خدا قطع نشه و ادامه داشته باشه.
امیدوارم صحبتم مفید بوده باشه.
زیاد تلاش کنید ، در نا امیدی بسی امید است.
خدانگهدار دوستان گلم.
حتما که نباید وقتایی که حالم بده بیام این تاپیک 
سخت میگذره خیلی سخت ولی
حالم خوبه بیشتر از همیشه خدا رو حس میکنم
دیگه اون حس تنهاییم خیلی کم رنگتر شده
همیشه دور و برم پر از آدم بوده ولی حس بد تنهایی داشتم
الان با وجود اینکه ارتباطم تقریبا با همه قطع کردم احساس تنهایی نمیکنم
قوی تر از همیشه شدم حتی تو احساسم
با خدا درد و دل میکنم خودش خوب بلده چه جوری آرومم کنه
حس وصف نشدنی هس
 أَلَمْ یَعْلَمْ بِأَنَّ اللَّهَ یَری؟!
 سپاس شده توسط
خسته شدم از اینکه مدام گفتم:
مهم نیست
مهم نیستم
....
(1395 بهمن 6، 22:41)شادبانو نوشته است: خسته شدم از اینکه مدام گفتم:
مهم نیست
مهم نیستم
....

شاد بانو جان میخوای یکم حرف بزن شاید راحت تر شدی
آخه اینجوری...
هیچ مشکلیم انقدری ارزش نداره که به خاطرش انقدر ناراحت باشی
خدای مشکلات خیلی بزرگتر از مشکلاته
 أَلَمْ یَعْلَمْ بِأَنَّ اللَّهَ یَری؟!
 سپاس شده توسط
وقتی اومدم سر یگان خیلی حالم بد بود خیلی زیاد یعنی همه ملت فهمیده بودن که من مشکل درم بعدشم که فرستادنم بخش اعصاب و روان و برام کلی داستان درست شد...
همون ماه اول یکی از بچه ها اومد پیشم و گفت میخواد داستان زندگیشو برام تعریف کنه بعد واسم تعریف کرد که چطور عشقش بهش خیانت کرده و این حرفا منم اعتمادم بهش جلب شد و واسش سربسته قضیه مو گفتم و گفتم چرا اینقدر حالم بده...جالب بود واسم که بعد اون روز این دوستم حتی یکبارم راجع به اون قضیه و داستانش دیگه حرفی نزد...چند روز پیش که ترخیص شد فهمیدم همه حرفاش و داستانش دروغ بوده و یکی از کادریها که خیلی فضول بود و همش میخواست سر از کارم در بیاره بهش گفته بود بیاد ازم جاسوسی کنه!!!!یادم اومد چند بار بهم تیکه انداخته بود این سرگرده راجع به عشق و شکست خوردن و اینا ولی من همش فکر میکردم داره همینجوری میگه.تو نگو این پسره رفته همه چیزو بهش گفته Hanghead
شانس آوردم مطابق عادت همیشگیم همه چیز رو به این پسره نگفته بودم و یه سر کد نصفه نیمه بهش داده بودم وگرنه کلی ازم آتو میگرفت سرگرد
ظریفی میگفت خاصیت عشق رسواییه...واقعا رسوا شدم همه جا
چند وقتی هم هست رفتار خانوادم باهام سنگین شده
خدایا خودت ظرفیت بده بهم خودت کمکم کن
شايد خوشبختي همين باشد
كه با خودت نگويي :
كاش جايِ ديگري بودم
كارِ ديگري داشتم
يك آدمِ ديگري بودم ... !

53 عاقبتت بخیر همسفر 53
(1395 بهمن 7، 18:40)همساده نوشته است: وقتی اومدم سر یگان خیلی حالم بد بود خیلی زیاد یعنی همه ملت فهمیده بودن که من مشکل درم بعدشم که فرستادنم بخش اعصاب و روان و برام کلی داستان درست شد...
همون ماه اول یکی از بچه ها اومد پیشم و گفت میخواد داستان زندگیشو برام تعریف کنه بعد واسم تعریف کرد که چطور عشقش بهش خیانت کرده و این حرفا منم اعتمادم بهش جلب شد و واسش سربسته قضیه مو گفتم و گفتم چرا اینقدر حالم بده...جالب بود واسم که بعد اون روز این دوستم حتی یکبارم راجع به اون قضیه و داستانش دیگه حرفی نزد...چند روز پیش که ترخیص شد فهمیدم همه حرفاش و داستانش دروغ بوده و یکی از کادریها که خیلی فضول بود و همش میخواست سر از کارم در بیاره بهش گفته بود بیاد ازم جاسوسی کنه!!!!یادم اومد چند بار بهم تیکه انداخته بود این سرگرده راجع به عشق و شکست خوردن و اینا ولی من همش فکر میکردم داره همینجوری میگه.تو نگو این پسره رفته همه چیزو بهش گفته Hanghead
شانس آوردم مطابق عادت همیشگیم همه چیز رو به این پسره نگفته بودم و یه سر کد نصفه نیمه بهش داده بودم وگرنه کلی ازم آتو میگرفت سرگرد
ظریفی میگفت خاصیت عشق رسواییه...واقعا رسوا شدم همه جا
چند وقتی هم هست رفتار خانوادم باهام سنگین شده
خدایا خودت ظرفیت بده بهم خودت کمکم کن
چه آدم مزخرفی بوده اونی که اومده دروغ گفته بخاطر جاسوسی[emoji35] [emoji35] [emoji35]
واقعا همه ی این تلاشا ارزش سختی کشیدن داره؟
واقعا جای تاسف داره....اخه تا کی؟
 سپاس شده توسط
ارزش که داره.
مگه می شه نداشته باشه.
انما یتقبل الله من المتقین ...


خداحافظی

 سپاس شده توسط
به بهای تموم شدن عمرمون ارزش نداره
تا کی عذاب زجر سختی و زندگی نکردن
 سپاس شده توسط
دلم گرفته ای رفیق 
دنیام بیمارت شده ...
هنوز به یاد تو شبا به آسمون خیره می شم 
یا منو با خودت ببر با دوباره پیشم 

دنیای من چیزی جز ویرانه های گناه نیست
 سپاس شده توسط
(1395 بهمن 7، 18:40)همساده نوشته است: وقتی اومدم سر یگان خیلی حالم بد بود خیلی زیاد یعنی همه ملت فهمیده بودن که من مشکل درم بعدشم که فرستادنم بخش اعصاب و روان و برام کلی داستان درست شد...
همون ماه اول یکی از بچه ها اومد پیشم و گفت میخواد داستان زندگیشو برام تعریف کنه بعد واسم تعریف کرد که چطور عشقش بهش خیانت کرده و این حرفا منم اعتمادم بهش جلب شد و واسش سربسته قضیه مو گفتم و گفتم چرا اینقدر حالم بده...جالب بود واسم که بعد اون روز این دوستم حتی یکبارم راجع به اون قضیه و داستانش دیگه حرفی نزد...چند روز پیش که ترخیص شد فهمیدم همه حرفاش و داستانش دروغ بوده و یکی از کادریها که خیلی فضول بود و همش میخواست سر از کارم در بیاره بهش گفته بود بیاد ازم جاسوسی کنه!!!!یادم اومد چند بار بهم تیکه انداخته بود این سرگرده راجع به عشق و شکست خوردن و اینا ولی من همش فکر میکردم داره همینجوری میگه.تو نگو این پسره رفته همه چیزو بهش گفته Hanghead
شانس آوردم مطابق عادت همیشگیم همه چیز رو به این پسره نگفته بودم و یه سر کد نصفه نیمه بهش داده بودم وگرنه کلی ازم آتو میگرفت سرگرد
ظریفی میگفت خاصیت عشق رسواییه...واقعا رسوا شدم همه جا
چند وقتی هم هست رفتار خانوادم باهام سنگین شده
خدایا خودت ظرفیت بده بهم خودت کمکم کن
تو خدمت سفره دلتو با کسی باز نکن البته تو خدمت جو یه طوریه که مجبوری شیش بشی با بقیه . 
خدمت قبلا خوب بودش الان جو. جوه جاسوسیه داش
دو هفته ب اخر خدمتم منو بد فروختن میدونی برام گران تموم شدس
چون دژبان ارشد قضایی بودم و دوره ما سرباز کم بودش چند تا وظیفه دیگه هم داشتم انجام بدم بجای ۱۵ تا باشیم ما بودیم ۶ تا
من با همه شیش بودم از سرباز تا کادریش.
افسر نگهبان بهم میگفت فلانی گوشی داره بندازش تو دامم منم میگفتم حله 
بعدش ب سربازه میگفتم فلانی دنبال گوشیته از من ب تو اخطار گیر افتادی من صورت جلسه شو انجام میدم پس بپا خودتو خراب نکنی
یا‌ فرمانده میگفت رضا کیا گوشی دارن . میگفتم کسی جرات نمیکنه جلو من گوشی دربیاره . بهشان گفتم گوشی دستتان ببینم درجا تحویل میدم. فرمانده کیف میکرد نگو میومدم اسایشگاه اس ام اس بازی میکردیم
داداش گلم این دوران تمام شدش بنظرم چون اخرای خدمتم جاسوسی افتاد تو بورس. الانم بپا بدتر ازین نشه شرایطت
به مطلبی داشتم میخوندم درمورد عشق و عاشقی .....
میگفت عشقی که باعث ناراحتی و دردسر بشه عشق نیست وابستگی ....
عشق باید سبب آرامش و آسایش وجود بشه نه باعث تشویش و ناراحتی .....
وابستگی بدترین چیز تو دنیاست به نظرم ....آدم وابسته به هر نحوی آسیب میبینه....
راستش منو به فکر وادار کرد 😑
و به نظرم راست میگفت وابستگی به هر نوعی یعنی دردسر .... حالا این وابستگی چه مالی چه روحی چه جسمی باشه ....
کاش بتونیم هیچ وقت وابسته نباشیم یا حداقل تا جایی که امکانش هست وابستگی ها رو کم کم و کم کنیم[emoji6] [emoji120]
(1395 بهمن 9، 19:04)m12 نوشته است: به مطلبی داشتم میخوندم درمورد عشق و عاشقی .....
میگفت عشقی که باعث ناراحتی و دردسر بشه عشق نیست وابستگی ....
عشق باید سبب آرامش و آسایش وجود بشه نه باعث تشویش و ناراحتی .....
وابستگی بدترین چیز تو دنیاست به نظرم ....آدم وابسته به هر نحوی آسیب میبینه....
راستش منو به فکر وادار کرد ?
و به نظرم راست میگفت وابستگی به هر نوعی یعنی دردسر .... حالا این وابستگی چه مالی چه روحی چه جسمی باشه ....
کاش بتونیم هیچ وقت وابسته نباشیم یا حداقل تا جایی که امکانش هست وابستگی ها رو کم کم و کم کنیم[emoji6] [emoji120]
این حرفو کاملا قبول دارم زمان باعث ایجاد این وابستگی میشه
 سپاس شده توسط


کاربرانِ درحال بازدید از این موضوع: 2 مهمان