1395 تير 5، 10:01
ویرایش شده
سلام
دیروز بعد از ظهر زنگ خونه زده شد. من فکر کردم برادرم و خانوادشه تو این فکر بودم که ماشینشو قرض بگیرم و برم بیرون. در رو باز کردم دیدم یه دختره سانتی مانتال ( ما از این همسایه ها نداشتیم نیمدونم این از کجا پیداش شده بود...)ظرف رشته نذری آورده تو این ظرف یه بار مصرفهای بزرگ...من یهو جا خوردم انتظار داشتم داداشم باشه قشنگ با یه پیژامه خشایاری رفته بودم و یکی از این زیر پیرهن های آبی هست که واسه اینکه سفید چرک میشه این پیرمردا میپوشن از همونا تنم با یه دمپایی زنونه صورتی که جلو پام انداخته بودم. نمیدونم سلام کردم یا نه این بنده خدا سینی رو آورد جلو من اینقدر حول شدم به جای اینکه ظرف رو بردارم سینی رو هم گرفتم همین که در رو بستم دیدم دختره با دوستش منفجر شدن اومدم خونه خواهرام گفتن این چیه گفتم نذریه دیگه گفتن پس چرا سینی رو آوردی؟اینا هم زدن زیر خنده و منم میگفتم بابا ظرفش داغه باور کنید ولی نامردا باور نکردن بعد حالا سینی رو کی پس بده؟من؟ عمرااااا سه ساعت به مادرم التماس کردم که اون برد سینی رو پس داد. تا شب هنوز مسخرم میکردن.
شايد خوشبختي همين باشد
كه با خودت نگويي :
كاش جايِ ديگري بودم
كارِ ديگري داشتم
يك آدمِ ديگري بودم ... !
عاقبتت بخیر همسفر
كه با خودت نگويي :
كاش جايِ ديگري بودم
كارِ ديگري داشتم
يك آدمِ ديگري بودم ... !
عاقبتت بخیر همسفر