1402 فروردين 8، 9:30
من مشکل اعتقادی دارم .. نمی دونم باید چیکارش کنم
(1402 فروردين 8، 9:30)Nimra نوشته است: نیما / 8 فروردین / 0
من مشکل اعتقادی دارم .. نمی دونم باید چیکارش کنم
(1402 فروردين 7، 13:44)Nimra نوشته است: سلام، بچه ها این فکر "تا کی؟" خیلی اذیتم می کنه ..
همش میگم 28 سالمه و دارم مهاجرت می کنم و مینیمم تا 3 سال دیگه نمی تونم ازدواج کنم .. تازه اون موقع هم آیا بشه، آیا نشه .. پیدا بشه ، نشه ..
این فکر به آینده است که نا امیدم می کنه،
شما چیکار می کنید این جور مواقع؟
(1402 فروردين 8، 9:34)يا ماه بني هاشم نوشته است:(1402 فروردين 8، 9:30)Nimra نوشته است: نیما / 8 فروردین / 0
من مشکل اعتقادی دارم .. نمی دونم باید چیکارش کنم
سلام
چه مشکلی ؟ به چی اعتقاد نداری یا اعتقادت سست شده؟ بنویس برامون
به دین؟ یا ترک ؟
(1402 فروردين 8، 17:42)Nimra نوشته است:درست میگی. حیف که نمیشه اینجا زیاد بحث سیاسی کرد.(1402 فروردين 8، 9:34)يا ماه بني هاشم نوشته است:(1402 فروردين 8، 9:30)Nimra نوشته است: نیما / 8 فروردین / 0
من مشکل اعتقادی دارم .. نمی دونم باید چیکارش کنم
سلام
چه مشکلی ؟ به چی اعتقاد نداری یا اعتقادت سست شده؟ بنویس برامون
به دین؟ یا ترک ؟
سلام داداش، خوبی؟
ممنون از اینکه توجه نشون دادی..
یه ذره پیچیده است توضیحش، نوشتنش هم سخت تر می کنه، اگه میشد حضوری بگم شاید بهتر بود.
درک می کنم که هر کس اعتقادای داره، که برای خودش عزیزه و من هم باید احترام بذارم، واسه همین باید مواظب باشم درباره توضیح دادنش.
امیدوارم بقیه هم من و درک کنن.
میدونی چیه، وسط گیر کردم. نه این وری ام، نه اون وری.. دقیقا به هیچ کدوم از دو طرف تعلق ندارم.
این وری ها من و مشرک و کافر می دونن، اون وری هام من و خیلی نوربالا و بچه مثبت و پاستوریزه.
مهم تر از همه مساله مهاجرت منه.
یه سال و نیم می شه که تصمیم گرفت مهاجرت کنم به آلمان.
70 درصد به خاطر مشکلات اقتصادی و این که آینده ای نمی دیدم برای خودم، اینکه بتونم پیشرفت کنم، خونه بخرم، ماشین بخرم، ازدواج کنم، بچه دار شم و غیره.
پدر مادرم هم تا جایی که میشد کمک کردن، ولی توی 28 سالگی، آدم باید دیگه روی پای خودش وایسه و من دیدم که این اتفاق توی ایران برای من نمی افته. و من هرکاری بخوام بکنم، بدون کمک دیگران نمی شه، دیگران هم تمایل ندارن کمکی بکنن یا نمی تونن، هیچی دیگه .. دیدم برم، حداقل بعد از 2 سال مستقل شدم.
تصمیم رو هم گرفتم، عوضش هم نمی کنم و میخوام ادامه بدم.
اعتقادات یه مقدار متزلزل شده. مخصوصا توی جامعه ی مهاجرین فعلی (کسایی که می خوان برن) و جامعه ی هدف ارزش ها فرق می کنه. همه چی زیر سواله. همه چی. از الف تا ی به همه چی شک هست و این شک آدم و خسته می کنه و نمی ذاره زندگی کنه. مجبور میشی همرنگ جماعت بشی، ولی خب، تربیت و ناخودآگاهت نمی ذاره.
مثلا، درباره ازدواج. خب یه چیزی ته دلم میگه کار خوبیه و باید انجام شه، ولی منظق میگه واسه نیاز جنسی نباید ازدواج کرد! یعنی این سبک ازدواج بیشتر ریشه مذهبی داره تا منطقی. اون ور آب یه جور دیگه به این مسئله نگاه می کنن..
چرت و پرت دارم می گ اصلا .. ولش کن
(1402 فروردين 8، 18:22)يا ماه بني هاشم نوشته است: چند روز پیش یه فامیلامون به من میگفت هنوز نماز میخونی ؟ دیگه از مد افتاد نماز خوندن!!!
و این ها تازه شروعشه.
بعد شما که میخوای بری المان . حالا نمیدونم واسه تحصیل میری یا کار. ولی تو اون جامعه پیش دوستات بخوای بر اساس اعتقاداتت عمل کنی و حتی یه نماز ساده بخونی سخت میشه.
به هر حال کل دنیا هر روز داره بیشتر به سمت بی دینی و سست شدن اعتقادات پیش میره. و نشانه های اخر الزمان هست. ادمای خیلی کار درست کم و کمتر میشن. و امتحانا سخت تر و سخت تر.
(1402 فروردين 9، 11:48)Nimra نوشته است: نیما / 1 روز خوب
دقیقا ..
من این احساس و دارم که توی 10 سال یهو همه چیز عوض شد، هممممه چی
نماز که خوبه، تقریبا هیچ موردی نیست که دین مخالفش بشه و الان عادی و همگانی نشده باشه ..
دقیق نمیشه گفت، مرزهای انجمن جا به جا میشه
من فکر میکنم توی این اجتماع مادر پدرم فقط درک ام می کنن، که اونا هم نمی کنن، چون میگن ازدواج توی 35 سالگی! بری پول جمع کنی، خونه بخری، ماشین بخری ، بعد ..
البته خدایی اش هم، منطقی نگاه کنیم بد هم نمی گن،
مثلا من وقتی 21 22 سالم بود، شدیییید می خواستم ازدواج کنم، ولی الان می بینم همون بهتر که نشد.
با این وضع اقتصاد و درآمد و ... فقط میفتادم توی چاله ی بزرگتر
فالواقع نیاز جنسی فقط یه قسمت از ازدواجه ( حالا چند درصد، نظرا متفاوته، من میگم 30 درصد)
خیلی موضوع های دیگه هست، خانواده های طرفین، شناخت خود، اصول اخلاقی و اعتقادی، شغل، شغل، شغل! شغلی که بتونی روش حساب کنی که اجاره خونه ات در میاد.
من اون موقع اگه ازدواج کرده بودم، اولا 3 میلیارد مهریه گردنم بود (سرمایه هفت جد و آبادم انقد نمیشه) ، دو مجبور بودم یه شغل معمولی از 8 صبح تا 6 عصر رو تا آخر عمر برم، سر و کله بزنم با فامیل های بی مزه ی همسرم، فشار هم روم باشه که بچه دار بشیم یا نشیم، هیچ موقع هم فرصت نمی کردم این کتاب هایی که توی این چندین سال خوندم و باعث شده خودم و بهتر بشناسم، نقاط قوت و ضعفم و بشناسم، بخونم.
یکی از جذابیت های آلمان برای من همین تناسب زندگی کاره. امکان نداره کارفرما بیشتر از 8 ساعت از شما کار بکشه. و وقتی میری خونه، دیگه رفتی خونه! برای خودتی.
اینجا من میرفتم سرکار ، ساعت 11 شب کارفرما زنگ میزد فرمایش داشت.
نقل قول: سوالی که داشتم زیاد کلیه و شاید نشه واضح جواب داد ولی، چطوری میشه عادت ها رو نگه داشت؟ این استقامت، این پشتکار، این همت از کجا میاد؟ چطوری یکی ادامه میده و جا نمیزنه؟ خسته ست ولی با صلابت میره جلو؟ چطوری کم نمیاره؟ چطوری این همه رنج و درد تحمل میشه؟سلام داداش عزیز