1391 دي 22، 12:46
ویرایش شده
چند وقت پیشا با یه گروه کوه نوردی حرفه ای که دختر و پسر باهم بودن رفته بودیم یه کوه خفن.
خیلی هوا سرد بود و باد و بوران میومد. بدجوری سرد بود. منم لباسای حرفه ای کوهنوردیم رو پوشیده بودم.
محیط اطراف کوهستان خیلی قشنگ و با شکوه و دلفریب بود... واقعا زیبا بود جای شما خالی!
رسیدیم به یه سخره بلند. منم از یه دختری که نمیشناختم حمایت کردم واسه بالا رفتن از سخره...
بعدش رسیدیم بالای سخره... کم کم انگاری همهی اعضای کوهنوردی غیبشون زد جز منو اون دختره... تنها بودیم بالای اون سخره...
کم کم حس کردم دختره داره زیادی صمیمی میشه... خیلی صمیمی... هی نزدیک و نزدیک و نزدیکتر میشه... یعنی خیلی زیادی مهربون و صمیمی و نزدیک... خیلی نزدیک(!) و خیلی خیلی نزدیک(!)...
یهو حس کردم باید ازش فاصله بگیرم... پسش زدم رفتم عقب!
بعد یهو .... در یه لحظه حس کردم دارم از سخره پرت میشم پایین!!!!!
آاااااااااااااااااااااااااااااااااااااایییییییییییییییییییییی..... شپلق!!!
افتاده بودم رو زمین! به پشت!!! قلبم داشت تند تند میزد! عرق کرده بودم حسابی! همه جا هم به شدت تاریک بود...
بعد از اینکه چشمامو باز کردم تازه داشتم کم کم متوجه «علت!» همه چیز میشدم.
علت اون سرمای شدید و باد و بوران پتوم بود که رفته بود کنار...
و علت اون صمیمیت و مهر و محبت اون دختر خانم نامحترم(!) هم این بود که جدول شده بود جلوی ما که بزنیم بهش...
و علت اون سقوط «یوسف وار» من هم این بود که لبه ی تختم داشتم وول میخوردم که اون حرکت عقب رفتنه انداخته بود منو پایین...
از شما چه پنهون حالا که بیدار شده بودم پشیمون بودم... چرا بالای اون سخرهه این همه ناز کردم! نامحترم بود اما خوشگل بود تازه شم حلال بود. اینم مدرک حلال بودنش (اخطار! توجه فرمایید! این لینک به طور مستقیم به صفحه ی ویژه ی گروه پسرونه رهنمون است. لیکن بانوان محترم و شریف کانونی از فشار دادن کلیک ماوس بر روی لینک که در زیر آن خط کشیده شده است اهراز کنند. با تشکر از دوست عزیزی که این مهم را اشارت نمودند! من الله توفیق)
مسئله این نیست که چقدر میتونی مشت بزنی؛
مسئله اینکه چقدر میتونی مشت بخوری و باز ادامه بدی.
چقدر زمین بخوری و باز پاشی وایسی.
آدم اینجوری برنده میشه!