امتیاز موضوع:
  • 3 رأی - میانگین امتیازات: 5
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

§ سوتی های بچه ها § خاطرات خنده دار §

پسره  اومده تو مغازه میپرسه
ببخشید عاقا برچسب خشمگین دارین17
من و دوستم تو مغازه رفتیم رو هواSmiley-happy114
حالا نمیدونم منظورش خش گیر بوده یا ضد خشSmiley-face-cool-2

یکی دیگه هم اومده مسن
میگه ببخشید شارژر دارین گوشیمو یه دقیقه بزنم تو شارژ
میپرسم گوشیتون چیه
میگه همراه اول4fvfcja

یکی دیگه هم اومده بود قاب بگیره برا گوشیش
گفتم گوشیتون مدلش چیه قاب بیارم براش
میگه نمیدونم قهوه ایه17
 اینا منو میکشن  آخر:smiley-yell:




طاقت بیار رفیق....داریم میرسیم
 سپاس شده توسط
سلام 

این سوتی هیچ وقت یادم نمیره 4fvfcja

بچه بودم، حدوداً هشت نه ساله، اون موقع ها به نحوه ی حرف زدن بزرگترها به خصوص پدرم، نحوه ی معاشرت با بقیه، سؤال و جوابای معمول در گفتگوها و کلاً به آداب معاشرت بزرگترا خیلی دقت می کردم که اگه کسی ازم سؤالی پرسید همینجور عین "هـ" دو چشم نگاش نکنم و بلد باشم با مردم چهار کلام حرف بزنم.
مثلاً اینکه اگه کسی تازه از سفر برگشته، بهش میگن: رسیدن بخیر، خوش گذشت؟
بعد طرف میگه: خیلی ممنون، جای شما خالی،
بعد ما باز میگیم: خواهش می کنم، دوستان به جای ما، إنشاالله همیشه به خوشی 
و قص علی هذا ... 

یه روز من با یکی از دوستای مدرسه که خیلی با هم صمیمی بودیم رفتیم استخر، بعد عصرش من باهاش یه کاری داشتم زنگ زدم خونه شون، آقا شانس ما مامانش گوشیو برداشت، منم خیلی شیک احوالپرسی کردم و اینا،
بعد یهو مامانش پرسید « خوش گذشت؟ » 
منم در اومدم گفتم: « جای شما خالی »! haha 4fvfcja
بدون اینکه حتی یه ثانیه فک کنم درباره ی چیزی که دارم میگم، آقا یهو دوزاریم افتاد که ای داد بیداد چی گفتم، 
بعد مامانه گفت: چی؟ استخرو میگما! 
من: عه؟ هان، نه من فک کردم کلاس زبانو میگین! 
اصن هنگ کرده بودم اون لحظه، اومدم سه شو بگیرم، یه سوتی دیگه دادم، یکی نبود بم بگه آخه لامصب جای مامان دوستت توی کلاس زبان برا چی باید خالی باشه؟ 22
خلاصه تمام رنگ های طیف اصلی نور رو تو اون چند لحظه عوض کردم من، ینی به یه نکبتی افتاده بودما، باز خدا پدرشو بیامرزه، دید به روغن سوزی افتادم خودش در اومد گفت: خیله خب، موفق باشی إنشاالله، و گوشیو داد به دوستم، که منم دیگه اصن یادم رفته بود چی میخواستم بش بگم. 

ولی تا حالا هر چی یادش میفتم خندم می گیره 4fvfcja


53





پایداری، تا رستگاری ...




[تصویر:  05_blue.png]
 سپاس شده توسط
به مــامانم میگم این چیپس دستشون در رفته و حواسشون نبوده پــــــرش کردن مامانم میگه اینا که دستی پــــــــــــر نمیشهههههه..کــــارخونه داره4fvfcja4fvfcja4fvfcja
من4fvfcja
چیپسSmiley-face-cool-2
 
چی تـــــووز17

کــــــــــــــارخونهSmiley-happy114
[تصویر:  kitty-cat-smiley-027.gif]~~...ko0ochak basho0o ASHEgh ke ESHGH midanad ayin b0zo0org kardanat [email=r@A]r@A[/email]**!!!...~~
   
[تصویر:  kitty-cat-smiley-027.gif] 
[تصویر:  ko4o_96670753446949498754.png]


 سپاس شده توسط
اون روز ک اون اتفاق واسم افتاد خیلی ناراحت بودم(تو درددل گفته بودم)خب اصن باورم نمیشد
تا روزی ک بریم سر قرار با اون خانوم
باهاش اس بازی میکردم
یدفه داشتم بهش اس میدادم
خواستم بنویسم سلام گلم
نوشتم سلام چلم 22
خب اعصابم خورد بود،از طرفی هم حق بدین چ بالای گ إ دیگه 4fvfcja
حالا این ک چیزی نیست
ی دفه دیگه هم داشتم اس میدادم وسط جملم خواستم بنویسم خب تو ک...
نوشتم خل تو!!!22
خب "ب" و "ل" هم کنار همه 4fvfcja
اصن تا حالا به این سرعت توجیه شده بودید4fvfcja
هیچی دیگه بنده خدا فهمید من خیلی خشنم دیگه کمتر اس دادSmiley-happy114
[تصویر:  75564740_83301426cfcbb.jpg]






صعود ممکن است دشوار باشد 

ولی



منظره بالا بسیا ارزشمند است  

سلام

چهل پنجاه روز پیش اتفاق افتاد

نصفه شب تلفن یکبار زنگ زد و قط کرد

بعد چند دقه دوباره زنگ زد وقط کرد

خواهرم پاشد شماره رو خوند گفت میشناسید؟ کسی صداش در نیامد

بعد داداشم با موبایلش زنگ زد به این شماره با اون صدای کلفتش و تریپ لاتی گفت داداش کاری داری زنگ میزنی؟

اون طرف میگفت من زنگ نزدم که

داداشم: شمارت افتاده!

چی چی رو میگی زنگ نزدم!

طرف من زنگ نزدم

داداشم : فردا میام نشون میدم که زنگ زدی یا نه! یک بار دیگه زنگ بزنی قط کنی ...

اون یکی داداشم : یک بار دیگه شماره رو بخون

خواهرم : 09.......

همون یکی داداشم : اِ , این که شماره رضاس ( دامادمون)

همه خانواده به خصوص داداش بزرگه 22

فرداش خواهر زاده ام به دنیا اومذ42

4fvfcja
Khansariha (121) آثار هنری به دو دلیل ارزشمندند، اول اینکه توسط استادان به وجود آمده اند. دوم اینکه تعدادشان کم است .شما گنج پر ارزشی هستید، زیرا توسط بزرگترین استاد خلق شده اید و فقط یکی هستید. Khansariha (121)


 سپاس شده توسط
دیروز با داداشم رفتیم فلافل بخوریم
داشتم میخوردم
اصلن ذهنم اونجا نبود
تو فکر بودم شدید
میخواستم سس بریزم رو فلافل
حواسم نبود اشتباهی به جای سس،دلستر رو کج کردم رو فلافل4fvfcja

  [تصویر:  final%204.png]
 
[تصویر:  05_blue.png]
 سپاس شده توسط
من ی خواهر 7 ساله دارم ک یکم شیطونه 42
هفته پیش معلمشون واسه مادرا ی جلسه گذاشته بود
اون روز خواهرمو مامان رفتن مسافرت مجبور شدم من بجای مامانم تو اون جلسه حضور پیدا کنم
خلاصه معلمشون نکته های لازمو گفتو بعدش مادرا یکم انتقاد از همکلاسیه دختراشون کردن
میگفتن آره خانم،ی دختره هست دخترمونو اذیت میکنه
حالا قیافه من اون لحظه اینطوری بود 42
خداروشکر هیچ کدومشونم نمیدونستن من خواهرشم 4fvfcja
یدفه خانومی ک کنارم نشسته بود بهم گفت انگاری اینی ک بچه ها رو اذیت میکنه ی نفره Smiley-face-cool-2
گفتم ظاهرا بله!
فکر کنم همونیه ک خواهر منم اذیت میکنه!17:21:
گفت خب اگه اینطوریه خب شما هم به معلمشون بگید
میخواید الان من بگم؟؟1276746pa51mbeg8j
(خب مادراشون منو نمیشناختن،معلمشون ک میشناخت4fvfcja)
گفتم نه اشکال نداره،بالاخره بچه اند دیگه،ی روز دعوا میکنن ی روز آشتی میکنن42
هیچی دیگه دنبال راه در رو بودمSmiley-happy114
همش تو این فکر بودم چرا کلاسشون در پشتی نداره 174fvfcja
یدفه بچه ها اومدن تو،هرکدومشون دنبال خواهر من ک غایب بود میگشتن ک به مادراشون نشون بده
حالا از شانس خوب خواهرم یکی دیگه هم غایب بود...
اون خانومی ک کنارم نشسته بود گفت خواهر شما پس کو؟؟Kool
گفتم امروز نیومده!ولی انگار اونی ک بچه ها رو اذیت میکنه نیومده،غایبه!
چون جز خواهرم یکی دیگه هم نیست!4fvfcja
گفت بله درسته!!
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
دنبال هیچی نگردین
هیچکس نفهمید اون شخص مذکور خواهر من بوده :21:
[تصویر:  75564740_83301426cfcbb.jpg]






صعود ممکن است دشوار باشد 

ولی



منظره بالا بسیا ارزشمند است  

 سپاس شده توسط
دختر داداشم امسال رفته مدرسه،

الان اومده پيشم ميگه يكي از دختراي كلاس منو دوستمو هول ميده، اذيتمون ميكنه،

ميگم نكنه خواهر شماس دارلينگ خانم؟42Kool
یه مدینه،یه بقیعه،یه امامی که حرم نداره،
سینه زنهاش،کسی نیست تا،روی قبرش یدونه شمع بذاره،
دل بی تاب،دیگه شد آب،که توو آفتاب نه سایبونی داره،
نه یه خادم،نه یه زائر،نه کنارش یه روضه خونی داره،
امون ای دل،امون از غریبی...
 سپاس شده توسط
دیروز قرار شد واسه استاد چند تا فایل ببرم
لب تابو بردم سر کلاس
براش ریختم
استاده گفت دستت درد نکنه
حواسم نبود گفتم نوش جان 4fvfcja
کلاس منفجر شد از خنده 4fvfcja
میگفتم خدایا به چی میخندن اینا
تازه بعد چند لحظه متوجه شدم چه سوتی ای دادم 4fvfcja

  [تصویر:  final%204.png]
 
[تصویر:  05_blue.png]
 سپاس شده توسط
(1392 مهر 18، 2:15)mahdi نوشته است: دختر داداشم امسال رفته مدرسه،

الان اومده پيشم ميگه يكي از دختراي كلاس منو دوستمو هول ميده، اذيتمون ميكنه،

ميگم نكنه خواهر شماس دارلينگ خانم؟42Kool
22
نه احتمالا اونی بوده ک اون روز غایب بوده 224fvfcja
[تصویر:  75564740_83301426cfcbb.jpg]






صعود ممکن است دشوار باشد 

ولی



منظره بالا بسیا ارزشمند است  

 سپاس شده توسط
(1392 مهر 22، 1:08)حسین چار دو دو نوشته است: دیروز قرار شد واسه استاد چند تا فایل ببرم
لب تابو بردم سر کلاس
براش ریختم
استاده گفت دستت درد نکنه
حواسم نبود گفتم نوش جان 4fvfcja
کلاس منفجر شد از خنده 4fvfcja
میگفتم خدایا به چی میخندن اینا
تازه بعد چند لحظه متوجه شدم چه سوتی ای دادم 4fvfcja
امروز همون استاده تا اومد سر کلاس گفت حسین چار دو دو این دیگه چی بود
لب تابت کل اطلاعات فلشمو حذف کرد
کلی اطلاعات مهم اینا توش داشتم

من اینجوری: 42
نه استاد42
ویروس کش داشتم42
آپدیته42
استاد فک نکنم پاک شده باشه42
استاد بدید خودم درستش میکنم 42



خلاصه داستان داریم ما با این استاد 4fvfcja

  [تصویر:  final%204.png]
 
[تصویر:  05_blue.png]
 سپاس شده توسط
چند هفته پیش جلسه اول  آز-ریز پردازنده داشتیم .استاده هم  به قیافش میخورد که از اون استادای  پرت  با قیافه دانشمندا باشه. خلاصه بعد از اینکه توضیحاتی در مورد درس-بارم نمره و... داد  از بچه ها شروع  به سوال پرسیدن کرد. هرچی سوال میپرسید هیشکی بلد نبود.پرسید کیا ریز پاس نکردند؟هیشکی دست بلن نکرد بعد از چن لحظه ای پرسید کیا میکروکنترولر پاس نکردند؟(که انگلیسیه همون ریزپردازندست) نمیدونم چرا یه لحظه فک کردم  درسای اون گرایش رشتمونه. گفتم استاد ما که اصلا میکرو نداریم! استادم که تکیه کلامش اذیت نکن بود، اومد سر میز ما و با یه لحن تمسخره آمیز گفت "اذیت نکن" ولی از بس کلاس  فنی و همه را جو  جدیگی گرفته بود کسی نخندید.
 سپاس شده توسط
ینی فک کن !

تا ساعت 4 صب بیدار بودم و تمرین حل کردم
بعد فک کن ساعت 8 کلاس داشتم دیر کردم ساعت 8 و 15 از خونه درومدم بیرون
بدترش اینکه سر کوچه دیدم کمربند مانتومو یادم رفته ببندم! (چیزی که اصلا سابقه نداره)
تو کیفمو تند تند نگاه کردم نبود.!!!!!!!!!!
برگشتم خونه گشتم دنبالش نبود یه مانتو دیگه پوشیدم!!!!
بعدش تو خیابون خلوت ! گفتم هیچکس نیست بدوام زود برم تاکسی بگیرم
ینی فک کن در حالت دویدن یکی از استادای ترم پیشم سر کوچمون دیدم1744337bve7cd1t81
(حالا فلسفه ی این یه موضوع به کنار)
بیچاره اونم برگشت ببینه کیه اینجوری میدواِ. 22 ینی میخواستم زمین دهن باز کنه منو ببلعه!:smiley-yell:
بعد رفتم باهاش حرف زدم گف دیرت شده گفتم : بله استاد دیرم شده در حد چی!!!!!!4fvfcjaخودم هنوز باورم نمیشه این حرفو زدم42
هیچی عاقا خلاصه با همه ی این اوصاف رسیدم دانشگاه . ......اما تعطیل بود1744337bve7cd1t81
تند تند داشتم میرفتم سمت دانشگاه که دیدم چن نفر واستادن میگن دیر نکردی دیر نکردی تعطیله !!!!!!!1744337bve7cd1t81

من در اون لحظه:1744337bve7cd1t81:smiley-yell:
استادم اگه بفهمه یونیمون تعطیل بوده و من اونجوری عجله داشتم: haha

حالا اینا هیچی اومدم خونه گفتم بگردم کمربند مانتو رو پیدا کنم اقا نبود که نبود! دوباره کیفمو نگاه کردم تو کیفم بود1744337bve7cd1t81( کلید اسرار عایا؟42)
نخندین بابا. به حالم گریه کنید4fvfcjaفقط میتونم بگم سرتون نیاد4fvfcjaمن که هنوز حکمت این ماجرا رو نفهمیدمSmiley-face-cool-2
حالا نکته ی جالبش اینکه از22وم تو سایت یونی زدن که 5 شنیه تعطیله عاقا224fvfcjaالان دیدم:smiley-yell:
★  *  ★   اینقد تلاش میکنم تا یه عالمه ازینا بگیرم    ☆  ★  

خدایا چه بی حساب و کتاب میبخشی و ما چه دقیق تسبیح ذکرهایمان را میشماریم



[تصویر:  959266sk2bnp02of.png]
 سپاس شده توسط
ترلان خانم حالا اگه تمرينارو حل نكرده بودين، صد در صد دانشگاه باز بود.4fvfcja4fvfcja
یه مدینه،یه بقیعه،یه امامی که حرم نداره،
سینه زنهاش،کسی نیست تا،روی قبرش یدونه شمع بذاره،
دل بی تاب،دیگه شد آب،که توو آفتاب نه سایبونی داره،
نه یه خادم،نه یه زائر،نه کنارش یه روضه خونی داره،
امون ای دل،امون از غریبی...
 سپاس شده توسط
سلام

ترم اخر هستم و بیس واحد برداشتم

یکیش پی و پی سازی هست

اول با ی استاد برداشتیم به اسم x (همش سر کلاس یکسره حرف میزنه و کسی هم حق حرف زدن نداره کشته بود مارو با مدرک ارشدش سرکلاسش ادم خوابش میبره) از رو اجبار بعدش گفتن که جاش یکی دیگه میاد به اسم ایگرگ ماهم خوشحال شدیم 4chsmu1

این استاد ایگرگ همیشه یکم دیر میاد

هفته سوم (دو هفته هم ما پیچوندیم نرفتیم میشه هفته 5 ام) استاد خیلی دیر کرد

بعد دیدیدم که استاد ایکس با مدیر گروه باهم دارن از تو حیاط بگو بخند رد میشن ما هم از کلاس اومده بودیم بیرون

یهو با خنده و کلی باد تو گلو گفت بچه ها پاشین بیاین کلاس ما از جامون تکون نخوردیم 4fvfcja

بعد ی رب استاد ایگرگ اومد همه ما پشتش راه افتادیم رفتیم سر کلاس استاد ایکس ضایع شد

این استاد ایگرگ تو کل کلاس ذوق مرگ بود انگار کارخونه تی تاب بهش داده بودنSmiley-happy114

هفته بعد سر ساعت دوازده و نیم استاد ایکس اومد نشست سر کلاس (کلاس دوازده و نیم شروع میشد) همه همدیگه رو نگاه کردیم و به دوستم گفتم بر باد رفته شدیم ترم اخری افتادیم این درسو 4fvfcja

هی میگفتیم استاد اشتباه اومدی میگفت نه شما با من انتخاب واحد کردید

بلاجبار شروع کرد به درس دادنوسطای درسش استاد ایگرگ در باز کرد دید این داره درس میده خودش راهشو کج کرد و رفت 

منتظریم این هفته ببینیم چی پیش میاد ببینیم این دوتا استاد به گیس و گیس کشی میوفتن یا نه؟Smiley-happy114
Khansariha (121) آثار هنری به دو دلیل ارزشمندند، اول اینکه توسط استادان به وجود آمده اند. دوم اینکه تعدادشان کم است .شما گنج پر ارزشی هستید، زیرا توسط بزرگترین استاد خلق شده اید و فقط یکی هستید. Khansariha (121)


 سپاس شده توسط


کاربرانِ درحال بازدید از این موضوع: 1 مهمان