امتیاز موضوع:
  • 3 رأی - میانگین امتیازات: 5
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

§ سوتی های بچه ها § خاطرات خنده دار §

سر کلاس زبان :

من :  زینب جان ساکت باش گوش بده ببین من چی میگم.

مژگان ( 8 ساله ) خطاب به زینب :

زینب teacher با توئه!!! میدونی خانوم چقدر سنشه؟؟؟ باید به حرف بزرگ ترت گوش کنی!!!



هیچی دیگه...حس کردم 70..80 سالی سن دارم ...کم مونده دندون مصنوعی هام هم از تو دهنم پرت بشه بیرون!

--------------------------------------------------------------

من : علی جان کتاب رو بده من املا بگم ، تو توی دفترت بنویس

علی ( 5 ساله ) : خانوم نمیتونم بنویسم

من : چرا؟

علی : آخه زیر دستی ندارم

من : تو که داری تو دفتر می نویسی زیر دستی چی میخوای دیگه؟

علی : نه خانوم...زیر دستیم اونه ( اشاره به کتاب )

من : آخه این دست منه...تو یه چیز دیگه بزار

علی : باشه خانوم...


( 2 دقیقه بعد دفترچه سه سانتی شو گذاشته زیر دفترش به عنوان زیر دستی )wacko2

------------------------------------------------------------------

من : هستی جان بگو Hi

هستی ( 4 ساله ) : آی

من : نه خوشگلم! بگو های

هستی : آی

علی همراه با داد : هستی های! میفهمی ؟ های ! بزمنت؟ 

2222222222

---------------------------------------------------------------------

ستایش ( 8 ساله ) شدیدا سرما خورده

من : بچه ها هفته دیگه امتحان دارین

ستایش عطسه کرد.

من: بچه ها خوب بخونین

ستایش آب بینی شو کشید بالا.

من : ورک بوک رو خوب حل کنید یاد میگیرین

ستایش موفق نشد همشو بکشه بالا.....آویزون شد.

من : ستایشم برو بینی تو بشور

ستایش : نه خانوم راحتیم ( همه محتویات رو مالید زیر میز )

222222222222
------------------------------------------------------

مبینا ( 6 ساله ) : خانوم شما شوهر دارین؟

من : نه عزیزم

مبینا : ولی خانوم دایی ما نامزد داره

من : مبارکش باشه
 
مبینا : ولی خانوم خاله ما نه نامزد داره نه شوهر ولی یه عالمه دوست پسر داره

222222222222
----------------------------------------------------
همون مبینا قبلی : خانوم ما چند وقت دیگه داداشمون به دنیا میاد

من : مبارکت باشه . کم مونده به دنیا بیاد؟

مبینا : نه خانوم...حالا فعلا مامانمون باردار نشده.

22222222
یا عباس
 سپاس شده توسط
2-3 روز پیش دانشگاه امتحان زبان داشتم
بیشتر بچه ها هم رو من حساب کرده بودن........
هر کی رو بغل دستیش حساب باز کرده بود
یکی از بچه ها (ی اسم فرضی واسشون میذارم؛سام ) هیچی نخونده بود رفت کنار یکی از بچه ها (حسین ) نشست و بهش کلی سفارش کرده بود
حسین گفته با اینکه زیاد نخوندم ولی باشه!پس از همون اول من هر چی نوشتم تو هم بنویس
سام هم قبول کرده بود
حسین اول شروع میکنه به نوشتن اسمش
سام هم ک انقد تو جوو تقلب بوده ک بالای برگش اسم و فامیل حسینو مینویسه 22
بعد از چن ثانیه ک حواسشو جمع میکنه میگه وا!حسین چرا اسم خودشو نوشته!؟؟17
هیچی دیگه وقتی متوجه شد نتونست خودشو کنترل کنه 4fvfcja
از این رو همه متوجه شدن حتی خود استاد 42
[تصویر:  75564740_83301426cfcbb.jpg]






صعود ممکن است دشوار باشد 

ولی



منظره بالا بسیا ارزشمند است  

 سپاس شده توسط
دارلینگ دقیقا این اتفاق برای منم افتاد
البته نه به این شکل4fvfcja

سوم راهنمایی بودم امتحان فارسی ( یادش بخیر ) داشتیم4fvfcja

معلم هفته ی بعد اومد برگه ها رو بده گفت : الان یادم نیست چی گفت4fvfcja
ولی گفتش که اره دو نفر اسمشونو عین هم نوشتنو ازین حرفا
هیچی دیگه عاقا من اسممو عین دوستم نوشته بودم
هنوزم نمیدونم چطور اسم اون  اومده تو برگه ی من 22
ولی خب معلمه کلی اَنگ متقلب  و اینا به ما زد22
هی منم تو دلم میگفتم عاخه من که برگم کامله به چه علت باید یه همچین کاری کنم17 نمیگم تقلب نمیکردم اما خب هیچ متقلبی اینجوری تقلب نمیکنه21))))
بعد نیستش که خودم همون موقع هنگ بودم. اصلا نمیتونستم براش هیچی توضیحی داشته باشم4fvfcja.
★  *  ★   اینقد تلاش میکنم تا یه عالمه ازینا بگیرم    ☆  ★  

خدایا چه بی حساب و کتاب میبخشی و ما چه دقیق تسبیح ذکرهایمان را میشماریم



[تصویر:  959266sk2bnp02of.png]
 سپاس شده توسط
سلام بچه ها عاقا ما یه رفیق یا بهتر بگم همکلاسی داشتیم اینم اسمش رضا بود،گفت رضا یه پسر خاله ای دارم یَک خر خونیه رشتش تجربیه،گفتم یعنی درسشم خوبه؟یه نگاه تحقیر آمیزی کرد و گفت خوبه؟ مرد حسابی میگم مخه،سرشو کامل تراشیده که از خونه نزنه بیرون فقط بشینه درس بخونه،گفتم بابا ایولا خوش بحالش ما که ازین عرضه ها نداریم،عاقا کنکور داده شد رفتیم نتیجه فامیل ایشون رو هم نگاه کنیم،عاقا چشتون روز بد نبینه اکثر درساش درصد منفی 4chsmu14chsmu1 ،گفتیم ها رضا مخ مخ میکردی همی بود؟خودشم ایجوری شده بود1744337bve7cd1t81 42 ، ای خندیدیم بهش ،خیلی آدم بلوفیه این رفیق ما.
**********
چن وقت پیش هم یکی رفیقام گفت رضا ابروم رفت،گفتم چرا؟گفت رفتم کفش فروشی گفتم ببخشبد کفش اسپرت چرمی دارید؟4fvfcja
****
دو سه روز پیش رفته بودیم باشگاه،رفتیم رختکن که طبقه دوم بود،آقا DJ :دی یه آهنگ تکنو گذاشت پسر دایی منم جوگیر شد بپره تو هوا مثه بروس لی ضربه بزنه سرش محکم خورد به سقف(سقف کوتاه بود) یَک صدایی داد ضایع شد گفت نع خودم میدونستم سرم میخوره خواستم ببینم چطوره اصا هم درد نداشت4chsmu1 برو عامـــــو سرت خورد شد4chsmu1 
پ.ن : واقعا راست میگن سگ بگیرت،جو نگیرت
إِنَّ اللَّهَ لا يُغَيِّرُ ما بِقَومٍ حَتّىٰ يُغَيِّروا ما بِأَنفُسِهِم
خداوند سرنوشت هیچ قوم (و ملّتی) را تغییر نمی‌دهد مگر آنکه آنان آنچه را در خودشان است تغییر دهند! 
********
بگذار ابر سرنوشت هرچقدر که میخواهد ببارد؛
ما..
چترمان خداست!
********
(: Ты перед скрытой камерой, пожалуйста, улыбаться
 سپاس شده توسط
به کسی نگینا
دیدم یکی از بچه ها غایب زده
نوشته من نمیام و نتونستم و اینا
منم براش پ پ گذاشتم

تا اینجاش درست
ولی نه یادمه اون شخص کی بود
نه یادمه چی نوشته بود
نه یادمه چی نوشتم


Khansariha (48)Khansariha (48)Khansariha (48)

[تصویر:  nasimhayat.png]
 سپاس شده توسط
سال اول دبیرستان بودم...
امتحان شیمی داشتیم منم با خیال راحت کتاب رو تو کشو باز کردم و مینوشتم دبیرش خیلی بیق بود...
یهو آخرای امتحان بود یارو از میز جلوی من پاشد ورقه شو تحویل داد اون حائل بین میز من و میز دبیر بود...بعدش دبیر یهو  گفت آقوی همساده سوالا سخت نیستن؟منم گفتم سخت که هستن اما من خیلی خوندمSmiley-face-cool-2
یک خنده ملیحی کرد و بچه هایی هم که اون جلو بودن همه داشتن ریسه میرفتن از خنده...
منم شک کردم به قضیه بردم برگمو تحویل دادم...
دبیر گفت چرا تقلب میکنی همساده ؟و خط قرمز کشید رو برگم...منم 124000پیامبر رو به همراه کتابهای آسمونیشون قسم خوردم که همساده و تقلب؟ اشتباه شده بابا...
خلاصه قبول نکرد و دوتا فحش آبدارم بهم داد...
ما هم رونده و مونده از همه جا و تو فکر یافتن خائنی که ما رو لو داده برگشتیم بریم سر جامون بشینیم...یهو چشمم به میزم خورد...
بله دوستان همونطوری که حدس زدین کشوی میز همساده اپن بود یعنی جلوش باز بود یعنی من داشتم کتابو ورق میزدم میدیده...42
بعدا که بچه ها صحنه رو بازسازی کردن تا آخر سال سوژه خنده ما شد...:22:
شايد خوشبختي همين باشد
كه با خودت نگويي :
كاش جايِ ديگري بودم
كارِ ديگري داشتم
يك آدمِ ديگري بودم ... !

53 عاقبتت بخیر همسفر 53
 سپاس شده توسط
یه بار سر کلاس خواب بودم استاد اومد بالا سرم بیدارم کرد گفت:خواب بودی؟
منم هول شدم گفتم نه استاد دراز کشیده بودم!
هیچی دیگ بچه ها داشتن دسته صندلی رو گاز میزدن!
به نام یگانه خدای هستی
ارادتمند شما

diamond111

[تصویر:  8.gif]
 
 سپاس شده توسط
طی بارش های سنگین برف بی سابقه در سی سال اخیر در زاهدان،ملت از خوشحالی دیوونه شده بودن!
همیگرو میزدن با برف،از تو ماشین،پیاده،می خندیدن،فحش میدادن،دعوا،آشتی،آدم برفی...بساطی بود خلاصه...
من بعد از کلی بازی خسته و کوفته داشتم میامدم خونه
و چون این خونه جدیدا زمین رو ب رو خونشون به شدت سره و شیب بسیار زیادی داره و اگه بیفتی باشتابی[a=f/m] که بوجود میاد از سریازی معاف میشی ،من کاملا با دقت داشتم گذر میکردم از همچین جایی
زوجی جوان دم در خونشون داشتن آدم برفی میساختن،همون جلو پارکینگ که لیز بود و شیب داشت،یعنی ساخته بودن چه ساختنی دو متر قد ،دور کمر به متر، دیگه آخرش بود ،چشتون روز بد نبینه من تو دلم داشتم میگفتم خوش به حال یارو
 چه حالی داره میکنه با معشوق و ازین حرفا...که یکدفه یه گوله زد اندازه کلّش تو گردنم ،کنترلمو از دست دادم،سُر خوردم ،جفت پا رفتم تو آدم برفیشون،آدم برفی افتاد رو مرده و داغون شد ،حجم زیاد برف روی بدنشو پرت کرد اونطرف دست آدم برفی که شاخه کلفت درخت بود خورد تو سر دختره ،هر سه ولو شدیم رو زمین و به جز دختره که دردش گرفته بود که با تاخیر شروع به خندیدن کرد،ما روی زمین یخ زده سرد در حال قهقهه زدن بودیم
[تصویر:  38623959350631556358.jpg]

 
[تصویر:  05_blue.png]
 سپاس شده توسط
سلام

امروز داشتم میرفتم خونه دوستم که مثلا پروزه انجام بدیم

تو راه که خواستم سوار تاکسی شم در پشت رو باز کردم طرف پیاده شد که بعد از من بشینه چون زودتر پیاده میشد همین که نشستم دیدم ا صندلی جلو خالی بود که ! چرا اومدم پشت نشستم دوباره پیاده شدم رفتم جلو نشستم42


رفتیم خونه دوستمون دریغ از یکم پروزه کار کردن نشستیم همش pes 2013 بازی کردیم ( به 2014 عادت نکردیم)

5 تا بردم ی دونه باختم Smiley-face-cool-2

بعد اونیکی دوستم توی فیس بوق بود بلند خوند یکی پست زده اگه این رمز رو وارد کنین تاریخچه تمامی شارژ هاتونو نشون میده و..

اونیکی دوستم گفت ا چه خوب بگو بزنم رمز رو زد و نوشت که 200 تومن از شارژ شما به کمیته امداد هدیه داده شد پسره اتیش گرفته بود  من خندم گرفته بود

اون یکی پرسید مگه چ رمزی رو زده بودی؟ گفت فلان ( اخرین عددش 1 بود)

گفت نه باید اخرش عدد دو رو میزدی اینجا عدد 2 گذاشته حتما برای همین اینجوری شد

رمز رو دوباره زد این سری 500 تومن کم کرد و هدیه داد به کمیته امداد  اون حرص میخورد و منم از خنده پهن شده بودم رو زمین

رفت تو فیس بوق کلی بد و بیراه به اون طرف گفت 42
Khansariha (121) آثار هنری به دو دلیل ارزشمندند، اول اینکه توسط استادان به وجود آمده اند. دوم اینکه تعدادشان کم است .شما گنج پر ارزشی هستید، زیرا توسط بزرگترین استاد خلق شده اید و فقط یکی هستید. Khansariha (121)


 سپاس شده توسط
برف سنگینی اومده
روز امتحان بود
بدو بدو باید میرفتم اتاق گروهمون کار داشتم
داشتم میدوییدم،نزدیکای ساختمون انسانی بودم که یهو پام لیز خورد...پاهام رو هوا کلم رو زمین!
سریع پا شدم این ور اون ورو نگا کردم دیدم خدا رو شکر کسی ندیده4fvfcja
هیچی دیگه با خوشحالی بلند شدم دوباره راه افتادم
یعنی سه چار قدم بر نداشته بود که دوباره بلهههههههههههههههه 4fvfcja
هیچی دیگه ضایع شدیم رفت
فک کنم فقط رئیس دانشگاه منو ندید 4fvfcja

  [تصویر:  final%204.png]
 
[تصویر:  05_blue.png]
 سپاس شده توسط
یکی از هم اتاقیام فقط یه امتحانش مونده بود

شب امتحان داره خر میزنه  خیلی هم استرسی هست

گفت:من که تو همه امتحانا گل کاشتم

اون یکی گفت:حالا ایشالله این یکی رم میری یه درختی چیزی میکاری4fvfcja
چند وقتی بود یه مزاحم تلفنی داشتم که چسب رازی و یک دو سه غلط بکنن مثه اون باشن...حالا شاید سریش رو بشه به اون تشبیه کرد اونم باید آزمون f روش انجام داد4fvfcja
خلاصه چند شب پیش شب امتحان بود این هی مزاحم میشد...هر چی جواب میدادم میگفتم گلم نفسم عشقم بسه دیگه امتحان دارم...جان مادرت ول کن بی خیال نمیشد که....خلاصه رفتم تو اتاق خوابیدم یهو نصفه های شب پلکام تازه گرم شده بود باز دیدم صدای زنگ گوشی اومد منم کنترل خودم از دست دادم با صدایی معادل 3000 دسی بل گفتم بی ..... بس کن...:smiley-yell:
یهو دیدم یکی بجز من داره داد میزنه نگو هم اتاقیم بود بدبخت ترسیده بود....یعنی با مخ پهن شد کف اتاق نعره میزد 1744337bve7cd1t81من پاشدم بهش آب قند دادم...
نکته جالب این بود فردا صبح گفت بخدا تو خواب  عادت ندارم بحرفم همساده جان ببخشید..نمیدونم چم شده بود
منم گفتم داداش عیبی نداره اگه بار آخرت باشه.... یه خرده مراعات کن ولی1276746pa51mbeg8j
شايد خوشبختي همين باشد
كه با خودت نگويي :
كاش جايِ ديگري بودم
كارِ ديگري داشتم
يك آدمِ ديگري بودم ... !

53 عاقبتت بخیر همسفر 53
سلام

با یکی از نوه پسر ها داشتم حرف میزدم یاد خاطرات دوران دبیرستان افتادم

که کل کلاس یک دست بازیگوش بودیم

منم اکثرا ردیف اخر بودم ی معلمی داشتیم معلم شیمی بود یکم شوخ بود




ی روز مطابق معمول من داشتم شلوغ میکردم و درس رو گوش نمیدادم یهو برگشت گفت فلانی تو بگو من همین الان چی گفتم درسی که الان دادمو توضیح بده



منم یهو شانسی  جواب دادم گفتم طوری که خودمم تعجب کردم  با اون لحن و لهجه خنده دارش گفت تو اصلا نمیخواد به درس گوش کنی ازین به بعد نگفته بلدی تو4fvfcja



یک بار دیگه بهم ی منفی داده بود هفته بعدش اومد گفت فلانی به تو منفی داده بودم دیشب خیلی ذاب وجدان گرفتم پاکش کردم ( یکم قیافه ام مظلوم بود)


اینا برا دوم دبیرستان بود


این یکی برا سوم دبیرستانه:



بازم همین معلم بود معلم شیمی ما بود رو هرکی ی اسمی میذاشت :d


به یکی میگفت کلاه قرمزی به یکی میگفت شیخ و..


من مطابق معمول ردیفهای اخر بودم و بازیگوشی میکردم درس رو توجه نمیکردم یهو دیدم معلممون بدو بدو اومد سمت من دوتا چک زد زیر گوشم یکی سمت راست یکی سمت چپ4fvfcja


تا اخر کلاس چیکم در نیومد


اخر کلاس که شد ی صندلی اورد کنار خودش منو نشوند ( بازم عذاب وجدان گرفته بود) گفت ببین پسرم این دوتا چکی که من تورو زدم ( یکی از پشت کلاس گفت : فیل رو میخوابوند) معلم که نه ان دوتا چکی که من تورو زدم باید باعث بشه مسیر زندگیت عوض بشه و.. :d


حالا که میبینم چقد خاطره دارم از دوران دبیرستان

بازم میام 4chsmu1
Khansariha (121) آثار هنری به دو دلیل ارزشمندند، اول اینکه توسط استادان به وجود آمده اند. دوم اینکه تعدادشان کم است .شما گنج پر ارزشی هستید، زیرا توسط بزرگترین استاد خلق شده اید و فقط یکی هستید. Khansariha (121)


ما دبیر مرد داشتیم خیلی بد درس می داد13
دوست داشت بشینه و تعریف کنه
کلاساش با پسرا همیشه مشغول تعریف بوده!!فک کن درباره عشقشون می اومدن با این مشورت می کردن! با اون طرز ضایع درس دادنش باهش کلاس خصوصی هم می گرفتن!13
سر کلاس پسرا می گفته نمی دونید که دخترا سر کلاس همه ش می گن درس بده 22

منم ردیف اول می نشستم و همیشه با دوستم تند تند تعریف می کردیم  یه بار گفت نمی دونم اجازه می دید درسو شروع کنیم؟!
انقدر خنده م گرفته بود نمی دونستم چی باید بگم4fvfcja

[تصویر:  nasimhayat.png]
سلام

سوم دبیرستان بودیم و اوج شیطنت و بازیگوشیمون بود من و رفیق صمیمی هام ردیف اخر بودیم

درس آمار و احتمالات بود و دبیرش ی ادم مهربون ولی حسابی گرد و چاق بود4fvfcja

اون موقع هم سریال برره و پاچه خوری اون ساعد هدایتی رو نشون میدادو مد هم شده بود

بغل دستیمون شیطنت کرده بود و دبیر اومده بود و نبالش اون فرد میگشت

یهو من زد به سرم و شروع کردم به این حرفا رو به دبیرمون گفتن

ای آلبالو .. ای شفتالو.. ای هلو... اونم برا خودش خوشش میومد و کیف میکرد و میخندید

من کتاب آمار رو گرفتن دستم سر فصل هارو میخوندم و میگفتم ای نمودار درختی

ای نمودار چندبر ... ای نمودار دایره ای ... تا این رو گفتم کل کلاس رفت رو هوا  بعد چند ثانیه خودم هم فهمیدم که اوه سوتی دادم

اینم یهو خندشو قط کرد اومد گوش منو کشید گفت دم در آوردی؟4fvfcja
Khansariha (121) آثار هنری به دو دلیل ارزشمندند، اول اینکه توسط استادان به وجود آمده اند. دوم اینکه تعدادشان کم است .شما گنج پر ارزشی هستید، زیرا توسط بزرگترین استاد خلق شده اید و فقط یکی هستید. Khansariha (121)




کاربرانِ درحال بازدید از این موضوع: 1 مهمان