1388 بهمن 30، 15:20
روز عقد داییم، بابا بزرگم و داییم یکمی سر موضوع عروسیش اخلاف داشتن و این کمی اعصاب بابابزرگم رو بهم ریخته بود.
موقعی که ما رفتیم خونه ی عروس برای خوندن ختبه عقد بابابزرگ هنوز تو همون حس و حال بود به طوریکه وقتی از در اومد با مادر عروس هم دست داد
فامیل های عروس اول داغ کردن:smiley-yell::smiley-yell: ما گفتیم این یه رسمه که ما داریم....
دیگه چاره ای نبود چون ممکن بود که داییم هنوز هم که هنوزه مجرد بمونه
زندگی صحنه ی یکتای هنرمندی ماست
هر کسی نغمه ی خود خواند و از صحنه رود
صحنه پیوسته به جاست
خرم آن نغمه که مردم بسپارند به یاد
هر کسی نغمه ی خود خواند و از صحنه رود
صحنه پیوسته به جاست
خرم آن نغمه که مردم بسپارند به یاد