امتیاز موضوع:
  • 3 رأی - میانگین امتیازات: 5
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

§ سوتی های بچه ها § خاطرات خنده دار §

بازم خدا رو شکر استکان چای بوده!
من یه بابایی رو میشناسم که یه شب تو جوونی هاش وقتی میاد خونه نوزاد 3 ماهه اش رو باپا شوت میکنه تو دیوار، گویا حال خوشی نداشته.."متوجهین که؟؟"53258zu2qvp1d9v
حالا اون نوزاد یه دختر33ساله است که متاسفانه هر ماه باید برن آبهای دور مغزشو خارج کنن...Tears

البته جسارت نباشه خدمت شما جناب "رضا خودشو دوست داره"cheshmak

حالا سوتی..
یادمه پارسال که پسرعموم تازه به دنیا اومده بود همه خونشون مهمون بودیم
منم اون شب اصلا حال روحی خوبی نداشتم، گیج میزدم..
اصلا اونجا نبودم..Khansariha (56)
دیدین بعضی موقع ها خیلی اتفاقی وقتی میخواین حرفی بزنین تو جمع همه ساکت میشن؟؟
خلاصه همه چی دست به دست هم داد تا من سوتی بدم..
بچه رو که بغل کردم به زن عموم گفتم
مریم جون!..تا هنوز کوچیکه گوش هاشو سوراخ کنین که راحت باشین1744337bve7cd1t81
که یه دفعه ملت حاضر ترکیدن از خنده..42
منم مونده بودم که اینا به چی میخندن....

امشب تولد یه سالگیش رو جشن گرفتیم،به خاطر این سوتی دوباره کلی بهم خندیدن4fvfcja
خدایا! گفتم خسته ام گفتی لا تقنطوا من الرحمة الله
گفتم هیچکس نمیدونه تودلم چی میگذره، گفتی ان الله یحول بین المرء وقلبه
گفتم هیچکس روندارم،گفتی نحن أقرب ألیه من حبل الورید
گفتم فراموشم نکردی، گفتی فاذکرونی اذکرکم...
 سپاس شده توسط
hahahaha
ایول سوتی هاتون خیلی باحال بود

رضا تا حالا چندتا دوچرخه بلندکردی راستشو بگو؟؟cheshmak

نون ، جون hahahahahaha

"دختر خوب از روی کتاب ننویس" haha
خب تبسم خانم چرا اینقدر تابلو کپ زدین !! haha

میگم هستی خانم احتمالا پسرعموتون بزرگ بشه گوشواره زدن مد شده
پس شما همیچین هم بی ربط نگفتین !!4fvfcja
 سپاس شده توسط
دوستان سوتی هایی خواستگاری آخره خندست

البته من هنوز به این مقام مشرف نشدم ولی چندتا از سوتی ها رو براتون نقل میکنم لذت ببرین

پدر دوستم رفته بوده خواستگاری
اونجا هم بهشون انار تعارف میکنن !
این پدره دوسته ما هم انار رو بر میداره آب لمبو میکنه !!!
خلاصه چشتون روزه بد نبینه
اناره میترکه !!!!!!!! 1744337bve7cd1t81hahahahahahahaha
میپاچه در و دیوار
حسابی گند کاری میشه !!! hahahaha
hahahahahaha
البته آخرش دختره رو بهش میدن !! 17
این یکی شدتش کمتره ولی خب بازم سوتیه !!

میدونین شیرینی ناپلئونی واقعا خیلی خوشمزست !
ولی از اونجا که همیشه سایزه شیرینی ناپلئونی ها یه جوری هست که یه ضرب تو دهن جا نمیشه
افراد مجبورند اونو گاز بزنند و وقتی هم شیرینی ناپلئونی رو گاز بزنین یا دور دهن و لبتون خامه ای میشه ،یا رویه لباستون
هیچ راهه دیگه ای هم وجود نداره ، کلا شیرینی دست و پا گیری هست

به همین خاطر توصیه میکنند تویه مهمونی ها خودتون رو کنترل کنین و شیرینی ناپلئونی برندارین

حالا فکر کنین تویه خواستگاری فقط شیرینی ناپلئونی به شما تعارف کنندhahahaha
بابای یه دوسته دیگم شیرینی ناپلئونیه رو برمیداره و بعدش هم گند میزنه haha
آخرش هم بهش دختر نمیدنhaha
 سپاس شده توسط
سلام..

گفتی سوتی خواستگاری ..

یه خانواده مهمان ما شده بودن!!! و البته جوابشون مشخص بود...این اومدنشون آخرین بار بود!!!
به همین جهت من خیالم راحت بود و اصلا استرس نداشتم..

سینی شربت دستم بود و داشتم میرفتم تو پذیرایی قبلش هم کلی خندیده بودم و آماده انفجار بودم..

وای
[تصویر:  4fvgdaq_th.gif]
وای

آستینم گیر کرد به در و سینی پرت شد تو اتاق...منم این شکلی شدم---->[تصویر:  171.gif]
یهو منفجر شدم..

خانوادهه فکر کردن من از عمد این کارو کردم..[تصویر:  shame.gif]

یاعلی.1276746pa51mbeg8j
[تصویر:  07c49977111e42a28fd6.jpg]

 سپاس شده توسط
این سوتی نیست ولی از سوتیم باحال تره53258zu2qvp1d9v
یه پسر خاله دارم که 18 سالشه و از دختر خالم که 15 سالشه خاستگاری کردهhahahahahaha
باحال تر اینه که داماد نه پایان خدمت داره نه کار نه .....hahahahahaha
خلاصه آس و پاسه...hahahaha
زندگی صحنه ی یکتای هنرمندی ماست
هر کسی نغمه ی خود خواند و از صحنه رود
صحنه پیوسته به جاست
خرم آن نغمه که مردم بسپارند به یاد

من در ایام امتاحانات ترم و فرجه ها قات میزنم و دایما سوتیه لفظی میدم
مثلا
-این 2تا 90 درجه با هم فرق می کنن4fvfcja
2+3=6 1744337bve7cd1t81
لطفا اون درو خاموش کن317
.
.
.
.
 سپاس شده توسط
(1389 فروردين 13، 20:01)isayno نوشته است: به طور رسمی ؟؟یعنی با خانواده؟؟17

بله به طور خیلی رسمیhahahahahahahaha

میبینی مماکت مارو
یکی 600 میلیون سالشه و مجرده...4fvfcja4fvfcja4fvfcja
یکی دهنش هنوز بوی شیر میده و میخاد مرد خانواده بشهhahahahahahahaha
زندگی صحنه ی یکتای هنرمندی ماست
هر کسی نغمه ی خود خواند و از صحنه رود
صحنه پیوسته به جاست
خرم آن نغمه که مردم بسپارند به یاد

دانشگامون هر چند وخ یه بار هوس میکرد بهمون گیر بده و موقع ورود کارت ببینه.
یه روز ساعت 8 صبح کلاس داشتم. استادمون هم گیر بود دیر میرفتیم راه نمیداد. من هم داشتم تو دقه نود تقریبن میدویدم که نگهبان گیر داد : کارت.
منم با اخم و عصبانیت کیفم رو در آوردم و کارتم رو نشون دادم و سعی میکردم نشون بدم که بابا عجله دارم :smiley-yell:دیگه این گیر دادنا چیه و ... که دیدم نگهبان بیشتر گیر داد و چشاشو گرد کرد و با دقت داره به کارتم نگاه میکنه که دیگه داشتم عصبانی میشدم که یهو انگار بیخیال شه گفت بفرمایین
رفت تا ظهر
کیف پولم رو که باز کردم دیدم کارتم اصلن تو کیفم نبود. من جای خالی کارت رو نشون داده بودم.4fvfcja
.
 سپاس شده توسط
یه بار من دبستان بودم رفته بودیم خونه عمم
شوهر عمه ما هم سنش زیاده و یه آقایه دکتره که واقعا همیشه حرفه حساب میزنه
خیلی از حرفهاش خوشم میاد
معمولن هم کسی بینه حرفهاش نمیاد
همه گوش میکنن

فکر کنم بحثه امنیت یا یه همچین چیزه مشابه ای بود
آقایه دکتر هم مشغول سخنرانی بودند

من 2سه بار اومده بودم وسطه حرفهاش و گیرداده بودم که
آره دور وزمونه واقعا بد شده ، منم هر موقع میخوابم پایین تختم شمشیر میزارم (شمشیر اسباب بازی4fvfcja)
که دزدا اومدن بهشون حمله کنم
خیلی هم جدی میگفتم اینو
hahahahahahahaha
هنوز نگاه عاقل اندر سفیه ای که بهم انداخت رو یادمه hahahaha
 سپاس شده توسط
یه بار یکی از هم اتاقیام جریان یکی رو تعریف میکرد که از پشت وانت با کله اومده رو زمین و تفلک فوت شده بود گفت طرف کله مغزی شد.........
بچه که بودم مامانم منو فرستاد از همسایه پایینیمون چندتا نون بگیرم رفتم پلیین خانوم همسایه گفت وایسا الان میارم گفتم خرسی...... به جای مرسی
سلام

منم ميخوام يه خاطره جالب از جبهه بگم ... توي يه وبلاگ خوندم ... خيلي باحاله و واقعي !!!!

داشتم تو جبهه مصاحبه می گرفتم کنارم ایستاده بود که یه هو یه خمپاره اومد و بومممممم ..... نگاه کردم دیدم ترکش بهش خورده و افتاده زمین دوربینو برداشتم رفتم سراغش . بهش گفتم تو این لحظات آخر زندگی اگه حرفی صحبتی داری بگو ...
در حالی که داشت اشهد و شهادتینش رو زیر لب زمزمه می کرد گفت : من از امت شهید پرور ایران یه خواهش دارم . اونم اینکه وقتی کمپوت می فرستید جبهه خواهشا پوستشو اون کاغذ روشو نکَنید .
بهش گفتم : بابا این چه جمله ایه قراره از تلویزیون پخش شه ها یه جمله بهتر بگو برادر ...
با همون لهجه اصفهونیش گفت : اخوی آخه نمی دونی تا حالا سه دفعه به من رب گوجه افتاده !

(واقعا هم شهيد شد)

در پناه خدا !
وَ احـــفَــظـنِــی بِــرَحـــمَـــتِـــکَ یــا الله
 سپاس شده توسط
سلام..

از این جک ها تو دوران دفاع مقدس و اون شرایط و با اون آدما خیلی اتفاق افتاده...
تو این جک ها میبینی که دنیا کجای زندگی این آدما بوده...آسودگی و ایمان عجین بوده با لحظه هاشون...

یاعلی.
[تصویر:  07c49977111e42a28fd6.jpg]

 سپاس شده توسط
سلام

يه سوتي خيلي با حال !

چند وقت پيش داشتم ميرفتم دندونپزشكي (خواهر همين خانم وزير بهداشت)!!!!

سوار تاكسي شدم ... وقتي از تاكسي پياده شدم احساس كردم كه عينكم جا مونده توي تاكسي . بعد كلي هيجان زده شدم ، خواستم بدوم دنبال تاكسي بعدش فهميدم كه عينكم روي چشمم هست !

ضايع بودنش اينجا بود كه داشت بارون ميومد !4fvfcja
وَ احـــفَــظـنِــی بِــرَحـــمَـــتِـــکَ یــا الله


کاربرانِ درحال بازدید از این موضوع: 1 مهمان