1395 فروردين 6، 12:50
عمر را ضایع مکن در معصیت
تا تر و تازه بمانی جاودان
نفس شومت را بکش کان دیو توست
تا ز جیبت سر برآرد حوریان
چون بکشتی نفس شومت را یقین
پای نه بر بام هفتم آسمان
نقل قول: تبریک میگم به تو...مرسی ارمین جان... ولی اگه حالمو بدونی بهم تبریک نمیگی....
که اینجا هم مثل خیلی جاهای دیگه ی زندگیت... نشون دادی که تشنگی هر چقدر هم باشه، اما حرف اول و آخر رو چیزی از جنس اراده می زنه...
اراده ای که خیلی از ما گمش کردیم... و بی تفاوت نسبت به میزان تشنگی، همیشه یه بازنده ی راحت برای رقیب مون بودیم...
نقل قول: تنها راه نسبتا مهیاش احتلامی هست که تو خوابه...اینم من نداشتم تا حالا...میدونم چیه ها ولی تجربش نکردم! کلا داستانم فرق داره با بقیه...
که هر چند بودنش بهتر از نبودنشه... اما شاید مشکلات دیگه ای هم به وجود بیاره...
که البته واسه همه هم رخ نمیده... نمی دونم وضعیت تو چه جور بوده...
نقل قول: اما حالا که شرایط پاسخ دادنش (لااقل تو بیداری) مهیا نیست، باید شرایط کنترل کردنش رو مهیا کرد...اینجاش برام خیلی مهم بود... هیچوقت کنترل کردنم با حس خوب همراه نبوده...میدونم اشتباه اصلیم همینجاست... ولی تا حالا نتونستم از کارم لذت ببرم...
کنترلی که در نهایت با حس خوب همراه بشه...
نه کنترلی که همراه با حسرت بشه...
نه کنترلی که همراه با اذیت شدن باشه...
(1395 فروردين 6، 23:24)رند نوشته است: سلام داداش درخشنده
کی میگه دیگران درکت تمی کنن اینجا؟
ناراحت شدی و چیزا رو شکستی؟
اگه میشد یه در تو خونمونه نشونت بدم چند جاش رو خودم با مشت شکستم دیگه این آخریا میزدم رو چهار چوبش جاییش نشکنه.
چیزی قبول نداری؟
افسرده شدی؟
فرقش اینه که من دارو نمی خورم و دکتر نرفتم
تحت فشاری ؟
چرا حس می کنی اینجا تنهایی؟
بازم از خودت بگو داداشی
اگه قراره روحیه ی ما از حرفای تو از بین بره بزار بره
یکم از خودت بگو من برا فشارت یه دوتا پیشنهاد دارم
نقل قول: سلامقطعا بین 11 ماه و 15 ماه فاصله ایی نیست...منم با این روش اشتباهم میتونم تا اخر عمرم پاک بمونم...
داداش درخشنده پستت رو خوندم.
منم یه دوره یه ساله مثل شما ترک کردم.
و تحت فشارهم قرار می گرفتم.
و در آخر شکست.
تا این که روش دیگه ای رو پیدا کردم.الان خدا رو شکر بیش از یک سال سه ماهه پاکم.
خوبی این روش این بود که می تونستی درک کنی که قطعا جواب میده.حسش می کردی.
قبلا من ترک می کردم اما اگاهی درونیم رو نسبت به خ ا تغییر نمی دادم.
شاید مثلا تلقین می کردم به خودم اما این راه تغییر نبود.
روشی که من یاد گرفتم این بود که با فکر کردن ترک کنم.
منظورم این نیست که موقع وسوسه فکر کنم و...
بلکه با فکر کردن درونم رو تغییر بدم طوری که وسوسه شدن بی معنی بشه.
یعنی وقتی تو قلبا فهمیدی یه کاری غلط و ضرر داره و... دیگه وسوسه شدن بی معناست.اون موقع دیگه وسوسه نمی شی.
وسوسه موقعی هست که قلب آدم غلط بودن اون کار رو درک نکنه.
نقش فکر کردن این وسط چیه؟اون درک رو در قلب ادم ایجاد می کنه.
اون وقت دیگه فشار معنی نداره.تحمل کردن معنی نداره.
فشار چی؟تحمل چی؟اینا واسه موقعیه که آدم نمی فهمه.
ربطی هم به معتاد بودن نداره.
چه موقعی بهش میشه گفت اعتیاد؟موقعی که درک درستی نداری در نتیجه بر حسب عادت انجام می دی.
اما وقتی درک اومد.عادت هم بی معنی میشه.چون عادت بعد از نفهمیدن میاد.
نقل قول: اینایی که گفتی هشتاد درصدش یا مردم بود یا پدر و مادریکم بد نوشتم ولی نگفتم برای جلب توجه و اینچیزا زندگی میکنم! اتفاقا گفتم دوس ندارم برم بیرون قاطیه مردم که ارزشام تغییر نکنن...
تو برای کی داری زندگی می کنی؟
خودت یا دیگران؟