1391 بهمن 1، 16:31
امروز اصلاً حس درس خوندن هم نداشتم
نمی دونم، چرا اینطوری شدم، اصین یه وضی!
خیلی افسرده شده بودم، راستش دیشب یه خواب خیلی مذخرف دیدم، خواب دیدم کنکور خراب کردم، اونم خیلی!!! در حدی که بیدار شدم خسته بودم
انگار واقعاً 3 ساعت کنکور داده بودم!!!
در این حد HD بود خوابم، که از خواب بلند شدم رفتم 2 تا از سوالای کنکور رو یاداشت کردم!!! فکر کن!!!
امروز انقدر روم این خواب تاثیر گذاشت که تا الان فقط به امید این کانون نشکستم!! نمی دونم ولی یهویی احساس تنهایی کردم
آخه خدایی اش هم تنهام، اصن بزرگترین علت کشیده شدنم به این راه از همون اول هم تنهایی بوده
البت راستش یه چیز دیگه هم شاید بی تاثیر نبوده!! امروز از 10 روزه می آم بیرون (ان شاا...) بعد مثلاً یه جورایی بی انگیزگی و از این حرفا هم بوده...
همین
بی تاب و تنهایی
نمی گم واسه اینکه ترحم جلب کنم، چون تو زندگیم خیلی شدید تنهام، اصلن مربوط به اینجا نیست، خیلی علاقه مند به ازدواج ام ولی فعلاً شرایطش نیست، هنوز تو خیلی از مرزها با خودمم کنار نیومدم، چه جوری با یکی دیگه کنار بیام !!
بازم دمتون گرم که اینجا حداقل ما رو تنها نمی ذارین
ندیده و نشنیده ، دوستتون دارم :ep:
خدایا یعنی می شه وقتی مُردم بتونم بگم
همه عمر من سجده کردم به تـو / من از حسرت غیــــرتو خالی ام
خدا جون این دفعه دیگه قول میدم ،
فقط ... تو با من بمون تا ته این سفر / من این ماه و ماه عسل می کنم ... [sub][/sub]
همه عمر من سجده کردم به تـو / من از حسرت غیــــرتو خالی ام
خدا جون این دفعه دیگه قول میدم ،
فقط ... تو با من بمون تا ته این سفر / من این ماه و ماه عسل می کنم ... [sub][/sub]