1392 فروردين 30، 12:31
داداش اتفاقی افتاده
داده ام دل به حسن سر به اباعبدالله
پدرم گفت به دلدادگیت ایول الله
پدرم گفت به دلدادگیت ایول الله
(1392 فروردين 30، 12:29)جوان نوشته است: امروز دلم بد جوری شکستچته ؟
عین دو سال پیش...
شایدم کمرم شکست
می خوام برم تو حموم گریه کنم
(1392 فروردين 29، 21:35)milad+ نوشته است: سلام به همه
امیدوارم که حالتون خوب باشه
در مورد احتلام که مرد عزیز فرمودن، اون چیزی که خودم تجربه کردم اینه که
علت اصلیش تحریک های قبلی و وسوسه هایی که در طول روز اتفاق میافته
و همچنین استرس و فشارهای روانی هم میتونه باشه
البته یه نکته مهمی که هست اینه که سوخت و ساز بدن و ژنتیک هر کسی با همدیگه متفاوته
به همین خاطر در مورد هر کسی نمیشه به یک شکل نظر داد
..........................
رامتین عزیز
یک ماه پاکیت رو تبریک میگم
انشاا...به اون چیزی که منتظرش هستی برسی و به هیچ قیمتی پاکیت رو از دست ندی
ولی دلیل نمیشه که با نرسیدن به چیزی که میخوای، پاکیت رو خراب کنی
اگه این اتفاق نیافتاد حتما صلاحی توش بوده
شاید خدا خواسته که دوباره با تلاش بیشتر، بهتر از این رو بدست بیاری و از رهگذر این تلاش، اتفاق های بهتری پیش روت قرار بده(میشه به هزاران اتفاق فکر کرد)
یه داستانی در این باره میگم خواهش میکنم حتما بخونش
یه مسافرکش بود که یه ماشین پیکان قدیمی داشت همیشه دعا میکرد که خدایا یه وقت اتفاقی نیافته که ماشینم رو از دست بدم
چون دار و ندارم همینه و من رو شرمنده زن و بچم نکنی
یه روزی اخر وقت که داشت میومد خونه، با سرعت با یه درخت تصادف میکنه و ماشینش نابود میشه ولی خودش سالم میمونه
میگه خدایا این چه کاری بود
تو که میدونستی دار و ندارم این بود
چرا اینطوری کردی؟
ولی به جای اینکه بره و یه گوشه بشینه و غصه بخوره و خدا رو سرزنش کنه، خدا رو شکر میکنه که از اون حادثه جون سالم بدر برد و رفت دنبال یه کار دیگه گشت
خلاصه یه کاری پیدا میکنه و پس از یه مدت وضعیتش نسبتا خوب میشه و طوری میشه که میتونه بهتر از اون ماشین رو برا خودش بخره
حالا اگه اون تصادف اتفاق نمی افتاد باید همیشه با اون ماشین به سختی کار میکرد و هر روز تعمیرگاه می بود و هزاران بدبختی دیگه
در واقع اون تصادف بود که زندگیش رو دگرگون کرد و این زندگی بهتر رو براش بدنبال داشت
و با اون تصادف خدا لطف و رحمتش رو نصیب اون کرد
اگه با خدا قهر میکرد و زندگی رو تموم شده میدونست چی میشد؟
و حالا چی شد؟
پس هر اتفاقی هر چقدر که ناگوار هم باشه، خدا یه خیری درش قرار داده
(1392 فروردين 30، 12:31)abtin نوشته است: چی شده جوان
داداش اتفاقی افتاده
(1392 فروردين 30، 12:48)Javid In Love نوشته است:(1392 فروردين 30، 12:29)جوان نوشته است: امروز دلم بد جوری شکستچته ؟
عین دو سال پیش...
شایدم کمرم شکست
می خوام برم تو حموم گریه کنم
(1392 فروردين 30، 13:39)Alireza 68 نوشته است: سلام جوان جان بیا اینجا بگو از چی شکسته
بلاخره حداقل کاری که از دستمون بر میاد دلداری دادن هست
دل شکسته رو خدا بهتر میخره
پیش خدا ارزشش بیشتره
بده به اون تا برات ترمیمش کنه
(1392 فروردين 30، 17:43)َAlex نوشته است: دقت کردین آرمین یه مدته کم پیدا شده ؟ نکنه شیطون داره مزدوج میشه و از ترس شیرینی چیزی نمیگه ؟همون طور که مجتبی کبیر گفت، خیر بود؛ اما باور کن ازدواج نبود...
(1392 فروردين 30، 22:05)تنهاترین سردار نوشته است: سلام دوستان امیدوارم حال همتون خوب و خوش باشه.دوستان یکی به ما بگه چجوری باید عضو این تالارها و گروهها بشم؟کسی می تونه راهنمایی کنه؟درود من به تو تنهاترین سردار عزیز :22:
(1392 فروردين 30، 23:02)amoor نوشته است: سلام،امروز پاکم،متأسفانه تو دو روز قبل 4 بار شکست داشتم، امروز عوارض بدی رو تجربه کردم، اما هنوز امیدوارمداداش عمور گل
(1392 فروردين 30، 23:09)رند نوشته است: فکر کنم خیلی خ ا روی روان آدم تاثیر میزاره و آدم رو حساس میکنهداداش رند عزیز
یه مدتیه مشکلات که دوره می کنه منو دیگه مثل اون زمانا دستپاچه نمیشم و با لگد نمیزنم زیر میز و فرار کنم
بهتر شدم دوستان
یادمه که وقتی مشکلی برام به وجود می اومد و تحت فشار واقع میشدم زودی میشکستم و اون اوابل با خودم می گفتم خدا کنه مشکلی برام پیش نیاد که میشکنم ولی حالا اوضاع فرق کرده
حالا با اینکه خوب خوب نشدم ولی بازم شکر خدا میزون ترم