1398 خرداد 9، 14:29
1398 خرداد 9، 17:11
چیزی ک من تجربه اش کردم خواستن از ته دل هست..
و توسل و توکل..
همه ی تنهایی ک می گین رو منم داشتم.. شدیدتر و قویتر ی جاها..
کوئین من اینقدر مشاوره داده بودم و دلداری ک خودمم میخواستم گریه کنم روم نمی شد!
اما ی روزی از ته دل دلم شکست.. قصه داره ک بماند..
و از مامانم خواستم برام دعا کنه..بعدش هم بابام برام دعا کرد..یعنی واضح ب بابا و مامانم می گفتم برا خوشبختی من دعا کنن..
و خودم هم از خدا میخواستم برام خیر مقدر کنه..
اما زندگی کردم.. خیلی کیف کردم و درس و کلاس و تفریح و کار و... رو خیلی خوب گذروندم..
طوری ک لحظه برام خوب باشه..
این ک کپشن کرده بودن خودمو بشناسم .. خوبه.. اما نه با توقف زندگی..
من با کار.. با تنهایی.. با رابطه عاطفی نداشتن.. با تو خونه حبس بودن.. با دعوا و داد و بیداد تو خونه.. با غصه خوردن.. با الکی خوش بودن.. با زندگی کردن تو حقیقت و شرایطی ک اطرافم رو گرفته باید خودمو و خواسته هام و بشناسم..
و اینم بگم ایدآل ترین زندگی ها هم ایدآل نیست..
بهترین آدمها هم همه چی تموم نیستن..
هیچ وقت هیچ زندگی بی عیب نخواهد بود..
من رو از بیرون نگاه کنن فقط میگن خوشششش ب حالش و به به و چه چه..
اما خودم میدونم چقدر عیب و ایراد.. چقدر کم و کاستی و چقدر سختی و نابلدی تو زندگیم دارم...
بهترین بهره ها رو از لحظه ها تون ببرین..
تا میشه به هر طریق و از هر جهت به خدا نزدیک باشین.. خدا بسیارررررر مهربونه.. بسیار دانا... و بسیار توانا...
وقتی برای خدا شدیم خدا بهترین ها رو بهمون میده..
تو بهترین ایام سال هستیم..
دعا برای خودتون و دوستاتون و من یادتون نره..
عاقبت به خیر باشین..
یاعلی.
1398 خرداد 9، 23:27
1398 خرداد 10، 20:58
درمورد مسابقات گروهی با ارمین خان حرف زدم
گفتم شما هم بخونین
شما نمیدونی مسابقات گروهی چی شدن؟
بچه ها استقبال نمی کردن.
با هزار زحمت و کمبود نیرو، مسابقه برگزار میشد اما در قبالش بچه ها برای یه اعلام وضعیت هفتگی هم نمی اومدن.
دوره آخر رو خانم شادن و کویین گروه دو نفره تشکیل دادن به صورت غیررسمی.
برگزار بشه، شما شرکت می کنید؟
نقل قول:من خودمم یه موقع هایی کنار میکشیدم
چون واقعا ادم وقتی میشکنه بیاد چی بگه ارمین خان؟
بیایم بگیم هفته ام زرد بود یا قرمز.
بعد هم تو یه جمله حال و هوامون و هفته ای گذروندیم رو بگیم.
هر چی که هست.
مثلا:
«حالم بده. نمی دونم چرا این جور شد. اول هفته خوب بود طبق برنامه. اما گند زدم به همه چیز.»
این جمله بالا واسه کسی هست که دوست نداره بقیه بهش کمک کنن.
شاید شخصی مثل شما.
لذا هیچ اطلاعات مفیدی از هفته ای که گذرونده به کسی نمیده.
حالا بر عکس. یکی مثل من دوست داره یه طومار بنویسه و با بقیه مشارکت و تعامل داشته باشه.
من کار خودم رو می کنم شما هم کار خودتون رو.
قرار نیست همه مثل هم باشن.
می دونید چیه.
ماهیت گروه و مسابقه گروهی اینه که از وضعیت خودمون به بقیه اطلاع بدیم.
اگه قرار باشه ما هیچ گونه صحبتی با هم نکنیم و هیچ هم گروهی ندونه هم گروهی دیگه اش تو چه وضعیتی هست خب این چه مسابقه گروهی هست؟
همون مسابقه فردی میشه.
این اطلاع دادن به چه درد می خوره؟
اولا اینکه وقتی می خوایم اطلاع بدیم، ناچار میشیم خودمون حتا شده 5 دقیقه بشینیم راجع به خودمون و هفته ای که گذروندیم فکر کنیم. هفته ام هدفمند بود؟ درست برنامه ریزی کرده بودم؟ وقتم رو هدر دادم؟ حال دلم خوب بود؟ خسته بودم؟ کجاهاش خوب بود کجا بد؟ واسه هفته دیگه چی کار کنم بهتر بشم و از خودم راضی ترم؟
دوم اینکه می تونیم خودمون رو تخلیه کنیم. کلی هیجانات و احساسات ما رو فرا می گیره و خیلی وقت ها فقط دل مون می خواد یکی باشه که بهش بگیم: «خسته ام. گوش میدی بهم؟» به رایگان چنین فضایی بهمون اختصاص داده شده. حتی اگه مطمئن باشیم هیچ کس جز خودمون نمی تونه به دادمون برسه.
سوم اینکه به بقیه این امکان رو میده که بهمون کمک کنن. بهمون دلداری بدن. یا راه حل.
وقتی من در مورد هفته ای که گذروندم یک کلمه نمی نویسم، بقیه چه واکنشی از خودشون نشون بدن؟ هی بیان بنویسن: «پاشو. تو می تونی. من بهت ایمان دارم. تو قهرمانی.» تشویق کردن های روهوا بد نیست. اما حیف نیست مایی که اینجا دور هم جمع شدیم، از حضورمون بهره بیشتری نبریم؟ من اگه استرس دارم واقعا بیام بگم استرس دارم و از بین 10 نفری که تو گروه هست و استرس ندارن، بیان بگن چی کار می کنن که استرس ندارن.
ممنون میشم بهم بگید دقیقاً چه چیز این قضیه شما رو اذیت می کنه؟
درسته وقتی خیلی ناراحتیم اصلا شاید دلمون بخواد نباشیم.
اون وقتی که این قدر ناراحتیم، می تونیم اعلام وضعیت نکنیم.
ما برای اعلام وضعیت 3-4 روز همیشه در نظر می گیریم.
اما بالاخره بعد از 4 روز حال مون بهتر نمیشه که بیایم یه خط در مورد خودمون بنویسیم و نشون بدیم که عضو گروه هستیم؟
بچه ها همیشه پیام میدن میگن نسیم حیات خیلی خلوته.
خب از دست من چه کاری برمیاد؟
هر نفر یه روز در میون یه جمله از خودش بنویسه، اون جا شلوغ میشه.
میشه همه مون تو مسابقه شرکت کنیم و هیچ کدوم هم هیچی به همدیگه نگیم؟
آرمین (امروز - 19:17)
1398 خرداد 10، 22:31
(1398 خرداد 10، 22:28)می توانم نوشته است:سلاااااام
هورااااایه روز پااااااک
مرسی کانوووونمرسی هم کانونیاااااا
منم از امروز شروع کردم و یه روز پاک دارم میتی
ولی خیلی میترسم
اگه دوباره بشکنم چی
اون ۹ماهی که از کانون دور شدم
به میل خودم ترک میکردم شل کن سفت کن
رفتم با همه جور ادمی گشتم
اخرشم به این نتیجه رسیدم من باید ترک کنم
منتها وقتی سخت میشه خیلی کمه استقامتم
میتی تو بیشترین تعداد پاکیت تو کانون چن روز بوده؟
1398 خرداد 10، 22:42
یه چند روزی بودم دیگه ...
شصت و خردی روز
می دونم کمه به طور کلی
ولی برای من خوبه
اگه بتونم بازم شصت روزه بشم راضی ام
1398 خرداد 10، 22:45
من ۳۵ بودم نصف تو
نمیخواستم حالتو بگیرم ببشیدم
1398 خرداد 10، 22:50
ویرایش شده
حالا روزی حساب کنیم بهتره
امروز یه روز ، فردا م یه روز ... بعد کم کم حالمون بهتر می شه
پیشرفت می کنیم تو زندگی
1398 خرداد 11، 9:37
بچه ها میشه باهم یه هم فکری کنیم؟
من تا حالا سرکار نرفتم و هیچ درامدی نداشتم
البته شرایطشم نبود .دوسال ک پشت کنکور موندم و بعدشم دانشگاه
تو دانشگاه هم دنبال کار دانشجویی رفتماما برنداشتن منو
بنظرتون چجوری شروع کنم کارو؟
تنها جیزی که به ذهنم میرسه پشتیبان شدنه
با توجه به رشته ام فکر نمیکنمردم کنن چون پشتیبانا اکثرا یا پیامنور اینا خوندن یا رشته های غیر مرتبط اصن
ولی مسله اینه بخشی که درامد بیشتری داره تو قلمچی کنکوره و من قبلا باهاشون مشکل داشتم و نمیتونم برم اونجا
میتونم بخش ابتدایی و راهنماییشون برمکه جداست
اما هنوزم نمیدونم اصلا این کارو شروع کنم یا نه
از طرفی میدونم کم پول میدن
ولی از طرفی هم نمیخوام بیکار باشم
همه ی هم سنام همه سرکار میرن حتی شده با حقوق کم
نمیدونم دیگه در کل خیلی ذهنم مشغوله میخوام بعد
امتحانت شروع کنم اما نمیدونم انتخاب درست چی میتونه باشه
اصلا نمیدونم به این کار علاقه دارم یا نه
میشه لطفا شماهایی که سرکار میرین براماز اولین تجربه هاتون بگین؟
1398 خرداد 11، 10:46
ویرایش شده
برای من کار کردن یه شروع جدید بود و یه در جدید به روم باز کرد و باعث شد تغییر کنم
مستقل تر شدم
اعتماد به نفسم بالاتر رفت
خجولی گریم تا حدودی کمتر شد
دامنه ارتباطاتم بیشتر شد و اجتماعی تر شدم
باعث شد توانایی هام و به خصوص نقطه ضعفام رو بشناسم
خلاصه اینکه تجربه ی خوبیه به نظرمن حتما امتحان کن
1398 خرداد 11، 12:30
ویرایش شده
حواست به شان اجتماعی کار، درآمدش، بیمه ش، امکان پیشرفتت تو کار، ارزش شرکتت و ... هم باشه
مثلا می گم
فکر کن به منشی دکتر ماهی یه تومن بدن ولی تا ده سال بعد هنوز منشی دکتری
ولی کارآموز حسابداری آخرش با تلاش کافی و استعداد می شه حسابدار
باز به عنوان مثال
شما می ری یه شرکت واقعی درست و حسابی حتی اگه اونجا کارآموز باشی یک سال بعد می تونی بگی من یک سال در فلان شرکت بودم و برات ارزش کاری داره اما اگه بری یه شرکت خیلی کوچولو و استخدام شیبا پروژه های کوچیک سر و کار داری یا حتی ممکنه شرکت خیلی زود بسته شه و بی کار شی
بعدم برعکس چیزی که به ما دهه شصتی ها یاد دادن باش به هیچ عنون این حرف رو نپذیر که ما تازه شروع کردیم کم پول می دیم و ال و بل شما کوتاه بیا تا ما بزرگ شیم
تو با شرکت کوچولو بزرگ نمی شی
کاش من اینها رو رعایت کرده بودم
و دارم سعی می کنم تغییر کنم
در نهایت سعی کن جایی بری سر کار که لذت ببری
1398 خرداد 11، 13:30
اصلا نمیدونم تو چی استعداد دارم
ولی قلمچی خوبه میتونی بعد اینکه پشتیبان شدی همونجا کلاس برگزار کنی
و جای پیشرفت داره
میخوام کنار علوم ازمایشگاهی یه شغل دوم داشته باشم
میتی چجوری میشه فهمید به چه کاری علاقه داری؟
میدونی ادم میره سرکار بعد چون ممکنه حقوقش کم باشه یا همواراش بد باشن از اون کار بدش بیاد ولی در واقع علاقه داره بهش من خودم توی کاراموزیاز علوم آز متنفر شدم به خاطر همکارا ولی خود رشته رو دوس دارم
حالا دیگه نمیدونمگیجم انواع فکر میااد سرم
مرسی که تجربه هاتو گفتی ♡