امتیاز موضوع:
  • 14 رأی - میانگین امتیازات: 4.29
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5
موضوع بسته شده است 

آرشیو گروه "نسیم حیات" (گروه خانم ها) (غیر فعال)

سلام بچه ها

عیدتون مباااااااااااااااااااارک317



(1392 دي 28، 18:49)Mahbo0be نوشته است: سلام.21 سالمه و دانشجوی سال سوم پرستاری ام.
دقیقا یادم نمیاد از کی خ . ا رو شروع کردم.شاید اوایل دبیرستان یا وقتی راهنمایی بودم.به خاطر یک رفیق نا باب.هیچوقت نمیبخشمش.هم اونو و هم خودمو.اوایل  اصلا نمیدونستم اسمش اینه.این وسطا زمانایی بوده که حتی چند ماه هم نرفتم طرفش.حتی یه بار به کل این قضیه رو فراموش کرده بودم اما باز  دوباره شروع شد.1276746pa51mbeg8j.یه جورایی دیگه بهترین سال های عمرم بر نمیگرده.
من از خیلی جهات ضربه خوردم.این خ.ا هم یه قسمتی شه و بزرگترینش.
وقتایی که ناراحتم و احساس میکنم دور و بری هام درکم نمیکنن بیشتر میرم سمت این کار.وقتایی که نماز نمیخونم و از خدا دورم.یا وقتایی که میخوام با خودمو خدا لج کنم.46. زمانایی که احساس میکنم شرایط تحت کنترلم نیس و یه جورایی دیگه ناامیدم.

گاهی با خودم میگم اب که از سر گذشته چه یک وجب چه صد وجب.
اما خب من میخام پاک باشم

ایشا... که همینجا دفنش کنم با کمک شماها  : )

مرسی که هستین بچه ها
سلام محبوبه جون

خوش اومدیKhansariha (48)
به به بالاخره یه دانشجوی علوم پزشکی دیگه هم پیدا شدKhansariha (48)
این نازی کجاست راستی 22؟!!!
عزیزم شاید دوستت هم مثل تو اشتباه کرده
اگر تو هیچوقت نبخشیش خدا هم هیچوقت نمیبخشش اگر توبه کنه1276746pa51mbeg8j
ببخش و براش دعا کن به راه راست هدایت بشه اونوقت خدا هم گناهاتو میبخشهKhansariha (18)53258zu2qvp1d9v
برای رها شدن باید گذشته های تاریک رو فراموش کنی و فقط و فقط در زمان حال زندگی کنی و ازش درست استفاده کنی برای رسیدن به فرداهای روشن317
و وقتی که اعصابت خورده آیا خ .ا چیزی از مشکلاتت کم میکنه یا چیزی دیگه هم بهش اضافه میکنه و بارش رو سنگین تر میکنه؟! 1276746pa51mbeg8j
هیچوقت هیچوقت نمازت رو ترک نکن حتی اگه شده بی حوصله باشی اما بخون
نماز واقعا آدم رو اصلاح میکنه اگر از روی ریا نباشه
هر کمکی خواستی رو ما حساب کن خانمیKhansariha (8)
موفق باشی



(1392 دي 29، 14:35)فاطیما نوشته است: امروز عیده ولی من خیلی دلم گرفته

چرا فاطیما جونKhansariha (18)
چی شده؟


می توانم ؟!1276746pa51mbeg8jچرا آخه؟
حتما برو دکتر
و بهار راست میگه باید یه انگیزه ی قوی تر پیدا کنی برای پاکی
انگیزه م فقط ارامش اعصابم و روانم بود
هنوزم انگیزه ی بهتری ندارم
1276746pa51mbeg8j

[تصویر:  nasimhayat.png]
سلام سپیده هستم 19 سالمه از اوایل راهنمایی kh.e رو شروع کردم ازتون عاجزانه میخوام کمکم کنید چون تو شرابییط بدی هستم

البته اصلا با این محیط آشنایی ندارم نمیدونم میتونم بیام. یا نه
(1392 دي 30، 2:31)سپیده442 نوشته است: سلام سپیده هستم 19 سالمه از اوایل راهنمایی kh.e رو شروع کردم ازتون عاجزانه میخوام کمکم کنید چون تو شرابییط بدی هستم

البته اصلا با این محیط آشنایی ندارم نمیدونم میتونم بیام. یا نه

سلام سپیده جان
به کانون خیلی خوش آمدی.کانون جای امن و آرومی هست.
در اینجا همه همدرد هستیم،و برای پاکی اولین قدم انگیزه هست که با اومدنت به کانون ثابت کردی که انگیزه رو داری.
عزیزم خیلی زود با روال کار اینجا آشنا میشی و هر سوالی داشتی از دوستان بپرس.
بچه های کانون در حد توانشون شما رو راهنمایی میکنن که شما احساس غریبی نکنید.
-----------
با انجام راهنمایی هایی که آقای رند در پروفایلتون داده اند ،زودتر با کانون آشنا میشید و کمکی برای پاکی شما می باشد.
-------------------
امیدوارم
امیدوارم
امیدوارم
خدا رو شکر گلبرگ داره 60 روزه میشه
یه حس خیلی خوب و قشنگی دارم
خدا رو شکر
از همتون ممنونم بچه ها
می خوام همه تو جشن گلبرگ باشین
یه دو روز دیگه ان شاء الله
می توانم جون هیچ چیزی قشنگ تر از این انگیزه ای که داری نیس
رسیدن به آرامشی که از ته دلت حسش کنی
به نظرم انگیزه خیلی قشنگیه
میتوانم شییییییییییییییرههههههههههههه
می توانم مشکلتو بگو شاید خانم دکترای کانون بتونن ج بدن
اگه هم نتونستن ان شاء الله بتونم برات می پرسم
می توانم جون پروفایلتو بستی
یه جواب تو دخترانه دادم ان شاء الله که بهت کمک کنه
سلام دکتر میگه باید قرص اعصاب بخورم تا بحرانت رد بشه بعد یه سال و خورده ایی حالا هم باید قرصاعصاب بخورم و مشاوره
مرسی گلبرگ جون
فاطیما اگر ب دکتره اطمینان پید کردی حتما دارو هاتو ادامه بده
خیلی بهتر از تنهایی حل کردنه مشکله

[تصویر:  nasimhayat.png]
ولی دارو بده خواب اوره نیروی جنسی بالا میره
و دهن رو مختل میکنه
چه دارویی میخوری فاطیما جان؟  بعضی ازین داروها اعتیاد آورن ... فکر کنم بهتر باشه به دکترهای دیگه ای هم مراجعه کنی .
<align option="center" style="text-align: center;"><size option="medium" style="font-size: medium"><img src="http://www.ktark.com/nasimhayat.png">http://www.ktark.com/nasimhayat.png</img>[/size][/align]<br />
<br />
<br />
[align=center]<color option="#663366" style="color: #663366;">[size=medium]<font option="arial" style="font-family: Arial;"><b>هراس بی تو ماندم ادامه دارد ... </b></font></color></size></align>
سلام بر همگی
[تصویر:  nasimhayat.png]
ریسپیریدون میخورم و سولفات سدیم
سلام
رفتم سونو گرافی دادم معلوم شد کیست ندارم1276746pa51mbeg8j
ولی اون مشکل رو روم نشد بگم به دکتره حالا خواستم جواب سونو رو براش ببرم بهش می گم
1

[تصویر:  nasimhayat.png]
این متن جالبی بود واسم  گفتم براتون بذارم ... Khansariha (18) 


ما به مردها گفتیم: می خواهیم مثل شما باشیم. مردها گفتند: حالا که این قدر اصرار می کنید، قبول ! و آن موقع، ما نفهمیدیم چه شد که مردها ناگهان این قدر مهربان شدند.


وقتی به خود آمدیم، عین آن ها شده بودیم. کیف چرمی یا سامسونت داشتیم و اوراقی که باید به اش رسیدگی می کردیم و دسته چک و حساب کتاب هایی که مهم بودند.. با رئیس دعوایمان می شد و اخم و تَخم اش را می آوردیم خانه سر بچه ها خالی می کردیم. ماشین ما هم خراب می شد، قسط وام های ما هم دیر می شد. دیگر با هم مو نمی زدیم. آن ها به وعده شان عمل کرده بودند و به ما خوشبختی های بی پایان یک مرد را بخشیده بودند. همة کارهایمان مثل آن ها شده بود فقط، نه! خدای من! سلاح نفیس اجدادی که نسل به نسل به ما رسیده بود، در جیب هایمان نبود. شمشیر دسته طلا؟ تپانچة ماشه نقره ای؟ چاقوی غلاف فلزی؟ نه! ما پنبه ای که با آن سر مردها را می بریدیم، گم کرده بودیم. همان ارثیه ای که هر مادری به دخترش می داد و خیالش جمع بود تا این هست، سر مردش سوار است. آن گلولة الیافی لطیفی که قدیمی ها به اش می گفتند عشق، یک جایی توی راه از دستمان افتاده بود. یا اگر به تئوری توطئه معتقد باشیم، مردها با سیاست درهای باز نابودش کرده بودند. حالا ما و مردها روبه روی هم بودیم. در دوئلی ناجوانمردانه. و مهارتی که با آن مردهای تنومند را به زانو درمی آوردیم، در عضله های روحمان جاری نبود.
سال ها بود حسودی شان می شد. چشم نداشتند ببینند فقط ما می توانیم با ذوقی کودکانه به چیزهای کوچک عشق بورزیم. فقط و فقط ما بودیم که بلد بودیم در معامله ای که پایاپای نبود، شرکت کنیم. می توانستیم بدهیم و نگیریم. ببخشیم و از خودِ بخشیدن کیف کنیم. بی حساب و کتاب دوست بداریم. در هستی، عناصر ریزی بودند که مردها با چشم مسلح هم نمی دیدند و ما می دیدیم. زنانگی فقط مهارت آراستن و فریفتن نبود و آن قدیم ها بعضی از ما این را می دانستیم. مادربزرگ من زیبایی زن بودن را می دانست. وقتی زنی از شوهرش از بی ملاحظگی ها و درشتی های شوهرش شکایت داشت و هق هق گریه می کرد، مادر بزرگ خیلی آرام می گفت: مرد است دیگر، نمی فهمد. مردها نمی فهمند. از مرد بودن مثل عیبی حرف می زد که قابل برطرف شدن نیست. مادربزرگ می دانست مردها از بخشی از حقایق هستی محروم اند. لمس لطافت در جهان، در انحصار جنس دوم است و ذات جهان لطیف است.
مادربزرگ می گفت کار زن ها با خدا آسونه. مردها از راه سخت باید بروند. راه میان بری بود که زن ها آدرسش را داشتند و یک راست می رفت نزدیک خدا. شاید این آدرس را هم همراه سلاح قدیمی مان گم کردیم.
به هر حال، ما الان اینجاییم و داریم از خوشبختی خفه می شویم. رئیس شرکت به مان بن فروشگاه سپه داده و ما خیلی احساس شخصیت می کنیم. ده تا نایلون پر از روغن و شامپو و وایتکس و شیشه شور و کنسرو و رب و ماکارونی خریده ایم و داریم به زحمت نایلون ها را می بریم و با بقیة همکارهای شرکت که آن ها هم بن داشته اند و خوشبختی، داریم غیبت رئیس کارگزینی را می کنیم و ادای منشی قسمت بایگانی را درمی آوریم و بلندبلند می خندیم و بارهایمان را می کشیم سمت خانه. چقدر مادربزرگ بدبخت بود که در آن خانه می شست و می پخت. حیف که زنده نماند ببیند ما به چه آزادی شیرینی دست یافتیم. ما چقدر رشد کردیم.
افتخارآمیز است که ما الان، هم راننده اتوبوس هستیم هم ترشی می اندازیم. مهندس معدن هستیم و مربای انجیرمان هم حرف ندارد. هورا ما هر روز تواناتر می شویم. مردها مهارت جمع بستن ما را خیلی تجلیل می کنند. ما می توانیم همه کار را با همه کار انجام دهیم. وقتی مردها به زحمت بلدند تعادل خودشان را ایستاده توی اتوبوس حفظ کنند، ما با یک دست دست بچه را می گیریم با دست دیگر خریدها را، گوشی موبایل بین گردن و شانه، کارهای اداره را راست و ریس می کنیم. افتخارآمیز است.
دستاورد بزرگی است این که مثل هم شده ایم. فقط معلوم نیست به چه دلیل گنگی، یکی مان شب توی رختخواب مثل کنده ای چوب راحت می خوابد و آن یکی مدام غلت می زند، چون دست و پاهایش درد می کنند. چون صورت اشک آلود بچه ای می آید پیش چشمش. بچه تا ساعت پنج مانده توی مهد کودک. همه رفته اند، سرایدار مجبور شده بعد از رفتن مربی ها او را ببرد پیش بچه های خودش. نیمة گمشده شب ها خواب ندارد. می افتد به جان زن. مرد اما راحت است، خودش است. نیمة دیگری ندارد. زن گیج و خسته تا صبح بین کسی که شده و کسی که بود، دست و پا می زند.
مادربزرگ سنت زده و عقب افتادة من کجا می توانست شکوه این پیروزی مدرن را درک کند؟ ما به همة حق و حقوقمان رسیده ایم.زنده باد تساوی!
نفیسه مرشدزاده متعلق
<align option="center" style="text-align: center;"><size option="medium" style="font-size: medium"><img src="http://www.ktark.com/nasimhayat.png">http://www.ktark.com/nasimhayat.png</img>[/size][/align]<br />
<br />
<br />
[align=center]<color option="#663366" style="color: #663366;">[size=medium]<font option="arial" style="font-family: Arial;"><b>هراس بی تو ماندم ادامه دارد ... </b></font></color></size></align>
(1392 دي 30، 2:31)سپیده442 نوشته است: سلام سپیده هستم 19 سالمه از اوایل راهنمایی kh.e رو شروع کردم ازتون عاجزانه میخوام کمکم کنید چون تو شرابییط بدی هستم

البته اصلا با این محیط آشنایی ندارم نمیدونم میتونم بیام. یا نه
سلام سپیده جان ب کانون خوش اومدی گل دختر
عزیزم مهم نیس چن ساله بودی ک مبتلا شدی مهم الانه ک اینجایی
راستی منم 19 سالم بود ک با کانون آشنا شدم 
محیط کانون طوری نیس ک نتونی بیای
کانون ی تکیه از بهشته
حالا خودت ب مرور زمان متوجه میشی
بگذریم
عزیزدلم بیا از خودت واسمون بگو 
_________________
فاطیما ب هر دکتری اعتماد نکن 
من دوستم کم خونی داره رفته دکتر 
دکتر بهش قرص اعصاب داده!!!!گفته اگه استفاده نکنی افسردگی میگیری!!!
دوستم چن روز استفاده میکرد. تو این چن روز یا خواب بود یا هذیون میگفت...اگه مانعش نشده بودم ک معلوم نبود الان کجا بود...
عزیزم ی دکتر دیگه هم برو 
__________________
می تی 
یچی بگم؟؟
نگن عقده میشه!؟!
میگم وقتی گفتی رفتی سونوگرافی 
فکر کردم خبریه21
[تصویر:  75564740_83301426cfcbb.jpg]






صعود ممکن است دشوار باشد 

ولی



منظره بالا بسیا ارزشمند است  


موضوعات مرتبط با این موضوع...
موضوع / نویسنده
آخرین ارسال


کاربرانِ درحال بازدید از این موضوع: 3 مهمان