امتیاز موضوع:
  • 34 رأی - میانگین امتیازات: 4.15
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

انجمن شبانه روزی

برد شگفت انگیز دوباره منچستر را تبریک میگم
من یو۳-۲استون ویلا
چه بازی ای بود
وای خدا
عالی بود
واااای
نمیدونم چکار کنم
glory glory glory man united
چشم ها را شستم
جور دیگر دیدم
باز هم فرقی نداشت
تو همان بودی که باید دوست داشت
----------------------------------
بگو حدیث ما حدیث خون بود
شرارتی که ناشی از جنون بود
بگو چگونه ما وا ندادیم
""بگو که مردیــــــم و ایستادیــــم""
----------------------------------
""دانلود فایل صوتی نامه دختر شهید ناصری به پدرش""
http://snd.tebyan.net/1385/11/naseri-nameh.zip
[تصویر:  3.gif][تصویر:  3.gif][تصویر:  3.gif][تصویر:  3.gif]مونا خانــــــــــوم مبارکه[تصویر:  3.gif][تصویر:  3.gif][تصویر:  3.gif][تصویر:  3.gif]
53535353
535353
5353
53

[تصویر:  px5agx13rxfq4051c2r.png]

خیلی وقت ها می خوام به خودم و بقیه نشون بدم که رابطه با جنس مخالف در حد معمولی و متعارف درسته و اشکالی نداره!

اما وقتی به خودم میام میبینم هر برخوردم، هر شوخی و خنده نا به جا با نامحرم، احساس گناه بهم میده. به خاطر همین می خوام نباشه این برخوردا...این شوخیا....این خنده ها.






[تصویر:  nasimhayat.png]
تبريك ميگم آقاي...
إ
چي بود اسمتون؟
منم منچسترو خيلي دوس دارمش
مخصوصا ادوينشوTears
ولي عشق رئالمcheshmak
Madrid for ever!
(اصلا كري نبوداTears)
<align option="center" style="text-align: center;"><img src="http://www.hotup.ir/upload/49hy_چوب.jpg">http://www.hotup.ir/upload/49hy_چوب.jpg</img>[/align]<br />
<br />
[align=center]<color option="#339999" style="color: #339999;"><size option="medium" style="font-size: medium"><color option="#ff33ff" style="color: #ff33ff;"><color option="#ff3399" style="color: #ff3399;">بیچاره چوب کبریت[/color]<br />
[/color]<br />
<color option="#33ccff" style="color: #33ccff;"><color option="#cc33ff" style="color: #cc33ff;">آتش از سرش شروع شد</color></color><br />
<br />
[color=#33ccff]ولی به جانش افتاد</color>[/size]<br />
<br />
<b>[color=#33cc33]<size option="medium" style="font-size: medium">مواظب "افکارت" باش..</size>[size=medium].</b></color></size></color><br />
<br />
53258zu2qvp1d9v</align>
موناءبانو تبريك فراوان.

و چقدر شهر حال و هواي محرم گرفته.
دسته هاي عزاداري و....
الا ای پیر فرزانه مکن عیبم ز میخانه
(1391 آبان 20، 19:28)مونا نوشته است:
سلاااااااااااااااام
دوستان من تغییری نکردم؟
[تصویر:  674313_279.gif][تصویر:  674313_279.gif][تصویر:  674313_279.gif][تصویر:  674313_279.gif]
:smile girl::smile girl::smile girl::smile girl:
امشب همه شام مهمون منین
:smile girl::smile girl::smile girl::smile girl:
الان همچین حسی دارم
[تصویر:  722519_sultan.gif]
بابا تاج گرفتم دیگهههههه :4:

اون کاربر پنهانی ک هرجا من میرم اونجاست4chsmu1
بله با شمام خود ِ شما
شما هم امشب دعوتین :smile girl:


مونا جون مبارکــــــــــــــــــه عزیزم317
چقده بهت میاد53258zu2qvp1d9v

انشالله هممون یه روز این تاج پادشاهی بر نفس رو سرمون کنیمKhansariha (48)


راستی منم هرجا میرم این کاربر پنهانیه هست17
قضیه چیه؟؟
نکنه کانون روح داره1276746pa51mbeg8j

.................................

بچه ها اینجارو به کلی فراموش کردینا
به احترام شرکت کننده ها بیاین خو[تصویر:  smilie_girl_194.gif]
یک عروسی Khansariha (48)

امشب عروسی
خواهر یکی از بچه های کارگاه بود. گفته بود بیایید، ما هم چند نفری رفتیم.
یکی از بخش های دشتستان توی استان بوشهر.

ورودی تالار یه حیاط بزرگ بود، دو طرف رو صندلی چیده بودند و وسط خالی.
یه طرف خانوما، یه طرف هم آقایون. یه گوشه حیاط هم اسباب طَرب شامل اُرگ و نی اَنبان.

وسط حیاط هم پر از بچه؛ اهالی، دست به بچه شون خوبه! رقص بچه ها هم خالی از لطف نیست!
مهمون ها دیگه اومده بودند.
خانم ها یه حلقه درست کردند وسط حیاط. اکثرن لباس محلی تن شون بود، پوشیده و آزاد، رنگ های ساده ی قرمز، زرد، سبز و ... توی لباس ها دیده می شد،
رنگ هایی که گاهی شهری ها می گویند "رنگ های دهاتی."
البته بعضی هاشون، جوان ترها، لباس های امروزی پوشیده بودند، که البته پوشیده بود، شاید با آزادی کمتری!
هر کدوم دو دستمال رنگی دستشون بود، با آهنگ محلی ای که پخش می شد، اینا اون وسط دور می زدند، با حرکاتی سنگین؛ دستاشون رو با دستمال ها بالا پایین می بردند...
دستمال هایی رنگارنگ، رقصان بر پس زمینه ای از آسمان شب.

اینا ها رو طی نگاه هایی کوتاه و گذرا دیدم! یه وقت فکر نکنید رفته بودم به قول خودشون "سِیل زن اَل" یعنی همون دید زدن خودمون
cheshmak

بعد ماشین عروس، وارد حیاط شد در میان کِل و شادی زنان.
اون حلقه ی خانم ها، اینک به دور ماشین عروس در گردش بود.
و مادر دوستم، از نسل های پیش، دور ماشین می گشت و اسپند دود می کرد و شکلات در آسمان می ریخت... بعد دستمال هایی رنگی به دست گرفت،
اون هم لباس محلی پوشیده بود، دست هاش رو در آسمان بالا و پایین می برد و هم زمان با حرکت به دو طرف، همراه با حلقه حرکت می کرد،
چه قدر با شکوه بود، انگار که کوهی سترگ در رقص آمده باشد...
این مادران میراث سرزمین ما هستند، کاش همیشه بمانند...

بعد از نزول اجلال عروس و داماد، در دو سالن مجزا شام دادند.

بعد، دوباره همه برگشتند به حیاط.
این بار داماد در میان بود، نشسته بر صندلی ای. و همان حلقه ی خانم ها به گِردش در گَردش.
مراسمی نمادین به اسم "سر تراشون" که این روزا به اصلاح صورت بسنده می کنند.
خلاصه، صورت تراشیده ی صاف داماد، باز به دست تیغ سپرده شد.
در این بین، مردم در دامان داماد "شاباش" می گذاشتند، عمومن پاکت هایی از پول.
بعد که داماد آماده شد، عروس خانوم هم اومد کنارش. نی انبان با یه آهنگ تند شروع کرد.
چند نفر داماد نشسته بر صندلی رو بردند تو هوا، داماد هم دو دستمال رنگی به دست گرفت و بر صندلی ایستاد،
داماد شروع به رقص کرد، به این رقص می گویند "رقص دستمال."
بعد، مردها هم اومدند به میدان و همراه با داماد رقصیدند. خانم ها هم یه طرف دیگه هم چنان مشغول بودند.

نزدیک های ده و نیم اینا مراسمِ حالا رسمی تموم شد.
سانس دوم مراسم، توی حیاط خانه ی عروس یا داماد بود تا پاسی از شب... که البته ما دیگه همراه نشدیم.

به یکی از بچه های بومی همکار گفتم، تو این مراسم شما که تا حدودی آقایون و خانم ها در کنار هم هستند،
چه بسا شروع زندگی هایی جدید هم رقم بخورد!
دوستم تایید کرد!

شب خوبی بود، یه تجربه ی جدید.
ان شاء الله ازدواج دوستان عزیز کانون

و ستایش از آنِ خداست...
53

[تصویر:  tree.jpg]

خُنُک آن قماربازی که بباخت آن چه بودش  ***  بِنَماند هیچ ش الا، هوس قمار دیگر


" مولوی "

53   53   53

این بار، بی تاریخ؛
خسته ام،
آن همه روزها که قرار بود شروع ی باشند ...

53 5353
[تصویر:  05_blue.png]
سلام

مونا خانوم تبریک میگم 41
تاج که گرفتید منم یه کاپ میدم بذارید کنارش Khansariha (46)
میخواستم بگم من که همون ستاره مو هم به زور گرفتم ، عمراً بتونم به تاج فکر هم بکنم 53258zu2qvp1d9v
بعد یکم فکر کردم دیدم خو مگه من چمه Smiley-talk002

انشالله که همه اعضای کانون تاجدار بشن صلوات

----------
اچ اف زهرا خانوم راستی تشکر بابت حسن نیتتون Khansariha (8):tanks:
فقط و فقط و فقط      نماز


[تصویر:  05_blue.png] 
حیف نون...........................
ایران باخت....فوتسالو میگم
زشته از تیم شصتم جهان ببازیم ...زشته:smiley-yell:




طاقت بیار رفیق....داریم میرسیم
ما بریم ببینیم میتونیم درس بخونیم4fvfcja
★  *  ★   اینقد تلاش میکنم تا یه عالمه ازینا بگیرم    ☆  ★  

خدایا چه بی حساب و کتاب میبخشی و ما چه دقیق تسبیح ذکرهایمان را میشماریم



[تصویر:  959266sk2bnp02of.png]
سلام

بچه ها...آدم به سرش ضربه شدید بخوره حتما باید بره دکتر؟ حتی اگه عوارضی نداشته باشه ظاهرا؟

یعنی من میمیرم یهو؟!!!42
تا لحظه شکست به خدا ایمان داشته باش 

خواهی دید که آن لحظه هرگز فرا نخواهد رسید...

53

[تصویر:  bwgc4a4v29tlqllozxqq.jpg]
[تصویر:  nasimhayat.png]
منم یه بار زمین خوردم...
توی برف....

تا چند دقیقه هیچی نمی دیدم...وقتی اومده بودم خونه هر لحظه منتظر مرگ مغزی از طرف خودم بودم!!

مربوط به nساله پیشه!

و من هنوز زنده ام!!

53258zu2qvp1d9v
چه خوب یادم هست


عبارتی که به ییلاق ذهن وارد شد:


وسیع باش،و تنها و سربه زیر و سخت.

53
مشاعره که میکنین، ثابت کنین میتونین بنویسین،لطفاً حکایات سعدی رو بخونید،بعضی جمله ها زندگیه آدمو دگرگون میکنه،حوصلتون سر رفت داستانم بخونید،با ادبا و شعرا حال کنید و فالتون و بخونید،متنهای عشقولی بخونیدوبنویسین،با خدای خودتون عاشقانه حرف بزنید!

جملات و متونی که از دکتر شریعتی میذارین صرفا با ذکر منبع لطفا!


[تصویر:  akmmowr4h0rrml1nl43w.png]
الان 6 ساعت البته از ضربه گذشته ها!


نه...ولی الان احساس خواب آلودگی شدید می کنم...اون موقع نمی کردم...


الان نمی دونم چرا سرم گیچ میره یه کم... تقریبا به شقیقم ضربه خورد...

بعد کلا همش اون سمتی که ضربه خورده الان احساس خواب رفتگی و اینا می کنم...
تا لحظه شکست به خدا ایمان داشته باش 

خواهی دید که آن لحظه هرگز فرا نخواهد رسید...

53

[تصویر:  bwgc4a4v29tlqllozxqq.jpg]
[تصویر:  nasimhayat.png]
سلام بچه ها
اميدوار بودم ديگه هيچ وقت به كانون بر نگردم ولي بازم خدا را شاكرم كه كانون هست
دوباره ميخام از صفر شروع كنم
به اميد پيروزي
خدا آن حس زيبايي است كه در تاريكي صحرا
زمانيكه هراس مرگ مي دزدد سكوتت را
يكي همچون نسيم دشت مي گويد
كنارت هستم اي تنها
[تصویر:  05_blue.png]
(1391 آبان 21، 20:04)be yade hagh نوشته است: الان 6 ساعت البته از ضربه گذشته ها!


نه...ولی الان احساس خواب آلودگی شدید می کنم...اون موقع نمی کردم...


الان نمی دونم چرا سرم گیچ میره یه کم... تقریبا به شقیقم ضربه خورد...

بعد کلا همش اون سمتی که ضربه خورده الان احساس خواب رفتگی و اینا می کنم...
اگه اینطوریه که منم پیشنهاد میکنم یه دکتر بری!

انشالله که چیزی نیست ولی خوب خیالت راحت میشه....
چه خوب یادم هست


عبارتی که به ییلاق ذهن وارد شد:


وسیع باش،و تنها و سربه زیر و سخت.

53
مشاعره که میکنین، ثابت کنین میتونین بنویسین،لطفاً حکایات سعدی رو بخونید،بعضی جمله ها زندگیه آدمو دگرگون میکنه،حوصلتون سر رفت داستانم بخونید،با ادبا و شعرا حال کنید و فالتون و بخونید،متنهای عشقولی بخونیدوبنویسین،با خدای خودتون عاشقانه حرف بزنید!

جملات و متونی که از دکتر شریعتی میذارین صرفا با ذکر منبع لطفا!


[تصویر:  akmmowr4h0rrml1nl43w.png]
بچه ها كسي از Alireza68 خبر داره؟
خدا آن حس زيبايي است كه در تاريكي صحرا
زمانيكه هراس مرگ مي دزدد سكوتت را
يكي همچون نسيم دشت مي گويد
كنارت هستم اي تنها
[تصویر:  05_blue.png]


کاربرانِ درحال بازدید از این موضوع: 1 مهمان