1393 اسفند 17، 23:02
اخي باران خانوم
خسته نباشي
من اگر جاي مرد مجاهد بودم برات متنتو ترجمه مي كردم
:سوت بلبلي:
اقا رامين اره منم انقدر دوست دارم خونه تميز كردن و اين فعاليتا رو
البته از دو چيزش خيلي بدم مياد
يكي اينكه همه كارا رو مي ذارن دقيقه 90 كه مامان من همين جوريه
يكي هم اينكه شورشو در ميارن از بس مي شورن مي سابن كه بازم مامانم اين جوريه
من برم خونه خودم عيد ديدني مردم بيان مي بينم خونه مو نكبت گرفته
به نظر منم زندگي سخته
خيلي شيرينيش كمه
منم خودمو با بقيه مقايسه مي كنم مي بينم چقدرررررررررررررررر كم اوردم
دقيقا دركتون مي كنم
منم بعضي روزا انقدر اذيت مي شم كه ارزوي مرگ مي كنم
اونم نه هر مرگي
مرگ وحشتناك و پر از زجر و عذاب
اما وقتي مي شينم درست فكر مي كنم مي بينم
فقط يه راه داريم اونم اينه كه به ارامش برسيم
حداقل خودمون خودمونو درك كنيم
به خودمون عشق بورزيم
و نذاريم كه صدمه بيشتر از اين ببينيم
دقت كردين اكثرا همه دير به دير دارن ميان
چند روزي هستن بعدش باز كلي روز نيستن
عليرضا بابا بزرگ
مامان سها
اقا عطا
اقاي مرد مجاهد
سنا خانوم
خيليا
بعضيا هم كه فقط هر از گاهي ميان
مثل الون
هپي گرل
عمو سعيد
خيليا
خلاصه كه دلم براتون تنگ مي شه