1394 خرداد 20، 10:03
بالاخره اومدین... خوش اومدین...
لطفاً بحث های مالی رو با بابابزرگ طی کنین... گاو صندوق دست ایشونه...
هرچی 5 تومنی از بچه ها گرفته، همه دست خودشه... به ما هم هیچی نداد نامرد...
حالا تشکر دونه ای چند هست؟ ارزون حساب کنین مشتری شیم...
میگم حالا اگه اصرار کردن برین تلویزیون... دلشونو نشکنین...
یه اسم هم از آرمین ببرین... خانواده ام خوشحال شن که معروف شدم... به یه جایی رسیدم...
زندگی همه مون پر از فراز و نشیبه...
ان شالله که همه ی ما مثل شما یاد خدا رو فراموش نکنیم...
چه تو فرازها... و چه تو نشیب ها...
------------
می توانم خانم خیلی دارم تلاش دارم...
خدا شاهده تو این یک ساله چقدر تلاش کردم حال خانواده رو یکم بهتر کنم...
ولی راستش مشکلاتی که تو خانواده داریم خیلی زیاده...
تا اونا حل نشه، به یه آرامش عمیق و لذت واقعی نمی رسیم...
همین الان که دارم این پست رو می نویسم پدر گرامی با ناراحتی تمام دارن داد و فریاد می کنن...
و من نمیدونم الان باید واکنشم چی باشه...
شاد باشم؟ غمگین؟ بی تفاوت؟ یا احساسی؟
یه وقتا مثل الان خودم رو میزنم به خیالی و با آیکن های کانون جنگولگ بازی درمیارم...
و یه وقتا هم...
خدا زندگی همه مون رو روبه راه کنه...