امتیاز موضوع:
  • 34 رأی - میانگین امتیازات: 4.15
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

انجمن شبانه روزی

شعرخوانی احمد عزیزی در محضر رهبر فرزانه، با موضوع مدح حضرت ابوالفضل العباس
برای سلامتی این بلبل اهل بیت که شش سال هست روی تخت بیمارستانه، حمد شفا بخونیم.

http://www.aparat.com/v/bOHin
(1394 شهريور 25، 19:58)عاشق فاطمه زهرا نوشته است: مخلص داداش نمی دانم که احتمالا از دکل اومده اینجا.

و همچین مخلص داداش علیرضا همچنین.

303

سلام محمد عزیز
خیلی مخلصیم!
هاها، گفتگوهای پسرونه
دخترام این جوری می گن؟!

یعنی لِه لِه م.
این بار سخت گذشت.
خیلی استرس به م وارد شد 20

53
[تصویر:  tree.jpg]

خُنُک آن قماربازی که بباخت آن چه بودش  ***  بِنَماند هیچ ش الا، هوس قمار دیگر


" مولوی "

53   53   53

این بار، بی تاریخ؛
خسته ام،
آن همه روزها که قرار بود شروع ی باشند ...

53 5353
[تصویر:  05_blue.png]
سلام

درود شونصد درود

اسم ما اورده شد و مثل جن ظاهر شدیم

عاشق عزیز ما کوچیکتیم فدایی داری

نمیدانم جان خدا تره قوت هاده

من و تو تفاهم زیادی داریم تو زمینه له له بودن خخخ

الان داشتم تورو تصور میکردم

گفتم احتمالا رو تخت تو اتاقت نشستی

ولی دوست دارم اینجوری تصورت کنم که رو عرشه کشتی نشستی رو صندلی راحتی ازینا 
:

http://moblfaryazan.ir/wp-content/upload...hair-6.jpg

همین کلاه تو عکس رو سرته استکان چایی تو دستت و داری به افق مینگری و اسمون رو دید میزنی

تو فکر اینکه کی میشه برگردم خونه چجوری به خانوادم بگم تو فکر این باشن برام زن بستونن

من بهت اینو پیشنهاد میدم سر سفره شام تریب فیلم ایران قدیمی بگو از تنها بودن خستم دیگه یواش یواش وقتشه که برا خودتون دنبال عروس باشین و زن بستونین برام تا چند تا نوه براتون بیارم دورو برتون باشه 
Khansariha (121) آثار هنری به دو دلیل ارزشمندند، اول اینکه توسط استادان به وجود آمده اند. دوم اینکه تعدادشان کم است .شما گنج پر ارزشی هستید، زیرا توسط بزرگترین استاد خلق شده اید و فقط یکی هستید. Khansariha (121)


منم نمی دانم رو روی عرشه تصور می کنم.
اون طرف تر صدای لوله حفاری می آید و این لوله هه هی بالا و پایین می ره.
نمی دانم رو صندلی نشسته داره چایی می خوره.
به قول خودش : ها ها. 4


نه دیگه ، وقتش شده ، می گم نظرتون چیه بریم زن بستونیم؟ 4
25 درصدش که خودمونیم حله ، می مونه 75 درصد. Vamonde 
عاشق شما دوغِتِ بنوش Vamonde 
انما یتقبل الله من المتقین ...


خداحافظی

امروز اتفاق خیلی بدی افتاد...هیچوقت یادم نمیره...قشنگ مرگ رو جلو چشمام دیدم

بعدا تعریف میکنم...

الان دیگه بدنم داغونه...ولی زندم...

خیلی مراقب خودتون باشید

53
خهب اومدم تا بنویسم...یکم استراحت کردم! یه چیزایی خوردم تا حالم برگرده سر جاش...

---------

امروز ساعت 4 بعد از ظهر بود که راه افتادم برم پیش یکی از بچه ها که با دوچرخه بریم کوه...

15 کیلومتر رفتم تا رسیدم به خونشون...همه چیز عادی بود...سریع راه افتادیم بریم بالا!

من از کوههای اونجا چیزی نمیدونم...

حدود 30 کیلومتر یه سر توی یه جاده ی خاکی رفتیم..خیلی خوش گذشت...یکم نشستیم کنار یه سد کوچولو البته اب نداشت...

همه جا ساکت...کلی کوه رو رد کرده بودیم توی این 30 کیلومتر و یه نفر هم اونجا نبود...گشنمم شده بود به جز اب چیزی باهام نبود! Vamonde

بعد اومدیم برگردیم...سرپایینی بود و رفتیم از همون راهی که اومدیم...یه مقدار اومدیم دیدیم انگار که راه عوض شده باشه! 

دوتامون شاخ دراورده بودیم...چندین کیلومتر مسیر رو بالا پایین کردیم اما انگار همه چیز عوض شده بود! ساعت 6 شده بود و خورشید هم میخواست 

کم کم بای بای کنه!

هی فکر کردیم چکار کنیم چکار نکنیم دیدم راهی نداریم...رفتم بالای یه تپه ی بلند تا شاید ازون بالا یه چیزایی ببینم ولی تا چشم کار میکرد تپه و کوه 

و صخره بود...

اومدم گفتم یه راه داریم اونم اینه که بریم زیر یکی ازین دکلای برق که صداش کمتره! یعنی افت ولتاژ انجام شده و برقش قراره بره به یه شهری چیزی

با ستاره ی شمالی هم جهت جنوب رو پیدا کردم راه افتادیم به سمت جنوب(یعنی شهری که ازش اومدیم)

ولی سر راهمون یه سری کوه خیلی بدجور و بلند وجود داشت که نگاش میکردی دست و پات شل میشد! Gigglesmile

از مجراهای اب رفتیم سمت پای کوهه هوا هم دیگه کم کم تاریک میشد تا رسیدیم پای کوهه هوا تاریک شده بود! 

اصلا معلوم نبود کجا گیر افتادیم توی تاریکی و با نور ماه میرفتیم بالا...

گوشی هم انتن نداشت! اگه انتن هم داشت باید به کی زنگ میزدیم؟ واقعا 4 نفر دیگه وسط شب میومدن اونجا اونا هم گم میشدن!

از طرفی نگرانی بقیه خیلی بده....

فقط خدا خدا میکردم پشت اون کوه بلنده یه نوری از شهر ببینیم....اگه هیچی نمیدیدیم یعنی تموم بود کارمون...

باد و رعد و برق هم شروع شد...

به سختی سربالایی هارو میرفتیم دوچرخه هامونم به زور میبردیم! خیلی به فکرمون میزد که همونجا ولش کنیم فقط خودمونو نجات بدیم..اگه ولش 

میکردیم عملا از دست میدادیمشون! اینقدر جای شوتی بود Gigglesmile(جدی ترین مسایل رو هم باشوخی میگم!)

2 متر میرفتیم بالا 1 ونیم متر فقط به سمت پایین لیز میخوردیم!

با جون کندن رفتیم بالا! هرچی میرفتیم بالاتر امید منم کمتر میشد...قلبم تند میزد میگفتم دیگه کارمون تمومه! 

میگن پایان شب سیه سپید است! منم اونجا اعتقاد داشتم که اگه بتونیم برسیم بالای کوه همه چیز درست میشه...

ابمون هم تموم شده بود داشتیم میمردیم! 

با خزیدن و کشیدن دوچرخه ی نازنینم خودمو شوت کردم بالای کوه!

دیدم بعله چراغای شهر دیده میشن...

انگار دنیارو بهمون داده بودن... بعد از 80 کیلومتر کوه نوردی و جون کندن یه نور امیدی رو داشتیم میدیدم.....پریدیم بغل هم...

واقعا جون تازه ایی گرفتیم...

مقدار زیادی از زیر دکل برق و کابلاش دانهیل اومدیم تا رسیدیم به شهر...

خدارو صد هزار بار شکر...

لحظاتی رو میدیدم که هیچ بنی بشری حتی با هلیکوپتر هم نتونن پیدامون کنن...چون نه ما وسیله ی علامت دادن داشتیم نه کسی حاضر بود بیاد

دنبالمون و اصلا نمیدونستن باید کجارو بگردن...

چندین بار فقط نشستیم روحمون استراحت کنه! به هم امید میدادیم که اره اینقد میریم سمت جنوب تا برسیم!( من جهت جنوب هم بهش شک داشتم!)

ساعت 10 رسیدیم پایین و بدبختی تموم شد.... باد و طوفان و بارون هم شروع شده بود...اگه اون بالا نمیتونستیم کاری کنیم معلوم نبود چی میشد!

صدهزار بار خداروشکر...

میدونم که این کار کاره خدا بود...اون راه گم کردن اولش اینقدری عجیب بود که با هیچی نمیشد توضیحش داد! انگار یه تیکه از جاده خاکی حذف شده بود!

چقدر نوشتم!

خیلی مراقب خودتون باشید...

یه دنیا دوستون دارم...

53
علیرضای عزیز،
لِه تیم! 4
آقا این چیزای لاکشری چیه دیگه: تخت، صندلی راحتی، اتاق ش! Gigglesmile

ما فقط وقتی دکل رو می کشند جابه جا می کنند،
می ریم رو عرشه و حال.
باقی وقت ها می شه،
ما رو این جوری تصور کرد:
توی dog house دکل،
کنار حفار،
و لوله ی حفاری که می چرخه.
هر وقت لوله نچرخه و بالا پایین نشه،
به خاطر ریزش دیوار چاه،
قلب ما هم وامیسته 1276746pa51mbeg8j
یه سازند هست به اسم "کژدمی"
این قدر ریخت و لوله گیر کرد و آزاد شد و نشد،
آخر هم نذاشت ازش رد بشیم،
اسم ش واقعن بهش می خوره.

محمد، اینا رو جایگزین کن 4

یه چیز هم بگم از دگرگونی ها،
دیشب تو کشتی که نشسته بودیم بیایم خشکی،
چند نفر خواستند روی تلویزیون سالن کشتی، فیلم پخش کنند.
حالا تو سالن هم ده پونزده نفر نشستند.
می گفتند صحنه های خوبی داره، من فکر می کردم شوخی می کنند.
دو تا فیلم گذاشتند ...
همه کنار هم نشسته بودند و راحت می دیدند.
خوشم نیومد،
زدم بیرون،
یه ساعتی رو عرشه موندم،
کهکشان راه شیری هم معلوم نبود 1276746pa51mbeg8j
53
[تصویر:  tree.jpg]

خُنُک آن قماربازی که بباخت آن چه بودش  ***  بِنَماند هیچ ش الا، هوس قمار دیگر


" مولوی "

53   53   53

این بار، بی تاریخ؛
خسته ام،
آن همه روزها که قرار بود شروع ی باشند ...

53 5353
[تصویر:  05_blue.png]
برای تموم شدنش
برای اعلام برنده
تنها به یک رای تو نیازداره
اینجا   رو میگم
یا علی
کار نداشتین گلبرگ خانوم؟؟ 1276746pa51mbeg8j
باختم خو 20
53
جناب خان چی رو باختی؟
من از خود می پرسم، شما چطور؟

آیا اعتیاد یک نوع بیماری است؟؟

اعتیاد جنسی چیست؟؟

آیا من یک معتاد جنسی هستم؟؟

چگونه می توانم بفهمم که یک معتاد جنسی هستم؟؟

مسابقه هفته به هفته رو 20
53
ای بابا، اشکال نداره.  خودتو در گیر برد و باخت نکن. اصلآ بازنده و برنده ای وجود نداره. روی این چیزا حساس نشو. برنده اونه که بتونه ازین مطالب مفید استفاده کنه و به خودشو اطرافیانش کمک کنه.
من از خود می پرسم، شما چطور؟

آیا اعتیاد یک نوع بیماری است؟؟

اعتیاد جنسی چیست؟؟

آیا من یک معتاد جنسی هستم؟؟

چگونه می توانم بفهمم که یک معتاد جنسی هستم؟؟

سلام به همه

بنده باز تاپیک اختصاصیم رو آپ نمودم (چه کلاسی ام میزارم 4 )

بفرمایید منتظر نظراتتون هستم به شدت

http://www.ktark.com/Thread-%D8%AD%D8%AC...#pid376292
خوشا باران و وصف بی مثالش
راستی بچه ها 
فردا اولین جمعه ماه ذی الحجه هست 

بیاین با هم نماز شب بخونیم 
هر کی میخونه دستاش بالاااااااااااااااااا Khansariha (48)
خوشا باران و وصف بی مثالش
جناب خان ، شما با 4 رای نفر دوم شدین
خیلی هم ممنونم از حضورتون
و در جریان باشین
و خودم نفر آخر با تنها یک رای


کاربرانِ درحال بازدید از این موضوع: 2 مهمان