1399 فروردين 8، 19:08
حتی از این جوجه زردا؟!
یعنی من عاشق اینم که با یه جوجه ی در دست دنبال اونی که از پرنده می ترسه بدوم بعد اونم هعی جیغ بکشه
لذت خاصی تو این کار هست
اصن روح آدم جلا پیدا میکنه
به خصوص که اون آدم جنسیتش مرد باشه
(1399 فروردين 8، 20:29)PlaSmA نوشته است: درود
اخ دست رو دلم نذار
پارسال تابستون داشتم میرفتم پارک رفیقم رو ببینم تو راه دیدم یه گربه از کنارم رد شد تند یه چیزی دهنشه جیغ میزنه دیدم یه پرنده اس، در جا برگشتم و دنبالش کردم دیدم سرعتش زیاده یه سنگ برداشتم از بغل سرعتش رو محاسبه کردم بنا به سرعتش کمی جلو تر رو نشونه گرفتم با تمام قدرت و کنترل شده پرتاب کردم ، زد زیر شکم گربه پرتابش کرد عین موشک اگزوست و پرنده از دهنش افتاد تا من رسیدم پرنده با بد بختی خودشو کشوند زیر بوته ها رفتم اول گربه رو دور کردم که کمین کرده بود بعد پیداش کردم و رفتم تو پارک معاینه اش کردم جوجه بود کبوتر چاهی زیر سینه اش و زیر بالش جای دندون بود سریع بردم کلینیک دامپزشکه معاینه کرد چند بار پروازش داد گفت اسیب تروماتیکه بعنی پرنده ی شکاری زده افتاده این گربه گرفتتش تا چند روز دیگه میتونه پرواز کنه ، خلاصه چند تا پماد نوشت کرفتم براش غذا هم نمیخورد با سرنگ خودم اب و ارد قاطی میکردم میدادم بهش و مولتی ویتامین بعد از چند روز رفتیم دیدم مرده خودم با دست خودم خاکش کردم ، تا چند هفته افسرده بودم شدید
الانم ناراحن شدم اخه من پرنده ها رو خیلی دوست دارم
(1399 فروردين 8، 20:01)karma نوشته است: چه کردی؟؟؟
(1399 فروردين 8، 20:44)majid78 نوشته است:(1399 فروردين 8، 20:01)karma نوشته است: چه کردی؟؟؟
یه بار یه مهمونی داشتیم کل فامیل مهمون بودن کل فامیلای خانواده مادری از بزرگ بگیر تا کوچیک خلاصه ما ناهارو خوردیم نوه داییم گیر داد من میخوام برم با مرغا بازی کنم(تو حیاط خونه مادربزرگم چندتا مرغ و خروس داریم (یک لونه لاکچری دارن ارزو هر مرغیه) )
اقا ما بچه رو برداشتیم بردیم سر قفس دیدیم منم حواسم نبود دیدم وروجک رفته در قفسو باز کرده توی قفس گذاشته دنبال مرغا
به خودم گفتم این اینهمه شره چطوریه اون یکی خواهرش کلی ازشم بزرگتره از مرغ و خروس میترسه یهو شیطون درونم فعال شد درو قفسو واسش باز کردم بچه رو گولش زدم یه مرغ دادم دستش گفتم اینو ببر بنداز تو بغل خواهرت
حالا توی خونه همه نشسته بودن داشتن چایی میخوردن اینم بچه هم دقیقا رفت همین کاری که گفتم کرد بنده خدا خواهرش کلی چایی که ریخته بود بهش هیچ سوختگی هیچ تا دو ساعت ما داشتیم ب این اب قند میدادیم یکم اروم بشه
شانسم گفت بچه فامیلمون هیچی نگفت من اینو بهش گفتم انجام بده
(1399 فروردين 9، 0:52)رهگذر1 نوشته است:خخ(1399 فروردين 9، 0:40)رضا خان نوشته است: یعنی من عاشق بابابزرگمم
امروز مشرف شده بود اینجا بهم میگفت ایرج دور نشستی بیا نزدیک
چند وقت پیش بهم میگفت آرش ( پسرخالم ) حالا میگه ایرج(بابام)
پ تکلیف اسم خودم چی میشه
اره دقیقا این مشکل یکی از نزدیکان ما هم بود فک کنم عمو پدرم،، خدا بیامرز چن تا زن داشت از هر کدوم چن تا بچه،، بلاخره حافظه قوی میخواهد همشونو به اسم صدا کنی