انجمن شبانه روزی

[آقای فراسی]

خوب نخور الکس جان چیزای قشنگی هم داره شهر ما! رفتی حتما برو ببین این ابشاره رو
اصلا این وقت شب خانوما چه کار می کنن تو کانون؟ مگه قرار نبود بعد ده شب همه برن؟!
منم برم سر کار و زندگیم
شب همگی خوش

[سنــا]

مامان سها کلید کانونو دادن دست من

گفتن من آخرین نفری باشم ، که میرم

[سنــا]

من مخوفم؟؟ آزارم به یه مورچه هم نمیرسه

میگن پیشی دستش به گوشت نمیرسه میگه بو میده ! شاید رفته بودن بخورن ، بعد صاحبش اومده با چماق افتاده دنبالشون ، بعد ....... حالا روشون نشده اون جوری بگن ، اومدن گفتن سمیه !

[حمید خان]

یادش بخیر
اون اوایل که اومده بودم کانون
کلا زیر تحریم شدید اسپم بودم
جرات نداشتم کلمه ای اسپم بزنم
که اگه میزدم مورد برخورد با پوریا ی خدابیامرز و هادی خان قرار میگرفتم
الان هم که ماشالله هزار ماشالله شبانه روزی شده چت کده ی کانون
بازم بگید ما دهه شصتی ها جز نسل سوخته نیستیم(چه ربطی داشت)
د/ل/ا/ر هم که شد 4000
س/ک/ه هم که .....
باشه چشم س/ی/ا/س/ی هم که ممنوعه
یه آواتور سیبیلو هم که نمیتونیم بذاریم دوباره اخطار بگیریم

حداقل یه منج مارپله بیارین بازی کنیم
والا


یه تاس بندازیم اول




آخ جون جفت شیش اومد

[سنــا]

من و نفله کردن آدم

یادش بخیر این مارپله:17:

[یک مشت خاک]

آها شنیده بودم میخوان برن سفر ولی فکر نمیکردم ب این زودیا برن
راستی پیشنهادی که دادم رو امتحان کردین واسه من که خیلی موثره همین دیروز مغزم داش از شدت فکرای کوچیک و بزرگ منفجر میشد یه کاغذ( البته چندتا کاغذ )برداشتم هرچیتو فکرم بود رو نوشتم بعدم کلی خط خطیش کردم بعدم کاغذ بد بخت رو تیکه تیکه کردم بعدمچالشکردم بعد بزدم بندازم تو سطل آشغال چشم خورد به شیر آب خیسش کردم بد پرتش کردم تو سطل آشغال بعدش یه آخیش گفتم حداقل اینکه یکم آروم شدم

[یک مشت خاک]

واقعا امتحان کردین چه خوب آخه از دست خودمو کارام عصبانی بودم من همیشه از خودم ناراحت و ناراضیم اگه میتونستم سر مغزم این بلا ها رو می اوردم

[یک مشت خاک]

از دست خودم و این که انقدر دنبام فلسفه بافیم در مورد همه چی از شیر مرغ تا جون آدمیزاد

[یک مشت خاک]

درسته من هم منظورم در اصل موضوع فکر کردن نیست خوب کار آدمیزاد فکر کردنه دیگه اما احساس میکنم که من خیلی افراطیم اونقد که اعصابم خورد میشه

[یک مشت خاک]

آه و مشکل من همینه یا افراط یا تفریط اما باید به تعادل برسم!

[یک مشت خاک]

نمیدونم شاید خودم چون خودمو عادت دادم به عادت های افراطی و تفریطی فکر میکنم کنترل کردن و مراقب رفتار ها بودن بتونه کمکم کنه

[یک مشت خاک]

آره یادش بخیر دبستان شگفت انگیز ترین دوره زندگی آقا اجازه مثلا همین فکر کردن(چه کلیک کردم رو فکر کردن ها)یا به قول یکی از بچه ها کانون وسواس فکری تو کارام و دیر تصمیم گرفتن تو کارام توجه بیش از حد به مسایل بازم بگم آقا معلم...؟

[یک مشت خاک]

آه آره البته منظورم شما بودید آقا معلم آره من هم باید حواسم رو روی مسایل مربوط به خودم متمرکز کنم البته خوب آدم باید حواسش جمع خیلی چیزا باشه و بدونه دور ورش چه خبره راستی شما رشتتنون چی بود؟ گفتید مدار؟

[یک مشت خاک]

آخ انگار یکی نمک پاشید رو زخمم من عشق الکترونیکم اما متاسفانه بنا به دلایلی نتونستم به آرزوم برسم مگه چیکار کردین نکنه آدم خطرناکی باشید!؟ زیرآبی رفتید یا زیرآب کسی رو زدید

[یک مشت خاک]

چطور خودشون یاد میگیرن؟

---

زبان فرانسه؟ فعلا اولاشه در حد سلام و احوال پرسی و یه سری مقدمات bonjour